احترام به والدین
مادرم احترام بسیار زیادی به بزرگترها میگذاشت و همیشه این مساله را به ما هم تاکید میکرد. همان روزی که برای خرید میرفتیم، مادر بزرگم نسبت به ما آرامتر میآمد و مادربزرگم به مادرم میگفت: «شما تندتر از من برو.» مادرم میگفت: «من هیچوقت از شما تندتر نمیروم. در غیر اینصورت چطور میخواهم در برابر خدا پاسخگو باشم»
دختر شهید بتول نوعی باهوش
خدمتگذار همیشگی کشورم هستم
من با تروریستهای حرکهالنضال پس از این فاجعه مواجه شدم و به آنها گفتم چطور توانستید چنین جنایاتی را انجام دهید؟ 40نفر از مردم بیگناه خوزستان را به شهادت رساندید. رو به من کرد و گفت: «گناهتان این بود که به مردم فارسیزبان خدمت میکردید!» زندگی برایم سخت است؛ اما گفتم اگر 100بار هم به عقب برگردم باز هم خدمت خواهم کرد؛ حتی همان شب حادثه.
جانباز طارق دحیماوی
مدام از حساسیت کارش میگفت
عقدم جزو خاصترین روزهای زندگیام بود. شب خواستگاری مجتبی از سختی کارش خیلی صحبت کرد، اینکه حتی وسط عروسی خودش هم باشد و ماموریت پیش بیاید، مجبور است برود، اینکه یک زندگی پرتلاطمی خواهیم داشت. من نیز هرچقدر بیشتر از کارش میگفت، بیشتر به مجتبی علاقهمند میشدم. حرفهای مجتبی همگی برایم جدید بود و حس خوبی به من میداد. پیش خودم گفتم قرار است من با همسری زندگی کنم که شخص موثری در حفظ امنیت کشور است. در آخر هم گفت: «شما هیچ مشکلی با شغل من و سختی هایش ندارید!؟» گفتم نه. با آن خنده همیشه به لبش گفت: «واقعا نه؟» مجددا گفتم نه.
همسر شهید مجتبی بابائیزاده