خشونت از کجا آغاز شد؟‌

 Rabieii

به یاد دارم آن روز از شرکت در جلسه هفتگی توجیهی حزب جمهوری اسلامی به همراه دوست گرانقدرم آقای ابوالقاسم سرحدی‌زاده باز‌ مانده بودیم. ساعتی بعد از انفجار با موتور پژو گازی به محل حادثه رسیدیم. آن شب بسیار گریستم. هم برای بهشتی هم برای مظلومیت انسانی.

یک دسته از شعارهای به اصطلاح ضد امپریالیستی خاص از کجا آمد؟‌ این شعارها که در بدایت خود خاستگاه غیر نهضتی داشتند و در اردوی چپ مارکسیست – لنینیست ساخته و پراخته می‌شدند، چگونه هجرت خود را به جانب اردویی کاملاً‌ متفاوت آغاز کرد؟ هر چه بود در آن نقطه‌ی آغاز، شعارهای ضد آمریکایی از سوی جریان‌های لنینیستی و گروه‌های التقاطی در جهت استمرار همان انقلابی سر داده نمی‌شد که مردم مسلمان به پا کرده بودند، کاملاً برعکس آن شعارهای خاص بیش از آن که ستیزی واقعی با خود امپریالیست باشد بیشتر به کار ستیز با محتوای انقلاب می‌آمد.

نخستین جریانی که مقابل انقلاب ایستاد،‌ ضد انقلاب به مفهوم متعارف کلمه نبود. بلکه جریان موسوم به «انقلابیون حرفه‌ای» بودند. یعنی کسانی که انقلاب را به دلیل تفاوت بنیادی آن با انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب‌های معاصر، یک انقلاب تمام عیار و کامل نمی‌دیدند. آن را بیشتر یک قیام مردمی اما فاقد معیارهای تعیین شده در الگوهای برین انقلاب‌های دیگر معرفی می‌کردند.

البته نگارنده معتقد است بیش از آن که این تئوری و استراتژی‌ها از یک منبع اعتقادی ناب – هر چند غلط – سر گرفته شده باشد، ناشی از دور ماندن از کانون قدرت و ایجاد سهم خواهی بیشتر از قدرت تعیین می‌شدند.

در محافل موسوم به «سازمان‌های پیشتاز و پیشاهنگ انقلاب» این باور وجود داشت که هر چه بیشتر شعار ضد امپریالیستی سر بدهیم و هر چه موضع‌گیری علیه آنها را تیزتر و شفاف‌تر بکنیم، خودمان خالص‌تر می‌شویم و انقلاب از آن حالت «نقص» اولیه به «کمال» می‌رسد و به تعبیر مشهور جریان رجوی، «عمق بیشتری» می‌یابد.

 در جانب مقابل واژه‌ی منافق و منافقین هم بیش از آن که متوجه شخص یا جریان خاصی باشد، بیشتر به رویکرد نفاق‌آلود اطلاق می‌شد که در بطن همین «ضد آمریکایی‌گری از نوع دیگر» وجود داشت. نقد آمریکا و مقاومت در مقابل آمریکا از همان ابتدا جزو یکی از مؤلفه‌های اسلام سیاسی بود. اما وقتی امام خمینی(ره) در جریان آن نهضت باشکوه علیه آمریکا سخن می‌گفت، یک رویکرد استدلالی داشت. آمریکا از آن جهت که نظام دموکراتیک است، بلکه از آن رو که بر خلاف ارزش‌های اعلام شده خود از نظام‌های دیکتاتوری منطقه حمایت می‌کرد، در معرض تهاجم اسلام نهضتی و انقلابی قرار می‌گرفت.

موضع انقلابی امام خمینی علیه آمریکا و شخص کارتر در سخنرانی‌های پاریس با نوع آمریکا ستیزی جریان‌های چپ تفاوت بنیادی داشت. کافی است چند سطر از سخنان آن روز امام را با چند سطر از بیانیه‌های ضد آمریکایی گروه‌های چپ‌گرا یا التقاطی مقایسه کنیم تا فهم روشن‌تر از تفاوت زبان مقاومت به دست دهیم.

