سر کرده‌های منافقین به این کشور خیانت کردند

Moassian3ادموند موسسیان۱۳۴۰در تهران در یک خانواده مسیحی متولد شد. مادرش خانه دار و پدرش رانند تاکسی بود. او فرزند دوم خانواده بود وی در حال تحصیل در مقطع دیپلم بود. این جوان ۱۹ ساله در درگیری‌های که منافقین به پا کرده بودند به شهادت می‌رسد.

شهید هایقان موسسیان۱۳۰۶در شهر سلماس آذربایجان غربی دیر خانواده مسیحی دیده به جهان گشود. پدرش را در کودکی از دست داد و مادرش خانه دار بود. دوران کودکی را به سختی در نبود پدر به‌سر برد. تحصیلاتش را تا مقطع ابتدای پشت سر گذاشت. در نوجوانی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کردند. ابتدا در حرفه مکانیکی مشغول به کار شد و بعد از مدتی با خرید ماشین به شغل تاکسی رانی روی آورد. در سال ۱۳۳۸ ازدواج کرد حاصل این ازدواج ۳فرزند پسر بود. وی سه ماه بعد از شهادت پسرش ادموند در راه بازگشت به خانه در تیراندازی منافقین به شهادت رسید.

سرگذشت پژوهی بنیاد هابیلیان (خانواده ۱۷۰۰۰شهید ترور) با برادر شهید ادموند موسسیان:

ادموند فرزند دوم خانواده من برادر بزرگتر بودم. رابطه خیلی نزدیکی باهم داشتیم. اخلاقش خیلی خوب بود نه تنها با ما با همه اینطور بود خیلی شبیه پدرم بود. من هیچ وقت ندیدم برادرم بد اخلاقی کند یا عصبانی بشود خیلی رفتار‌های سنجیده‌ای داشت. به ورزش علاقه داشت در کنار تحصیل ورزش می‌کرد بدنسازی و کارته را بیشتر دوست داشت. اوقات فراغتش را در خانه در بالا پشت بام که مکانی را برای ورزش درست کرده بود می‌گذراند.

در فعالیت‌های انقلابی تا جایی که می‌توانست شرکت داشت مثلا با دوستانش سرکوچه سنگر درست می‌کردند.

او همیشه از بابانوئل می‌ترسید و از مادر می‌خواست تا شب‌ها همه در و پنجره‌ها را ببندد تا بابانوئل نتواند به خانه ما بیاید. به او می‌گفتیم بابانوئل ترس ندارد و او همه بچه‌ها را دوست دارد و به آن‌ها کادو می‌دهد ولی می‌گفت کادو نمی‌خواهم و دوست ندارم بابانوئل را ببینم.هر سال شب کریسمس وقتی بابانوئل را می‌بینم یاد ادموند می‌افتم و گریه می‌کنم.

خرداد سال ۶۰ به خاطر ماجرای بنی صدر و عزل او توسط مجلس اوضاع متشنج شده بود و طرفداران او به همراه منافقان در میدان ۷ تیر تجمع کرده بودند و درگیری و تیراندازی بین آن‌ها و مأموران خیلی شدید بود. مادرم برای خرید به مغازه‌ای در میدان ۷تیر رفته بود. می‌خواست برای یکی از اقوام که صاحب فرزندی شده بود، کادو بخرد.

طرفداران بنی‌صدر که در بین آن‌ها افراد مسلح هم بودند شعار می‌دادند. در حالی که در مغازه بود تیراندازی‌ها بالا می‌گیرد و صاحب مغازه می‌ترسید و از او می‌خواهد تا زمان آرام شدن اوضاع همانجا بمانند فروشنده کرکره مغازه را تا نیمه پایین می‌کشید.‌‌ همان لحظه ادموند که نگران مادرم شده بود برای پیدا کردنش به خیابان رفته و همه مغازه‌ها را جست‌و‌جو می‌کند اما چون کرکره مغازه‌ای که در آن مادرم بود پایین بود نتوانسته او را پیدا کند و وقتی به خانه برمی‌گردد مقابل مسجد الجواد گلوله‌ای به شکمش اصابت می‌کند. دو نفر از دوستانش که آنجا بودند او را به بیمارستان جم بردند، و ساعتی بعد به بیمارستان امام خمینی (ره) منتقل شد اما به خاطر خونریزی شدید به شهادت می‌رسد.

آقای موسسیان در ادامه پدرش را اینگونه روایت کرد:

پدرم سیع می‌کرد اوقات فراغتش را در در کنار خانواده بود. بعضی مواقع مطالعه می‌کرد و یا به مکانیکی می‌پرداخت. پدرم به تحصیل ما خیلی اهمیت می‌داد و همیشه پیگیر مسائل درسی ما بود. پدرم بسیار اهل معاشرت بود. خیلی به صله رحم و دید و باز دید از فامیل و آشنایان اهمیت می‌داد. و تا حد توانش سیع می‌کرد به امور مردم رسیدگی کند.

هر سال شب کریسمس پدرم درخت کاجی را که می‌خرید به حیاط خانه می‌آورد و پس از شستن آن را تزئین می‌کرد و در گوشه اتاق می‌گذاشت.

پدرم بسیار زحمت می‌کشید و برای اینکه چرخ زندگیمان بچرخد تا نیمه‌های شب در آژانس کار می‌کرد.

بعد از شهادت برادرم پدرم آرام و قرار نداشت. گویا می‌دانست بزودی به دیدار او می‌رود.

روزهای پرتلاطم سپری می‌شد و منافقان که از رسیدن به اهدافشان ناامید شده بودند ترور شخصیت‌های انقلاب و مبارزه مسلحانه را آغاز کردند. تشکیل خانه‌های تیمی و طراحی نقشه ترور و بمب‌گذاری‌ها در دهه ۶۰ از برنامه‌های آن‌ها بود. شهریور سال ۶۰ یکی از این خانه‌های تیمی در میدان ۷ تیر از سوی پاسداران انقلاب اسلامی شناسایی شد و تحت محاصره قرار گرفت. سه ماه از شهادت ادموند می‌گذشت و مادر هنوز لباس سیاه به تن داشت.

پاسداران یک خانه تیمی را در کوچه ما محاصره کرده بودند و از همسایه‌ها خواستند تا از خانه‌هایشان خارج نشوند. بعداز شهادت برادرم مادرم از شنیدن صدای گلوله وحشت داشت. مادرم بلافاصله با آژانسی که پدر در آنجا کار می‌کرد تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد به خانه نیاید، اما او می‌گوید می‌خواهد به خانه برگردد و کنار ما باشد. چند دقیقه بعد صدای شلیک رگبار گلوله و تیراندازی‌های پراکنده از کوچه شنیده می‌شود، مادرم احساس می‌کند اتفاق بدی افتاده است. به درون کوچه می‌دوید و با دیدن ماشین پدرم که چند گلوله به آن اصابت کرده بود روی زمین می‌افتادم.

شهادت برادر و پدرم خیلی برای ما سخت بود با اختلاف سه ماه، اول برادرم و بعد هم پدرم به شهادت رسید شما تصور کنیدچه شرایط سختی برای من و مادرم بود برادر کوچکم فقط سه سال داشت. ضربه روحی بزرگی به خانواده ما وارد شد. همه مسئولیت‌ها به عهد من بود.

سر کرده‌های منافقین به این کشور خیانتی کردند که جبران ناپذیر است.


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان