چند سال ابتدایی انقلاب اسلامی کوران فعالیت گروههای سیاسی بود که به پشتوانه پیروزی انقلاب اسلامی و با پوشش انقلابیگری درصدد بودند نهال غرس شده به دست امام خمینی (ره) را به یغما ببرند. گروهها و گروهکهایی که کمترین نقش را در پیروزی انقلاب اسلامی نداشتند اما به دنبال بیشترین سهم از انقلاب بودند. در این میان شاگردان و یاران امام خمینی (ره) در روشنگری برای مردم نقش ویژهای داشتند. بازنمایی هدف اصلی گروهکها و ماهیت واقعی آنها وظیفهای بود که در نهایت به شهادت بسیاری از آنها ختم شد. شهید سیدعبدالکریم هاشمینژاد که در سالهای پیش از انقلاب و چند سال بعد از انقلاب در کنار رهبر معظم انقلاب و مرحوم آیتالله طبسی به نمایندگی از حضرت امام رهبران انقلابی مردم خراسان بودند، در نهایت در پی روشنگری چهره حقیقی گروهکهای التقاطی در 7 مهر سال 1360 به دست یکی از اعضای گروهک منافقین به شیوه انتحاری به شهادت رسید. به مناسبت سی و نهمین سالگرد شهادت این شهید، دختر ایشان با بازخوانی منش فکری شهید هاشمینژاد، بخشی از سیر فکری او را به رشته تحریر درآورده است. روایتی که بنیاد هابیلیان در اختیار «صبح نو» قرار داده است.
تحولات دهههای 40 تا 60 جریانهای مختلفی را در جامعه ایران به حرکت درآورد. این جریانها با تفکرات مختلف در ابتدای راه با هدف اولیه براندازی رژیم پهلوی، در یک مسیر بودند. در این بین حرکت خروشانی که با رهبری و ایدئولوژی امام راحل، به همراهی شاگردان و بسیاری از اندیشمندان و روحانیون مسلمان بود توسط مردم انتخاب شد و با هدف احیای دین و اجرایی شدن اندیشه دینی و تحقق حاکمیت اسلام، دگردیسی عظیمی به نام انقلاب اسلامی را رقم زد، که نتیجه اش بازگشت اسلام به اصولگرایی، سیاسی و معاصرشدن دین با کنش تمدنی بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی، شاهد مخالفتهای سایر جریانات، اما با چهرهها و شعارهای جدید و انحرافی مقابل نظام نوپای اسلامی بودیم. جریاناتی که در بهدست گرفتن حاکمیت ناکام ماندند. وظیفه خطیر رهبری و یاران و شاگردانش چون شهید مطهری، بهشتی و هاشمینژاد، نشان داد این نفاق و انحراف و شناساندن چهره واقعی جریانها و مرزبندی بین خودی و غیر خودی به مردم بود.
شهید هاشمی نژاد با شخصیتی چند بعدی و احساس مسئولیت و با نگاه دقیق مجتهدانه و روشنفکرانه، نفاق ابتدای انقلاب را اینگونه تشریح میکند: «با نگاه به تاریخ می بینیم اسلام در مواجهه با کفر در چهره اصلی خودش همه جا بود. یعنی تا زمانیکه پیامبر اسلام بود و کفار مقابل ایشان با شعار حمایت از بتها بودند اسلام موفق بود، اما از روزی که مبارزه با کفر در پوشش اسلام شد، ضربه های زیادی خورد و تفاوت زمان رسول خدا (ص) و حضرت علی (ع) در همین جاست، پیامبر با ابوسفیان بت پرست مبارزه کرد و علی (ع) با معاویه- که همان ابوسفیان است- ولی با شعار لااله الا الله».
در تقسیم بندی ایشان، انقلاب سه مرحله دارد که اکنون مرحله سوم انقلاب یعنی مبارزه با نفاق داخلی است و این نفاق داخلی به فرموده امام خمینی (قدس سره) با دشمنان در یک جبهه متحد علیه ملت و مکتب و چهره های اصیل انقلاب قرار گرفته اند و شهید هاشمی نژاد این جبهه متحد را اینگونه تشریح می کند: «جبهه ضد انقلاب مرکب است از جریانهایی که تنها اشتراک آنها با یکدیگر مخالفت با نظام جمهوری اسلامی است که شامل جبهه ملی، لیبرالها، سازشکاران، سلطنت طلبان، ساواکیها، مارکسیستها و منافقین خلق است که علی رغم تضادهای شدید در داخل با یکدیگر، اما به دلیل وجه اشتراک مخالفت با حاکمیت اسلام در ایران با یکدیگر متحد شده اند و نمونه بارز آن در فرار بنی صدر است، که سرهنگ معزی (خلبان شاه) سلطنت طلب، با مسعود رجوی (به اصطلاح انقلابی) و بنی صدر (لیبرال) با همکاری هم، موفق به فرار و رفتن به فرانسه می شوند و خبرنگارانی که منتظر ورود شان بودند، آمریکایی، اسرائیلی، انگلیسی، آلمانی و.... که نمونه بارزی از جبهه متحد در خط آمریکا و جهان سرمایه داری است.» الگویی فکری منحرف ضدانقلاب که از ابتدای پیروزی، روشنگرانی چون شهید هاشمی نژاد شناخته شده بود و خداوند اینگونه رسوایشان نمود. و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین.
استاد شهید بارها در سخنرانی هایشان بیان میکنند که دشمنی چهره اش را عوض کرده و با تاکتیکی که به مراتب از گذشته خطرناک تر است و مردم در آن ضربه پذیرتر هستند به میدان آمده است و علما و روشنفکران متعهد و مسئول، نباید امروز کلی گویی درباره ضدانقلاب داشته باشند که نتیجه ندارد بلکه باید نفاق را برای مردم واکاوی کرد و در این بین بیش از سایر جریانات، منافقین زیر ذرهبین شهید قرار میگیرند. ایشان در یکی از سخنرانیهایشان عملکرد آنان را بطور اجمالی اینگونه دستهبندی میکنند:
1. عدم درک انقلاب و مخالفت با نظام: «منافقین نه رهبر انقلاب را شناختند نه جامعه و ملت انقلابی ایران را. عدم درک آنان به معنای ندانستن نیست بلکه بخاطر عدم دسترسی به قدرت و حاکمیت است. منافقین بعد از انقلاب همان جایی ایستادند که قبل از انقلاب ایستاده بودند. دیروز مقابل رژیم شاه و امروز مقابل مردم انقلابی.»
2. مخالفت با رهبری و روشنگران خط مقدم انقلاب: « هدف سازمان منافقین از بین بردن مهره های اصلی نظام است با این تفکر که انقلاب از هم خواهد پاشید اما غافلند از اینکه مهرههای انقلاب جمعیت میلیونی مردم است. برای خاموش کردن کانون اصلی آتش باید از اطراف شروع کنند تا به سر منشاء برسند.»
3. ورود به جبهه متحد علیه انقلاب: « منافقین برای رسیدن به اهدافشان با گروه هایی متحد شدند که تنها نقطه اشتراکشان مخالفت با نظام جمهوری اسلامی است و این در حالیست که در داخل تضادهای زیادی با هم دارند. مانند حمایت از روزنامههای تعطیل شده که مدیرانشان، قبل از انقلاب جزء مخالفین بودند و بعد از انقلاب سخنگوی گروههای نفاق و هم صدای با آمریکا مانند روزنامه آیندگان که منافقین با فدائیان و سایر مخالفین در یک جبهه قرار گرفتند.»
4. خودشیفتگی و غرور کاذب: شهید در سخنرانیهایشان به این نکته اشاره می کنند که «شما آنقدر بزرگ نیستید که از بسیج مردمی سخنی می گویید. کافیست امام بگوید بساطشان را جمع کنند و می بینید که مردم چگونه گوش به فرمان هستند. این غرور و خود باوری کاذب شما را نابود می کند.»
و میبینیم که در نهایت فرار مسعود رجوی به همراه بنی صدر به دامن غرب کوس رسواییشان را به صدا درآورد.
شهید با تکیه بر این اصل که انقلاب ادامه دارد اما دشمنامش نابود شده و در مقاطع تاریخی مختلف با چهره و شعارهای متناسب با زمان به میدان می آید تاکید داشت باید مردم بتوانند چهره روز ضدانقلاب و نفاق را با ملاک های اسلام ارزیابی نمایند و با هوشیاری و بصیرت مانع توطئه آنان شوند و به وجهی نیک، خود نیز در زندگی سه ساله بعد از انقلابش این اصل را به خوبی به نمایش گذاشت.