امام به عنوان مثال در پاسخ به کارتر می‌گفت مردم ایران نه به خاطر فضای باز و آزادی‌های تند، بلکه به خاطر فقدان این آزادی‌های قیام کرده‌اند. این شیوه‌ی بیانی و این نحو ورود و خروج به قضیه‌ی آمریکا و مداخلات او در میان جریان‌های چپ یا مذهبی‌های التقاطی و متأثر از کمونیسم وجود نداشت. آمریکا برای آنها مظهر امپریالیسم بود و آمریکایی خوب به مثابه‌ی «دشمن خوب» کسی بود که بیشتر به ماهیت امپریالیستی خود وفادار باشد.

اشکال گوناگون گزاره‌های ضد آمریکایی را باید با توجه به مکان رویدادها و حوزه کاربرد گزاره‌ها معنا کنیم. در نزدیک‌ترین محل کاربرد گزاره: گروه فرقان در اطلاع مربوط به ترور شهید مطهری، پای «کنفرانس گوادلوپ» را به میان کشید. کنفرانس سران هفت کشور صنعتی در دی ماه ۵۷ در گوادلوپ که به گمان گروه‌های لنینیستی و التقاطی موجب انتقال قدرت از شاه به نظام اسلامی گردید.

اطلاعیه ترور می‌خواست بگوید نظام اسلامی و شهید مطهری برکشیده‌ی همان کنفرانس امپریالیستی است و نه برخاسته از یک انقلاب مردمی. در پس پشت ترور شهید بهشتی و یاران او نیز گزاره‌های ضد امپریالیستی توسط یک جریان تروریستی کاربرد پیچیده‌‌تری می‌یابد. بهشتی تنها پس از آن ترور شد که پیشتر در یک فرآیند معین دو ساله برچسب «سازشکاری» توسط تروریست‌های زمانه بر پیکر سیاسی آن شهید مظلوم حک شده بود. ترور هفتم تیرماه را نمی‌توان بدون تدارک گفتمانی خاص که سازمان رجوی در حاشیه‌ی حوادث مربوط به تسخیر آمریکا دیده بود، تحلیل کرد.

فوکو می‌آموخت که همواره در سبعانه‌ترین جنایت بشری «کمی فکر وجود دارد» و در تحلیل جنایت باید آن را از سوراخ و نهانگاه خود بیرون کشید و افشا کرد. ترور شهید بهشتی مسبوق به یک هوشیاری فوق‌العاده شیطانی بود. رجوی بعدها در تحلیل تبعات این ترور گفت «باید توجه داشت که رژیم منهای بهشتی شانس استحاله و بازسازی ندارد.»

باید مفهوم استحاله و بازسازی را در همان بافت معنایی که رجوی برآن بار می‌کرد، در نظر گرفت تا به فهم روشنی از علت ترور شهید بهشتی رسید: از دید سازمان رجوی، بهشتی با توجه به توانایی‌های خاص مدیریتی و توان نهادسازی، تنها فردی بود که می‌توانست نظام اسلامی ایران را از دوران بحرانی و چالش‌های نخست دوران انقلاب به مرحله‌ی تثبیت شدگی عبور دهد و به این ترتیب از خلال سازگاری با مقتضیات دولت مدرن، دوام نظام را تضمین نماید.

مطابق تحلیل مذکور هر نوع کوشش نظام برای پیشبرد اصلاحات و سازگاری با دنیای مدرن در نگرش مستلزم یک «استحاله» بنیادی در ذات و ماهیت نظام بود که فقط از عهده‌‌ی  شهید بهشتی برمی‌آمد. واژگان بازسازی، استحاله و رفرم در تحلیل‌های رجوی مفاهیم هم ارز داشت.

در این دیدگاه بازسازی مستمر و انجام اصلاحات که در زمانه‌ی ما شرط ماندگاری هر نظام مدرن است، نمی‌توانست قابل انطباق با نظام اسلامی حاکم باشد مگر به شرط استحاله و تغییر ماهیت نظام. کاری که به زعم تروریست‌ها تنها از عهده‌ی شهید بهشتی می‌توانست برآید. بنابراین بمبی که در آن شامگاه شوم در زیر ستون ساختمان جمهوری اسلامی تعبیه شده بود، هدفی جز شالوده شکنی انفجاری «بازسازی ساختار نظام جمهوری اسلامی» نداشت. ترور بهشتی از دید رجوی ترور رفرم و بازسازی نظام در دوران تثبیت حاکمیت نظام جمهوری اسلامی بود.

