در انتظار رؤيت خورشيد (4)

Shahid Gelyan

بي تاب بود و بي قرار ، آرامش را بر خود حرام كرده بود و در استمداد مجروحين به اين طرف و آن طرف مي دويد و از برادراني كه توانايي بيشتري داشتند كمك مي طلبيد . استمدادي كه لبيك گفتن به آن هزار بار از شركت در يك عمليات سنگين سخت تر بود ، كمك براي انتقال مجروحين و شهدا از صحنه نبرد .

در اين لحظه قتلگاه شهيدان در چنگال دشمن بود و مجروحين در آن ميان مانده بودند ، حالت عجيبي بود و به قول شهيد عارف در آن لحظه معركه جنگ است كه معلوم مي شود كه مرد كيست و حق چيست .

قانع از معدود افرادي بود كه در آن لحظه راهي قتلگاه شهدا گرديد، او وظيفه خود مي دانست كه براي نجات مجروحين و انتقال جنازه شهدا تا چند قدمي دشمن به پيش رود و اين امر در حقيقت خود نوعي شهادت است .

آري او از شهيد مي گفت و رسالت زينب را بر دوش مي كشيد تا شكوفه هاي وجودش همراه و همدم فضاي شهادت آكنده اين ديار با عطر دل انگيز خود مشام عاشقان را رائحه اي باشد جان بخش و جان فزا و در آخرين روزهاي عمرش با هر لحظه و هر حركت قصد اين داشت تا بر ما نمايان سازد كه رسالت زينبي و پيام آوري خون شهيدان را به انجام رسانده است و او مي خواهد پرواز كند تا انجام امري حسيني را همچون مولا و مقتداي خويش سيدالشهدا آغازي باشد .

و اما شهادتش ، بر چند اصل استوار است . گروهي از افراد در روند زندگي خود شهادت را انتخاب مي كنند و به اين آرزوي ديرينه خود مي رسند و به قول امام سجاد (ع) اين عادت و كرامت مان است و گروهي ديگر شهادت آنها را شايسته دانسته و برايشان بال مي گشايد تا به آغوش شاهد در آيند و به لقاء الله بپيوندند .

و اما شهيد قانع از آن افرادي است كه همچون مولايش علي (ع) هم او شهادت را انتخاب كرده است و بارها به هواي سر اين كوي قدم زده است و تا مرزهاي آن پيش رفته و با آن زندگي كرده است و هم شهادت او را براي خود برگزيده است و دامن خويش را براي او گشوده است .

هم عاشق همه سعي را براي وصل به معشوق نموده و هم معشوق چنان بزمي زيبا آراسته است كه چنين دلباخته اي را بي تاب دامان كشد و چنين عاشقي كشته معشوق است و خون بهايش بر او . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

ج) شليك گلوله حسادت از تفنگ هوس

... به ناگاه انسان پاكباخته اي را در كمال روشن بيني و دقت نظر مشاهده نمودم كه چقدر عاشقانه و آگاهانه به واجبات مي انديشد قبل از اين كه مستحبات جايگزين شود و جلويش را خدا مي ديد قبل از آن كه انبوهي پشت سر را پشتوانه بداند .

سنت و شريعت مكتبش را ضابطه و راهنما مي دانست پيش از اين كه روابط افراد را هادي بداند و ... او دنبال عظمت بي نام ،‌ دين بي نان و خدمت بي ريا بود ،‌ بايد هم دوستان دير دركش مي كردند .

... روز دوشنبه بود كه براي تحصيل طبق معمول به دانشكده وارد شدم گروهي را در مقابل كيوسك نگهباني جمع ديدم ، جلو رفتم نام زيباي حسين قانع نظرم را جلب كرد ، گمان نمي كردم همان برادر خودم حسين بوده باشد ، چرا كه حملات مجاهدان جبهه فكر مرا متمركز كرده بود و حدس مي زدم دانشجويي به دست صداميان شهيد شده است . خوب كه دقت كردم كلمه "‌ ترور ناجوانمردانه " تمام اعضاي بدنم را سست كرد ، نفهميدم چه شد ، لحظاتي بعد خودم را تنها در خلوت احساس كردم ، دو مرتبه گفتم چه شده است ؟ ....

