ماجرای توطئه منافقین برای ترور بازمانده‌های انفجار

1398040217032260017718584

«مرتضی محمودی» از بازماندگان حزب جمهوری اسلامی و انفجار هفتم تیر ماه سال ۶۰ است که به روایت حادثه هفتم تیر پرداخت.

سازمان مجاهدین خلق در تیر ماه سال 1360 پس از ورود به فاز مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، ترور شخصیت‌های تراز اول کشور را با هدف براندازی نظام در دستور کار قرار داد، از این رو در روز هفتم تیر ماه سال 60 با استفاده از عامل نفوذی خود یعنی محمدرضا کلاهی توانست انفجاری را در دفتر حزب جمهوری اسلامی انجام بدهد که در نتیجه این انفجار آیت الله بهشتی رئیس دیوان عالی قضایی کشور و جمعی از وزرا و نمایندگان مجلس شورای اسلامی به شهادت رسیدند.

پیش‌بینی سازمان مجاهدین خلق این بود که در این انفجار می‌توانند رئیس مجلس و نخست وزیر را هم ترور کنند، اما هاشمی رفسنجانی و رجایی پیش از انفجار از جلسه خارج شده بودند. البته 2 ماه بعد و در هشتم شهریور ماه با انفجار دفتر نخست وزیری، رجایی که دیگر آن زمان رئیس جمهور بود به‌همراه نخست‌وزیر وقت حجت‌الاسلام باهنر به شهادت رسید.

مرتضی محمودی یکی از بازماندگان حزب جمهوری اسلامی است. او نماینده مردم قصرشیرین و گیلانغرب در اولین دوره مجلس شورای اسلامی بود که در شب حادثه و لحظه انفجار در سالن جلسات حزب جمهوری اسلامی حضور داشت. او حادثه آن شب را به‌خوبی به‌خاطر دارد.

پس از انفجار برخی تصور کردند که او نیز به شهادت رسیده و به‌ اشتباه نام و تصویر محمودی را به‌عنوان شهید حادثه در رسانه‌ها منتشر کردند، اما او از آن حادثه جان سالم به‌در برده بود و در یکی از بیمارستان‌های تهران بستری بود. در ادامه گفتگو با مرتضی محمودی بازمانده حزب جمهوری اسلامی را می‌خوانید:

 

توزیع کتاب «مناظره دکتر و پیر» در خوابگاه سربازی

 *ابتدا بفرمایید که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه وارد فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی علیه رژیم پهلوی شدید.

پدرم از کشاورزان و زمین‌داران گیلانغرب بود. او تمام بچه‌هایش را مجبور کرد تا درس بخوانند، حتی به خواهرهایم هم با توجه به شرایط آن زمان اجازه داد تا کلاس ششم به مدرسه بروند، به من و برادرهایم می‌گفت باید ادامه تحصیل بدهیم. پدرم روشنفکر و سیاسی بود. او از سران ایل کلهر بود و از نظر مالی وضعش خوب بود. پدرم کارگرهای زیادی داشت که در زمین‌هایش کار می‌کردند و به همین دلیل نیاز نبود که ما کار کنیم.

بنده از دوران نوجوانی و از آن زمانی که دانش‌آموز بودم تحت تأثیر تعالیم یکی از معلمانم وارد فعالیت‌های سیاسی شدم. پس از گذراندن دوره راهنمایی در گیلانغرب، برای تحصیل در دوره دبیرستان به اسلام‌آباد که آن زمان آن شهر را شاه‌آباد می‌نامیدند، رفتم و در رشته علوم طبیعی (تجربی) مشغول به تحصیل شدم. معلم ادبیاتمان یک روحانی به‌نام امین بود. او در کلاس نگاه ما را به ‌سمت مسائل سیاسی سوق داد و کتاب‌هایی را برای مطالعه به من معرفی کرد.

یکی از کتاب‌هایی که در آن زمان تأثیر زیادی بر من گذاشت، کتاب مناظره دکتر و پیر حجت‌الاسلام عبدالکریم هاشمی‌نژاد بود. موضوع این کتاب مناظره یک دکتر و پیرمرد در مورد مذهب و مسائل سیاسی بود که به‌دلیل انتقاداتی که نسبت به حکومت داشت، انتشار و توزیع آن ممنوع بود.

* شما از چه‌سالی به تهران آمدید؟

بنده در سال 51 با قبولی در رشته فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه تهران با همسرم به تهران آمدم. پیش از آن و در سال 43 معلم آموزش و پرورش شدم و در کسوت معلمی بودم. یک سال پس از آغاز فعالیت معلمی‌ام، به دوره سربازی فراخوانده شدم. زمانی که من سرباز شدم، خفقان بعد از قیام 15 خرداد 42 در تهران حاکم بود. من از وقتی که متوجه شدم باید مرجع تقلید داشته باشم، امام خمینی را به‌عنوان مرجع تقلیدم انتخاب کردم. با امام از سال 42 آشنا شدم. کتاب حکومت اسلامی ایشان را که راجع به ولایت فقیه بود خواندم و به دیگران هم دادم.

در خوابگاه سربازی با فردی به‌نام محسن سیدین که اهل خمین بود، هم‌تخت شدم. سیدین انسان مذهبی و مبارزی بود و با توجه به اینکه اهل خمین بود و من هم به امام خمینی علاقه‌مند بودم، با او دوست شدم. من کتاب مناظره دکتر و پیر را به سیدین معرفی کردم. او خوشش آمد و تصمیم گرفتیم چندین جلد از آن کتاب را تهیه کنیم و در پادگان پخش کنیم. باتوجه به اینکه آن کتاب ممنوع الچاپ بود، حدود 20 جلد از آن کتاب خریدیم و وارد پادگان کردیم. یک روز که خوابگاه خالی شد، آن کتاب‌ها را زیر تخت سربازها گذاشتیم. مسئولان پادگان متوجه شدند و برای اینکه عاملان توزیع را شناسایی کنند، همه سربازها را تنبیه کردند اما بالاخره متوجه نشدند که کار ما بوده است.

محسن سیدین نیز پس از انقلاب اسلامی از حوزه انتخابیه خمین کاندیدای اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شد و به مجلس راه یافت. در مجلس اول هر دو نماینده مجلس بودیم، البته ایشان به‌دلیل هواداری از بنی‌صدر به‌تدریج از صحنه سیاست خارج شد.

 

به دستبوسی شاه نرفتم و بورسیه تحصیلی را از دست دادم

* در دانشگاه تهران ارتباط شما با گروه‌های سیاسی و مبارز همچون سازمان مجاهدین خلق و اساتید دانشکده الهیات چگونه بود؟

قبل از اینکه در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل بشوم، آثاری از استاد مرتضی مطهری را مطالعه کرده بودم. در دانشکده الهیات فرصت شد تا بنده شاگرد ایشان بشوم.

اساتید دانشکده الهیات چند دسته بودند؛ یک دسته انقلابی و اسلامی بودند، یک عده طرفدار رژیم پهلوی و یک عده هم سیاسی بودند اما در خط امام نبودند. استاد مطهری و آیت‌الله مفتح از جمله اساتید انقلابی دانشکده بودند. بنده علاوه بر حضور در کلاس‌های درس آیت‌الله مطهری در جلسات سخنرانی وی در بیرون از دانشگاه هم شرکت می‌کردم. نمرات خوبی از درس استاد مطهری دریافت کردم و معدل من در دوره لیسانس 19.43شد.

بنده به‌دلیل اینکه دانشجوی ممتاز دوره لیسانس شدم، بورس تحصیلی برای دانشگاه مک‌گیل کانادا دریافت کردم. شرط اعزام به خارج، دست‌بوسی محمدرضا شاه در مراسم اعطای دریافت بورس بود. من به آن مراسم نرفتم و بورسیه تحصیلی به نفر بعد از من واگذار شد.

در خصوص فعالیت‌های سیاسی در دانشکده هم باید گفت که من فعالیت‌های سیاسی و مذهبی زیادی در دانشکده داشتم. حجت‌الاسلام سید صدرالدین شریعتی (رئیس سابق دانشگاه علامه طباطبایی) از جمله دوستان بنده در دانشکده بود که همراه با او و چند نفر دیگر فعالیت‌های سیاسی انجام می‌دادیم. همچنین بنده در آن دوران در مدارس جنوب شهر تهران تدریس می‌کردم که در آن مدارس نیز فعالیت‌های سیاسی داشتم.