بازسازی و رفرم از دید رجوی امری صرفاً درونزا نبود، بلکه جنبه‌ای امپریالیستی نیز داشت. مطابق تلحیل‌های مکتوب سازمان مذکور درباره‌ی ماهیت انقلاب اسلامی، پیروزی انقلاب مدیون نوعی سازش امپریالیستی برای پیشگیری از روی کار آمدن «انقلابیون واقعی» محسوب می‌شد. از دید سازمان، شهید بهشتی معمار اصلی گذار و سرنگونی غیر مسلحانه رژیم شاه محسوب می‌شد. گذاری که مطابق تحلیل‌های نشریه مجاهد بدون شکل گیری سازش با آمریکا امکان‌پذیر نبود.

این سازش مورد ادعای رجوی موجب تسهیل و تسریع پیروزی انقلاب شد و بنا بر این عنصر نبرد مسلحانه و سازمان‌های پیشتاز را به عنوان امری غیر ضروری به حاشیه راند: «رهبران سازشکار و محافظه‌کار، زمانی که مردم فریاد می‌زدند رهبران، رهبران ما را مسلح کنید؛ در فکر این بودند که انقلاب !!‌ را بدون ریختن حتی قطره خونی از یک بنی به پیروزی برسانند.»

تحلیل مذکور نشان می‌دهد که برچسب «سازشکاری» از همان ابتدای پیروزی انقلاب و حتی در ایام اوج‌گیری تظاهرات ضد سلطنتی (مطابق تحلیل ‌های درون زندان در پاییز ۵۷ که بعداً‌ توسط سازمان رجوی منتشر شد) در فضای بسته‌ی زندان‌های شاه و سپس در تاریکخانه‌های خانه‌ی تیمی، به شکل یک برخاست گفتمانی برای طرد رقیب ساخته شده بود. هر انقلاب مطابق شیوه‌ها و تاکتیک‌های مبارزاتی رهبران خاص، خود را به حاکمیت می‌رساند و از دید رجوی، سرشت غیر مسلحانه‌ی انقلاب اسلامی زمینه ساز حاکمیت کسانی شده که «انقلابیون حرفه‌ای» نبودند و صرفاً از طریق سازش با آمریکا بر سر «مهار خشم توده‌ها» و پیشگیری از «تعمیق انقلاب» و ارتقای آن به مبارزه‌ی مسلحانه به حاکمیت رسیدند:‌

« اینان که عمق یافتن و گسترده شدن این حرکت را با موجودیت خودشان در تضاد می‌دیدند، تلاش داشتند آن را محدود و مهار کنند. ترس از عمق و گستردگی این حرکت در آمریکا نیز به شدت وجود داشت.»

پیروزی انقلاب اسلامی مطابق تحلیل نشریه‌ی مجاهد مدیون دغدغه‌ی مشترک رهبران روحانی انقلاب و آمریکا بر سر یپشگیری از «تعمیق» و «گسترش» دامنه‌ی انقلاب تا مرحله‌ی یک نبرد خونین و دراز مدت مسلحانه بود. امری که در صورت وقوع می‌توانست فرصتی برای هژمونی و سیادت «انقلابیون حرفه‌ای» و کنار نهادن انقلابیون «سازشکار» فراهم نماید.

با در نظر گرفتن همه‌ی این فرصت‌های ازدست رفته برای مسلحانه شدن انقلاب به نظر می‌رسید رخداد تسخیر سفارت آمریکا فرصتی جدید برای تعمیق انقلاب و نبرد مسلحانه با آمریکا فراهم آورده و بنابراین با توجه به تجریه‌ی انقلاب اسلامی باید به هوش بود «خط سازش» تکرار نشود. هدف سازمان رجوی و حتی به نحوی دیگر هدف حزب توده این بود که ماجرای تسخیر سفارت آمریکا تا مرحله‌ی یک جنگ مسلحانه دامن زده و به عبارت دیگر کشاندن آمریکا به مداخله نظامی دامن زده شود. با در نظر گرفتن آمریکا شناسی سازمان رجوی در مقطع مذکور می‌توان به فهم روشن‌تری از تاکتیک‌های معطوف به تشدید بحران نایل شد:‌

