رهايي از توهم (30)

به قلم عضو سابق سازمان مجاهدين خلق

Rahayi Az Tavahom

واحد عملياتي متشكل از ميليشياي قهرمان و راننده موتور!

چند روزي گذشت. بازهم تنها شده بودم. يكي از نگهبانان بدون اينكه حرفي خارج از حدود وظيفه اش بزند، هربار كه پنجره كوچك سلول را مي گشود با نگاهش ابراز همدردي مي كرد، تا اين كه بالاخره روزي پرسيد آن رفيقت (هم سلولي) چطور شد؟ گفتم رفت. خيلي آرام گفت ان شاءالله تو هم مي روي. . . اين يك جمله انگار كوهي از روحيه بود. ديگر آن نگاه قبلي را به اين پاسداران بي سر و صداي اوين نداشتم. برخلاف آن چه كه در بيرون تبليغ مي كردند و مي كرديم، همواره موقع احضار يا حمام و يا سلماني با صداي آرامي صدا مي كردند و با همان آرامش موقع صبحانه و ناهار و شام، غذا مي آوردند و. . . به ياد مي آورم به دليل نداشتن ساعت، زماني براي خواندن نماز صبح دچار مشكل بودم. هيچ صدايي در آسايشگاه به گوش نمي رسيد، حتي صداي اذان. وقت نماز ظهر را هنگام تقسيم ناهار، مي فهميدم و وقت نماز مغرب و عشا را موقع تاريكي هوا. ولي براي نماز صبح معياري نداشتم، چون صبحانه را بعد از طلوع آفتاب مي دادند كه روشنايي آن به درون سلول مي آمد. مگر اين كه مي خواستم نماز صبح را اول روشني هوا بخوانم. به هر حال دل به دريا زدم و از يكي از نگهبانان در خواست كردم كه موقع اذان صبح به يك طريقي مرا بيدار كند. او حرفي نزد، ولي وقت اذان صبح ناگهان متوجه شدم كسي خيلي آرام از پنجره كوچك سلول صدايم مي زند.

از اين نوع برخوردها بارها، حتي در طي آن روزهاي انفرادي سلول و همچنين پس از آن ديدم كه از هزاران پند و نصيحت و سخنراني موثرتر بود. اين بود كه به تدريج درك كردم بيشتر به ما به چشم يك قرباني نگاه مي كنند تا يك مجرم. اين نوع نگاه با تحولي كه پس از دور شدن از حصار فكري سازمان به آرامي درون ما رخ مي داد، كاملاً سازگار بود. هيچ گاه از خاطرم نمي رود كه در يكي از روزهاي اولين ملاقات هايم در اوين، قبل از اينكه با بستگان ديدار كنم، در سالن ملاقات، يك لحظه حاجي كربلايي (مسئول سالن ملاقات زندان اوين) كه هنوز نمي شناختمش از كنارم رد شد و من بدون هيچ گونه قصد خاصي، رويم را از او برگرداندم. خيلي آرام به سويم برگشت و با لحن پدرانه اي گفت: پسرم چرا رويت را از من برمي گرداني؟ مگر من با تو چه كرده ام؟. . . كاملاً مات شده بودم و توضيح دادم كه قصد و غرضي از روي برگرداندن نداشته ام. خلاصه دستم را گرفت و چند جمله ديگري با من صحبت كرد و رفت. اين گونه برخوردها به دفعات براي بچه ها اتفاق افتاده بود و اگرچه در ميان مأموران زندان بنابر شرايطي كه وجود داشت (شرايط خشن ترور و كشتار در بيرون زندان و اينكه به قول خود سازمان روزانه 30 ترور در بيرون انجام مي گرفت)(1) بعضا برخوردهاي تند و خشني هم با برخي زندانيان كه چندان اهل آرامش نبودند صورت مي گرفت، ولي اين مسئله عموميت نداشت.