دانشکده الهیات به این دلیل که بیشتر بچه‌ها مذهبی و یکدست بودند، درگیری‌ها و بحث‌های سیاسی در آن کمتر بود. دانشکده فنی بیشتر سیاسی بود. در خصوص وضعیت کلی دانشگاه تهران هم باید گفت که اکثریت دانشجویان نسبت به مسائل سیاسی بی‌تفاوت بودند. آن جمعیت اندکی هم که فعالیت‌های سیاسی داشتند، بیشترشان چپ بودند و عده‌ای هم مذهبی و اسلامی بودند. تفکرات لیبرالیستی و غرب‌گرایی آن زمان بین دانشجویان جایی نداشت و دانشجویان از غرب متنفر بودند.

پس از بازگشت دکتر علی شریعتی به تهران و شروع جلسات سخنرانی وی در حسینیه ارشاد، از جمعیت چپ دانشگاه تهران کاسته شد و دانشجویان دختر و پسر به‌سمت اسلام تمایل پیدا کردند. جلسات دکتر شریعتی به‌قدری جذاب بود که خودم آن وقت‌هایی که شهرستان بودم، پنج‌شنبه و جمعه به تهران می‌آمدم تا در جلسات سخنرانی شریعتی شرکت کنم. همسرم نیز از علاقه‌مندان دکتر شریعتی بود و با من در جلسات سخنرانی او حضور پیدا می‌کرد.

در خصوص دکتر شریعتی باید گفت که ایشان اشتباهاتی داشت، اما اصلاً با افرادی همچون سروش که خود را روشنفکر می‌خوانند، قابل مقایسه نیست. امثال سروش خاک زیر پای نعلین شریعتی هم نیستند. شریعتی انسان معتقد و مؤمنی بود که با عشق درباره ائمه اطهار(ع) صحبت می‌کرد. شریعتی منتقد روشنفکرهای غرب‌زده بود. منافقین از شریعتی سوءاستفاده کردند. مسعود رجوی بسیاری از حرف‌های شریعتی را دزدید و در قالب اهداف خودش به اعضای سازمان تزریق کرد.

 

به جلسات خصوصی شهید مطهری در منزلش دعوت شدم

* نظر شهید مطهری در خصوص شریعتی چه بود؟

بنده چون جزو شاگردان خوب استاد مطهری در دانشگاه بودم. به جلسات خصوصی وی در منزل‌شان که در مورد مسائل فلسفی و اجتماعی بود نیز دعوت شدم. آقای حدادعادل نیز از جمله افرادی بود که در آن جلسات شرکت می‌کرد. نظرات استاد مطهری در مورد شریعتی همان نظراتی بود که تاکنون منتشر شده، اما متأسفانه فرصتی فراهم نشد تا آثار شریعتی توسط استاد مطهری اصلاح شود. جلسات خصوصی استاد مطهری تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم ادامه داشت، اما به‌دلیل مسئولیت‌های وی دیگر منظم و هفتگی برگزار نمی‌شد.

علاوه بر شرکت در جلسات خانگی استاد مطهری، در جلسات دکتر مفتح در مسجد جاوید نیز شرکت می‌کردم. در مسجد جاوید، دکتر باهنر و چند استاد دیگر که از اساتید دانشگاهی ما هم بودند نیز جلسات بحث و سخنرانی داشتند. در جلسات تفسیر قرآن کریم آیت‌الله مهدوی‌کنی در مسجد جلیلی خیابان ایرانشهر نیز حضور پیدا می‌کردم. در جلسات سخنرانی آیت‌الله بهشتی نیز حضور پیدا می‌کردم، اما قبل از انقلاب ارتباط نزدیکی با ایشان نداشتم.

*شما عضو سازمان مجاهدین خلق هم بودید؟

من هیچ‌ وقت عضو سازمان مجاهدین خلق نبودم، اما پیش از آنکه سازمان در سال 1354 تغییر ایدئولوژی بدهد، از هواداران آنان بودم. بعد از تغییر ایدئولوژیک سازمان به‌همراه جمعی از دانشجویان خوزستانی دانشگاه تهران گروهی را مقابل آنان تشکیل و فعالیت‌هایی انجام دادیم.

 

در مراسم سازمان مجاهدین خلق علیه‌شان سخنرانی کردم

* چگونه وارد حزب جمهوری اسلامی شدید؟

انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید، بنده به شغل معلمی که پیش از انقلاب بدان اشتغال داشتم، ادامه دادم. با شروع به کار حزب جمهوری اسلامی ایران، عضو حزب شدم، اما به‌دلیل اینکه رئیس آموزش و پرورش اندیمشک شدم، نتوانستم فعالیت‌های خاصی در حزب تا زمان آغاز نمایندگی در مجلس شورای اسلامی انجام بدهم، البته حزب را در اندیمشک فعال کردیم و فعالیت‌هایی در آنجا انجام دادیم.

من برای عضویت در حزب به کانون توحید مراجعه کردم که در آنجا آقای هاشمی رفسنجانی برای حاضران سخنرانی می‌کرد و توضیح می‌داد. من یک فرم از ایشان گرفتم و ثبت‌نام کردم.

اندیمشک یک شهر سیاسی بود و گروه‌های سیاسی مختلفی از جمله سازمان مجاهدین خلق در این شهر فعالیت داشتند. سازمان در سالروز درگذشت احمد رضایی مراسمی در اندیمشک برگزار و از من برای سخنرانی دعوت کرد. آن زمان هنوز سازمان وارد فاز نظامی نشده بود و هوادار زیادی داشت. جمعیت زیادی در آن مراسم حضور داشتند که از شهرهای اطراف همچون دزفول، آبادان، اهواز و... هم آمده بودند. مجری بنده را معرفی کرد و گفت: «محمودی مجاهد خلق و عضو سازمان است.» من از اینکه عضو سازمان نامیده شدم ناراحت شدم و تصمیم گرفتم در آن جلسه علیه سازمان حرف بزنم. چند دقیقه سخنرانی کردم و علیه مواضع سازمان و ایدئولوژی‌های آن موضع گرفتم. وقتی سخنرانی‌ام به پایان رسید، به‌سرعت در حلقه همراهانم از آن مکان خارج شدم. پس از آن سخنرانی به اداره آموزش و پرورش و منزلم نرفتم و در منزل یکی از دوستان چند روزی مخفی شدم.

یک بار نیز در یکی از مدارس اندیمشک به نقد مواضع و ایدئولوژی‌های سازمان مجاهدین خلق پرداختم که یکی از میان جمعیت بلند شد و به‌سمت من دوید تا میکروفن را از دستم بگیرد. پشت سر من درب آهنی بازی بود که با هجوم او، دستم به در خورد و شکست، اما با وجود این، به سخنرانی‌ام ادامه دادم.

با آغاز انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، اندیمشکی‌ها تقاضا داشتند که از حوزه اندیمشک کاندیدا بشوم، اما چون کرمانشاهی بودم از حوزه انتخابیه قصرشیرین، سرپل‌ذهاب و گیلانغرب کاندیدا شدم. برای ورود به مجلس باید 50 درصد آرا به‌علاوه یک رأی را کسب می‌کردم که به‌دلیل تعدد نامزدها (17 نامزد)، گرچه بیشترین رأی را آوردم اما نتوانستم وارد مجلس بشوم و همراه با خاکسار کاندیدای سازمان مجاهدین خلق به دور دوم انتخابات رفتم که در دور دوم با اختلاف زیادی نسبت به رقیب خود وارد مجلس شدم.

 

رجایی پیشنهاد بهشتی برای ریاست‌جمهوری بود

*در خصوص آن شب حادثه بفرمایید و این‌که چه اتفاقی افتاد.

جلسات حزب، یکشنبه‌شب‌ها برگزار می‌شد. من مدیر کانون حزب در مجلس بودم و از دیگر نمایندگان برای حضور در جلسات دعوت می‌کردم.

