مسعود رجوی

Masoud 2نام و نام خانوادگی: مسعود رجوی

نام پدر: میرزا حسین

تاریخ تولد: 1327/04/16

محل تولد: طبس

شماره شناسنامه: 67

کد ملی: 0839420951

شماره اعلان قرمز اینترپل: A-441/6-2002

مسعود رجوی رئیس گروهک تروریستی سازمان مجاهدین خلق ایران است که در ادبیات سیاسی و رسانه ای ایران به «منافقین» معروف می باشد، وی همچنین فرمانده ارتش منحله آزادیبخش ملی ایران است که حملات نظامی بسیاری را علیه کشور طراحی و اجرا نمود. او همچنین قبل از اختفاء رئیس شورای به اصطلاح ملی مقاومت ایران نیز بود.

مسعود رجوی در سال 1327 در طبس، یکی از شهرهای استان خراسان جنوبی در خانواده ای از طبقه متوسط مرفه متولد شد. پدرش دفتر اسناد رسمي داشت. اين شغل در خانواده شان به طور سنتی مي چرخيد.

رجوي تحصيلات متوسطه را در مشهد گذراند و سپس براي تحصيل در رشته حقوق به دانشگاه تهران رفت. در آن جا بود كه با محمد حنيف نژاد، یکی از بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق(منافقین)، آشنا شد. وي، در سال 1346 هنگامي كه تنها 19 سال داشت به عضويت سازمان درآمد و به عنوان جوان ترين عضو مركزيت و گروه ايدئولوژي سازمان برگزيده شد! در مرداد سال 50، يك ماه قبل از اولين موج دستگيري ها توسط ساواك دستگير شد و به اعدام محکوم شد ولي بنا بر دلايلي حكم او تخفيف يافت. پس از دستگیری وی موج بازداشت رهبران و اعضای سازمان توسط ساواک شروع شد!

سازمان دلايل تخفيف حكم اعدام او را به حبس ابد اين گونه توجيه مي كند:

«در آن زمان برادر بزرگتر او، دكتر كاظم رجوي، يك بسيج گستردة بين المللي براي جلوگيري از اعدام وي سازمان داد. عفو بين الملل، صليب سرخ جهاني و هم چنين شخصيت هاي برجستة اروپايي نظير فرانسوا ميتران، بارها براي نجات جان او دخالت كردند… ساواك كه به دليل فشار بين المللي نمي توانست او را اعدام كند، تا آخرين سالها مسعود را تحت فشار و شكنجه قرار مي داد. بهخصوص در سالهاي 54 ـ 53، شدت شكنجه هاي دژخيمان ساواك به حدي رسيد كه توان فيزيكي وي را به صفر رسانده بود اما او با پايداري و صلابتش ساواك را تحقير و منكوب مي كرد…»

 اين گونه توجيهات در خطابه ها و نوشته ها و تبليغات سازمان با اصراري هيستريك و در ابعاد هزاران بار حجيم تر به خورد اعضا داده مي شود، كه همين اصرار بيش از اندازه و گوبلزي خود به خود گوياي وجود روايت ديگري است!

آنچه از اسناد ساواک به دست آمده است نشان می دهد که وی در بازجويي هاي اوليه كروكي خانه حنيف نژاد و ديگران را لو داده است و اقدام به همکاری گسترده با ساواک کرده است.

مسعود يك بار در قضيه لو دادن محمد حنيف نژاد شديدآ تحت فشار افكار عمومي بچه هاي زندان قرار گرفت كه با راه انداختن جارو جنجال و اقدام به خودكشي نمایشی توانست از زير ضرب خارج شود.

 اصولآ رجوي اهل جار و جنجالهاي بيهوده است و با هياهو كارهاي خود را پيش مي برد و با مغلطه نمودن خواسته های خود را دنبال مي كند.

 يكي از همسايه هاي دوران نوجواني رجوي در جايي مي گويد: پدرم به خاطر پوست تيره مسعود به او سياه خان مي گفت و گاهي همين سياه خان(رجوي) به پشت بام خانه شان مي رفت و با داد و فرياد مردم را جمع مي كرد و مي گفت : آي مردم ،مادرم به ما غذاي گنديده مي دهد و برايمان با مرغ مرده غذا مي پزد و مادرش با سرو صدا او را از پشت بام پايين مي كشيد ،مسعود در آن زمان 17 ساله بود و با اين كارها مردم محله را به دور خودش جمع مي كرد ،در حالي كه وضع مالي آنها خوب بود و مادرش نياز به اين كارها نداشت.

 يكي از اشخاصي كه به جرم حمل مواد مخدر بازداشت مي شود و به سلول مسعود رجوي برده مي شود مي گويد:

 وقتي وارد سلول شدم ديدم يك نفر دستمالي به سرش بسته و دو تا پتو رويش كشيده و مقداري كتاب نيز در سلول است ، از من پرسيد كه مرا مي شناسي؟

 گفتم : نه

 با اصرار مي گفت مرا نمي شناسي ؟ من مسعود رجوي هستم و چطور راجع به من هيچ چيزي نشنيده اي؟!!

 در جوابش گفتم مگر تو قاچاق بزرگي انجام داده اي و يا قاتل مشهوري هستي كه من بايد تو را بشناسم.

 مسعود رفت زير پتو و گفت بعدآ مرا خواهي شناخت!

 رجوي طراح و عامل اصلي كشتار ،بمب گذاري ها و ترور بي گناهان از سي خرداد 1360 تا به امروز است .خطوط ترور ،نحوه انتخاب اشخاص و معيارهايي كه فردي مستحق كشته شدن مي شد را او به رده هاي پايين ابلاغ مي كرد.

برخی از اتهامات مسعود رجوی در کیفرخواست دادگاه منافقین به این شرح می باشند:

- دستور جنگ مسلحانه علیه نیروهای انقلاب در 30 خرداد 1360

- تاسیس گروه تروریستی (شبه نظامی) موسوم به ارتش آزادیبخش ملی ایران در عراق در سال 1365

- شرکت در جلسات مختلف با استخبارات عراق، همکاری مستقیم با رژیم بعث و شخص صدام، صدور فرمان و مشارکت در عملیات های مختلف سازمان از جمله فروغ جاویدان

- صدور فرمان طلاق اجباری برای اعضای سازمان

- صدور فرمان جدایی فرزندان اعضا از والدین

Masoud Parents

تصویر پدر و مادر رجوی

همسر اول مسعود رجوی، اشرف ربیعی بود که در بهمن 1360 به همراه موسی خیابانی در خانه تیمی مرکزیت سازمان در زعفرانیه تهران کشته شد، از او یک پسر به نام محمد(مصطفی) به دنیا آورد که وی اکنون از منتقدین سرسخت سازمان می باشد؛ رجوی سپس با فیروزه بنی صدر ازدواج کرد اما پس از مدتی از یکدیگر جدا شدند و بعد از آن با مریم قجرعضدانلو همسر مهدی ابریشمچی ازدواج نمود و بدین صورت انقلاب ایدئولوژیک را در سازمان مطرح می نماید. گزارش های متعددی در خصوص انحرافات اخلاقی و جنسی مسعود رجوی و رابطه وی با زنان عضو شورای رهبری منافقین از سوی تعداد قابل ملاحظه ای از این زنان نقل شده است.

برادران وي ،كاظم، هوشنگ ، صالح و احمد رجوي همه ساكن خارج كشور بوده و در كشورهاي مختلف اروپايي سكونت داشتند.

 كاظم رجوي قبل از انقلاب با نوشتن مقالات شاه پسندانه در خارج از كشور و در جهت جلب رضايت شاه قدم بر مي داشت و اين موضوع كه سازمان از وي يك چهره انقلابي ساخته است دروغ محض مي باشد ، چرا كه كاظم با ماموران رژيم شاهنشاهي ارتباط تنگاتنگ داشت و كلآ شاه دوست بود.

 كاظم رجوي در تاريخ 1358/01/26 از طرف وزير امور خارجه وقت ،دكتر كريم سنجابي به سمت سفير جمهوري اسلامي ايران و نماينده دائم ايران در دفتر سازمان ملل متحد در ژنو منصوب شده بود.

 هوشنگ و صالح رجوي كه هم اكنون عضو شوراي ملي مقاومت مي باشند از سر سپردگان رژيم شاه بودند ،لذا با بورسيه دولت جهت ادامه تحصيل به پاريس فرستاده شدند و به علت همكاري بي شائبه در جهت اهداف ساواك مورد عنايات شاهانه قرار گرفتند.

 صالح رجوي به علت موفقيت هايش در امور محوله از سفير كبير و بازرس مخصوص شاه كمك نقدي دريافت داشته است.

 صالح شديدآ زن باره و مشروبخوار است. وي در مصاحبه راديويي در لس آنجلس گفته بود كه در ايران تحت حاكميت مجاهدين نوشيدني ،كشيدني و پوشيدني آزاد خواهد بود.

 هوشنگ رجوي به علت سكونت طولاني مدتش در اروپا از قبل از انقلاب به تمام راههاي غير قانوني براي اقامت و زندگي آشنا بود كه اين پتانسيل را بعد ازانقلاب براي كمك به گروه تروريستي مجاهدين بكار گرفت.

مادر رجوي زن ساده و تنهايي بود و هميشه مي گفت بر پدر حنيف نژاد لعنت كه مسعود را كشيد به اين راه و ما پدر ومادرها را بدبخت كرد. من شب و روز به حنيف نژاد لعنت مي كنم .من بچه ندارم ،چند تا پسر دارم انگار كه ندارم ،اگر مسعود راست مي گويد و مسلمان است رضايت پدر و مادر شرط است ، من كه از او هيچ راضي نيستم و هميشه نفرينش مي كنم راه او راه اسلام و خدا نيست و اسم او را جلوي من نياوريد.

