مکانت تخصص در دین‌پژوهی و بازنگاهی به تأثیرپذیری فرقان از دکتر شریعتی

Monzer" خود متخصص پنداری بیماری تاریخی است "

• درآمد :

نام استاد مرحوم علی ابوالحسنی (منذر) برای بسیاری تداعی گر نگاه انتقادی به کارنامه دکتر علی شریعتی است ، با این همه او در این گفت و شنود ترجیح داد از آسیبی سخن بگوید که تمامی مدعیان بازسازی اندیشه دینی در تاریخ معاصر بدان دچار بوده اند و آن ، خود متخصص پنداری در شناخت اسلام و احساس استغنا از پژوهش های روشمند و پر دامنه دینی است .

با این همه این مصاحبه خالی از داوری نسبت به نقش دکتر شریعتی در پیدایی گروه های فرقان گونه نیست . این گفتگوی مبسوط ، مورد بازبینی و حک و اصلاح استاد قرار گرفته است که لطف ایشان را سپاس می گوییم .

به نظر شما این انگاره که پژوهش دینی نیاز به تخصص ندارد ، تا چه حد موجب پیدایش گروه هایی با افکار فرقان گونه می شود ؟ و چگونه است که این ذهنیت از بدو پیدایش تا کنون به حیات خود ادامه داده است و هنوز هم افرادی هستند که گمان می کنند همانگونه که مثلاً انسان سلسله اعمالی چون خوردن و خوابیدن را به شکل غریزی و نهایتاً با استفاده از اطلاعات و تجربیات شخصی و محدود خود ، انجام می دهد ، در عین حال که در همه کارها نیاز به تخصص هست ، اما در مسائل دینی خودشان می توانند همه چیز را بفهمند و نیازی به رجوع به افراد متخصص و یا کسب صلاحیت های لازم ندارند ؟ مایلیم از تحلیل شما در مورد تاریخچه پیدایش این ذهنیت و علل ایجاد و دوام آن در تاریخ مطلع شویم .

به نام خداوند جان و خرد ، موضوع بحث شما ، گروه یا بهتر بگویم گروهک تروریستی فرقان است که در برهه خاصی از تاریخ معاصر کشورمان ظهور کرد و بعد هم ظاهراً عمرش تمام شد و تقریباً چیزی از آن باقی نماند . در عین حال می خواهید این گروهک را به صورت یک جریان مستمر در تاریخ اسلام و ایران ردیابی و ریشه یابی کنید .

فرقان گروه اندک شماری بود که در یک برهه خاصی از روزگار ما ، یعنی سال 56 به بعد پا به عرصه وجود گذارد و در همان دوران اوج گیری فعالیت خود نیز اعضای زیادی نداشت . رهبر آن گروه هم به ظاهر جوانی به نام علی اکبر گودرزی بود که سابقه طلبگی داشت و تحصیلات حوزوی را به شکل ناقص گذرانده و البته از مدارس حوزوی تهران طرد شده بود .

ضمناً تحت تأثیر شدید افکار آقای دکتر شریعتی قرار داشت و آنگاه بر بنیاد تحصیلات محدود و ناقص طلبگی اش و تأثیراتی که از آثار و بالاخره مطالعاتی که در سال های آخر عمرش کرده بود ، مدعی شناخت اسلام راستین و شناساندن و اجرای آن در جامعه اسلامی ایران بود . این تصویری اجمالی و در عین حال کلی و کلان است که ما از گروهک فرقان داریم .

من با رهبران فرقان ، هنگام فعالیت آن گروه ارتباط مستقیم نداشتم ، با بعضی از سران آن روابط و همکاری های فرهنگی ای در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 شمسی داشتم که البته قبل از تأسیس گروه فرقان بود . پس از تأسیس آن گروه نیز هر چند برخی از سمپات های گروه مزبور را شناخته و با آنها ارتباط داشتم ، اما روابطم شخصی و غیر سازمانی بود .