آن روزها موضوع اقتصاد در دستور کار حزب قرار داشت. حدود 100 نفر در جلسه آن شب حضور داشتیم. سالن جلسات حزب، یک ساختمان کوچک یک‌طبقه‌ای شبه‌سوله‌ای بود. مدتی از جلسه با بحث اقتصادی گذشت. شهید بهشتی ردیف نخست نشسته بود. به صف اول رفتم تا با او گفتگویی کنم. پس از گفتگو به ردیف سوم و چهارم برگشتم و روی صندلی خودم که کنار دیوار پنجره‌ای بود، نشستم. پشت آن دیوار یک مدرسه بود.

محمدرضا کلاهی کارهای تشریفات حزب را انجام می‌داد. کلاهی صورت‌جلسه جلسه قبل را هر بار، دم در به ما می‌داد، اما آن شب صورت‌جلسه‌ها را روی میزی که پارچه‌ای روی آن کشیده شده بود، گذاشته بود و خودمان باید برمی‌داشتیم. او در هر جلسه نیز به بیرون می‌رفت تا شیرینی یا بستنی تهیه کند؛ از این رو فرصتی داشت تا یک‌باره غیب شود.

من کنار دیوار نشسته بودم. اسماعیل فردوسی‌پور نماینده مردم طبس و فردوس هم که زنده ماند کنار من نشسته بود. سیدرضا پاک‌نژاد و برادرش سیدمحمد که هر دو به شهادت رسیدند، جلوی من نشسته بودند. (قبل از آغاز جلسه، شهید پاک‌نژاد در داخل سالن مشغول مطالعه کتابی در حوزه روانشناسی بود. لحظاتی کتاب را از ایشان گرفتم و پس از ملاحظه برخی صفحات، کتاب را به او بازگرداندم). شهید محمد منتظری نیز چند صندلی آن‌طرف‌تر و تقریباً در وسط سالن نشسته بود.

پس از چندین دقیقه بحث در مورد مسائل اقتصادی و تورم، با توجه به درخواست اعضا، رحمان استکی (نماینده مردم شهرکرد در مجلس اول که در آن حادثه به شهادت رسید.) دبیر جلسه به پشت تریبون رفت و گفت «باتوجه به اینکه بنی‌صدر عزل شده، بهتر است دستور جلسه را کنار بگذاریم.» شهید بهشتی از او خواست تا رأی‌گیری کند. دبیر جلسه گفت :کسانی که موافق هستند دستور جلسه را کنار بگذاریم و در مورد ریاست جمهوری آینده صحبت کنیم، دست‌هایشان را بالا ببرند. همه رأی دادند.

شهید بهشتی، محمدعلی رجایی (نخست‌وزیر وقت) را برای ریاست جمهوری آینده پیشنهاد داد. آقای علی موحدی ساوجی (نماینده وقت مردم ساوه در مجلس شورای اسلامی) بلند شد و اعتراض کرد که «رجایی عضو حزب نیست و کاندیدا باید از اعضای حزب باشد». شهید بهشتی پاسخ داد که «حزب جمهوری اسلامی و یک حزب اسلامی مانند حزب‌های غربی نیست که تنها به حزب خود نگاه کند و بسته باشد.»، بهشتی خطاب به آقای موحدی ساوجی گفت شما اگر فرد بهتری از ایشان می‌شناسید، پیشنهاد بدهید. روی ایشان کار می‌کنیم. عیبی هم ندارد. او سپس در مورد ویژگی‌های رئیس جمهور آینده و یک حزب اسلامی سخن گفت که به‌یک‌باره انفجاری رخ داد.

13980406172615177177529010

 

حضور منافقین در بیمارستان‌هایی که مجروحان حزب بستری بودند

صدای سوت بلندی در گوشم پیچید و همه‌جا تاریک شد. به‌سختی می‌توانستم نفس بکشم و تنها بوی خاک استشمام می‌کردم. سنگینی عجیبی روی خودم حس کردم و نمی‌توانستم خودم را تکان بدهم، حتی مچ دستم تکان نمی‌خورد. از گوشه و کنار صدای زمزمه‌هایی می‌آمد. برخی که زنده مانده بودند، آرام آرام دعا می‌خواندند. من هم شروع کردم به دعا خواندن و کم‌کم از هوش رفتم و چیزی به‌خاطر ندارم تا اینکه در بیمارستان انقلاب (درمانگاه شهید شوریده پاستور) به هوش آمدم.

وقتی من را از زیر آوار در آوردند و به بیمارستان بردند، کسی مرا نشناخته بود و اسم من جزو شهدا اعلام شده بود. عکسم را هم چاپ کردند و در کرمانشاه اعلام کردند که شهید شدم و مراسم ختم برایم برگزار کردند. همسرم و خانواده‌ام 2 روز بعد از طریق یکی از اقوام متوجه شدند که من زنده هستم و اعلام کردند که بین مجروحین هستم.

بنده و چند نفر دیگر را به آن بیمارستان منتقل کردند. در بیمارستان یکی دو نفر من را روی ویلچر گذاشتند و گفتند «باید از شما عکس‌برداری شود». من را می‌خواستند وارد آسانسور کنند که یک‌باره با دکتر موسی زرگر (نماینده مجلس شورای اسلامی) روبه‌رو شدند و پس از چند سؤال دکتر زرگر، فرار کردند. پس از آن برای مجروحان، نگهبان مشخص کردند. همسرم بعدها گفت که در آن بیمارستان چند نفر هم قصد داشتند به مجروحان آمپول هوا بزنند. پس از چند روز به بیمارستانی در الهیه منتقل شدم که مدتی در آنجا بستری بودم تا اینکه بهبودی پیدا کنم و مرخص بشوم.

2-3 ماه درگیر مجروحیتم بودم، طوری که وقتی قبل از حادثه 8 شهریور (انفجار دفتر نخست‌وزیری و شهادت رجایی و باهنر) به مجلس آمدم هنوز تعادل نداشتم، چون سرم ضربه خورده بود و نمی‌توانستم تشخیص بدهم برای بالا رفتن از پله‌ها، پایم را چقدر باید بالا بیاورم. گاهی زیاد پایم را بلند می‌کردم و گاهی کمتر و می‌افتادم روی زمین. در روز 8 شهریور در لابی مجلس روی فرشی دراز کشیده بودم که یک‌دفعه نزدیک ظهر انفجار شد و من به‌خاطر حادثه 7 تیر که ذهنیت داشتم وحشت کردم، دوباره روحیه‌ام خراب شد و برگشتم بیمارستان.

لازم است در اینجا به یک نکته در خصوص حزب جمهوری اسلامی و جلسات آن اشاره کنم. همان‌طور که گفتم موضوع اقتصاد در دستور کار جلسات حزب جمهوری اسلامی بود و اگر آن جلسات ادامه پیدا می‌کرد به تصمیمات خوبی می‌رسیدیم که آن تصمیمات می‌توانست در مجلس شورای اسلامی به قانون تبدیل شود و با ارسال به دولت، یک شکل و نظام پیدا کند. اگر آن جلسات ادامه پیدا می‌کرد و نظام اقتصادی شکل می‌گرفت، امروز اقتصاد کشور به دست لیبرال‌ها نمی‌افتاد و آن تصمیمات به زیربنای اقتصاد کشور تبدیل می‌شد.

شهید بهشتی شخصیت بسیار بزرگی بود، شخصیتی بود که از لحاظ آگاهی، روشن‌بینی و شناخت نسبت به امام و اسلام و ولایت فقیه و مسائل متعدد اجتماعی بسیار آگاه و سطح بالا بود. ایشان واقعاً کم‌نظیر بود. علاقه عجیبی بین اعضای حزب جمهوری اسلامی و شهید بهشتی ایجاد شده بود. شهید بهشتی علاوه بر اینکه عالم دینی بود یک انسان اخلاقی بود و من خیلی به ایشان علاقه داشتم.

حزب جمهوری اسلامی با فکر شهیدبهشتی تشکیل شد. این حزب در اوایل انقلاب نقش بسیاری ایفا کرد و در برابر گروهک‌هایی که به‌وجود آمده بودند و احزابی که از قدیم بودند مانند جبهه ملی، نیروهای کارآمد و مدیری تربیت کرد و نگذاشت انقلاب به دست ضدانقلاب‌ها بیفتد.

