مروري بر تفكرات و تاريخچه سازمان منافقين (2)

با آنكه سازمان مجاهدين خلق تقريباً هيچ نقشي در پيروزي انقلاب نداشت و اين سازمان بعد از سال 54 عملاً وجود محسوس خارجي هم نداشت، ‌با اين حال پس از پيروزي انقلاب و در جو شديداً سياسي ابتداي انقلاب و با توجه به امكانات به وجود آمده براي تبليغات علني، توانست مدعي «صاحب انقلاب بودن» شود

 

Monafeqinalqaede

ضربه 50

سازمان در عين آن‌كه هنوز به مرحله آمادگي كامل (حتي طبق همان تعاريف خود نرسيده بود) تحت فشار اعضا جهت انجام عمل انقلابي و به دليل عمل زدگي تصميم گرفت طي جشن‌هاي 2500ساله اقدامات مسلحانه‌اي انجام دهد و در مسير تهيه اسلحه افتاد. از همين نقطه بود كه يك نفوذي ساواك توانست با ظاهر تهيه اسلحه براي سازمان به آن نفوذ كند و سازمان در تور امنيتي ساواك قرار گرفت. پس از آن‌كه شناسايي‌هاي ساواك نسبتاً كامل شد، در اول شهريور 1350 ساواك و شهرباني طي عملياتي بسيار گسترده در نقاط مختلف تهران و ايران دست به بازداشت اعضاي سازمان زدند و تقريباً تمام خانه‌هاي تيمي آن و اكثر اعضايش را دستگير كردند. پس از دستگيري اين اعضا و اعترافات گسترده آنان مابقي اعضا هم به مرور دستگير شدند. از اين ماجرا به عنوان ضربه 50 نام برده مي‌شود. عموم اعضاي مركزيت سازمان كه به چنگ ساواك افتادند به اعدام محكوم شدند، ‌فقط مسعود رجوي با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم شد. روايت رسمي سازمان آن است كه رجوي به دليل فعاليت‌هاي گسترده برادرش (كاظم رجوي) كه يك فعال حقوق بشري بين‌المللي بود اعدام نشده است. اما پس از انقلاب و با به دست آمدن اسناد ساواك مشخص شد كه دليل اعدام نشدن رجوي، همكاري گسترده‌اش با ساواك بوده است. نصيري رئيس ساواك طي نامه‌اي به رئيس دادستاني ارتش (كه محاكمه اعضاي سازمان را به عهده داشت) چنين نوشت:

«[به: رياست اداره دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي (دادستاني)

از: ساواک

شماره 655/312

تاريخ 29/1/51

درباره مسعود رجوي فرزند حسين

پيرو [نامه] شماره 7611 /312 - [مورخ] 16/9/50

نامبرده بالا که از محکومين سازمان به اصطلاح آزاديبخش ايران وابسته به جمعيت نهضت آزادي است [هنوز نام مجاهدين خلق براي اين گروه انتخاب نشده بود و ضمناً به دليل آنکه بعضاً مؤسسين اين گروه قبلاً عضو نهضت آزادي بودند، ساواک ابتدا گمان مي‌کرد که اين گروه به نوعي وابسته به نهضت آزادي است] و در دادگاه تجديد نظر نظامي به اعدام محکوم گرديده بعد از دستگيري در جريان تحقيقات کمال همکاري را در معرفي اعضاي سازمان مکشوفه به عمل آورده و اطلاعاتي که در اختيار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعيت شبکه مزبور مؤثر و مفيد بوده و پس از خاتمه تحقيقات نيز در داخل بازداشتگاه همکاري‌هاي صميمانه‌اي با مأمورين به عمل آورده لذا به نظر اين سازمان [يعني سازمان اطلاعات و امنيت کشور (ساواک)] استحقاق ارفاق و تخفيف در مجازات را دارد. مراتب جهت استحضار و هرگونه اقدام مقتضي اعلام مي‌گردد.

رئيس سازمان اطلاعات و امنيت کشور - ارتشبد نصيري

امضا - ارتشبد نصيري]

در هر حال عموم اعضاي رده بالاي دستگير شده سازمان، در فروردين و خرداد 51 اعدام شدند.نكته مهم آن‌كه تا پيش از دستگيري اعضا، اين گروه هنوز براي خود نامي برنگزيده بود و اصطلاحاً اعضا، آن را «جمع» مي‌خواندند ولي پس از دستگيري و با توافق اعضا و رهبران دستگير شده، نام «مجاهدين خلق ايران» بر آن انتخاب شد.