منتها اولاً جریانات روز و افکار و آثار نحله های مختلف آن روزگار ، از جمله آثار گروه فرقان را رصد می کردم ، ثانیاً با افرادی که از نزدیک با سران فرقان آشنا و مرتبط بوده و اطلاعات دقیقی از آنها داشتند ، ارتباط داشتم و از طریق آنها بر اطلاعات خود می افزودم .

این را هم بگویم که وقتی پس از شهادت استاد مطهری ، مقاله ای در مجله کوثر شماره 2 ، منتشره از سوی انتشارات کوثر در قم ، راجع به استاد و تأیید و تبیین مواضع وی بر ضد انحرافات فکری عناصر چپ زده ، نوشتم ، گروه فرقان که از آدرس من اطلاع نداشت ، اظهار لطف ! کرد و یکی از جزواتش را که در آن مخالفین را به ترور فیزیکی تهدید کرده بود به آدرس دفتر انتشارات واقع در پاساژ صاحب الزمان " عج " ، ابتدای خیابان چهار مردان قم فرستاد که پیام روشنی داشت .

البته بعدها از سوی طرفداران افراطی دکتر شریعتی در حوزه علمیه قم که با باند مهدی هاشمی نیز بی ارتباط نبودند ، بارها مستقیماً تهدید به ترور شدم . باری آن گونه که افراد مطلع در همان سال ها به من گفتند ، ماجرا چنین بود که بعد از تعطیلی حسینیه ارشاد در اوایل دهه 50 ، آقای دکتر شریعتی طبعاً جلسات سخنرانی عمومی خود را دیگر نداشت ؛ اما در گوشه و کنار و در محافل خصوصی سخنرانی می کرد و آثاری مثل " رساله تخصص " ایشان و چیزهای دیگری که عمدتاً در سلسله مجموعه آثار ایشان ، در کتاب " جهت گیری طبقاتی اسلام " آمده و نوعاً پیاده شده سخنرانی ها و صحبت های ایشان در همان محافل است ، گویای افکار و آراء ایشان در آن سال هاست . البته باید یادداشت ها و نامه های ایشان به این و آن ، از جمله پدرشان را نیز که در اولین جلد از مجموعه آثار دکتر شریعتی با عنوان " مخاطب های آشنا " چاپ و منتشر شده ، بر آن افزود .

باری ، برخی از کسانی که در جلسات خصوصی دکتر شریعتی در سال های پس از تعطیلی حسینیه ارشاد شرکت داشتند ، پس از رفتن دکتر شریعتی به اروپا در سال 1356 که مرگ زودرس او را به همراه داشت ، نشستند و با خود گفتند حال که دکتر شریعتی از ایران رفته و جای او خالی است ، ما بنشینیم و بر بنیاد آموزه هایی که او مطرح ساخته و خطی که ایجاد کرده ، راهش را ادامه دهیم .

اینها کسانی بودند که بعدهاً هسته مرکزی دو گروه فرقان و آرمان مستضعفین را تشکیل دادند . هسته های اصلی این دو گروه ، کسانی بودند که به نحوی در ارتباط با جلسات خصوصی دکتر شریعتی پس از تعطیلی حسینیه ارشاد قرار داشتند و تا آنجا که می دانم جزوه یا کتاب تخصص دکتر نیز اولین بار توسط گروه فرقان چاپ و منتشر شد .

پس شما معتقد به نوعی ارتباط ارگانیک و نزدیک بین هسته مرکزی گروه فرقان و دکتر شریعتی هستید؟ چون عده ای از منتقدان فرقان حساب دکتر شریعتی را از آنها جدا می کنند و مدعی اند که فرقان از افکار و اندیشه های دکتر شریعتی استفاده ابزاری کرده است .

اگر نظر بنده را بخواهید ، باید بگویم دست کم برخی از اعضای فرقان صرفاً بر اساس اندیشه شان که البته اندیشه های افراطی و خطا بود ، عمل می کردند و کسانی که از نزدیک با اینها ارتباط و بعضاً در محاکمات شان شرکت داشتند ، برایم نقل کردند که بعضی از اینها از جمله خود گودرزی ، زندگی بسیار ساده و فقیرانه ای داشتند ، بنابراین نمی توان اعضای فرقان را تماماً افرادی بازیگر و ابزار انگار شمرد .