 مادرش مي گفت : مسعود پيش خدا مسئول است ،اگر مسلمان است و اين حرفها را مي فهمد (حالا من بي سواد ) او كه سواد دارد ،كوچكي و بزرگي را نمي فهمد ، دلش براي من نمي سوزد ، صبر و تحملم تمام شده است ، اين خر طبسي(مسعود)زندگي من را تباه كرد ، من از او راضي نيستم ،دل من شكسته است ، او مسلمان نيست ، هر كس من را مي بيند مسعود را نفرين مي كند به پدرش لعنت مي فرستد ،پدر ومادرهاي سازمان نيز او را لعنت مي كنند ،او بايد بيايد توبه كند ،او كه يك خر طبسي بيشتر نيست ، او را به اين كارها چي؟ مي خواهد بزرگي كند.

 او زندگي مان را از هم پاشيد و برادرانش را نيز آواره و بدبخت كرد ، من او را عاق كردم و شيرم حرامش باشد .

 وقتي كسي از اطرافيان نامي از مسعود مي برد مادر مسعود مي گفت اسم او را نبريد ،دنداني كخي(فاسد) بود ،كشيدم وانداختم بيرون .آوارگي بچه هايم و نديدن بچه هايم و تنهائيم همه اش تقصير مسعود خير نديده است.

 مسعود رجوي به پدر و مادر خودش هم رحم نكرد و آنها را بازيچه اهداف قدرت طلبانه خود نمود و در حالي كه پدر و مادرش در خانه خود زندگي بدون دردسري داشتند و كسي هم به آنها كاري نداشت به دروغ به آنها گفته بود رژيم قصد دستگيري شما را دارد و برنامه اي مشكوك ترتيب دادند كه آنها از خانه فراري شوند و بعد هم شرايطي پيش آوردند كه آنها دستگير شوند تا مسعود به اين وسيله به نفع خودش تبليغ كند كه رژيم به پدر و مادر پير رهبر مجاهدين هم رحم نكرد و آنها را دستگير نمود.

 

اسناد همکاری مسعود رجوی با ساواک

اين قسمت برگرفته شده از كتاب "مبارزه با استبداد" اثر آقاي مهدي خوشحال ميباشد:

 اسناد و مدارك، بي هيچ ترس و تطميع سخن مي گويند:

 Sanade 4سند شماره 1، مي گويد، مسعود رجوي، محمد حنيف نژاد را كه از بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق و در آن هنگام فراري بود را به تفصيل به ساواك معرفي مي كند. سند زير كه به خط و امضاي مسعود رجوي و به بازپرس ساواك پاسخ داده است، به شرح زير است:

 بازجويي از مسعود شهرت: رجوي فرزند حسين

 س ـ مشروح اطلاعات در مورد محمد

 ج ـ حدود 3 الي 4 سال پيش او را شناختم. از افراد سطح بالاي ما بود. قد دراز. رنگ سفيد و سبزه گاهي اوقات از عينك استفاده مي كرد. محل سكونتش در همان اطاق كنار من در منزل گلشن بود. در روز دستگيري ساعت5/12 مي بايست او را ميديدم. ترك و اهل آذربايجان بود. ابتدا او نقش رابط و مسئول مرا داشت. كار او در گروه مسئوليت ايدئولوژيك بود. باين معني كه با همكاري من مشتركاً جزوات ايدئولوژيك را تنظيم ميكرديم و هم اكنون نيز داشت جزوه ايدئولوژي را تكميل ميكرد. در مسائل تعليماتي نيز نظر صائب داشت و من غالباً با او مشورت مي كردم. بمناسبت انتقاداتي كه پيش آمده بود او سعي ميكرد مسئوليت زياد نپذيرد. قبلاً ازدواج كرده ولي گويا طلاق داده بود. امضاء مسعود رجوي

 

تذكر: تأكيدها از خودش است. با اين اضافه كه نامبرده در يكي از نشست هاي ايدئولوژيك سال 1370، جهت توجيه ويراني خانواده و اين كه هر كس مي بايست تنها عاشق رهبر باشد و دل را به معبود بسپارد؛ او در حيني كه دست هايش را به هم مي ساييد از خودش مثال آورد زماني كه با محمد حنيف نژاد به كوه مي رفتند، وقتي عقب مي افتاد و قد و بالاي حنيف نژاد را از پشت نظاره مي كرد ته دلش هري فرو مي ريخت چون كه او عاشق حنيف نژاد بوده است…!

 و كسي كه با عشق و معبود خود چنين كند، واي به حال ديگران.

 در سند شماره 2، مسعود رجوي به جز كشيدن كروكي خانه حنيف نژاد عده اي ديگر از اعضاي مجاهدين را با اسم و مشخصات به ساواك معرفي مي كند كه عبارتند از:

 1ـ محمد بازرگاني، كروكي منزل او در بالاي سند با خط مسعود رجوي آمده است.

 2ـ‌ بهمن بازرگاني، مسعود رجوي اطلاعات خود را در مورد او بيان مي كند و حتي ساواك را راهنمايي مي كند كه محمد بازرگاني نيز او را مي شناسد.

 3ـ بهروز (علي باكري)

 4ـ محمد حنيف نژاد، در اين سند مسعود رجوي در مورد حنيف نژاد اطلاعات بيشتري مي دهد و تلويحاً ساواك را راهنمايي مي كند كه از “سعيد محسن” و “ناصر صادق” نيز در مورد حنيف نژاد بازجويي نمايند.

 بازجويي از مسعود فرزند حسين شهرت رجوي

 محل ضربدر

خانه محمد است.

كوچه سوم از سمت چپ.

درب آبي پلاك آن را نميدانم

درب بعد از گاراژ قرار دارد

 

5ـ بهمن ـ ترك ـ اهل آذربايجان ـ قد متوسط چهره تقريباً سبزه ـ سن حدود 26 الي 25 ـ مو: تقريباً مشكي. آدرس او را نمي دانم. از نظر شكلي زياد شبيه محمد است. احتمالا پسر عموي او بايد باشد يا قوم و خويش نزديك يكبار او را در زمستان گذشته بهنگام خروج از وزارت اقتصاد ديده ام. البته نمي دانم كه آنجا كار ميكرده يا براي انجام كاري رفته بود محمد بازرگاني او را بايد بشناسد.

6ـ بهروز: قد كوتاه ـ سيه چرده ـ اهل آذربايجان ـ آدرس نمي دانم، ـ چشم و مو مشكي. باحتمال قوي فارغ التحصيل و مهندس بايد باشد. محمد بازرگاني بايد او را بشناسد و البته نميدانم كه مشخصات او را مي داند يا نه؟

 7ـ محمد: چهره كشيده اهل آذربايجان ـ قد بلند ـ چشم مشكي، گاه عينك ميزد. قبلاً با من در منزل مهدي فيروزيان اطاقي در اجاره داشت رنگ پوست سفيد و سبزه. من او را از همان اوايل مي شناختم. و مدتي نقش مسئول مرا داشت. در روز دستگيري ساعت 5/12 با او قرار داشتم. در مسير خيابان آريامهر سمت اميرآباد و بلعكس، و از اميرآباد سركوچه بعد از پمپ بنزين بسمت خيابان آريامهر كه البته نيامد. هدف ملاقات اين بود كه بسته اي را كه نمي خواستم در خانه حفظ كنم باو بدهم. (منظور خانه خودم است) بسته حاوي يك سري اسناد و مدارك و اشيائي بود كه خودم هم دقيقاً نديده بودم و افرادي را كه براي دستگيري آمدند تمام، بسته را توقيف و به بازداشتگاه آوردند. احياناً مدارك آن از خارج ارسال شده بود. سعيد و ناصر، محمد نامبرده مزبور را مي شناسند.

 البته باز هم نميدانم كه تا كجا مشخصات دقيق او را ميدانند.

 امضاء مسعود رجوي

 

در سند شمارة 3، مسعود رجوي، چند تن ديگر از اعضاي سازمان را به ساواك معرفي مي كند كه عبارتند از:

 1ـ اصغر بديع زادگان(از بنيانگذاران سازمان)

 2ـ هوشمند خامنه اي، ابراهيم داور و مصطفي ملايري.

 3ـ شماري ديگر كه در اصل سند اسامي آنان موجود است.

 ________________________________________

 بازجويي از مسعود فرزند حسين شهرت رجوي

 Sanade 5و اين بخاطر اين بود كه اگر فرضاً چيزي از فهميده باشد مبادا در جايي اظهار كند. در حقيقت او و پرويز و همچنين مهدي وقتي كه راجع به آنها صحبت ميكرديم كاملاً جزء ما نبودند و افراد حاشيه اي درجه 3 و 4 و 5 به حساب مي آمدند.

 12ـ اصغر: نام فاميل او بايد وديعي يا بديعي باشد. مهندس بود و احتمالا مهندس شيمي و كارمند يا استاديار دانشكده فني دانشگاه تهران قد كوتاه. سيه چرده يا سبزه ـ مو فلفل نمكي ـ چشم مشكي ـ اما فقط يك نوع جوهر نامرئي داشتيم كه البته از آن بسيار بسيار كم استفاده ميشد و آن، گرد سفيدي بود كه محلول بود و آنرا اصغر بمن داد. منزل: در تهران منزل خانوادگي داشت ميتوانيد آدرس او را از دانشكده فني بگيريد. محمد او را مي شناخت. ناصر هم همينطور البته نميدانم كه ناصر مشخصات دقيق او را ميدانست يا نه.