 

کنار رفتن پوسته دين و آشکار شدن هسته مارکسيستي سازمان

با دستگيري اعضاي بلندپايه و تقريباً تمام كادرهاي سازمان بين شهريور تا آذر سال 1350، مركزيت سازمان در اين زمان شامل احمد رضايي، رضا رضايي و بهرام آرام شد و رهبري سازمان عملاً به عهده احمدرضايي قرار گرفت كه او نيز در بهمن 50 در درگيري با ساواك كشته شد و سازمان مجاهدين خلق، او را «اولين شهيد سازمان» خواند.

پس از آن، مركزيت سازمان دو نفره شد تا آن‌كه تقي شهرام (يكي از اعضاي دستگير شده سازمان) توانست از زندان ساري بگريزد و به سازمان وصل شده و وارد مركزيت شود. بدين ترتيب مركزيت مجدداً سه نفره شد.چندي بعد و در خرداد 52، رضا رضايي هم حين درگيري با ساواك خودكشي كرد (اساساً خودکشي براي نيفتادن به دست ساواک بين گروه‌هاي التقاطي مسلح از جمله منافقين مرسوم بود) و مركزيت شامل تقي شهرام و بهرام آرام شد كه پس از چندي، سيد مجيد شريف واقفي هم به مركزيت پيوست. از اين زمان به بعد و به دليل ويژگي‌هاي شخصيتي و مطالعاتي تقي شهرام، او عملاً رهبر سازمان شد. با توجه به آن‌كه كادرهاي اوليه سازمان هم (كه در عين داشتن تفكرات شديداً التقاطي، در هر حال به اسلام - ولو اسلام خودشان - و وعده‌هاي خداوند متعال به مؤمنين معتقد و علاقه‌مند بودند) در اين زمان عموماً‌ كشته شده بودند، از همين ايام بود که زمينه بروز و ظهور برخي مسائل ايدئولوژيک در درون سازمان فراهم شد. لطف الله ميثمي (از اعضاي رده بالاي سازمان و دستگير شده در ضربه 50) نقل كرده است كه مسعود احمدزاده (از بنيانگذاران و رهبران سازمان ماركسيست چريك‌هاي فدايي خلق) پس از آنكه مواضع سازمان مجاهدين خلق را در زندان و از زبان خودشان شنيد، خطاب به مهدي ابريشمچي (يكي از اعضاي سازمان) گفت: «شما يک پوسته ايده آليستي [=تعبير مارکسيستها براي مذهب] داريد و مثل جوجه که رشد مي‌کند و پوسته [تخم‌مرغ] را مي‌شکند، اين پوسته ايده آليستي در حال شکستن است وبزودي هسته ماترياليستي آن بيرون مي‌زند و نمايان مي‌شود.» (آنها که رفتند، جلد دوم خاطرات لطف الله ميثمي، نشر صمديه، صفحه 79)شكستن آن پوسته از همين زمان بود كه آغاز شد و نهايتاً در سال 54 كاملاً بروز يافت. در سال 1354 تقي شهرام كه خود قبلاً ماركسيست شده بود، پس از مقدمه چيني‌هاي مديد و طولاني و با كمرنگ كردن نقش مذهب در انديشه اعضاي سازمان (كه بررسي دقيق آن مجالي مفصل و ديگر مي‌طلبد) نهايتاً بيانيه‌اي منتشر كرد و اعلام نمود كه سازمان مجاهدين خلق ايران مذهب را كنار گذاشته و رسماً ايدئولوژي ماركسيسم را به عنوان تنها ايدئولوژي نجات بخش پذيرفته است. در روند بحث‌هايي كه در مسير تغيير ايدئولوژي صورت مي‌گرفت، مجيد شريف واقفي به مخالفت برخاست كه در نتيجه از سوي شهرام و آرام به عنوان خائن شناخته شد و محكوم به اعدام شد و اين عمل هم از سوي سازمان صورت گرفت و مجيد شريف واقفي به طرز فجيعي كشته شد. البته اکثريت قاطع اعضاي سازمان اين تغييرايدئولوژي را پذيرفته و مارکسيست شدند.

 

تحليل خواندني شهيد مطهري از التقاط و سرنوشت سازمان

شهيد مطهري در همين برهه، در نامه خصوصي‌اش به امام خميني (در سال 1356) تحليلي بسيار جالب از اين سازمان و دوگونه پيش گفته آن عرضه كرده است كه نشانگر اوج بصيرت ايشان و بسيار خواندني است: «در اينجا [ايران] جريان‌هاي پيچيده و گمراه‌کننده‌اي وجود دارد که توجه و آگاهي حضرتعالي ضرورت دارد:... جريان دوم، جريان به اصطلاح گروه مسمّي به مجاهدين است. اينها در ابتدا يک گروه سياسي بودند ولي تدريجاً به صورت يک انشعاب مذهبي دارند در مي‌آيند، درست مانند خوارج که در ابتدا حرکت‌شان يک حرکت سياسي بود، بعد به صورت يک مذهب با يک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچک‌ترين بدعت اينها اين است که به قول خودشان به «خودکفايي» رسيده‌اند و هر مقام روحاني و هر مرجع ديني را نفي مي‌کنند. از همين جا مي‌توان تا آخر را خواند. ديگر اينکه در عين اظهار وفاداري به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفرصادق عليه السلام نزد اينها مقدس و محترم است.البته اينها آنهايي هستند که بر مسلک سابق خود باقي هستند، آنها که تغيير موضع [يعني اعلام تغيير ايدئولوژي] کردند تکليفشان روشن است.... و عجيب اين است که هنوز هستند برخي دوستان ما و ارادتمندان شما که کارهاي اينها را توجيه و تأويل مي‌کنند.» (نامه تاريخي استاد مطهري به امام خميني، انتشارات صدرا، صفحات 16 تا 18)

اين وضع دوشقگي تا زمان اوج‌گيري انقلاب اسلامي و آزادي زندانيان سياسي ادامه داشت. در اين زمان مسعود رجوي هم از زندان آزاد شد و در راستاي همان ادعاي خود، ‌به نوعي مجدداً سازمان را تشكيل داد و خود نيز به صورت طبيعي رهبري آن را بر عهده گرفت. بخش تغيير ايدئولوژي داده و رسماً ماركسيست شده سازمان هم با تغيير نام،خود را «سازمان پيكار در راه آزادي طبقه كارگر» ناميد. اين گروه که رهبري‌اش بر عهده تقي شهرام بود، اختصاراً گروهك «پيكار» خوانده مي‌شد.

 

پیروزی انقلاب و موج سواری سازمان

با آنكه سازمان مجاهدين خلق تقريباً هيچ نقشي در پيروزي انقلاب نداشت و اين سازمان بعد از سال 54 عملاً وجود محسوس خارجي هم نداشت، ‌با اين حال پس از پيروزي انقلاب و در جو شديداً سياسي ابتداي انقلاب و با توجه به امكانات به وجود آمده براي تبليغات علني، توانست مدعي «صاحب انقلاب بودن» شود و ديگران را به دزديدن رهبري انقلاب و موج سواري متهم نمايد! و ضمناً توانست طرفدارانی (خصوصاً از میان جوانان) براي خود دست و پا كند و دست به گسترش تشكيلات بزند. اين طرفداران جديد كه عموماً بسيار جوان بودند، عملاً از عمق انديشه و پيشينه واقعي اين گروه خبر نداشتند و به حقيقت، فريب ادعاها و تبليغات آن را خورده بودند.

30khordad02

نفاق و آماده شدن برای رودررویی با نظام

از جمله كارهاي اين سازمان در ابتداي انقلاب آن بود كه در هنگام پيروزي انقلاب و در زمان تصرف پادگان‌ها و كلانتري‌ها و ديگر مراكز نظامي به دست مردم انقلابي (كه اسلحه بي‌شماري به دست مردم افتاد) اعضاي اين سازمان طبق دستور تشكيلاتي، به صورت منسجم و گسترده به جمع‌آوري اين سلاح‌ها و انتقال آنها به مخفیگاه‌هايي دست زدند و بعد نيز كه مسئولين نظام اعلام كردند كساني كه از اين طريق سلاح به دست آورده‌اند آنها را به مساجد تحويل دهند، سازمان مجاهدين خلق رسماً از اين امر استنكاف ورزيد. اين يكي از دلايلي است كه علاوه بر دلايل متعدد ديگر (از جمله خاطرات مبارزين و دست اندر كاران) نشان مي‌دهد كه سازمان از ابتداي انقلاب قصد داشته و مي‌دانسته است كه روزي با جمهوري اسلامي وارد جنگ مسلحانه خواهد شد و لذا خود را تجهيز مي‌نموده است. از ديگر اعمال سازمان در ابتداي انقلاب آن بود كه خط نفوذ در سازمان‌ها و نهاد‌ها و ارگان‌هاي مختلف را بشدت پي گرفت و بعدها هم توانست با استفاده از همان نفوذي‌ها ضرباتي به نظام نوپاي جمهوري اسلامي بزند. اينكه نفوذي‌هاي سازمان، وابستگي تشكيلاتي خود را به هيچ وجه نشان نمي‌دادند و حتي خود را ضد سازمان منافقین هم معرفي مي‌كردند، علاوه بر نفاق سازمان، جلوه ديگري از همان قصد و نيت سازمان براي رودررويي دير يا زود با نظام است.از ديگر رويكردهاي سازمان آن بود كه در عين آنكه هيچ روحاني‌اي را قبول نداشتند و طبق ايدئولوژی التقاطي ماركسيسم زده خود، اساساً آنها را وابسته به طبقه‌اي مي‌دانستند كه توانايي درك صحيح مسائل را ندارند، با اين حال با سوء استفاده از تفكرات و روحيات برخي روحانيون بعضاً موجه و مطرح، خود را به آنها نزديك نموده و از اين نزديكي جهت مطرح كردن خود در جامعه سوءاستفاده مي‌نمودند. از اين روحانيون مي‌توان به آيت‌الله طالقاني، شيخ حسن لاهوتي و شيخ علي تهراني اشاره نمود.البته سوءاستفاده‌ها و نسبت‌دادن مطالب خلاف واقع به آيت‌الله طالقاني از طرف سازمان پس از وفات ايشان (كه ديگر نمي‌توانست آنها را تكذيب كند) بيشتر هم شد.همين سنخ برخوردهاي سازمان با مسائل، علاوه بر تمسك‌شان به اسلام در عين داشتن تفكرات بنياناً ماركسيستي و ماترياليستي، موجب شد كه در جامعه به آنها لقب منافقين داده شود. البته اين اصطلاح ظاهراً اولين بار توسط شهيد بصير، آيت‌الله مطهري به كار برده شده بود؛ ايشان در بخشي از همان نامه خصوصي خود به امام خميني در سال 56، اين سازمان را «منافقين خلق» خوانده بود. (نامه تاریخی استاد مطهری به امام خمینی، صفحه 18)به محض پيروزي انقلاب اسلامي، منافقين طبق باورهاي ايدئولوژیك خود به سمت همگرايي با ديگر گروه‌هاي چپ ميل كردند و از آنجا كه گروه‌هاي چپ در آن زمان بعضاً در لباس گروه‌هاي تجزيه‌طلب در كردستان و سيستان و تركمن صحرا خودنمايي مي‌كردند، عملكرد منافقين هم در حمايت آنها قرار گرفت ولي به گونه‌اي كه دست سازمان منافقين چندان آشكار نباشد؛ چرا كه به اصطلاح خود منافقين، آنها هنوز در فاز سياسي قرار داشتند و نباید به رودررویی مستقیم با نظام می پرداختند.گذشته از اينها همواره درگيري‌ها و زد و خوردهاي پراكنده‌اي بين طرفداران و اعضا و ميليشاي منافقين (اعضاي شبه‌نظامي منافقين) و نيروهاي طرفدار نظام و نهادهاي انقلابي در سراسر كشور وجود داشت ولي علي رغم اينها، هنوز سازمان خود را به صور علني و مطلق رودرروي نظام قرار نداده بود.

 

وزن‌ کِشی سیاسی منافقین و همبستگی روزافزون با بنی صدر

اولين نمودهاي رسمي مخالفت اين گروهك با نظام، به تحريم همه پرسی تأييد قانون اساسي جمهوري اسلامي توسط سازمان بر مي‌گردد. علت اصلي اين امر، مخالفت آنان با اصل ولايت فقيه بود. در انتخابات بعدي برگزار شده در جمهوري اسلامي (كه انتخابات رياست جمهوري بود) مسعود رجوي خود را نامزد كرد ولي به دليل آنكه امام اعلام نمودند كساني كه به قانون اساسي رأي نداده‌اند صلاحيت رئيس‌جمهور شدن را ندارند، رد صلاحيت شد. اولين وظيفه رئيس‌جمهور اجراي قانون اساسي و پاسداري از آن است و بديهي است كسي كه يك قانون اساسي و مهمترين محور آن را قبول ندارد نمي‌تواند مجري آن و از آن مهمتر نگهبان آن باشد.اما اتفاق جالب تر در انتخابات بعدي رخ داد. انتخابات اولين دوره مجلس شوراي اسلامي به فاصله اندكي پس از انتخابات رياست جمهوري برگزار شد. در اين انتخابات مسعود رجوي هم كانديداي نمايندگي تهران بود. او نه تنها در دور اول رأي نياورد و به دور دوم رفت، بلكه در دور دوم هم با وجود حمایت رسمي برخي شخصيت‌ها (از جمله مهندس بازرگان) باز هم موفق به راهيابي به مجلس نشد و رأي اندكي كسب نمود.از همين زمان بود كه به موازات بيشتر شدن درگيري‌هاي هواداران سازمان با مردم و نهادهاي انقلابي در سراسر كشور، تلاش سازمان جهت نزديكي به رئيس‌جمهور منتخب (ابوالحسن بني‌صدر) هم افزايش يافت. قرار گرفتن منافقين در كنار بني‌صدر موجب شد كه او (كه خود نيز چندان در مسير اصيل انقلاب نبود) روز به روز بيشتر از نظام فاصله بگيرد و با كاناليزه شدنش توسط منافقين، دچار اشتباهات متعدد محاسباتي شود و گمان كند مي‌تواند در مقابل امام قد علم نمايد.

ادامه دارد...


مروري بر تفكرات و تاريخچه سازمان منافقين (1)

Hamdastan


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31