به هر حال چند روزي گذشت، تا اين كه هم سلولي ديگري پيدا كردم. او هم از اهالي شمال كشور اما اين بار از مازندران (قائم شهر) بود. نامش را دقيقاً به خاطر ندارم ولي تصور مي كنم، مصاحبه اش در جلد چهارم كتاب كارنامه سياه موجود باشد. فكر كنم نامش صبوري بود. او از كساني بود كه دو ترور در كارنامه اش داشت و خودش به طور مفصل درباره چگونگي انجام آن دو ترور برايم توضيح داد. مثل اغلب بچه هاي مجاهدين خلق پر از تناقض هاي ريز و درشت شخصيتي و خصلت هاي منفي بود. از زندگي شخصي اش گفت، از علائق اش و آرزوهاي به انجام نرسيده اش. . . دريافتم كه قبل از پيوستن به سازمان، درونش مملو از عقده هاي فرو خورده بوده است. در همان قائم شهر فوتباليست بوده است، ولي هيچ وقت در تيم هاي اصلي به بازي اش نگرفته بودند. عاشق شده ولي به عشقش نرسيده بود، يعني در واقع معشوقش به او اعتنايي نداشته است. (البته همه اين حقايق را مستقيما بيان نمي كرد بلكه به آساني مي شد از پس پرده يك سري داستان بافي هاي مهيج و خيال پردازي هاي كليشه اي اش آنها را بيرون كشيد) در كار و تحصيل هم ناموفق مانده بود و البته همه گناهان را به گردن روزگار مي انداخت. به نظرم اساس انگيزه اش براي پيوستن به سازمان خصوصاً در فاز نظامي، جبران آن سرخوردگي ها بود. زيرا كه سازمان به خوبي از اين نقطه ضعف افراد سود مي جست و سريعا به آنها مقام و منصب اعطا مي كرد تا بتوانند بر عقده هاي ديرين شان سرپوش بگذارند و با القابي مثل: فرمانده واحد نظامي، ميليشياي قهرمان، رزمنده واحد عملياتي و. . . آنها را مجذوب سازمان مي ساخت.

او نيز خيلي زود به عنوان فرمانده و مسئول آتش يك واحد عملياتي منصوب شده بود كه تنها يك عضو ديگر به عنوان راننده موتور داشت!! مي گفت، وقتي يك كلت واقعي را در دستانش گذاشته بودند، سعي كرده به مسئولانش بفهماند كه هيچ تجربه اي از شليك با يك اسلحه ندارد. چون حتي به خدمت سربازي هم نرفته بود. اما آنها كار را برايش بسيار راحت و آسان جلوه داده بودند، به اين ترتيب كه كافي است كلت را مسلح كرده، رو به طرف مورد نظر نشانه گيري كني و بعد ماشه را بكشي، همين!!

در حالي كه به خاطر دارم كه براي اسلحه گرفتن در جريان مبارزات مسلحانه مردمي 20 و 21 و 22 بهمن 1357 هم ارائه گواهي پايان خدمت لازم بود. ولي اينك براي سازماني كه زماني نيروهاي نظامي اش را براي آموزش عمليات چريكي راهي اردوگاههاي فلسطيني مي كرد(2) اصلاً آشنايي با طرز استفاده از سلاح مهم نبود!!

پی نوشت:

 

1- كتاب «كارنامه سياه» - مناظره زندانيان اوين جلد 2، انتشارات دادستاني انقلاب مركز، تابستان 1362، صص 132و.133

2- كتاب هاي «برفراز خليج» خاطرات محسن نجات حسيني - نشر ني (چاپ اول - 1379) و «سازمان مجاهدين خلق» - حسين احمدي روحاني - مركز اسناد انقلاب اسلامي (چاپ اول- 1384).


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

جدیدترین مطالب

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

سعید کریمی از مجروحان حمله تروریستی راسک و چابهار عیادت کرد

وضعیت مجروحان حمله تروریستی چابهار و راسک

محمود عباس‌زاده مشکینی عضو کمیسیون امنیت ملی

ورود کمیسیون امنیت ملی به حمله تروریستی راسک و چابهار

معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور:

عناصر تروریستی راسک و چابهار ملیت غیر ایرانی دارند

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان