شکست مفتضحانه اسرائیلیها در جنگ 33 روزه در سال 2006 کم افتخاری نبود برای مقاومت اسلامی؛ افتخاری که یکی از تئوریسینهای طراحی و اجرای آن شهید حاج قاسم سلیمانی بود که در کنار شهید حاج عماد مغنیه به این مهم دست یافتند. با این شکست بود که آنها کینه عمیقتری نسبت به حاج عماد مغنیه و حاج قاسم سلیمانی در دل گرفتند. وقتی قرار بود شهید عماد مغنیه در سال 2008 توسط اسرائیلیها در دمشق ترور شود، درست لحظهای که قرار شد خودروی بمبگذاری شده، در مسیر قدمهای حاج عماد مغنیه منفجر شود. لحظهای درنگ کردند... در لحظه خداحافظی، عماد مغنیه، سردار قاسم سلیمانی را در آغوش گرفته بود و این نکتهای است که تلویزیون رسمی صهیونیستها نیز به آن اشاره کرد. اما بهراستی چرا صهیونیستها با یک تیر دو نشان نزدند؟
توافق آمریکا و سرویس جاسوسی اسرائیل «فقط» ترور عماد مغنیه بود. البته این ترور میتوانست با ترور حاج قاسم سلیمانی شیرینتر هم بشود اما ...
برای رژیم کودککش اسرائیل که حذف فیزیکی و ترور یکی از استراتژیهای راهبردی و اساسی از همان بدو تولد شومش بوده است، در آن لحظه راحتترین کار ممکن بود اما ...
اما جرج بوش خیلی جدی صهیونیستها را از ترور حاج قاسم منع کرد. باورش سخت است؛ تماس مأموری که وظیفه فشاردادن دکمه انفجار را داشت با مافوق خود، رئیس سازمان جاسوسی اسرائیل، ایهود اولمرت نخستوزیر رژیم صهیونیستی و سپس جرج بوش. در کسری از دقیقه انجام شد تا شکار عقابها همزمان باشد اما جرج بوش با تأکید بسیار از تحقق هر دو ترور جلوگیری کرد. مأمور اجرای نقشه ترور اندکی درنگ کرد. حاج قاسم و حاج عماد دیدهبوسی کرده و برای همیشه از هم جدا شدند و لحظاتی بعد دکمه انفجار و ترور فشرده شد و حاج عماد، سردار مقاومت آسمانی شد.
اما چرا صهیونیستها، شاه ماهی مقاومت در جهاد اسلام را ترور نکردند؟ آنها با نهیب جرج بوش بیم آن را داشتند که با انفجار خودروی بمبگذاری شده و شهادت حاج قاسم سلیمانی، وعده و اجابت انتقام سخت، به کابوس شبانهروزیشان تبدیل شود. این شد که درنگ کردند تا حاج قاسم از او دور شود.
هر چند که حاج قاسم و عماد مغنیه را به یک اندازه دشمن خود میدانستند اما شهامت ترور سردار بزرگ مقاومت را نداشتند. آنها میدانستند یکی از تئوریسینهای اصلی مقابله با اسرائیل در جنگ 33 روزه، حاج قاسم است. او بوده که در اتاق جنگ حزبالله در ضاحیه، بیروت و جایجای لبنان حضور داشته و تئوریهای کارآمد ارائه میداد. آنها کینه حاج قاسم را از خیلی قبلترها در دل داشتند. ضربه سخت سال 2006 و شکست مفتضحانه از حزبالله لبنان در آن سال، کم ضربهای نبود.
و باز هم به چرای اول باز میگردیم. چرا رژیمی که بلوف تبلیغاتیاش گوش رسانههای جهان را کر کرده و همواره اعلام میکند که چهارمین ارتش قدرتمند دنیا را دارد، از ترور حاج قاسم در آن روز خودداری کرده بود. تروری که میشد به راحتترین شیوه ممکن انجام شود و بعد از آن در بوق و کرنای رسانههای اسرائیل و همپالگیهای غربیاش مطرح شده و از آن به عنوان اشراف اطلاعاتی اسرائیل یاد شود.
ترور شاه ماهی مقاومت برای اسرائیلیها بسیار ارزشمند بود. اگر عماد مغنیه فقط در لبنان موی دماغ اسرائیلیها شده بود، حاج قاسم در تمام منطقه با اسرائیل و اهدافش میجنگید. تعبیر فرمانده ارشد اسرائیلی در این مورد که از تلویزیون رسمی این رژیم پخش شد شنیدنی است؛ «قاسم سلیمانی شخصا حلقه محاصره خفگی را دور گردن اسرائیل انداخته بود. او پدر معنوی گروههای جهادی بود.»