 13ـ اسامي زير را هم شنيده ام ولي اطلاع دقيق ندارم.

 عليرضا ـ رضا ـ كريم(كه اسم مستعار فردي بنام محمود بود) ـ صمد ـ

 14ـ ضمناً خود در صدد شاگردان و صاحبخانه ام بودم. و سعي داشتم كه حتي مسئوليتي نظير گردآوري روزنامه براي كار تبليغاتي بآنها بدهم (من مسئول تبليغات گروه بودم) اسامي شاگردان و صاحبخانه ـ عبارت است از

 1ـ هوشمند خامنه 2ـ ابراهيم داور 3ـ مصطفي ملايري. دو نفر اول ـ دانشجويان سال دوم دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران بودند ـ و نفر سوم يعني ملايري دانشجوي دانشگاه آريامهر بود و در طبقه بالاي من سكونت داشت. سال درسي او را نميدانم ـ كروكي خانه كه خواسته ايد بشرح زير است.

 امضاء مسعود رجوي

 

در اسنادي كه تا به حال آمد، ـ و لابد همة اسناد ديگر را نمي توان در اين مبحث آورد ـ نمونه اي از خدمات مسعود رجوي به اداره ساواك بود. حال نمونه ديگري هم از مقاومت انقلابي ايشان در زندان قصر، در مقابل سرهنگ محرري، در سند شمارة 4 مي آيد:

 بازجويي از مسعود رجوي

 خودشان اجازه گرفت. بقيه هم كه فكر ميكردند اين اجازه شامل آنها هم هست فردا صبح چند دقيقه قبل از آفتاب بيدار شدند نماز بخوانند ولي ناگهان مامورين ريختند و با كتك كاري و دشنام آنها را بجاي خود برگرداندند و عده اي را هم براي تنبيه بردند زير 8.

 فردا صبح هم همين قضيه تكرار شد. خدا شاهد است كه ديگر كارد به استخوان رسيده بود و فشار طاقتفرسا مي نمود آخر مگر مقامات بالاتر نخواسته بودند كه كمون منحل شود و مراسم و تظاهرات سياسي قطع شود پس چرا هر چه ما اطاعت مي كنيم وضع بدتر ميشود؟ اين سئوال در دل همه بود. وقتي 6 نفر از بچه هاي نهاوند را از توي خود زندان بردند براي اعدام و شايع بود كه كتك مفصلي هم زده اند چون اصل بر تبعيت از مقررات بود و قرار بود ديگر مراسمي نباشد كسي باصطلاح جم هم نخورد. پس چرا متقابلاً زندانبانان رعايت يك مسائل معمولي و عادي را نمي كنند؟

 بنابراين هيچ چاره اي نبود جز اينكه قضيه با مقامات بالاتر و مراجع ديگر، مطرح شود شايد گشايشي پيدا شود. هر كس كه ميخواست چه روحاني و غير روحاني در صدد بر آمد تا نامه اي به مراجع بالاتر نوشته و استمراج كند. چند نفري هم كه رفتند با رئيس زندان صحبت كردند فايده اي حاصل نشد، ليكن روز بعد بلندگو تعدادي روحانيون و آخوندها را با هر كس كه نامه نوشته بود صدا و احضار كرد كه اسبابهايشان را جمع كنند و بردند. به اينترتيب سر يك مطلب خيلي ساده و پيش پا افتاده جنجال مهمي بر پا شد و ديگر صحبت هم فايده اي هيچ نداشت و اين صحبتها و قضايا خاص يك بند بخصوص نبود و بعد روشن شد كه در هر هفت بند همين قضيه بوده و عده اي به مقامات بالاتر نامه نوشته و تقاضاي رسيدگي كرده اند.

 آنهائي را هم كه بودند از زندان يا زدند و يا بردند عادي و مجرد. آخوندها را هم ابتدا تماماً لخت كرده و سپس سر و ريششان را زده بودند حال اينكه همين ها قبلا در كميته ريش داشتند و يا در اوين. ميتوان حدس زد كه در اين شرايط زندانيها چه حال و روزي پيدا ميكنند شب همان روز من كه هنوز نامه ننوشته بودم وقتي ديدم جريان دارد بد طوري اوج ميگيرد و چه بسا باز به يك درگيري منتهي شود نامه اي به مقامات ساواك، و دادرسي و شهرباني نوشته و ضمن تشريح مفصل قضيه و شرايط زندان تقاضاي رسيدگي كردم. ضمناً بخاطر اينكه احتمالا مساله در همين حد بين زنداني و مقامات زندان حل شود نامه را رد نكردم. بلكه از رئيس زندان تقاضاي ملاقات كرده و نامه ها را با خودم بردم پيش ايشان البته بدون مبالغه بگويم كه در آن شرايط كه رئيس و مقامات زندان همه را رد كرده و هيچ روي موافق نشان نداده بودند تقاضاي ملاقات و صحبت حضوري در آن جو ناراحت كننده و پر عذاب و كينه اي كه زندان را گرفته بود كار ساده اي نبود. در ثاني احتمال جلب نظر موافق رئيس خيلي كم بود و لذا رفتن به آنجا از طرف من معادل بود با كلي اتهام و مارك جديد از سازشكاري و ترس و جبن گرفته تا انواع ism هاي ديگر با اينهمه من كه ديگر تجارب گذشته را داشتم به حرفهاي اين و آن بي اعتنائي كرده رفتم. ايشان مرا پذيرفت نامه هايم را خواند و گفتند كه رد مي شود.

 

2 ـ 3 ساعت هم آنجا بودم و در كمال ادب ابعاد مختلف اين قضيه را تشريح كردم بطور كلي شامل:

 به مراجعي كه نوشته ام

 اولا ـ در مورد امنيت داخلي زندان هنگام صبح كه تاكنون هيچ سابقه خلافي وجود ندارد و امري هم كه مسبوق به سابقه نيست شايد شما كه رئيس زندان هستيد بتوانيد مختصر ارفاقي قايل شويد تا ديگر مساله اي ايجاد نشود.

 ثانياً خود شما هم بهتر اطلاع داريد كه انجام اين فريضه مذهبي را هيج وقت مقررات زندانها در طول همه تاريخ زندانباني ايران موقوف نكرده حالا اگر شما در اين امر يك تظاهر سياسي و مخالف مقررات و خلاف امنيت مي بينيد حق با شماست ولي خودتان به… خط خوردگي از طرف خودم.

 امضاء مسعود رجوي

 

سند شمارة 5، نوبت به طرف مقابل است. در اين جا ضد انقلاب به انقلاب پاداش مي دهد. آن هم از جانب تيمسار ارتشبد نصيري كه به جلاد ساواك مشهور بود، در ارتباط با همكاري سودمند مسعود رجوي با ساواك.

 Sanade 9به رياست اداره دادرسي نيروهاي مسلح تاريخ 19/1/51

پيوست655/312

شاهنشاهي(دادستاني)

از… ساواك

درباره مسعود رجوي فرزند حسين

پيرو 7611/312 ـ 16/ 9/ 50

 

نامبرده بالا كه از محكومين سازمان باصطلاح آزاديبخش ايران وابسته به جمعيت نهضت آزادي است و در دادگاه تجديد نظر نظامي باعدام محكوم گرديده بعد از دستگيري در جريان تحقيقات كمال همكاري را در معرفي اعضاء سازمان مكشوفه بعمل آورده و اطلاعاتي را كه در اختيار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعيت شبكه مزبور موثر و مفيد بوده و پس از خاتمه تحقيقات نيز در داخل بازداشتگاه همكاريهاي صميمانه اي با مامورين بعمل آورده لذا به نظر اين سازمان استحقاق ارفاق و تخفيف در مجازات را دارد. مراتب جهت استحضار و هر گونه اقدام مقتضي اعلام ميگردد.

 امضاء ارتشبد نصيري

 رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور ـ ارتشبد نصيري

 تا اين جا، در باب علت تخفيف حكم در مورد مسعود رجوي، بسياري از نظرات محققان و تاريخ نويسان كه علت تخفيف را فعاليت هاي برادرش كاظم رجوي مي دانند، غلط از آب در آمد. بر اساس اسناد قيد شده، اين تنها خود مسعود رجوي بود كه با شاهكارش در زندان، خود را براي روز مبادا حفظ كرد.

 سند شمارة 6، از انتشارات خود سازمان است كه به دفعات مختلف، در كتاب ها و نشريات سازمان از جمله نشرية مجاهد شمارة 531، 569 و غيره آمده است. در نشريه مجاهد شمارة 569، بهمن ماه 1380، صفحه 13، در سند شمارة 6، كه به عنوان سندي خيلي محرمانه قيد شده آمده است كه مسعود رجوي در تاريخ 1ـ 5ـ 50 بازداشت شده است. در همان صفحه از نشريه آمده است كه ضربه نظامي بر سازمان، شهريور 50، يعني حداقل يك ماه بعد از دستگير شدن مسعود رجوي به دست ساواك، صورت گرفته است.