 

بنی‌صدر خوانین را مسلح کرد

* یکی از موضوعات داغ مجلس اول، بنی‌صدر بود، فضای آن موقع مجلس چگونه بود و موضع شما چه بود؟

من جزو مخالفان بنی‌صدر بودم و در مخالفت با وی در مجلس هم صحبت کردم که البته مورد اعتراض برخی از نمایندگان قرار گرفتم. آنان می‌گفتند بنی‌صدر را تضعیف نکنید.

 قبل از اینکه عراق به کشورمان حمله کند، به بنی‌صدر گفتم که باید در برابر رژیم بعث عراق مانعی ایجاد کرد، اما توجهی نکرد. یک‌بار همراه با دکتر چمران که نماینده مجلس و نماینده امام در شورای عالی دفاع بود، پیش بنی‌صدر رفتیم. به بنی‌صدر پیشنهاد دادم که عشایر با اعتماد به ما مسلح شوند، ابتدا موافقت کرد، اما به من که مخالفش بودم، نداد و به برخی از نمایندگان که مخالفش نبودند، داد. بنی‌صدر به خوانین هم اسلحه داد که خوانین اصلاً جزو طرح ما نبودند.

فرمانده سپاه قصرشیرین از افسرهای ارزشی ارتش بود که از قبل از انقلاب با هم ارتباط داشتیم، می‌گفت ما گریه می‌کردیم و می‌گفتیم «حداقل 10 تا مین به ما بدهید تا در گذرها بکاریم و وقتی تجهیزات عراقی‌ها آمدند، ترقه‌ای سر راهشان منفجر شود.»، این‌ها را انجام ندادند. این مربوط به چه‌زمانی است؟ زمانی که بنی‌صدر فرمانده کل قواست. بنی‌صدر شعارش این بود که قادر به مقاومت نیستیم و باید زمین بدهیم و زمان بگیریم. ما از این حرف خیلی ناراحت بودیم، زمین بدهیم یعنی اینکه زندگی‌مان را که در مرز هستیم بدهیم و شهرهایمان را ترک کنیم و خانه‌هایمان را ویران‌شده ببینیم.

* شما در مجلس اول عضو چه کمیسیونی بودید؟

ابتدا عضو کمیسیون ارشاد و سپس عمران بودم که سپس عضو کمیسیون دفاعی شدم. ابتدا دکتر چمران رئیس کمیسیون دفاعی بود. پس از شهادت او، آیت‌الله خامنه‌ای رئیس کمیسیون دفاعی شد. حجج‌اسلام حقانی و محلاتی نواب رئیس بودند. حجت‌الاسلام روحانی نیز سخنگوی کمیسیون بود.

خیانت بنی‌صدر آشکار بود. او در سخنرانی‌هایش در مجلس اسمی از جمهوری اسلامی‌ نمی‌برد و همواره می‌گفت جمهوری که مورد اعتراض برخی از نمایندگان از جمله صادق خلخالی هم قرار گرفت، اما توجهی نکرد.

بنی‌صدر ادعا می‌کرد که چون اسلحه به‌اندازه کافی نداریم، نمی‌توانیم بجنگیم. بدین منظور از سوی کمیسیون دفاع مأموریت پیدا کردم تا آمادگاه‌های ارتش جمهوری اسلامی ایران را بررسی کنم. خودم برخی نقاط در غرب کشور و کرمانشاه را می‌شناختم که از زمان شاه زاغه مهمات و اسلحه بوده است، اما بنی‌صدر دستور داد تا بنده و تیم همراهم را به هیچ یک از پادگان‌ها راه ندهند.


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

مطالب پربازدید بخش گفتگو

رئیس بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی

ماهیت فرقه منافقین با اسلام در تضاد است

علی بابایی کارنامه نماینده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی

منافقین باید تاوان جنایات خود را به اندازه شأن ملت ایران پرداخت کنند

مصاحبه رادیویی دبیرکل بنیاد هابیلیان در سالگرد حادثه تروریستی شاهچراغ (ع)

ریشه واقعه شاهچراغ به قدرت های استکباری برمی گردد

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان