پدرم شروع ترورها را طبیعی می دانست
درآمد :
عراقی را پیشکسوت انقلاب خوانده اند ، زیرا کردار او به تمامی آئینه این لقببود . او گام زدن در مسیر مستقیم اسلام و ولایت پذیری را با تعامل مثبت و پدرانه با گروه ها و چهره های متنوع سیاسی جمع کرد ، از این روی ترور او برای بسیاری غیر منتظره بود .
گروه های مختلف همه بر این باور بودند که ترور عراقی ، نه یک تسویه حساب شخصی که انتقام از انقلابی بود که در ذات آن جامعیت و تنوعی یگانه وجود داشت . اما فرقان چرا عراقی را برای ترور برگزید و در نهایت چگونه توانست این جنایت را توجیه کند ؟
پرسش هایی از این دست ، نکاتی است که امیر عراقی ، فرزند حاج مهدی در گفتگوی حاضر ، بدانها پاسخ داده است . این مصاحبه به رغم اجمال ، همه از لحاظ محتوا و هم از نظر لحن راوی ، از جذابیتی برخوردار است .
* * * * *
./ قبل از انقلاب چقدر با گروه فرقان آشنایی داشتید ؟ پدرتان چقدر با آنها آشنا بودند ؟
_ تصور نمی کنم مرحوم پدر ، قبل از پیروزی انقلاب با آنها آشنایی چندانی داشت . ایشان پس از آزادی از زندان ، تنها چند ماهی در تهران بود و پس از آن به پاریس و نزد امام رفت . این گروه قبل از انقلاب ، عمدتاً از بچه های قلهک یارگیری کرده بود ، البته غیر از خود گودرزی که اهل این منطقه نبود .
یکی دو تا از اینها معلمین مدرسه ولیعصر بودند که یکی شان معلم دینی خدا بیامرز حسام ما و یکی هم معلم دینی خود من در دبیرستان بود . البته بعدها فهمیدم که اینها عضو گروه فرقان بودند . فرقانی ها در مسجد خمسه در خیابان سراب نرسیده به دولت ، کلاس های تفسیر قرآن داشتند و در کنار آن فعالیت های سیاسی کمرنگی هم می کردند . از قرار معلوم تحت تأثیر افکار دکتر شریعتی قرار داشتند .
البته شناخت من از این گروه به بعد از دستگیری شان بر می گردد ، تازه در دادگاه ها بود که متوجه شدم خط فکری آنها چیست . چهره هایی را هم که ترور کردند ، خیلی جالب بود . مثلاً از یک طرف شهید مطهری را و از آن طرف شهید قرنی را زدند ، بعد حاج آقا تقی حاج طرخانی را می زنند ، حاج آقا و در نهایت شهید مفتح را می زنند .
در دادگاه بیشتر بر تطبیق زندگی ترور شدگان به سه عنصر زر و زور و تزویر تکیه می کردند که البته هر چه سعی کردند نتوانستند این عناوین را با شخصیت و زندگی حاج آقا تطبیق بدهند . شاید از این موضوع مطلع نباشید که یکی از چیزهایی که اینها به قول خودشان خیلی به آن پایبند بودند ، خط فدائیان اسلام و مرحوم شهید نواب صفوی بود .
وقتی فهمیدند حاج مهدی عراقی عضو شورای مرکزی فدائیان اسلام بوده ، حسابی وا رفتند ! البته آنها فقط در مورد حاج مهدی این حالت را پیدا کردند و گرنه در مورد بقیه محکم سر حرفشان ایستادند . آنها درباره فدائیان اسلام ، ذهنیتی واهی داشتند ، چون مرحوم نواب صفوی با فتوای مراجع اقدام می کرد ، اما اینها خودمختار و خودسر بودند .
./ قبل از شهید عراقی ، عده ای از علما و سیاسیون توسط فرقان ترور شدند ، ایشان چقدر احتمال می داد که سراغ او هم بیایند ؟
_ حاج آقا خبر داشت که اسمش در لیست آنها هست ، ولی روحیه اش طوری نبود که به آن دلیل چندان مسائل امنیتی را رعایت کند ، بعد از ترور آقای هاشمی ، یک گروه از پاسدارها برای حفاظت از حاج آقا آمدند .
./ در آن مقطع ایشان در مؤسسه کیهان بودند ؟
_ نه ، هنوز به کیهان نرفته بود . در زندان قصر بود و گاهی هم به بنیاد مستضعفان می رفت . جالب اینجاست کسانی که برای محافظت حاج آقا آمدند در ساعات اول گفتند برای انجام مأموریت آمده ایم ! ولی الان که دو ساعت است پیش شما هستیم ، می خواهیم به دلیل عشق خودمان بمانیم ! ولی حاج آقا زیر بار نرفت .
می گفت : " اگر قرار باشد تیر به من بخورد ، از همه اینها عبور می کند و می آید و به من می خورد ، بی خود سپر گوشتی درست نکنید و بچه های مردم را هم سپر بلای من نکنید ." به همین دلیل با ماشین خودش این طرف و آن طرف می رفت .
گاهی اوقات هم حسام همراهش می رفت . حسام در اوایل انقلاب دوره های نظامی را در سپاه گذرانده بود ، موقعی که حاج آقا را در سال 43 به زندان بردند ، او دو سال بیشتر نداشت ، به همین دلیل وابستگی عجیبی به حاج آقا داشت . البته ما هم به حاج آقا وابستگی داشتیم ، ولی او کمبود پدر را بیشتر از ما احساس کرده بود .
خلاصه این که برداشت فرقانی ها مخصوص خودشان بود ، خیلی ها طرفدار تفکر دکتر شریعتی بودند و هستند ، ولی هر کس این طور برداشتی نمی کند . آنها شریعتی را سپر بلای خودشان کرده بودند .
./ جالب اینجاست که بعضی از چهره هایی که توسط اینها ترور شدند ، از دوستان دکتر شریعتی بودند .
_ بله ، پدرم هم با دکتر شریعتی رابطه دوستانه ای داشت . سال 56 بود که حاج آقا از زندان آزاد شد و حدود یک ماه بعد از آن آقای علی آبادی که در حسینیه ارشاد بود ، قرار می گذارد که حاج آقا و دکتر شریعتی همدیگر را ببینند . نمی دانم ملاقات در خانه آقای علی آبادی صورت می گیرد یا در منزل آقای توکلی ، چون من آن موقع در آمریکا بودم و بعداً این خبر را شنیدم .
در آن دیدار حاج آقا شرح مفصلی از چند سال زندان خودش و مخصوصاً از اوضاع سال 54 و تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین و نیز آن فتوای معروف را همراه با تحلیل دقیقی ارائه می دهد . دکتر شریعتی می گوید : " مطالبی را که ما در دانشگاه سوربن یاد گرفتیم ، حاج مهدی در زندان و آشپزخانه و گوشه و کنارهای آن یاد گرفته است ! "
./ پس به نظر شما استفاده گروه فرقان از افکار دکتر شریعتی ، استفاده ابزاری بوده ؟
_ قطعاً همین طور است و طرز رفتار اینها سنخیتی با افکار دکتر شریعتی ندارد . اینها خیلی جوان بودند و قدرت تحلیل چندانی نداشتند . خود گودرزی حدود 27 سال داشت . بقیه بچه های فرقان که ما دیدیم ، همه 18 ، 19 ، 20 سال بودند . همین پسری که حاج آقا را زده بود ، 22 سال داشت وزنش 25 کیلو هم نبود ! یعنی این قدر نحیف و لاغر بود ، در دادگاه هم از همه آنها هم شرمنده تر بود .
./ واکنش شهید عراقی نسبت به ترورهای قبل از خودشان چه بود ؟
_ من تنها در دو ماه آخر عمر پدرم در کنارشان بودم ، تا آن موقع ایران نبودم و بعد هم تصمیم داشتم دوباره برگردم . فضای سیاسی و اجتماعی آن روزها هم مثل امروز آرام نبود . هر روز یک غائله و داستانی بود و همه گروه ها هم فعال و بسیار متفاوت بودند ، از چپ های فدایی خلق گرفته تا راستی ها ، همه فعال بودند .
یادم هست مرحوم حاج احمد آقا که می آمدند منزل ما و با حاج آقا صحبت می کردند حتی نگران دوستان خودشان هم بودند که اینها یک وقت جاده خاکی نروند ! می گفتند : " تلویزیون باید حواسش باشد که این به اصطلاح دوستان خودمان در جایی کاری صورت ندهند ". خلاصه جو بسیار ملتهب بود .
من درباره این ترورها تحلیلی از حاج آقا نشنیدم ، ولی در مجموع می گفت که این جریانات امری طبیعی است و بعد از انقلاب ها این اتفاقات می افتد . وقتی که یک نظامی را سرنگون و یک نظام دیگری را جایگزین می کنید ، به هر حال مدعیانی که در این نظام به عقب رانده شده و نتوانسته اند جایگاهی پیدا کنند ، تبدیل به دشمنان شما می شوند .
یک عده هم از نظام قبلی بوده و طرد شده اند ، ضمن این که در این میان تفاوت دیدگاه ها هم می تواند منشاء اختلاف و نزاع شود ، مثلاً عده ای از لحاظ اعتقادی مسلمان هستند ، ولی دیدگاه های متفاوتی دارند ، از جمله دیدگاه های التقاطی . من تحلیل مبسوطی نسبت به این جریانات از حاج آقا نشنیدم ، ولی در مقام عمل حواسش خیلی جمع بود ، یعنی این طور نبود که از کنار اتفاقات به سادگی بگذرد .
خود من چندین بار حرکت هایی را از حاج آقا دیدم که متوجه شدم حواسش خیلی جمع است . مثلاً وقتی توی خیابان می رفت ، متوجه بود که مثلاً آن چند تا جوان چرا بی خودی در جایی تجمع کرده اند ، یا فلان کس که عبور کرد ، مشکوک به نظر می رسید . به هنگام رانندگی از آئینه مقابل با دقت پشت سر را می پایید . من این چیزها را در حاج آقا دیده بودم . با این همه این نوع ترورها برایش طبیعی بودند و در این حد رعایت هایی را هم می کرد . بعد هم به نظر من خدا دوستش داشت که او را برد .
./ شهید عراقی در میان گروه ها و چهره های مبارز ، شخصیتی محبوب بود و این نکته ای است که هنوز هم در تحلیل های چهره های مختلف سیاسی از ایشان دیده می شود . با توجه به این موضوع شما چقدر احتمال می دادید که ایشان هدف این ترورها قرار گیرد ؟
_ همان طور که به درستی اشاره کردید ، حاج آقا ارتباط خاصی با افراد و گروه ها داشت . خیلی از این آدم ها را هم می شناخت و تا جایی که می توانست در منازعات میانه را می گرفت . به نظر نمی رسید دشمنی داشته باشد ، اما یکی از نگرانی هایش هم همین بود که نکند در رختخواب از دنیا برود و شهادت نصیبش نشود . چون با بسیاری از شهدا رابطه عاطفی عمیق و ارتباط کاری گسترده داشت.
ما به عنوان خانواده ایشان تصورش را هم نمی کردیم که کسی بخواهد حاج آقا را ترور کند . ما تصور می کردیم حاج آقا به خاطر این اخلاق مردمداری و عاطفه ای که نسبت به مردم دارد ، کسی به سراغش نمی آید یا دست کم آخرین آدمی است که ترور می شود !
./ آیا در روز شهادت شان ، شما ایشان را دیدید ؟ شرح ماوقع را بگویید .
_ آن روز ، روز عجیبی بود . قرار بود حاج آقا برای ما به خواستگاری برود . نکته جالب این است که ته دل حاجی به این وصلت راضی نبود ، اما از آنجایی هم که نمی خو است من مکدر بشوم ، صبح که داشت می رفت ، آمد و به من گفت : " بابا ! بعدازظهر یادت نرود ، برو و به آنها خبر بده که ساعت 5 – 4 می رویم منزل شان ."
گمانم حدود ساعت 6 صبح بود ، من دوباره خوابیدم . حدود یک ساعت و نیم بعد ، مادرم آمد و بیدارم کرد که : " امیر ! بلند شو ، مثل این که اتفاقی افتاده ." ما ماشین نداشتیم . آمدیم بیرون و سوار ماشین یکی از همسایه ها شدیم و رفتیم بیمارستان ایرانمهر .
./ شما محل حادثه را ندیدید ؟
_ خیر ، ولی بعداً از آقای مهدیان شرح ماوقع را به این شکل شنیدم که حاج آقا طبق معمول می رود دنبال آقای مهدیان که با هم بروند کیهان . حاج آقا داخل منزل ایشان می رود و چند تا تلفن می زند و مقداری کارهایش را سر و سامان می دهد . بعد سوار ماشین می شوند و حاج آقا پشت فرمان می نشیند . آقای مهدیان کنار حاج آقا می نشیند ، حسام پشت سر آقای مهدیان و پاسدارشان هم پشت سر حاج آقا .
از قرار معلوم موتور سوارها ده دقیقه مانده به حرکت حاج آقا ، خیابان زمرد و کوچه منزل آقای مهدیان را می بندند . دو نفر دیگرشان هم در گوشه ای پنهان می شوند . حاج اقا سر کوچه نیش ترمز می زند که به دست راست بپیچد و اینها ماشین را به رگبار می بندند ! حاج آقا همان جا شهید می شود ، ولی آقای مهدیان و حسام را به بیمارستان می برند . بعدها می گفتند که حسام هم وسط راه تمام کرده بود .
جالب اینجاست که آقای مهدیان در تیررس آنها بوده ، ولی به قول حاج آقا اگر 100 نفر هم سر راه آدم باشند ، وقتی اجل می رسد ، تیر از آن 100 نفر می گذرد و می خورد به آدم . آقای مهدیان زنده ماندند و حاج آقا و حسام رفتند . یکی از کسانی که صحنه را دیده بود، می گفت حاج آقا از ماشین پیاده شد و همان طور که ایستاده بود گلوله به شاهرگش خورد ! بعد هم آنها در همان محدوده اعلامیه ای را پخش و فرار می کنند .
./ وقتی به بیمارستان رسیدید ، چه دیدید ؟
_ موقعی که رسیدم ، داشتند جنازه حسام را در آمبولانس می گذاشتند . در آن موقع نمی دانستیم به بهشت زهرا می رویم یا به قم ؟ به ما گفتند جنازه حاج آقا را برای تشییع به طرف بازار و آن طرف ها برده اند . ما راه افتادیم به طرف بهشت زهرا .
آقای انواری آمدند و گفتند که امام فرموده اند : " جنازه در قم دفن شود ." در آنجا هم وضعیت خاصی پیش آمد و هادی غفاری هم صحبت هایی کرد .
./ آیا امام را در مراسم تشییع دیدید ؟
_ من ندیدم ، ولی امام بودند . من در ماشین آقای صباغیان بودم . تشییع جنازه خیلی شلوغ بود ، نزدیک غروب بود که رفتیم خدمت امام . خدا رحمت کند پدر حاج آقا هنوز زنده بود و دستش هم شکسته بود . مادر حاج آقا ، مادرم ، نادر و برادر حاج آقا (منوچهر) و من بودیم .
امام خیلی لطف کردند و در صحبت هایشان گفتند که " حاج مهدی به تنهایی بیست نفر بود ." ساعت ده شب بود که ما آمدیم بیرون و بعد امام رفتند به حرم حضرت معصومه (س) سر خاک حاج آقا .
./ اولین بار گودرزی را کی دیدید و چه برخوردی با او داشتید ؟
_ من اولین بار گودرزی را در اوین و در زمان محاکماتش دیدم . بد نیست به نکته ای اشاره کنم . الان سی سال از آن ماجرا گذشته ، با این تحولاتی هم که در این سی سال پیش آمده ، خیلی چیزها عوض شده . باز خوب است که ما زیاد درگیر قضایا نبودیم و یک جورهایی در حاشیه بوده ایم .
در این سال ها به قول خدا بیامرز حاج آقا ، بعضی ها در مبارزه فقط " هوای کار را دارند و خیلی وسط میدان نمی آیند ." ما هم یک جورهایی هوای کار را داشتیم ! الان که به گودرزی و بقیه فرقانی ها فکر می کنم ، می بینم غیر از یوسفی که ضارب حاج آقا بودند ، برخی از آنها خیلی معتقد و مصر بودند و روی عقایدشان هم ایستادگی می کردند !
./ البته در اوایل کار ....
_ خیر ، بعضی از آنها تا همان لحظه آخر سر حرفشان بودند ، مخصوصاً ضارب مرحوم مفتح بسیار شاد و شنگول بود و می گفت داریم می رویم پیش خدا ! از معدود کسانی که در میان آنها بریده بود ، یوسفی ضارب حاج آقا بود و می گفت ما هیچ توجیهی برای ترور حاج مهدی نداشتیم و ایشان در چارچوب زر و زور و تزویری که از حرف های دکتر شریعتی گرفته بودیم ، نمی گنجید .
./ چقدر حاج مهدی عراقی را می شناختند ؟
_ هیچ ! تنها به اصطلاح اتهامی که می زدند می گفتند وابستگی و نزدیکی به امام ! ترور ایشان فقط یک دستور تشکیلاتی بود و ضاربین حاج آقا را نمی شناختند . آقای ناطق نوری و آقای معادیخواه که اینها را محاکمه می کردند ، غیر از ضاربین ، به بقیه خیلی کمک کردند که بفهمند قضیه از چه قرار است و عده ای از آنها برگشتند .
./ یوسفی چند سال داشت ؟
_ 21 یا 22 سال . آقای حمید نقاشیان در لحظه آخر توانست ضبط صوت بیاورد و صدای او را ضبط کند . ایشان از مرحله دستگیری تا به آخر در جریان بود ، خیلی از پیگیری ها و دستگیری های فرقانی ها زیر نظر او انجام شد .
./ سیر دادگاه چگونه بود ؟
_ فقط موقعی که یوسفی را محاکمه می کردند ، ما را صدا می زدند . در مورد همه شهدا همین کار را می کردند ، مثلاً برای ضارب آقای مطهری ، بستگان خودشان را صدا می زدند . در یکی از دادگاه ها هم گودرزی و یوسفی و یکی دو نفر دیگر بودند که ما رفتیم .
اینها آدم هایی بودند که یا تحت تأثیر تفاسیر قرآنی گودرزی قرار گرفته و یا به دلیل نفوذ معنوی ای که او در اینجا ایجاد کرده بود ، دست به این کارها زده بودند .
مثلاً شهید حاج طرخانی را به این دلیل ترور کردند که گودرزی رفته بود سراغش که کمک بگیرد و حاج طرخانی گفته بود قبل از انقلاب کمک می کردم که انقلاب پیروز شود ، حالا که دیگر کمک کردن معنا ندارد !
./ به نظر شما آنها به چه گروه ها و جریاناتی وابسته بودند ؟
_ من مایه چندانی در اینها ندیدم که بتوان به آنها نسبت وابستگی و این جور چیزها را داد . یک وقت هست که آدم آن قدر ارزش و محتوا دارد که وابستگی او به احزاب دیگر یا دولت های خارجی معقول به نظر می رسد ، اما در مواردی آن قدر بی محتوا و پیش پا افتاده است کته می گویند هر اتفاقی هم بیفتد ، این آدم محلی از اعراب ندارد !
این را که می گویند اسم گودرزی در اسناد لانه جاسوسی بوده ، من چندان جدی نمی گیرم ، یعنی چنین چیزهایی را در اینها ندیدم . به نظر من گودرزی از آنهایی بود که اگرمی توانست همه این اعمال را به یک شکلی حاشا کند و از این منجلابی که در آن گیر کرده بود ، بیرون بیاید ، این کار را می کرد .
یک سری آدم ها هستند که تا آخر پای حرف شان می استند ، مثل تیمسار رحیمی که اول انقلاب اعدام شد و تا آخر پای حرفش ایستاد و امام گفتند که او مرد بود ! بعضی از آدم ها آن قدر بی مایه هستند که وقتی در شرایطی قرار می گیرند ، به سرعت رنگ عوض می کنند .
به نظر من گودرزی از آنهایی بود که این کار را می کرد ، ولی دیگر آن قدر جنایت های مکرر ، آن هم علیه سران انقلاب انجام داده بود که راه برگشتی نداشت .
گودرزی در آخر عمرش از همه کارهایی که کرده بود ، پشیمان بود ، ولی دیگر جا برای توبه و برگشت نگذاشته بود . من هیچ وقت شخصاً با گودرزی روبرو نشدم و در همان یکی دو جلسه دادگاه او را دیدم ، ولی واقعاً از حرف هایش چیز زیادی یادم نمی آید .