« تدارک هر مداخله‌ی نظامی، از جانب جهان‌خواران به عوامل و زمینه‌هایی نیازمند است. به همین دلیل تهاجم تفنگداران دریایی آمریکا، به خاک ایران نمی‌تواند بدون اتکا به پایگاه‌ها و شبکه‌های گسترده‌ی جاسوسی که توسط عوامل سیا و بقایای ساواک سازمان یافته انجام شده باشد....

او [کیسینجر] در سر رؤیای فروکش کردن این موج ضد امپریالیستی را دارد و به همین دلیل با کارتر نیز در این مورد به وحدت می‌ٰرسد. سیاست امپریالیست ها در این دوره عدم تحرک است. دقیقاً در همین رابطه کارتر طی پیامی از آمریکایی‌ها می‌خواهد،‌ خویشتن‌داری کامل از خود نشان دهند!‌ روشن است که این خویشتن‌داری در واقع نه برای حفظ جان گروگان‌ها که برای جلوگیری از دامن زدن به مبارزه‌ی ضد امپریالیستی است.»

رجوی احساس می‌کرد «دامن زدن به مبارزه‌ی ضد امپریالیستی» یعنی کشاندن آمریکا به مداخله‌ی نظامی،‌نوع دیگری از موقعیت انقلابی را پدید می‌آورد که با انقلاب نخست یعنی انقلاب اسلامی تفاوت کیفی داشت. این بار دیگر رهبران پیشین که استاد عبور غیر مسلحانه از بحران بودند نمی‌توانستند بر مسند پیروزی تکیه زنند و الگوی ویتنامی مبارزه‌ با آمریکا جایگزین الگوی مبارزه‌ی تظاهراتی و غیر مسلحانه خواهد شد. چنین شرایطی یعنی ویتنامیزه شدن انقلاب، رهبران موجود را می‌توانست به طور طبیعی کنار بگذارد. در چنین شرایطی اگر آمریکا اقدام به مداخله‌ی مستقیم نکند، باید دید او در درون نظام به چه کسانی امید بسته:

« ما اظهار نظر کیسینجر از همه جالب‌تر است. او می‌گوید: باید خونسردی خود را حفظ کنیم و از اقدام کسانی که مسئولیت امور کشور را در دست دارند پشتیبانی کنیم و وقتی همه چیز تمام شد آن موقع باید کوشش کنیم کشف کنیم چه چیزی رهبران خارجی را وادار می‌کند چنین رفتاری با آمریکا داشته باشند. عمق سیاست مزدورانه امپریالیسم با کمی دقت در اظهارات کیسینجر روشن می‌شود .... به راستی چشم امید او به چه کسی است.»

مداخله‌ی مسلحانه‌ی آمریکا می‌توانست شرایط پیچیده‌تر فراهم آورد که حل آن تنها از عهده‌ی سازمانی برمی‌آید که پیچیده‌ترین سازمان پیشتاز است و بنابراین جریان حاکم که فاقد این پیچیدگی است در یک فرآیند میان مدت مبارزه می‌توانست، به سهولت از صحنه حذف شود:

« آیا گمان ما هم بر این است که در شرایط پیچیده امروز بین‌المللی، با امپریالیست‌هایی چنین قدار مبارزه ساده است؟ پس باز هم سؤال را ادامه می‌دهیم: مشخصات آن نیروهایی که تا آخر می‌خواهند بیایند چیست؟ رابطه‌ی وحدت و تضادتان را با نیروها و گروه‌های مختلف چگونه رسم می‌کنید؟!» بنابراین رجوی می‌کوشید رخداد تسخیر سفارت را مصادره به مطلوب کند، نشریه‌ی مجاهد در دی ماه ۱۳۵۹ نوشت:‌

«باید بدون هیچ پرده‌پوشی و با صراحت تمام به عنوان نماینده‌ای از نسلی که با خون و آتش خو درخت انقلاب را باور کرد، به همه‌ی افراد و مقاماتی که در هر مقام و منصب و لباس می‌خواهند مجدداً پای جهانخواران را به این میهن باز کنند، گوشزد کنم که اگر به دادگا‌ه‌‌های الهی اخروی باور ندارند، مبادا دادگاه‌های خروشان و بی‌امان خلق را فراموش کنند. صریحاً‌ متذکر می‌شوم که تا وقتی یک مجاهد خلق در میهن ما وجود دارد، آمریکا نبای و نخواهد توانست که به این کشور بازگردد.»‌

لبه‌ی تیز این گفتمان ضد امریکایی متوجه شهید بهشتی بود. اگر در نحوه‌ی موج سواری رجوی بر امواج خروشان ضد امریکایی در مقطع مذکور مداقه کنیم، خواهیم دید که تند شدن مواضع سازمان رجوی علیه آمریکا با تیز شدن مرزبندی‌ها علیه حاکمیت برخاسته از انقلاب اسلامی به نحو معناداری به موازات یکدیگر پیش می‌ٰرفت. از نظر رجوی تسخیر سفارت و اوج‌گیری احساسات ضد آمریکایی فرصتی به وجود آورده بود که در جریان اوج‌گیری انقلاب اسلامی و سرنگونی رژیم شاه مفقود بود.

تحلیل سازمان رجوی در فردای پیروزی انقلاب این بود که سرعت پیروزی انقلاب مانع تعمیق انقلاب تا مرحله‌ی یک انقلاب حقیقی در مفهوم مسلحانه،‌ خونین و دراز مدت آن شده بود. به همین جهت حاکمیت برخاسته از آن انقلاب غیر مسلحانه (و لذا غیر عمیق) نمی‌توانست از دید سازمان مجاهدین یک حاکمیت واقعاً‌ انقلابی و حقیقتاً ضد امپریالیستی محسوب گردد.

حتی در آن ایام در محافل درون ‌گروهی سازمان به ظنزی تلخ می‌گفتند اگر بختیار چند ماه دیگر مقاومت کرده بود، فرصتی پدید می‌آمد که «انقلابیون واقعی» از راه برسند و رهبری انقلاب را به کنترل خود درآورند. اکنون در مقطع تسخیر سفارت آمریکا به نظر می‌رسید آن فرصت از دست رفته یک بار دیگر به شکلی متفاوت و ممتاز تکرار شده است:

« مسئله‌ی دیگری که می‌تواند مانعی در مقابل یک تاکتیک ضد امپریالیستی ایجاد کند، وحشت ارتجاع از گسترش توده‌ای دامنه‌ی این تاکتیک است. بدین معنی که چون جریان‌های ارتجاعی هرگز توان شرکت طولانی مدت در مبارزه‌ی ضد امپریالیستی را ندارند لامحاله نمی‌خواهند این حرکت‌ها عمیق و گسترش توده‌ای پیدا کنند و با لطایف‌الحیل در قبال آن مانع ایجاد می‌کنند.»

چه کسی مانع عمق یافتن و توده‌ای شدن جنبش ضد آمریکایی بود؟ رجوی در پاسخ به این سؤال از جناح سازشکار درونی، سخن می‌گفت که در یک همدستی پنهان با آمریکا عمل می‌کنند:‌

« اینها می‌کوشند که این مبارزه را از مسیر خود منحرف کنند و پایگاه‌های امپریالیسم را که محل تغذیه‌شان است از دسترش خشم و کین مردم دور نگه دارند؛ به این خائنان و وطن‌ُفروشان جمع دیگری نیز افزوده خواهند گشت، همان‌ها که کشش مبارزه را ندارند. همان‌ها که اگر مرحله‌ی قبلی انقلاب نیز کمی بیشتر ادامه داده بودند صف‌شان را از صف خلق جدا می‌کردند.»

بر اساس این تحلیل رجوی مفهوم موسعی از پایگاه‌های آمریکا به دست می‌داد. سفارت آمریکا در این تحلیل تنها یک گودال ظاهری و یک پایگاه ظاهری آمریکا بود که در پس شماری نامحدود از پایگاه‌های پنهان عمل می‌کرد. مبارزه با آمریکا مطابق با تحلیل مذکور نباید منحصر به تسخیر سفارت می‌شد، بلکه این جنبش باید تا مرحله‌ی تسخیر همه‌ی پایگاه‌های دیگر تعمیم می‌یافت.

پایگاه داخلی آمریکا در تحلیل پیش‌گفته یک استعاره برای حذف حاکمیت اسلامی بود که در تیزترین شکل آن جهت گیری ضد بهشتی داشت:‌

« همان‌ها که کشش مبارزه را ندارند، همان‌ها که اگر مرحله‌ی قبلی انقلاب نیز کمی بیشتر ادامه یافته بود، صف‌شان را از صف خلق جدا می‌کردند.... همان‌ها که فاش نشدن محتوای ماهیت فرصت‌طلبانه‌شان را مدیون سرعت مرحله‌ی اول انقلاب هستند؛ آری اینها طبعاً نگران و مخالف اوج‌گیری مبارزه‌ی ضد آمریکایی هستند.»

سازمان رجوی در سرمقاله‌ی نشریه‌ی مجاهد شماره ۱۰۵ (بیست و سوم دی ۵۹) تحت عنوان «حزب حاکم یا حاکمیت حزبی» و باز در مقاله‌ای در نشریه‌ی مجاهد شماره‌ی ۱۰۶ (اول بهمن ۵۹) با عنوان «آقای بهشتی خود را به کوچه‌ی علی جپ می‌زند.» مدعی رابطه‌ی بهشتی، حزب جمهوری اسلامی و آمریکا و ساخت و پاخت‌های پنهانی می‌گردد. نشریه‌ی مجاهد شماره ۱۰۷ (هفتم بهمن ۵۹) صریحاً‌ با عنوان «دعاوی ضد امپریالیستی در آزادی گروگان‌ها» باز به همین رابطه اشاره دارد و در شماره‌ی ۱۰۹ (بیست و سوم بهمن ۵۹) سرمقاله‌ای تحت عنوان «حزب جمهوری، جریان چماقداری» و باز مقاله‌ی دیگری با تیتر «آقای بهشتی متخصص بند و بست با شیطان بزرگ» همان ترفند آمریکایی نمایاندن شهید بهشتی به کار گرفته می‌شود.

در این مرحله بعد از شاه نوبت آمریکاست‌،‌ را می‌توان به مثابه یک گزاره در کاربست‌های گوناگون در نظر گرفت. جابجایی این گزاره از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر مفهوم و درون‌مایه آن را نیز تغییر می‌دهد. پیشینه سازی برای آمریکایی نمایاندن بهشتی و باهنر حتی شامل فعالیت علمی آنان در مقام نویسندگان متون درسی تعلیمات دینی نیز می‌شود:

« کسانی اسلام اسلام‌گویان ... قدرت را به اسم دسته و گروه و حزب قبضه کردند که در سال‌های اختناق و وحشت یا راحت در خانه‌های گرم و اشرافی خویش آرمیده بودند و برای رژیم جلاد و طاغوتی شاه تعلیمات دینی تدوین می‌کردند و یا در اروپا به گردش و سفر و سیر و سیاحت مشغول بودند.»

در اینجا مفهوم تعیم یافته از پایگاه آمریکا به کار آمریکایی نمایاندن رقیب می‌آید: « نباید فراموش کرد،‌ سفارت آمریکا تنها راه نفوذ امپریالیسم نیست. هر نهاد وابسته در ساختمان جامعه‌مان می‌تواند روزنه‌ی نفوذی باشد.»‌

مطابق این برداشت از آمریکا و پایگاه آمریکا، کل جامعه می‌تواند به منزله‌ی یک سفارت بزرگ آمریکایی در نظر گرفته شود. در این بافت مشخص از کاربرد گزاره بعد از شاه نوبت آمریکا است، آمریکا دیگر آن واحد سیاسی شناخته‌ شده‌ای نیست که بتوان آن را در پیکره‌ی خود آمریکا و نهادها و سفارت آن شناسایی کرد، بلکه تبدیل به یک سبد بی‌نهایت بزرگ می‌شود برای حذف و دور انداختن هر آن چیزی که دوست نداریم:

« علیرغم ضربه خوردن استبداد .... نهادهای وابسته به امپریالیسم تقریباً دست نخورده و سلامت باقی ماند حالا که امپریالیسم .... از در بیرون پرتاب شده بود بازیگر هزار چهره تصمیم گرفت از پنجره وارد شود؛ از کدام پنجره؟ نهادهای وابسته‌ی اقتصادی، نظامی، فرهنگی جامعه همچنان باقی مانده بود و بر رویش همچنان باز بود.»

در این مفهوم موسع از پایگاه آمریکا، کل جامعه‌ و نهادهای جامعه به شکل یک پنجره گشوده به روی نفوذ آمریکا بازنمایی می‌شود. آن روزها اتهام «انحصار طلبی» بسامد بسیار بالایی داشت که در تیزترین وجه خود علیه شهید بهشتی سمت گیری شده بود. بهشتی یک بار در منظره‌ی مستقیم با رهبران دانشجویان مجاهدین خلق خاستگاه قانون اساسی بنیاد جایگاه خود به مثابه‌ی دیوان عالی کشور را توضیح داد. اما هم مباحثه‌ی شهید بهشتی در مناظره‌ی مذکور نشان داد که اصل قانون اساسی و اساس انتخابات را قبول ندارد.

مجاهدین خلق وقتی از انقلاب و انقلابی‌گری حرفه‌ای سخن می‌گفتند، همان مفهومی را از انقلاب در نظر داشتند که در قالب قانون اساسی تثبیت و فرموله شده و به رأی ملت گذاشته شده بود. از دید آنان جامعه‌ی ایران به دلیل همان نفوذپذیری بنیادی در قبال آمریکا و نظام سرمایه‌داری بیش از «شرک آلود» بود که صلاحیت رأی دادن داشته باشد. به همین جهت نماینده‌ی سازمان رجوی در مناظره‌ی مذکور در نقد بهشتی به نقد اصل انتخابات و نقد آن جامعه‌ای پرداخت که در فردای انقلاب به حاکمیت اسلامی رأی داده بود.

توجیه این که ما را برگزیدند، ما را انتخاب کردند، اینها تمام برمی‌گردد به این مسئله که در زمان انقلاب زمینه‌ی ذهنبی چطور به وجود آمد. ملاک‌های انتخاباتی‌اش چه بود؟ پیرامون توده‌ی مردمی که حرکت می‌کرد، راه افتاده بود. آنها هم هر کدام برای خودشان سرپرستی در جامعه داشتند. وقتی کهت شما اجاه ندادید این سرپرست‌ها داخل سیستم رهبری کننده‌ی جامعه باشند، تکلیف اینها در جامعه چه می‌شود؟  و روز به روز تضادهای که تشدید نشده،‌ عمده نشده، تشدید و فعال می‌شود. چیزی که اگر درست باهاش برخورد می‌شد در این موضع قرار نمی‌گرفتند. به دلیل ماهیت انحصارطلبانه و واپسگرای نیروهای حاکم در زمان انقلاب که نخواستند صادقانه با مردم برخورد کنند، نخواستند مسائل را برای مردم حل کنند، ما بعد از یک سال می‌بینیم که جامعه به دلیل داشتن رگه‌های شرک آلود، رگه‌های ضد توحیدی به چه محورهایی تقسیم می‌شود. این دلیل هم به ذات همان جامعه برمی گردد.

به دلیل ماهیت انحصارطلبانه‌ی آن افرادی است که درون آن کادر رهبری کننده بوده‌اند. این برای ما کاملاً‌ روشن است. این اصلاً دیالکتیک جامعه است. از آن ابتدا هم بوده. زمان علی و حالا هم برای ما غریب نیست (نقل از سایت شهید بهشتی) در ایام مذکور همه سخن سازمان مجاهدین در نقد انتخابات، از دوگانه سازی میان نهادهای انقلابی و نهادهای انتخاباتی تغذیه می کرد.

انقلاب در مفهوم پیش‌گفته، هویت خود را از طریق نهادهای پیشا انتخاباتی و از سازمان‌های انقلابی اخذ می‌کرد و در این میان نهادهای انتخاباتی جنبه‌ی فرعی و به اصطلاح روبنایی داشت و انتخابات مسئله‌ی فوری انقلاب محسوب نمی‌شد.

بر اساس دیدگاه آنها ابتدا باید جامعه را در یک فرآیند بسیار طولانی و دهها ساله به یک خلوص و یکدستی و سپس در انتخای نامعلوم این فرآیند می‌توانست اهلیت انتخاباتی پیدا کند. نشریه‌ی مجاهد در همان نخستین روزهایی که سخن از انتخابات به میان آمد به نوعی فرمول «اول پاکسازی جامعه از رگه‌های شرک آلود بعداً انتخابات» را به پیش کشید:

« به نظر ما اگر کسی بگوید تا پایان موفقیت مرحله‌ی بعدی انقلاب یعنی تا محو کلیه‌ی آثار سیستم امپریالیستی و وابستگی‌های استعماری در همه‌ی سطوح نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره نیازی به مؤسسان و قانون اساسی جدید نداریم؛ چرا که اول باید همه‌ی پایگاه‌های نفوذ استعمار را در میان مردم از بین برد و آنگاه فارغ از هر فرد و گروه وابسته به استعمار و عاری از هر تمایل ارتجاعی به تصمیم‌گیری در مورد ضوابط اساسی حاکم بر مردم پرداخت.»‌

بنابراین اتهام انحصارطلبی در مناظره‌ی مذکور را باید در کنار همین تحلیل رجویستی اخیر فهمید‌‌: هم مباحثی بهشتی در مناظره‌ی دانشگاه صنعتی شریف می‌خواهد بگوید بهشتی و امثال او هر قدر هم که بخواهند مشروعیت خود را با توجه و جایگاه قانون اساسی بنیاد و انتخاباتی خود توضیح دهند، در تحلیل نهایی برکشیده یک جامعه‌ی شرک‌ آلود و پاکسازی نشده و نقوذ زدایی نشده، هستند و بنابراین نمی‌توانند یک نیروی خلقی در مفهوم تعریف شده آن توسط  انقلابون حرفه‌ای محسوب شوند. خلق در این تعریف مشخص با توده‌ی رأی دهنده و تفاوت بنیادی دارد؛ خلق نه با صندوق آراء که با یک حزب و سازمان انقلابی تعریف می‌شود. ستیزی که البته در آن روزها در قالب تعمیق و تکمیل انقلاب پنهان شده بود.

من معتقدم تروریزم و خشونت در بطن و متن انقلاب اسلامی ناب هرگز وجود نداشته است. نگاه کنید به ملاقات‌های متعدد و نهج‌البلاغه خوانی حسین روحانی و ابوتراب حق‌شناس در نجف با امام خمینی (ٰره) ایشان به رغم سفارش برخی انقلابیون برای ملاقات، در پایان هیچ تأکیدی بر برداشت‌های اظهار نداشته‌اند. به نظرم تروریزم و خشونت ترویج یافته در دهه‌ی شصت هنوز امتداد تأثیر ان در ابر جامعه‌ی ایران، امروز می‌توان مشاهده نمود. از مهمترین آثار خشونت تبیین شده‌ی انقلابیون حرفه‌ای، در عمق بخشیدن و سرعت آینه شکل‌گیری جامعه‌ی مدنی با گروه‌های سیاسی با طراوت بود.

من در این نوشتار قصد تأثیر خشونت بر اخلال و تأخیر شکل‌گیری دموکراسی و جمهوریت را ندارم. ریشه‌یابی چگونگی شکل‌گیری خشونت در ایران نشان می‌دهد بازگشت به مفاهیم اصیل انقلاب اسلامی، حرکت انقلابی متکی بر حرکت توده‌ها، استدلال و آگاه سازی و بهشتی کردن حرکت انقلاب در دل نظام جمهوری اسلامی، راهی است که نخبگان و عناصر تأثیر‌گذار در حوزه‌‌های دولتی، خصوصی و عمومی باید آن را تبیین و دنبال نمایند.   

دکتر علی ربیعی، استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه‌ی جامعه شناسی سیاسی

ویژه‌نامه رمزعبور درباره 5 دهه فعالیت تروریستی سازمان مجاهدین خلق؛ منافقین بدون سانسور


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31