مرا حرارت جهاد خشك كرده بود و شهادت برادرم شعله ورم كرد . واي كه الگويي كم نظير ربوده شد . با دوستانم به معراج شهدا رفتيم تا بار ديگر زيارتي داشته باشيم ، به معراج رسيديم در ميان گلهاي خوابيده مكتب ، به بالين مجسمه " فاذا فرغت فانصب و الي ربك فارقب " رسيديم .

" السلام عليك يا اهل لا اله الا الله ، ولي اين دفعه با گوش هاي سرم جوابي نشنيدم ، منتظر بودم تا دست برادري دراز كند و مصافحه نمايد ، ولي فقط نگاهم مي كرد ،‌ تبسمي شيرين و گرم و كاملاً رضايت بخش بر لب داشت ، چهره اش از هميشه شاداب تر و گشاده تر بود .

قد سروش در برابرم مثل هميشه ايستادگي و مقاومت و تحمل را نشان مي داد ، هر آن، شوق معانقه اي بسيار گرم مرا از خود بي خود مي كرد ‌، ليكن اين مرتبه عابد نبود ، ساجد نبود ، بلكه عبد حاضر و سجاده ناظر به تمام و كمال شده بود بي هيچ وقفه و بدون ركوع ،‌ سجود را آغاز كردم .

در سجده گفتم " ارجعي الي ربك ... " هجرت به جايگاه اصيل كرد ولي قالب و جلوه گاهش كه از جنس خاك بود مثل هميشه ماند و اما اين خاك نه از جنس تربت كربلاي معلا است و نه از جنس مشهد مقدس ، كه اين جلوه گاه خوابيده ، تربت خدا است . مهر سجودم شد ، چه سجده اي ، به سجاده ام نجوا كنان گفتم :

 

عاشقان را عشق فرمان مي دهد منزل به منزل

گه فراز دار رفتن گه به خاك تيره خفتن

طفل عقل از من سراغ كوي ليلي جست ، گفتم

ره به اين در كس نيابد جز كه مجنون وار رفتن

 

و حسين ما به امام حسين (ع) اقتدا كرده بود ، معشوق خود مي جست كه معشوقش نيز او را جست .

بي شك راه حسين به راه امام حسين (ع) ختم مي شود و راه امام حسين (ع) جز احياي كلمه توحيد چيز ديگري نيست و ما ضعيفان بايد با كوله بار سنگين مسئوليت و جامه با وقار رسالت به شعار و آرمان هاي متعهدانه تحقق بخشيم ، شايد مرضي حضرت سبحان واقع گرديم .

به او كه همه او بود گفتم مثل همه خوبان امت حضرت محمد (ص) گلچين شديد و ما ضعيفان را تنها گذاشتيد ،‌ هر چند معشوق (خدا) شهامت و عاشق مي طلبد . آري عجيب خدا را شناخته بود ، عجب قرآن را فهميده بود ، درست امامت و امام را درك كرده بود و ابديت را كاملاً باور داشت .

همراهان گمان كرده بودند من منقلب شده ام ، اما نمي دانستند كه در سجده ام و سجده از واجبات نماز عشق است و نبايد قصرش كني ،‌ ولي كردند و پرسيدند نظرتان در مورد جاهاي گلوله چيست ؟ با خود گفتم نشان گلوله حسادت است كه از لوله تفنگ هوس به وسيله پيروان ابن ملجم شليك شد .

 

•يادداشت هايي از زندانيان براي قانع از بند رسته

شايد بهترين نمودار چهره اين شهيد ايثارگر در زندان ، خاطرات ، نوشته ها و نامه هاي زندانيان باشد . لذا براي پرهيز از اطاله كلام بدون مقدمه چيني برخي از اين نامه ها را مي گشاييم .

 

برادر معظم و مهربان و ناجي عزيزم برادر حسين

سلام عليكم

حالتان چطور است ، اميدوارم سر حال و سلامت باشيد و در انجام وظايف مقدس تان موفق ، در طليعه بهار آزادي و پيروزي هاي اخير رزمندگان اسلام بر كفر جهاني ، بر خود لازم دانستم كه ضمن عرض تشكر از راهنمايي هاي جنابعالي كمال سپاسگزاري از اين كه انساني را از ورطه سرگرداني نجات داده و زنده كرده ايد بنمايم ....

به پاس رهنمودها و ارشادهايي كه از شما دارم دو كتاب پر محتوا و كم ارزش را به عنوان يادبود وفاداري به پيشگاه تان تقديم مي دارم و انتظار دارم چنانچه خطائي در آن دوران داشته ام مرا ببخشيد .

موفقيت روز افزون شما را در راه ارشاد جوانان و ديگر وظايف مقدس تان از درگاه حضرت احديت خواستارم ، سلامتي و طول عمر امام عزيز و پيروزي مسلمين بر كفر جهاني را از پيشگاه ولي عصر عجل الله تعالي فرجه آرزومندم .

ضمناً خواهشمندم از طرف اينجانب همه دوستان و برادران را سلام برسانيد .

دوستدار شما ...

 

*‌ * * * * * *

سلام عليكم

سلامي به بلنداي اخلاص ، سلامي به بلنداي برادري به برادر و رهنماي بزرگترين لحظات زندگيم ، سلام به برادر حسين ، هر چه تلاش كردم كه اسم تان را بنويسم نتوانستم و ديدم كه همين " برادر حسين " است كه بر قلبم نقش بسته و هرگز آن را فراموش نخواهم كرد و تا آخرين لحظه زندگيم ، خودم و زندگيم را مديون زحمات شبانه روزي شما برادران گرامي مي دانم .

... پدرم به ملاقات من آمد و گفت كه برايت امانتي دارم و عكس (اين زنداني پس از آزاد شدن به خدمت سربازي اعزام شده بود كه پدرش در ملاقات با وي عكس و هديه برادر حسين را به او مي دهد) را آورد ولي به من نشان نداد ،‌ هر چه فكر كردم كه اين عكس را كي داده و ... فكري به مغزم راه پيدا نكرد ، تا اين كه عكس را نشانم داد . خدا را شاهد مي گيرم كه در يك لحظه خشك شدم و فكر و مغزم اصلاً كار نكرد ، آيا من لياقت اين را دارم كه شخصي چون شما در كنار شهيدي بزرگوار عكسي را براي من بفرستيد ؟ هرگز ، و اين را جز لطف خدا چيز ديگري نمي دانم .

وقتي عكس را ديدم بغض گلويم را گرفت و شديداً متأثر شدم كه چرا قدر شما برادران بزرگوار را ندانستم ، وقتي عكس را ديدم گوئي خود شما و شهيد را ديدم و شايد بتوان گفت كه تمام آن لحظات را كه توفيق با شما بودن را داشتم ، به ياد آوردم .

الان كه اين نامه را براي شما مي نويسم عكس را در روبروي خودم گذاشتم و هر چند خطي كه مي نويسم يك بار به آن نگاه مي كنم و با بغض و شرمندگي به خودم مي گويم : " تو در روبروي اين چنين افرادي ايستاده بودي " ، خدايا خودت بايد از سر تقصيرات ما بگذري و بندگان پاكت را از ما راضي كني .

برادر حسين من تا كنون شايد براي هيچ كس اين چنين نامه ننوشته باشم ، اين نامه را از من قبول كن كه خدا را شاهد مي گيرم كه اين را با خلوص كامل مي نويسم ... الان من نمي توانم به نوشتن ادامه دهم چون شديداً شرمنده ام .

برادر حسين ، شديداً محتاج دعا هستم ، كمكم كنيد و برايم دعا كنيد ، مخصوصاً كه شبهاي قدر و شهادت حضرت علي (ع) نزديك است و دعاي شما بزگواران و رزمندگان و جهادگران اكبر حتماً مورد قبول است ،‌ دعا كنيد ، البته مي دانم و اذعان دارم كه لياقت آن را ندارم كه خدا مرا ... نمي دانم چه بگويم ، پاك گيج شده ام ،‌ خودتان حال مرا بيشتر و بهتر درك مي كنيد ، سلام مرا به تمامي برادران برسانيد . متشكرم ، والسلام

 

*‌ * * * * * *

نامه اي ديگر :

سلام ،

« يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضية مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي » ،‌ " اي نفس قدسي مطمئن و دل آرام به ياد خدا امروز به حضور پروردگار باز آي كه تو خشنود به نعمت هاي ابدي او و او راضي از اعمال نيك تو است ، باز آي و در صف بندگان در آي در بهشت رضوان من ."

از شب 18/12/64 كه بعد از اجراي نمايش حق المبين كه با من خداحافظي كرديد و گفتيد كه كاري نداري ، چون ممكن است همديگر را نبينيم ، من تا همين الان در فكر هستم ، فكر دوري از شما ،‌ فكر جدايي از شما ، فكر اين كه شايد ديگر هيچ وقت همديگر را نبينم .

الان بگويم ، اين حرف ها را به اين خاطر مي زنم كه ممكن است همديگر را نبينيم و بعد از اين نامه اگر همديگر را نبينيم بهتر است ، چون من نمي توانم سرم را از خجالت بالا كنم و در چشمان شما نگاه كنم . خدا شاهد است كه من علاقه شديدي به شما دارم كه از علاقه به پدر و مادر بيشتر است ، الان كه دارم اين نامه را مي نويسم بغض گلويم را گرفته و مي خواهم گريه كنم .

برادر حسين نمي دانم از كجا شروع كنم ، از اين كه وقت تان را مي گيرم عذر مي خواهم . من بارها شده است كه شما را در زندان با قيافه اي خسته و كسل ديده ام و در آن لحظه هيچ كاري از دستم بر نمي آمد جز اصلاح خودم و سعيم را هم كردم و مي كنم . نمي دانم احساس خودم را نسبت به شما چگونه بيان كنم .

خلاصه اين كه مرا ببخشيد و حلالم كنيد . درست است كه بار گناهانم آن قدر زياد است كه ... نه شايد اين حرف يأس ازدرگاه خدا باشد ، در سنگر ،‌ در خط مقدم از رزمندگان براي من حلاليت بطلبيد . بگوييد يك گناهكار ، يك رو سياه ، يك عاصي از شما طلب حلاليت كرده است ،‌ او را عفو كنيد ، او را ببخشيد ، برايش دعا كنيد كه او هم لياقت و توفيق به جبهه و سنگر آمدن را پيدا كند . لياقت شهادت را پيدا كند ، حالا در هر لباس خواه سپاه ، خواه ارتش ، خواه بسيجي و ....

از اين كه زنداني خوبي نبودم و شما را اذيت كردم عذر مي خواهم ، به قدري الان گيج هستم كه هيچ چيزي نمي توانم بنويسم جز اين كه بگويم شما را كه مي ديدم ياد خدا مي افتادم . شما را كه مي ديدم به ياد عذاب خودم مي افتادم ، فقط مي توانم بگويم كه شما را واقعاً از ته قلب بدون يك ذره ناخالصي دوست دارم و به اين دوستي افتخار مي كنم .

فقط از شما يك خواهش دارم و آن اين كه در سنگر هر وقت حال خوشي پيدا كرديد به ياد من هم باشيد . برادر حسين اگر در سنگر آقا امام زمان (عج) را ملاقات كرديد ، اگر پسر فاطمه (س) را ملاقات كرديد ، اگر قائم آل محمد (ص) را ملاقات كرديد كه انشاء الله حتماً ملاقات خواهيد كرد سلام من حقير را هم به ايشان برسانيد .

بگوييد مرا هم به جبهه بياورد ، ديگر از شما خواهشي ندارم ، خدا شاهد است كه حالم از لحاظ معنوي خيلي خيلي خراب است ، از شما خواهش مي كنم كه به امام زمان (عج) حتماً بگوييد . خداحافظ امام و شما باشد .

(اين نامه قبل از رفتن شهيد قانع به جبهه بوده است)

 

 

در انتظار رؤيت خورشيد (3)

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31