یک وقت هست در دیدار با یک فرد ، یکی دو نکته ای که مطرح می شود ، چنان روی آدم اثر می گذارد که برای همیشه به یادش می ماند ، ولی این آدم هیچ نکته جالب توجهی نداشت که یادم مانده باشد .
مثلاً روزی که می خواستند اینها را اعدام کنند ، برخورد و حرکت ضارب مرحوم مفتح کاملاً یادم مانده که به قول خودش می خواست برود پیش خدا ! بقیه هم چندان ناراحت نبودند ، اما شاد و شنگولی این یکی را نداشتند . در دادگاه ها چیز خاصی نبود که در ذهنم بماند . فقط یادم هست که سه چهار نفری به عنوان متهم در دادگاه بودند و آقای ناطق هم قضاوت می کرد .
./ در طی این سال ها چقدر این فکر به ذهن شما خطور کرده که فرقان تنها ظاهر جریان ترور بود و در واقع دشمنان دیرین انقلاب به وسیله اینها از چهره های مؤثر انقلاب انتقام گرفتند . احسان طبری در زندان گفته بود تصور نکنید گروهی مثل فرقان ، متفکری چون آیت الله مطهری را کشته است ، اینها آلت دست بودند ؟
_ مطلبی که شما به آن اشاره می کنید ، یک احتمال درباره این جریان است . ذهنیت دیگری هم در سال های اول خیلی ما را اذیت می کرد که اینها عوامل خارجی نیستند و دست نشانده یک سری عوامل داخلی هستند . می آمدند و می گفتند فلانی به خاطر قدرت اینها را از میان برداشته ! این مسائل خیلی آدم را اذیت می کند .
این که بگویند گروهی عامل آمریکا و انگلیس است ، آن قدرها آدم را اذیت نمی کند ، چون اینها از همان قدیم ها هم بوده اند و در همه ممالک دنیا هم مزدورانی داشته اند و دارند ، ولی این که بیایند و به تو بگویند فلانی این کار را کرده ، آن هم کسی که از ته دل به او اعتماد و اعتقاد داری ، این اخبار و شایعات بسیار آزار دهنده بود .
بعدها هم حداقل برای خودم ثابت شد که اینها را بیشتر برای تحریک ما می گفتند ، چون به هر صورت پسر حاج مهدی عراقی بودیم که برای خودش یلی بود و از طرف دیگر جوان بودیم و دچار احساسات می شدیم و اگر می توانستند از احساسات ما سوء استفاده کنند ، به مقصود خود می رسیدند .
آخر سر هم به من ثابت نشد که عوامل داخلی در این کار دخیل بوده باشند ، ولی عوامل خارجی احتمالش زیاد بود . بالاخره وقتی انقلابی به این عظمت روی می دهد ، کشورهایی که منافع شان به خطر افتاده ، اول می آیند و شاخ و برگ های اصلی را می زنند و به تدریج به سراغ ریشه می روند . الان هم دارند همین کار را می کنند ، منتها به شکل دیگری ، الان هم التقاط و نفاق هست .
./ آیا شباهتی بین آنچه که الان برخی از گروه ها انجام می دهند با جریانات آن روز می بینید ؟
_ نه تنها با آن روز که حتی به دوران امیرالمؤمنین (ع) هم شبهات دارد . اصل قضیه یکی است، فقط شکلش فرق کرده ، تاریخ دائماً تکرار می شود ، فقط آدم ها و شکل ظاهری آنها فرق می کند . چهره نفاق متفاوت شده است ، از همین رو شما دیگر با شیوه های سال 57 نمی توانید سراغ جوان امروز بروید . جوان امروز دیگر با حرف 30 سال پیش مجاب نمی شود ، باید حرف جدیدی زد .
تزویر و نفاق شکل امروزی پیدا کرده ، به همین دلیل است که امثال ماها کمتر گول می خوریم و جوان ها هستند که به خاطر شور و احساسات شان گول می خروند . با این همه جای نگرانی نیست ، اگر مردم در صحنه باشند ، دشمنان کاری از پیش نخواهند برد .