کلید واژه تمام این ترسها مشخص است. رژیم اسرائیل با وجود ضربات و لطمات فراوانی که با واسطه و بی واسطه از حضور، راهبری و هدایت میدان توسط حاج قاسم سلیمانی دریافت کرده بود، همواره برای ترور حاج قاسم با واهمه و ترس مواجه بود. آنها با وجود اینکه حاج قاسم را از سال 2011 در لیست ترور خود داشتند اما بارها و بارها از ترس انتقام خونبار و دردناک ایران، این طرح را در مراحل نهایی لغو کرده بودند. آنها همواره واهمه داشتند؛ واهمه از انتقام سختی که صدر تا ذیل مقامات اسرائیلی و آمریکایی به آن وقوف داشتند؛ انتقامی که میدانستند وعدهاش توسط ایران به هر قیمتی که شده اجابت خواهد شد. ترور حاج قاسم، برای آنها که باید در میدان ترور فرماندهان مقاومت، آتشافروزی در لبنان، ترور فرماندهان فلسطینی، شهرکسازی، تطهیر چهره کریه اسرائیل از افکار عمومی جهان، فساد مداوم مسئولان رده بالای این رژیم و دهها معضل دیگر درگیر بودند، بیتردید رمق و توانی برای تسلط بر اداره سرزمینهای اشغالی باقی نمیگذاشت. البته که ترور حاج قاسم تمام سرزمین اشغالی را به واهمهای کشنده و انتظاری مرگبار ناشی از خطر انتقام ایران فرو میبرد؛ درست همانند آنچه خبرنگار سیانان بعد از ترور حاج قاسم توسط ارتش تروریست آمریکا و وعده انتقام ایران میگفت: «ما حتی در خانههایمان هم از ترس انتقام ایرانیها آرامش نداریم.» یا آنچه خبرنگار بیبیسی اعلام کرد: «نباید تردید کنیم که ایرانیها انتقام خواهند گرفت.» طبعا برای سرزمینهای اشغالی که هیچ عمق استراتژیکی هم ندارد، این واهمه صدها برابر بیشتر بود.
اما بالاخره حاج قاسم دشمن آنها بود. آنها کابوس حضور و اقدامات او را همواره در دل داشتند. چاره کار چه بود؟
چاره کار آمریکاییها بودند و رئیسجمهوری احمق، جاهطلب و بدون ادراک سیاسی و بینالمللی. ترامپ وقتی دستور ترور حاج قاسم را صادر کرد، اصلا گمان نمیکرد انتقام در راه باشد. او با بلوف ابرقدرت بودن خود این کار را کرد و برای اینکه شائبهای ایجاد نشود که راهبری مستقیم عملیات توسط اسرائیلیها بوده است، همان روز چندین بار اعلام کرد که حاج قاسم توسط ارتش تروریست آمریکا ترور شده است.
از بازتابهای وسیع ترور حاج قاسم و البته بازتابهای وسیعتر انتقام ایران که بگذریم، نمیتوان از اذعان و اعتراف دشمنان مشترک ما، مردم عراق، فلسطین و جبهه مقاومت بگذریم؛ اینکه آنها در عین آرزوی نابودی قدرت منطقهای ایران، به قدرت غیرقابل انکار، تحقق صددرصدی وعدههای انتقام، تأثیرگذاری شگرف منطقهای ایران و بازیگر شماره یک تحولات منطقه اذعان دارند. شاهد دیگر این قدرت منطقهای، وعده آمریکا برای به صفر رساندن صادرات نفت و مشتقات نفتی ایران بود؛ وعدهای که ما را بر آن داشت تا با صادرات 5 نفتکش بنزین به ونزوئلا، باز هم بلوف آنها را به چالش بکشیم و وعده بدهیم که با کوچکترین حرکت و ممانعتی در مسیر انتقال بنزین به ونزوئلا، مقابلهبهمثل میکنیم و این شد که ناوگانهای عریض و طویل آمریکایی جرأت نکردند حتی تا به چند کیلومتری این نفتکشها نیز نزدیک شوند.
برای کمتر قدرت و دولتی این تردید وجود ندارد که نقش راهبردی ایران از حالا به بعد و طبق وعده رهبر معظم انقلاب، بیرون کردن آمریکا از منطقه است؛ وعدهای که پس از اخراج آمریکا میتواند به گفته سیدحسن نصرالله، طناب داری باشد بر گردن صهیونیستها تا آنها لباسها را در چمدان بگذارند و از منطقه خارج شوند.