 «…در مرداد سال 1350 چندين مورد مشكوك در اطراف خانه هاي جمعي، ديده شده بود. همة كساني كه به خانة تيمي رفت و آمد داشتند، قبل از رسيدن به خانه، مي بايست اطراف خود را هوشيارانه مورد بررسي قرار مي دادند تا اگر مورد مشكوكي از تعقيب ديده مي شد، از رفتن به خانه جمعي خودداري كنند… بامداد هفتم شهريور 1350، زماني كه شهر تهران هنوز خواب آلود، خيابان ها خلوت و آفتاب ناپيدا بود و در خانه هاي تيمي خواب هاي كوتاه شب پيش براي اداي نماز صبح مي شكست، دستور يورش از اتاق فرمان در مركز ساواك، به تيم هاي ضربت رسيد…».(1)

 بنا بر اسناد منتشره از جانب خود سازمان، مسعود رجوي در تاريخ 1ـ 5ـ 50 از طرف ساواك دستگير شد. در همان مردادماه، ساواك به شناسايي خانه هاي تيمي اعضاي سازمان پرداخت تا اين كه نخستين حمله را در تاريخ 7 شهريور همان سال انجام داد و در 30 مهرماه نيز مهمترين خانه هاي تيمي واقع در خيابان غياثي كه محمد حنيف نژاد در آن ساكن بود و در خانه هاي تيمي ديگر كه در مجموع بيش از 130 تن از اعضاي مجاهدين را در بر مي گرفت، در اين عمليات دستگير شدند.

 

دلايلي كه مسعود رجوي نتوانست در زندان به مثابه بسياري از همرزمان خود مقاومت كند بدين قرار است:

 1ـ به لحاظ شخصيتي به غايت ضعيف و از انگيزه بسيار پايين در مبارزه برخوردار بود كه خود نيز در نامه اش به ساواك به گوشه اي از آن مانند “سازشكار” و “ترس” و “جبن” اذعان كرد كه در سر فصل هاي بعدي به اين بند بيشتر خواهم پرداخت.

 2ـ به دليل ضعف شخصيتي، وي از درايت و هوشياري كافي برخوردار بود و بنا بر حس جاه طلبي، هم چنين به كمك دشمن، خواست موانع راه را كه همرزمان مقاومش بودند از سر راه بردارد.

 3ـ او در زندان توسط ساواك فهميد كه برادرش كاظم، كه همواره الگوي همه خانواده شان بود، عضو كددار ساواك در خارج از كشور است. كه اين نيز در عدم مقاومت و همكاري با ساواك تأثير دو چندان داشت.

 اين كه امروز سازمانش همة كاغذها و آنتن ها و اعضاء و ديگر امكانات را بدين مسئوليت گمارده كه همواره از مقاومت گستاخانه مسعود رجوي در زندان ابراز حيرت كنند، خود به نوعي گواه اين مدعاست. كسي كه ريگي به كفش ندارد چرا اين همه امكانات را به نشانه مقاومتش در زندان خرج مي كند.

 

و به رغم اين همه اسناد و گواهي و شاهد، مدعي است كه از زندان قزل قلعه پيام داده است:

 «…به عنوان يك مجاهد ناچيز و به اقتضاي وظيفه انقلابي و انضباط تشكيلاتي، خود را آماده كرده بودم تا ناچيزترين سرماية خود، يعني جانم را به انقلاب اين خلق بزرگ ادا كنم، تا پيرو صديقي براي قهرمانان ملي و رزمندگان بزرگواري باشم كه با جانبازي و نثار خون خود ثابت كرده اند كه خلق ما تصميم قطعي را براي نجات خويش گرفته است تصميمي را كه بر اساس آن هر خلقي از لحظه يي كه مرگ را بر تسليم مرجح مي داند، پيروزيش مسلم گشته است.

 اما منافع ديكتاتوري حاكم مخصوصاً در خارج ايران، مرا فعلاً از اين سعادت جاويدان محروم كرده است…»(2)

 در اين رابطه علماي دين نيز به مدد شاگردان خود شتافته و به توده هاي بي خبر اين چنين خبر داده اند:

 «در مقابل اين شكنجه چيها و بازجوهايي كه خودتان مي شناسيد و ديديد از نزديك… وقتي اسم مجاهدين برده مي شد، اعصاب اينها به هم مي لرزيد و كنترلشان را از دست مي دادند. از اسم مسعود رجوي وحشت داشتند…»(3)

 در جنگ مابين پوست و شلاق، كسي كه انصاف داشته باشد مي بايست همواره حق را به پوست دهد و نگران گوشت و احساس و عاطفه باشد و احياناً اگر همتي داشته باشد با شلاق بجنگد. اما اگر زماني، پوستي نتوانست در مقابل شلاق مقاومت كند و خود سراپا بدل به شلاق گردد، باز هم مشكلي نيست. مشكل اين جاست كه باز هم پوست ضعيف خود را كلفت بنماياند و هم چنان در ميدان سياسي باقي بماند و گرد و خاك كند و در راستاي توجيه تسليم و ذلتي كه بر او رفته است، از همه امكانات و ابزار در دسترس استفاده سوء كرده و گذشته را معكوس جلوه دهد. عوامفريبي كه النهايه به خودفريبي راه خواهد برد از اين جا آغاز خواهد شد. مشكل اين جاست.

 كسي كه از بدنام شدن نزد مردم و مخالفين خود هراس ندارد، هرگاه در آب غوطه مي خورد، مانند اردك نيم تكاني به خود مي دهد و در معيت ديگران خود را خشك و پاكيزه مي نمايد، اين وقاحت، خطرناك است و مبارزه با چنين موجودي، سخت دشوار.

 تا اين جا صحبت از اسناد بود. سندي كه منطقش واقعيت و عمل انجام شده است. ولي حقيقت امر، بسي تأسف بارتر و شرم آورتر از آن چه است كه تا كنون اسناد، پژوهشگران، ناراضيان و نقالان نقل كرده اند. حقيقت امر اين است كه، رهبر این گروهک تنها انگيزه اش براي نجات خلق و انقلاب “زن” بوده است. باورش سخت است. وي، جواني از شهرستان طبس و از يك خانواده مرفه و متعصب مذهبي با انبوه بار رياضت به تهران آمده بود تا ضمن گرفتن مدرك از دانشگاه صاحب يك زن هم بشود و بعد به ولايت برگردد. لاجرم در تهران دهه هاي 40 و 50، براي جوانان مذهبي و شهرستاني كه خود را از امكانات رفاهي و مدرن روز مانند الكل، سينما، موسيقي، مسايل جنسي و غيره به دور نگه مي داشتند، سعي يا تظاهر مي كردند تا عقده هاي فروخورده خود را در عصري كه تب ايدئولوژي و انقلاب فراگير بود، به زبان خشونت و احياناً از لوله تفنگ و با بكار بردن ادا و اطوارهاي ديگر تخليه نمايند و النهايه اگر جسارت داشتند با روحيات ماجراجويانه و رمانتيك بدل به قهرمان شوند. شايد آن روز خود مسعود رجوي و ساواك و همرزمانش نمي دانستند كه او به چه انگيزه اي وارد ميدان مبارزه شد. همرزمان صادقش به تور شخصيت ضعيفي افتاده بودند، كه وي در مقابل ضعف شخصيتي، از مكر و حقه و حسد فراوان برخوردار بود. بعدها، پس از گذشت 15 سال از آن تاريخ، وقتي او در مقابل يك رسوايي عشقي، ناچار همه سازمان مجاهدين را كه با خون و رنج بسياري از جوانان مذهبي تأسيس شده بود را، تباه كرد؛ گوشه اي از نيات و شخصيت او بر همگان برملا شد. ولي او، خاطره جالبي را از همان دوران زندان و مقاومت به ياد داشت وقتي آن خاطره را بازگو كرد، در اصل رفع تناقض كرد و تناقض خود را به شخصي ديگر نسبت داد.

 آنان كه سال ها در محضر او و از نزديك به سخنانش گوش فرا دادند، نيك مي دانند كه مسعود رجوي، هميشه عادت داشت تا همة خواست ها و حالات خود را به بزرگان تاريخ كه شناخته شده اند تعميم دهد. مثلاً، او همواره پيامبران بزرگ را در قياس با خود و موقعيت و اعمال خود قرار مي داد. او در داستان انقلاب ايدئولوژيك به تقليد از پيامبر اسلام اصرار هيستري داشت كه چون محمد حبيب خدا بوده خداوند به عشق خود يك امتياز ويژه داده بود و آن امتياز بنا بر نياز پيامبر، زن بود. چون پيامبر نمي بايست از حيث زن در مضيقه مي بود. زنان پيامبر نيز اگر هر مرارتي را تحمل مي كردند، حداقل در روز حشر بدون سئوال و جواب به بهشت مي رفتند.(4) در حالي كه او آن قدر از هول حليم دست و پاچه شده بود كه هيچ از خود نپرسيد كه همين امتياز ناقابل، امتيازي استثماري از جانب خدا بود. ضمناً، اين امتياز تنها شامل حال پيامبر نمي شد، امروز هم پس از گذشت 14 قرن در جوامع اسلامي هر كس كه مايه اش را داشته باشد اين امتياز را دارد و نياز به مجوز از جانب خدا ندارد و لازم نيست كه حبيب خدا باشد.

 يا مثلاً او همواره خود را با رهبران کاریزماتیک انقلاب چون لنين و به ويژه با آيت الله خميني مقايسه مي كرد. او در مورد آيت الله خميني مي گفت،(امام) خميني حياتش به جنگ ايران و عراق بسته است، اگر جنگ تمام شود او دستاويزي براي سركوب مردم و مقاومت ندارد. رژيم، حياتش به سرش يعني به خميني بسته است، اگر خميني بميرد، رژيم او في الفور فرو خواهد پاشيد(5) و فراوان فرافكني هاي ديگر. بنابراين، او در يكي از همان نشست هاي ايدئولوژيك كه مست پيروزي بر اعضايش بود بدون اين كه خود و نيروهاي اطلاعاتي متوجه گاف او شوند، منظور خود را از پا گذاشتن به ميدان مبارزه اين چنين شرح داد:

 «عكاشه، روزي عاشق يك دختر دانشجو شد. هر كار كرد دختر را به تور بزند نشد. سرانجام فكر بكري به سرش زد. در آن ايام چريك شدن و به زندان رفتن اسم و رسم داشت. عكاشه با آن دختر قرار ملاقاتي در يك هتل شيك گذاشت. در محل قرار، مقداري وسايل كوه نوردي و طناب و كيسه خواب و غيره قرار داد. كه همين موارد ظن ساواك را برانگيخت و عكاشه را دستگير و به كميته مشترك آوردند. ابتدا ساواك عكاشه را مورد ضرب و شتم قرار داد كه او چريك است و با همرزمش قرار دارد. عكاشه كه سمبه را پر زور ديد، زبان به اعتراف گشود كه نزنيدم، بنده چريك نيستم. از آن جايي كه چريك شدن افتخار داشت، خواستم خود را به شكل چريك درآورده و دختري را كه عاشقش بودم و او راضي نمي شد، راضي كنم. ساواك هم وقتي فهميد كه عكاشه واقعاً چريك نيست دست از سر تقصيرات او برداشتند».(6)

 حتي اگر كسي بتواند با انگيزه بسيار ضعيف يعني خواستن زن وارد ميدان مبارزه شود و از اين ره رهبر سياست و ديانت و آزادي شود، باز هم مشكلي نيست به شرط آن كه در پروسه فكر و عمل خصلت هاي فردي را از واقعيت هاي سخت اجتماعي جدا كند. نه اين كه مسايل فردي و بيماري خود را در قالب سياست و ديانت و انقلاب، تئوريزه و به خورد ديگران بدهد و به آنان اين چنين القاء كند، براي انقلابي ماندن و مبارز ماندن و مجاهد ماندن و غيره بايست با “خود” بجنگيد، كه النهايه از جنگ اصغر جنگ اكبر بيرون آيد.(7)

Masoud Maryam 1پس از سال ها آي دزد گفتن و با آن همه قسم حضرت عباس، بالاخره دم خروس پس از گذشت 15 سال در سال 1364، در جريان اولين انقلاب ايدئولوژيك، از زير قباي مسعود رجوي بيرون زد. او عاشق زني به نام مريم عضدانلو كه زن همرزمش مهدي ابريشم چي بود، شد و آن دو را با ترس و تطميع وادار به طلاق از همديگر و زن را ناچار به ازدواج با خود كرد. توجيه اش در اين طلاق و ازدواج بسيار بود كه اكثراً به نفع اسلام و انقلاب و مبارزه و اعضاء شمرده شد. خسارتي كه او در اين انقلاب ايدئولوژيك و به قول خودش ارتقاي ايدئولوژيك پرداخت، آن چنان سرسام آور و پر شتاب بود كه پس از گذشت دو سال، توانست سازمان مذهبي مجاهدين را به يك سازمان مزدور و آدم كشي تنزل دهد. وقتي خبر رسوايي عشقي مسعود رجوي در سال 1363، آن هم به آن شكل غير عرفي و مشمئزكننده روي آنتن ها رفت، مردم و اپوزسيون ايران را شوكه و منزجر و نااميدكرد و آنان دريافتند كه مجاهدين به سمت يك فرقه مذهبي پيش مي روند. در نتيجه، اكثر ياران سياسي و سازمان هاي عضو در شوراي ملي مقاومت با بهت و نفرت عطاي مجاهدين را به لقايش بخشيده و با كوله باري از توهين و ناسزا راه خود را جدا كردند. مسعود رجوي در توجيه عمل خود، آن را به اسلام و عمل پيامبر و ازدواج پيامبر با زن پسرخوانده خود زيد، مقايسه كرد. بر اساس مذهب شيعه امامت خود را اعلام كرد و زنش را نيز براي تطميع، رهبر عقيدتي ناميد و بيش از پيش مبارزات سياسي را به نفع دگماتيسم مذهبي كم رنگ و بي ارزش كرد. به دنبال آن، دفتر سياسي سازمان را حذف كرد تا مبادا در ميانه راه كسي انحراف را به او گوشزد كند. رده عضويت همة اعضاء را ملغي اعلام كرد و از نو، بر اساس تمكين و سازش دوبارة اعضاء، عضوگيري جديد نمود تا هر گونه اعتراض در باب آن انقلاب ايدئولوژيك را سركوب كرده باشد. جملگي اعضاي خود را كه بالغ بر 700 تن بودند در كردستان عراق به عنوان افراد مشكوك به زندان انداخت تا اعضاء را به دنبال ظن واهي به درون خودشان فرستاده باشد. هم چنين ثابت كرد كه او از افرادش نه به عنوان انقلابي بلكه ابزار انقلاب استفاده مي كند. در طي اين سال ها، بسياري ديگر از اعضاء و هواداران خود را از دست داد و با تتمه نيروهايش در سال 1366، ارتش آزاديبخش كه در واقع بخشي از ارتش عراق بود، تأسيس كرد. رهبر انقلاب، براي توجيه و مشروع جلوه دادن انقلاب ايدئولوژيك خود كه همانا مصادره زنان به نفع سازمانش بود، در يك نشستي با فرماندهان خود ابراز داشت كه از اين پس هر كس مخالف ما باشد، زنش اين جا مانده باشد او را شوهر مي دهيم كاري كه پيامبر اسلام با مخالفين خود كرد، يعني زنانشان كه سوي پيامبر مي آمدند پيامبر آن زنان را يك به يك به افراد خودش مي داد. رجوي در اين رابطه با غبطه به يكي از مخالفينش به نام آقاي بني صدر اشاره كرد و به جمع حضار گفت كه آيا ما با او مي توانستيم چنين بكنيم؟ مريم عضدانلو، بنا بر جوري كه بر او رفته بود سريعاً جواب داد كه تا به حال نكرديم ولي از اين پس خواهيم كرد.(8) در آن نشست، مسعود رجوي مال و جان و ناموس مخالفين را بر خود و سازمانش حلال شمرد. در راستاي تكميل همان انقلاب ايدئولوژيك اول يا همان رسوايي عشقي،‌ 26 مهرماه سال 1368 را مبداء انقلاب ايدئولوژيك دوم و روز مريم انتخاب كرد.(9) لازم به ذكر است كه او انقلاب ايدئولوژيك سال 1368 و سناريوي مريم را به دنبال اين شكست كه در خرداد آن سال آيت الله خميني فوت كرده و در نتيجه صدام حسين به رجوي اجازه تهاجم به ايران را نداده بود، به راه انداخت. ابتدا رده اعضاء را حذف كرد و دوباره اعلام كرد كه همه اعضاء مي بايست دوباره از مريم متولد شوند و گرنه لايق انقلاب و اسلام و سازمان نيستند. عضوگيري دوباره در سازمان آغاز شد بنا بر وفاداري و تمكين از متد نوين. مسعود رجوي در راستاي تكميل انقلاب مريم، كه مي بايست بر اساس آن زنان و مردان از هم به اجبار جدا مي شدند، بيش از دو سال تلاش درون سازماني كرد و به دنبال آن صدها تن از اعضاي ناراضي را از دست داد. براي سرعت كار، در اواخر سال 1369، كودكان مجاهدين را كه حدود 800 تن بودند، به بهانه جنگ از خاك عراق خارج و در كشورهاي غربي كودكان بي سرپرست را تحت آموزش هاي ايدئولوژيك ـ تشكيلاتي قرار داد، كه در نتيجه پس از موفقيت در امر انقلاب ايدئولوژيك و پس از گذشت سال ها توانست صدها تن از كودكان را دوباره به خاك عراق عودت داده و به ابزار ترور صدام حسين تبديل نمايد. بخشي ديگر از كودكان مجاهدين كه در كشورهاي غربي مانده و والدين آنان در گروگان سازمان باقي بودند، بنا بر اطلاعات نويسنده، هيچ كدام موفقيت اجتماعي حاصل نكردند و بعضاً به افرادي مضر در جامعه خود بدل شدند. انگيزه جنگ و تهاجم و غنيمت گرفتن زنان، تنها مختص سران سازمان نبود بلكه به تمام بدنه سازمان سرايت كرد. به گونه يي كه در سازمان مجاهدين بالاترين انگيزه براي مردان “زن” و براي زنان “رده” بود. و دو اهرم “زن و رده” همواره در دست مسعود رجوي جهت كنترل و جابجايي و تشويق و تنبيه نيروها استفاده مي شد تا جايي كه وي اعتراف كرد، دعوا بر سر زن است همه دعوا بر سر زن است.(10)

 موضوع دعوا و جنگ براي زن، تنها يك جنگ درون گروهي نبود، بلكه هر آن كس كه از راه مي رسيد، جنگ مجاهدي را به عنوان ابزار تشويق و تنبيه، در مي يافت و به او سرايت مي كرد. اسراي جنگ مابين ايران و عراق، كه اهدايي صدام حسين به رجوي براي جنگ با ايران بودند، در بادي امر، آن چنان آلوده فضا شدند كه خواهان سوخت براي كار در دستگاه جديد مي شدند. مهدي ابريشم چي، در اولين روزهاي ورود آنان، خطاب به اسراء گفت، طي اين دو ماه كه ما در تدارك قيام و شما مهمان ما هستيد از ما تنها سلاح بخواهيد “زن” را در تهران به شما مي دهيم.(11) اين دادن ها و ستاندن ها تا به آن جا رسيد كه كمر قوي ترين نيروها را شكست و آنان را تا به مرز جنون و انتحار كشاند.(12) رجوي در فرار به پيش و حفظ موقعيت خويش در سازمان ناچار شد زن سالاري را در سازمانش حاكم كند تا ضمن حل معضلات روحي اش و ايجاد امنيت گرد خود، از كودتا و اعتراض مردان پيشگيري نمايد. او وقتي ثمره كار را ديد در يك دهه اخير، همه فرماندهان و مسئولين خود را از جنس زن انتخاب كرد و به مردان مسئوليت هاي اجرايي و يدي و مقابل دوربين ها را سپرد. و صدها موارد ديگر از اين دست كه استثمار زنان در دستگاه رجوي به قطر چند كتاب خواهد شد. و نيك مي دانيم كه مسعود رجوي در مقام رهبر مجاهدين به اين گونه اعمال خود تجاهل و افتخار دارد، بدنامي را به مثابه اهرم فشاري عليه نيروهايش استفاده مي كند و مي گويد، من النهايه براي حفظ سازمان و انقلاب تن به اين همه بدنامي از جانب مخالفين داده ام.

 به هر حال هزينه ها و تلفاتي كه مسعود رجوي در توجيه زن خواستن و نشاندن زنان پيرامونش و به نام انقلاب و اسلام و آزادي خرج كرد، از جيب مردم، اپوزسيون، اعضاء و خودش پرداخت شد. اين چنين انحطاطي پر شتاب و كيفيت و كميت تلفات، در تاريخ احزاب سياسي ايران و شايد هيچ جاي جهان سابقه نداشته است. در يك قلم، اين كه سازمان مذهبي مجاهدين را كه در عصر خود از مشروعيت نسبي در محافل مذهبي برخوردار بود، به يك مافياي مزدور و مخرب بدل كرد و در ادامه همان داستان همه پل هاي پشت سر را آن چنان نابود كرد كه هيچ راه بازگشت براي خود و سازمانش باقي نگذاشت و تماماً در تقابل با زمان قرار گرفته است. او طي چند ماه قبل نيز در ادامه داستان انقلاب ايدئولوژيك خود و دعوا بر سر زن، فتواي دوباره صادر كرد و گفت، حال دوران مبارزه با نفس و جهاد اكبر است.(13) و بيش از پيش ثابت كرد، وي و سازمانش پتانسيل آن را ندارند تا خود را از دام فرهنگ قبيله اي و ايدئولوژي جنسي نجات دهند. چرا اين كه فرهنگ قبيله اي و ايدئولوژي جنسي توأماً، رمز حيات يك فرقه مذهبي اند.

 و اين همه در حاليست كه بسياري از مخالفينش، مي پندارند، رهبري مجاهدين تعادل قوايي مي جنگد و تنها به فكر قدرت است. در حالي كه اين طور نبوده و نيست. كسي كه تعادل قوايي و براي قدرت مي جنگد، بايد حداقل هاي پرنسيب هاي سياسي و فاكتورهاي ديگر جنگ را در نظر بگيرد. جنگ براي سرِ كيسه كردن ارباب و جذب زنان بي پناه و كودكان بي سرپرست نباشد.(14) كسي كه همه هوش و توان و درايت خود را صرف گروگانگيري و كنترل زنان و كودكان بي پناه مي كند و در اين رابطه خسران مالي و سياسي و اجتماعي گزافي را مي پردازد و در نشست ها ساعت هاي متمادي در امور مربوط به مسايل زنان داد سخن مي راند، طبيعي است كه در جنگ و سياست كم خواهد آورد. يا اين كه جنگ و سياست بهانه اي براي رسيدن به اهداف شخصي و بي اعتبار كردن اصل جنگ و سياست خواهد شد.(15) مثلاً اگر او در به دام انداختن زنان و كودكان تا به 95% موفق است، در جنگ و سياست حتي 5% موفقيت حاصل نكرد. حتي آن ايامي كه امپرياليسم غرب و عرب و زمان و همه و همه يار و ياور او بودند، حداقل هوش و درايت خود را صرف جنگ و سياست مي كرد و ذره اي هم به نظرات ديگران گوش فرا مي داد، چه بسا اين كه به قدرت سياسي نزديك مي شد و يا اين كه در اين حضيض تنگدستي كه امروز دامنگيرش شد گرفتار نمي شد. و شايد هم او را تربيت كردند و مأمور كردند تا با پندار و رفتار و كردار خويش به دشمنانش مشروعيت بخشد و سازمانش را رفته رفته نابود كند، كه اگر اين حجم از نابودي به دست دشمنانش انجام مي گرفت، لاجرم، دشمنانش مي بايست بالاترين هزينه ها را پراخت مي كردند.

 

اين قسمت برداشتي است از كتاب "مبارزه با استبداد" اثر آقاي مهدي خوشحال

 

Maryam Young2رهبر مجاهدين، كه در زندان شاه با همكاري ساواك توانسته بود با ريختن خون دهها انقلابي، خود از مرگ نجات يابد، در فضاي جنجالي سال 57، در اثر عدم وجود دولتمردان و سازمان هاي مسئول، خود را رهبر مبارزات مسلحانه مي ناميد و طلبكار شده بود كه رهبري انقلاب مي بايست از آن انقلابيون مسلح باشد. به هر حال، جنبش مذهبي بود و او در آن فضا توانسته بود به نيروها و امكانات زيادي دست يابد. پس از اين كه رهبري مجاهدين با اقدام ماجراجويانه اي در خرداد سال 1360، اكثر نيروهاي چپ و راديكال را از دور مبارزه خارج كرد، باز هم بيش از پيش امكانات مبارزه و نيروهاي ساير گروه ها را به سمت خود گسيل داشت. او در طي اين سال ها، كه به عنوان بزرگترين رهبر اپوزسيون جمهوري اسلامي خود را رهبر انقلاب نوين مي ناميد، هم چنان جهت پوشش نهادن بر گذشته اش، فرار به پيش را برگزيده و ذره اي گرايش سمت مردم و دموكراسي را انتخاب نكرد و نتوانست. وي در راستاي اعترافات شكننده اي كه نزد ساواك انجام داده و به تبع آن جان خود را نجات و جان دهها انقلابي را به خطر انداخته بود، براي سرپوش نهادن به آن اعترافات، در سازمان خود در طول زمان شيوه اعتراف گرفتن از اعضاء را به آن جا رساند كه «خواب شبانه» را نيز شامل شد. و امروزه اعتراف كردن، آغشته به نوعي قداست بوده و در خلاء عمليات مسلحانه، اعتراف از جانب اعضاء «عمليات جاري» خوانده مي شود. يعني كسي كه در طول شبانه روز چنين عملياتي را عليه خويش انجام ندهد، گناه كار است و در جلسات شبانه مي بايست مورد مؤاخذه و مذمت قرار گيرد!(16)

 

رهبري مجاهدين در زمينه اعتراف گرفتن از اعضايش كه به تبع آن بتواند گذشته ويران شده اش را معكوس جلوه دهد، استاد نيست. بلكه در بسياري از موارد، خوي و خصلت ها و منش و كردار وي را نمي توان با انسان هاي موجود در كره خاكي مقايسه كرد.(17) بدين جهت است كه او خود را و سازمانش را نوك پيكان تكامل مي نامد. از ديگر رفتارها و پندارها و احساسات رهبر مجاهدين كه آن ها را ابتدا به درون سازمانش و سپس در حيطه سياست دخيل كرده و جاي تأمل فراوان دارد به اختصار از اين شمارند: هراس، حب جان، حب جاه، كينه و انتقامگيري، دروغگويي و مبالغه، عوامفريبي، مزدوري، زندان، شكنجه، تحقير، نفاق و انبوه ترفندها و بي پرنسيبي هاي اخلاقي و اجتماعي و سياسي كه هر كدام از اين موارد اگر توضيح بيشتر و فاكت آورده شود در حجم يك كتاب مي گنجد. ولي در اين جا سعي مي شود با كوتاهترين جملات و مفاهيم سريع تر از اين پاراگراف بگذرم:

 

هراس؛ وي در فرار به پيش، سعي مي كند همواره خود را جسور و شجاع و انقلابي جا بزند و از اين طريق رهبر انقلابيون ديگر باشد. همين كه وي در زندان شاه هيچ مقاومتي در مقابل خطر از خود بروز نداد، و پس از اين كه توسط مردم از زندان آزاد شد در حين درگيري با انقلاب اسلامي، جزو اولين كساني از سازمانش بود كه از ايران گريخت. سپس در فرانسه، در جمع محافظان فرانسوي و ايراني بيشمار، حتي حاضر نبود كه به حياط خانه اش پا نهد. در سئوال يكي از اعضاي شوراي ملي مقاومت كه چرا او حاضر نيست در شبانه روز هواي تازه استنشاق كند، جواب داده بود، دشمن ممكن است از آسمان تيري سوي او شليك كند. وي پس از پنج سال اقامت در فرانسه، مخفيانه و با يك فروند هواپيماي شخصي و با هزينه هنگفت، از آن كشور به عراق فرار كرد و علت مخفي بودن فرار را تأكيد كرد كه اگر اسراييلي ها مي فهميدند ممكن بود هواپيماي او را در آسمان مورد اصابت قرار دهند. او در خاك عراق عليرغم اين كه دو هزار تن افرادش و دو هزار تن پرسنل نظامي عراقي از او حراست مي كردند، با اين وجود حاضر نشد حتي يك بار به شهر كركوك براي ديدن اعضايش برود و بهانه مي آورد كه اين گونه مسافرت ها در شأن رهبر نيست. او همواره با دهها باديگارد و ماشين ضد گلوله و مخفيگاه هاي زيرزميني و انبوه پوشش هاي امنيتي، بيشترين امكانات حراستي را كه در حال حاضر هيچ رهبر سياسي و مذهبي در جهان به خود اختصاص نداده، اختصاص داده است. او هر از گاهي كه براي سخنراني اعضايش مي رود، نفراتش را به سختي تفتيش بدني و تحقير مي كند و سرانجام، انبوه ابزارهاي ضدگلوله و ضد نارنجك هم چون ميز نشيمن، كيسه هاي شن و چندين لايه باديگارد را در اطراف خود دارد. او هم چنين غذاي روزانه و نيازهاي ديگرش را از كشورهاي خارج از عراق سفارش مي دهد. اين همه خوف، در حالي است كه وي براي وارونه جلوه دادنش، ناچار مي شود از كيسه ديگران بپردازد. او در سال 1360 كه فتواي جهاد عليه انقلاب اسلامي را صادر كرد، شرايطي براي نيروهايش فراهم آورد كه آنان ناچار بودند بدون آموزش نظامي و با دست خالي به مصاف دشمن مسلح بشتابند. با اين وجود، خيل عظيم نيروها در زندان و گورستان، و چند برابر خواندنشان در بلندگوها، گو اين كه كيسه اربابان را شل تر و مشروعيت رهبري را افزايش مي داد…!

 

حب جان؛ به جز آن چه كه قبلاً آورده شد وي براي زنده ماندن از روي اجساد ديگر همرزمانش عبور كرده، مي كند و خواهد كرد، او در جريان انقلاب ايدئولوژيك اول زن برادرخوانده اش را از آن خود كرد و در جريان انقلاب ايدئولوژيك دوم، خود را بالاتر از پيامبر اسلام دانست و معترف شد كه رهبر نبايد از حيث زن در مضيقه باشد و همة زنان سازمان مي بايست از آن من باشند و مزيت آن زنان در اين ميان اين است كه در روز حشر، پشت سر من بي چون و چرا به بهشت خواهند رفت. فردي با اين همه احساس و ايدئولوژي احساسي، گمان مي برد با عقل نيز مي توان كار كرد…!

 

حب جاه؛ اگر به شعار سياسي و اول رهبري مجاهدين، ايران رجوي، رجوي ايران؛ توجه كنيم، در مي يابيم كه او در راستاي رسيدن به قدرت به هر اقدام هولناكي دست خواهد زد و او تنها در دو دهه اخير با همكاري جاسوسي و جنگي با صدام حسين چند صدهزار تن از شهروندان ايراني را به قتل رسانده است…!

 

كينه و انتقامگيري؛ او هر از گاه نفراتش را دور خود جمع مي كند، با بغض و كينة منحصر به فردش فرياد زده وبه آنان التماس مي كند كه در حين هجوم به تهران و در سر راه خود ابتدا قبر آيت الله خميني را منفجر كنيد. وي هم چنين معتقد است هر انسان زميني كه آلوده به جنسيت بوده باشد حيوان است و همة دستاوردهاي تاريخ بشري تا امروز، به دليل آلودگي بشر به عنصر جنسيت، به پشيزي نمي ارزد. او بارها انسان هاي خارج از فرقة شيطاني مجاهدين را حيوان خطاب كرده و فتواي مرگ مخالفينش را براي روزي كه او زنده نباشد يا اين كه به قدرت رسيده باشد، صادر كرده است…!

Masoud Young3

دروغگويي و مبالغه؛ وي با سياست تبليغاتي فوق گوبلزي آن چنان در آمار و ارقام سياسي و نظامي به نفع موقعيت خود دست برده كه هيچ اعتباري را حتي براي روزي كه راست هم بگويد، باقي نگذاشته است. او نه تنها در تبليغات فوق گوبلزي و معكوس تبليغ مي كند، بلكه به راحتي آب خوردن در قوانين فيزيك و رياضي دست مي برد. رهبري مجاهدين در انقلاب ايدئولوژيك دومش معتقد شد كه از اين پس اگر هر مجاهدي تنها يك گرم عنصر مجاهدي كه همان عنصر رهبري است، با خود داشته باشد، در اثر انفجار، 10 به توان 27، رشد تشكيلاتي و ايدئولوژيك خواهد داشت! بيچاره انيشتن. در مبالغه، همين كافي است كه گفته شود، سازماني كه هيچ جمعيت و مردم تحت سلطه و يك وجب خاك ندارد، تعداد افراد پارلمانش از تعداد افراد پارلمان كشور چين كه يك ميليارد و دويست ميليون نفر جمعيت دارد، بيشتر است…!

 

عوامفريبي؛ وي به خاطر تقويت احساسات مذهبي افرادش و بالا بردن قداست خود، هر از گاه با جمعي از اعضايش، به شهر سامراء كه محل غيبت امام دوازدهم شيعيان است رفته و در حين راز و نياز با امام زمان، خود را به غش و خلسه مي زند، تا به اعضايش بباوراند كه او وصل به امام زمان و نماينده اش در روي زمين است…!

 

مزدوري؛ وابستگي مالي، نظامي، سياسي و هويتي ايشان به يك كشور بيگانه به نام عراق و آن هم در حين جنگ با ايران از حيث جاسوسي و نظامي و سياسي به آن جا رسيد كه حاضر شد تا به ازاي آن وابستگي بخشي از آب و خاك كشور ايران را با قراردادهاي پشت پرده به نام «نخل» به عراق پيشكش كند و به يمن خدمات فراوانش به دستگاه نظامي و جاسوسي دشمن، نشان رافدين، بهترين سرباز كشور عراق را دريافت نمايد…!

 

زندان؛ سرکرده به غير از اين كه خاك عراق را به زنداني بزرگ براي اعضايش بدل كرد، او با سوگندنامه ها و تعهداتي مبني بر تحمل ابدي اعضايش در كنار خود،براي آنها قل و زنجير ساخته است. او براي حدوداً هر صد نفر از اعضايش كه در هر قرارگاهي كوچ كنند، ابتدا زنداني براي حراست و ترساندن آنان مي سازد. همين كه او در قرارگاه اشرف در خاك عراق براي چند هزار تن از اعضايش بيش از ده زندان عمومي و دهها زندان مخفي و انفرادي و ايزوله ساخته است، خود گواه علاقه وافرش به زندان و زندانسازي است. اگر چه زندان در تقدم اول جهت ترساندن اعضاء مي باشد، ولي او سعي مي كند، هر جا كه اثري از فرد باشد و چند تا خشت، آن خشت ها را سرهم كرده و براي كنترل آن فرد، زنداني بسازد. يكي از رزمندگان مجاهد، پس از 23 سال اتلاف عمر در سازمان كه سرانجام توانسته بود پس از،از دست دادن برادر و همسر و دخترش، در ماه آوريل سال 2002، از چنگ شان فرار كرده و خود را به كشور آلمان برساند، اعتراف كرد، 10 سال از عمرش را بدون هيچ جرمي در زندان هاي انفرادي مجاهدين سپري كرده است…!

 

شكنجه؛ او شكنجه هاي فيزيكي متنوعي را به تناسب زمان و مراحل جنگ، عليه اعضايش به كار مي برد كه نگارنده از كم و كيف اين گونه شكنجه ها اطلاع كافي چنداني ندارد، ولي كافي است تا گفته شود، در سال هاي قبل افراد ناراضي را در شرايط ايزوله و ارعاب باقي نگه مي داشتند، سپس فرمانده و همرزم قرباني به طور ناگهاني به زنداني كه در شرايط ارعاب ايزوله بود، شبيخون زده و مورد ضرب و شتم قرار مي دادند. اين نوع ضرب و شتم گاه در انظار توسط خويشان و اقوام قرباني صورت مي گرفت. جدا از اين و در حالت معمولي، براي مردان از چهار مرد همرزم و زنان از چهار زن همرزم زنداني استفاده مي شد. سال 2001، يكي از قربانيان شكنجه گاه هاي مجاهدين به نام حسين مشعوفي، پس از سال ها حبس در تاريكي و با چشمان بسته، هر دو كليه خود را از دست داده بود. وي از بيمارستان بغداد، مخفيانه با برادرانش در دانمارك و آلمان تماس گرفته و براي نجات جانش، هشدار داده بود كه رهبري سازمان به افراد زنداني خاطرنشان كرده كه با روي كار آمدن مجدد محمد خاتمي در پست رياست جمهوري ايران، همه اعضاي ناراضي را تير خلاص خواهد زد…!

 

تحقير؛ مسعود رجوي را مي بايست بنا بر تجاربش در امور تحقير و شكنجه رواني استادي قابل به شمار آورد. وي با تجاربي كه از حكومت هاي شاه، بعث عربي عراق، كشورهاي غربي و فرقه هاي مذهبي در غرب به دست آورد، در راستاي تحقير و شكنجه رواني اعضايش مانندي ندارد. وي در داستان انقلاب ايدئولوژيك سال 70 در بحث مبسوطي به نام آقاجمال، معتقد شد، كه از اين پس هر عضو زن جهت انقلابي ماندن ضمن اين كه مي بايست از همسر قبلي خود سه طلاقه باشد بر اساس گفتة كتاب قرآن زن رهبر است، در موارد حساس زن شوهر قبلي نيز هست و هم چنين اگر عضو جديدي به سازمان بيايد و ما لازم دانستيم كه توسط زن او را جذب كنيم، فرضاً، نام فردِ جديدالورود آقاجمال بود، هر زني مي بايست بي چون و چرا آمادة هم خوابگي با چنين مردي كه زشت و كريه و كچل نيز هست باشد. اگر اين يك نوع شكنجه قرون وسطايي براي زنان باشد براي مردان نيز خواجه ماندن تا ابدالآباد در نظر گرفته شد. وي، همچنين، يك نوع شكنجه رواني قرون وسطايي را امروزه در درون تشكيلات براي كنترل نيروها به كار مي برد كه گمان نمي رود هيچ كدام از اعضايش بتوانند از اين مرحله عبور كنند. با توجه به اين امر كه اعضايش احساسات و عواطف مذهبي داشته و همديگر را برادر و خواهر و همرزم مي دانند، عضو ناراضي را در اين شرايط و در جمع برادران و خواهران خود با خلع كردن مسئوليت و لباس نظامي و هر نوع كار و وظيفه، انگشت نما و مرتد و بي كار در بين همرزمانش باقي مي دارند تا ضمن تحمل فشارهاي رواني و توهين از جانب همرزمان، درس عبرتي براي سايرين باشد. رسوايي در انظار، براي انقلابيون مذهبي، از زندان و شكنجه شكننده تر است. رهبر مجاهدين در راستاي ويرانسازي تمام عيار انسان، تغيير شخصيت و دستيابي اعضاء به هويت جديد، تهي شدن و ذوب در رهبري به بهانه انقلاب ايدئولوژيك، فرمولي جديد ارائه كرد كه از اين پس عضو من مي بايست همه چيز يا هيچ چيز باشد. و عضو پس از مدت ها تلاش براي خودشكني مي بايست به منتهاي ددي و فرومايگي فكري و عملي برسد تا به نقطه همه چيز كه خواست رهبري است دست يابد…!

 

التقاط؛ رهبري مجاهد عليرغم داشتن ايدئولوژي اسلامي كه به اندازه كافي نيروساز بود و كارايي داشت، بويژه ايدئولوژي انقلابي شيعه، و در جوار قبور رهبران شيعه در عراق، براي پيچيدن هر نسخه اي كه ناچار است از قرآن آيه بياورد، بعضاً ايدئولوژي هاي ديگر هم چون ماركسيسم را زير نويس مي كند. او سپس، در كنار قرآن، كتاب پيامبران ديگري را نيز ضميه آيات و كشفيات خود كرده و جهت توجيه خلق جديدش از انبياء ديگر هم چون عيسي، موسي، ابراهيم، نوح و غيره تبصره مي آورد…!

 

نفاق؛ آيت الله خميني اولين كسي بود كه گفت، اينان منافق هستند. آن روز مردم از سازماني كه بالنسبه مشروعيت داشت به نفاق اندازيش چندان توجهي نداشتند و يا نفاق اندازي سازمان را موضوعي سياسي و تاكتيكي مي پنداشتند. رهبر در داخل سازمانش، به استثناي خودش كه در هيچ جا و هيچ مراسمي بدون زوج شركت نمي كند، معتقد است كه اتحاد دو انسان با همديگر ضد انقلابي و ضداسلامي و خطرناك است. او در خارج از سازمانش نيز همين را اصل و بنا مي داند و اگر بفهد زن و مردي را، يا مادر و فرزندي را، يا پدر و فرزندي را مي تواند با قبول هزينه دهها هزار دلار از هم جدا كند، ترديد نخواهد كرد. تنها به يك مورد در كشور هلند اشاره مي كنم كه وي به خاطر اين كه بهادر خرمي كودك يازده ساله اي را از پدرش جدا كند، تلفات مالي و سياسي گزافي را متقبل شد كه از دو سال قبل تا به امروز به دهها هزار دلار بالغ مي شود. كسي كه در بيرون از سازمانش چنين مبلغي را مي پردازد، لزوماً در داخل سازمانش راضي نيست تا به هر مناسبت و دليلي دو انسان را با هم تحمل كند. او با پرداخت هر بهايي، دو انساني كه با هم باشند حتي يك مادر با فرزندش را از هم جدا مي طلبد…!

 

البته اين چنين اعمال و رفتار و پندارهاي محيرالعقول و ديوانه واري كه بعضاً خارج از تجربه و تصور بشر امروزي است، در بسياري موارد ديگر از اين شخص سر مي زند، كه در اين بحث و حوصله نمي گنجد. ولي آن چه گفتني است، چنين فردي را، با چنين خصايص و احساسات و رفتار و پندار و توهمات بيمارگونه كه همه را نيز به مسايل مبارزاتي و مذهبي و انقلاب بدل كرده و تنها به يك هزارمش هم اشاره نشد، رهبر سياست و ديانت و انقلاب گفته اند و بيشترين امكانات مبارزه را مردم و اپوزسيون ايران و امپرياليسم غرب و عرب در اختيارش گذاشتند.

 

 

پاورقی ها

 

1ـ بر فراز خليج، خاطرات محسن نجات حسيني، نشر ني، سال 1379، صفحه 297ـ299.

2ـ يك چهره يك مقاومت، از انتشارات مجاهدين.

3ـ آيت الله محمود طالقاني، همانجا.

4ـ سخنراني مسعود رجوي با اعضاء، در باب انقلاب ايدئولوژيك در سال 1370. او در اين رابطه از سوره احزاب و آيه 51 از كتاب قرآن كمك گرفت.

5ـ سخنراني مسعود رجوي با اعضاء، در توجيه تشكيل ارتش آزاديبخش در سال 1366.

6ـ سخنراني مسعود رجوي با اعضاء، نشست عمومي در سال 1368.

7ـ سخنراني مسعود رجوي با اعضاء، در استمرار انقلابات ايدئولوژيك. سال 1380.

8ـ سخنراني مسعود رجوي با فرماندهان، در توجيه انقلاب ايدئولوژيك اول، سال 1365. در اين رابطه، بعضي از آگاهان سياسي معتقدند سازمان مجاهدين با ورود مريم عضدانلو در رأس اين سازمان از راديكاليسم سمت افراط گرايي رفت.

9ـ ارتش آزاديبخش ملي، از انتشارات ايران كتاب(مجاهدين)،سال 1374، صفحه 287.

10ـ سخنراني مسعود رجوي با اعضاء، سالن فرماندهي، 17 شهريور سال1370.

11ـ سخنراني مهدي ابريشم چي با اسراء، سال 1368.

12ـ مهدي افتخاري كه در سال 60 فرمانده عمليات فرار رجوي از ايران و در سال 67 در عمليات فروغ جاويدان/مرصاد، فرمانده يك محور عملياتي بود، زنش در همان عمليات كشته شد و رجوي از سال 68 تا 70 در جريان انقلاب ايدئولوژيك دو زن به او داد و هر دو را باز پس گرفت، كه در اين ميان مهدي ابتدا ناراضي و سپس در اثر فشارديوانه شد. در جرگه زنان نيز، گلستانه بنا بر آن چه كه بر مهدي افتخاري رفت، ديوانه شد كه سازمان ناچار شد او را به يكي از تيمارستان هاي كشور آلمان بفرستد. كميت افرادي كه در اين رابطه خودكشي كردند، سند معتبري در دست نيست.

13ـ سخنراني مسعود رجوي با اعضاء، در مراسم تحليف مسئول اول سازمان مجاهدين، نشريه مجاهد، شمارة 562، در سال 1380. او با صدور فتواي جهاد اكبر، دوران جديد را جهاد با نفس و استمرار تحريم هاي جنسي ناميد.

14ـ بعد از فوت آيت الله خميني، رجوي مانورهاي جنگي بسياري در خاك عراق به اجرا گذاشت تا ضمن سرگرم كردن و حفظ نيروها، اجازه صدام حسين را براي حمله به تهران گرفته باشد. در آن مانورها كه همواره چندين ژنرال عراقي از جانب صدام حسين شاهد و ناظر كار بودند، مانورهاي نظامي رجوي را فاقد ارزش نظامي براي سرنگوني حكومت ايران توصيف مي كردند و بعضي از صحنه هاي تصنعي نيز باعث خنده و مزاح آنان مي شد.

15ـ در سازماني با ساختار عميقاً مذهبي، كه پيدايش انسان و مناسبات آنان بر اساس برادركشي مابين قابيل و هابيل بر سر يك زن آغاز شد، امروز نيز اين جنگ مقدس انگيزة اصلي جنگ هاي ديگر باشد، به دور از واقعيت نيست.

16- عمليات جاري، عمليات پليس داخلي عليه فرد است. فردي كه به دور از چشم و گوش همرزمانش قرار مي گيرد و يا سري به خلوتكدة ذهنش مي كشد، بدون درگير شدن و يا كمك خواستن از پليس داخلي، قادر به انجام وظيفه در طي مأموريت و يا كار اجرايي نخواهد بود و در طي نشست شبانه نيز قادر به پاسخگويي اعمال روزانه نيست. عضوي كه در طي شبانه روز با پليس داخلي همراه و يا جدل دارد، مجالي براي يگانه شدن با خود و فرصتي براي خروج از درون خود نمي يابد. در اين رابطه، رهبر مجاهدين، در يكي از نشست ها، عمليات جاري را بزرگترين دستاورد ايدئولوژيكي، مالي و نيرويي مجاهدين بر شمرده است.

17 - در داخل سازمان، درجة عبوديت رهبر براي اعضايش بالاتر از خداست. زن رهبر نيز كمتر از خدا نيست، به گونه اي كه هيچ عضوي جرئت اين را ندارد تا بپندارد، زنش خدا نيست. اگر كسي چنين بپندارد اين چنين ذهنيتي دچار تناقض و مضحكه عام خواهد شد. در بيرون از سازمان نيز، شعارِ ايران رجوي، رجوي ايران، تا كنون در تاريخ ايرانزمين از جانب هيچ ديكتاتوري سابقه نداشته است.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31