اصولاً در ارتباط فکری و عاطفی میان اعضای گروه فرقان و نیز آرمان مستضعفین با دکتر شریعتی و تأثیر پذیری شدید آنها از افکار دکتر که وی را " شهید پنجم ایدئولوژیک شیعه " می نامیدند ، تردیدی نیست ؛ چون متأسفانه برخوردهای بحث انگیز و باید بگویم یکسویه ، غیر علمی و همراه با بی انصافی که در جای جای آثار دکتر نسبت به علمای بزرگ شیعه از خواجه نصیر طوسی و شیخ بهایی گرفته تا علامه مجلسی و آیت الله میلانی وجود دارد و حتی مورد اعتراض پدرش مرحوم محمد تقی شریعتی قرار داشته است (ر.ک ، نامه دکتر به پدرش ، مندرج در کتاب یا مخاطب های آشنا ، ص 10) کاملاً می تواند زمینه برخوردهای تند و افراطی علاقمندان به دکتر را نسبت به نهاد روحانیت و مظاهر بارز آن فراهم آورد .

عبارات مشهوری نظیر این موارد که " خداپرستی را آخوندیسم به ابتذال کشاند " ، " اسلام فردا دیگر اسلام ملا نخواهد بود " ، " از روحانیت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ویژه مقلدان عوام است و مریدان بازاری ... "،" ... اکنون خوشبختانه .. تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق یافته است " ، " تملقات پستانه علامه مجلس " ، " فلاسفه چهره های پفیوز تاریخند " و ... در آثار دکتر شریعتی فراوانند . (ر.ک، با مخاطب های آشنا ، ص 8 ، 11 ، 141 ، 167 ، 214 ، انسان و اسلام ، ص 181)

در کتاب ها و بیانیه های گروهک تروریستی فرقان ، نوعاً همین گونه جملات دکتر شریعتی که پیام کاملاً روشن و مشخصی دارند ، دیده می شود . علاوه بر این نحوه نگاه و نگره آن گروه به مسائل اجتماعی و فرهنگی کشور با آراء و افکار دکتر قرابت بسیاری داشت و مجموع اینها نشان می داد که استنادشان به آثار شریعتی ، جنبه ابزاری ندارد .

ضمناً عناصر شاخص این گروه ، به هر حال جانشان را در راه عقیده شان درباختند و کسی که صرفاً دنبال بازیگری و استفاده ابزاری از دیگران است ، جهت باد یا موج را در نظر می گیرد و خودش را در شرایط خطر کنار می کشد .

اینها در شرایطی با نظام جمهوری اسلامی و سران انقلاب درگیر شدند که قدرت به تمامی در اختیار رهبر انقلاب بود و جامعه تا حد زیادی به صورت یکپارچهت پشت سر امام خمینی قرار داشت و برای کسی که از اوضاع اطلاع داشت ، روشن بود که فرقان با آن نیروی ناچیزی که دارد در آن وضعیت فرجامی جز نابودی در پی نخواهد داشت .

آنها خود نیز کمابیش این سرنوشت را پیش بینی می کردند ، اما خود را با این نکته توجیه یا دلگرم می کردند که برای نجات اسلام از دست به اصطلاح انحراف آخوندیسم ! دارند کاری شهادت طلبانه و حسینی می کنند !

بنابراین اگر واقعاً دنیاگرایی به آن معنایی که بعضی ها به دنبال دلار و درهم و دینار و پست و مقام هستند ، در اینها بود قاعدتاً باید راه دیگری را در پیش می گرفتند ، لذا در عین تأکیدی که بر انحرافی بودن زاویه نگاه گروهک فرقان در مسائل اسلامی و حتی مسائل اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران دارم ، این ادعا را که اینها صرفاً عناصری ابزار انگار بودند ، نمی توانم بپذیرم .

آقایان عبدالمجید معادیخواه ، علی اکبر ناطق نوری و مهندس مرتضی الویری نیز که در روند دستگیری یا محاکمه اعضای فرقان نقش مؤثری داشتند ، در خاطرات منتشره خویش از تعلق خاطر اینان به افکار دکتر شریعتی و ایمان به راه خویش ، سخن گفته اند . آقای ناطق ، فرقانی ها را به خوارج در تاریخ صدر اسلام تشبیه می کند که پیشانی شان از کثرت نماز و سجده ورم کرده بود ، اما در تشخیص راه شدیداً به خطا افتاده بودند .

بنده در زمینه آثار دکتر شریعتی مطالعات عمیق و گسترده ای داشته ام و اساساً از سال 47 شمسی تا امروز یعنی حدود 40 سال یکی از دل مشغولی های من بررسی افکار دکتر و پیامدهای فکری و روحی و عملی آن روی افراد و گروه ها بوده است .

با اندیشمندان بزرگ بسیاری نیز در این باب سخن گفته و از نظریات آنها بهره گرفته ام و بر بنیاد این مطالعات و گفتگوها ، عمیقاً بر این باور هستم که تفکر دکتر شریعتی چه ایشان بخواهد ، چه نخواهد و چه بداند ، چه نداند ، عملاً به پیدایش گروه هایی نظیر گروه فرقان و عملیات تند از سنخ عملیات آنها نسبت به روحانیت منجر می شود .

البته شرایط و اوضاع زمان و مکان ، در بروز نوع برخورد ذاتاً تند و یکسویه شیفتگان این تفکر بی تأثیر نیست . در شرایطی نظیر سال های 59 – 57 که جامعه در نقطه جوش احساسات انقلابی به سر می برد ، تز اسلام منهای آخوند ، با ادبیات حمله و توهین به روحانیت ، در افراد خصوصاً جوانانی که از این دیدگاه و ادبیات تأثیر شدید می پذیرند ، به صورت " جنگ سخت " با روحانیت جلوه گر می شود و دست به خون مطهری ها می گشاید ؛ اما در شرایط اجتماعی دیگری که شور انقلابی در جامعه به آن شدت و حدت نیست ، این سنخ تفکر به صورت " جنگ نرم " با روحانیت جلوه گر می شود یا دست کم تبدیل به ابزاری برای اینگونه جنگ می شود .

آثار دکتر ، نوع تحلیل های او و ادبیات تند و هتاکانه اش نسبت به روحانیت و به ویژه حملاتش به چهره های برجسته و طراز اول روحانیت ، از جمله علامه مجلسی ، در افرادی که شیفته آراء و نظریات دکترند ، به طور طبیعی بدبینی شدیدی را نسبت به علمای دین ایجاد می کند .

حال اگر این افراد به اصطلاح رسالتی هم در خود برای اصلاح جامعه و رفع آنچه که مفاسد اجتماعی می انگارند ، احساس کنند و لازم بدانند که در این زمینه وارد عمل شوند ، با روحانیت عصر خویش کمابیش همان برخورد تندی را در پیش می گیرند که گروه فرقان در پیش گرفت .

بزرگانی چون استاد شهید مطهری همین برداشت را نسبت به تأثیر سوء افکار دکتر داشتند . برای روشن تر شدن این بحث ، طبعاً ضرورت دارد که عبارات دکتر درباره روحانیت شیعه و مظاهر بارز آن ، نقل و نقد شود تا معلوم گردد که از مجموع آراء و نظریات وی چه دیدگاهی نسبت به روحانیت شیعه بیرون می آید ؟

در این باره حرف های مستند و بعضاً ناشنیده ای وجود دارد که جای طرح شان در این مجال کوتاه نیست و بایستی در فرصتی دیگر بدان پرداخت .

امام راحل پس از شهادت استاد مطهری توسط گروه فرقان ، این گروه را با آمریکا در پیوند دانست و برخی از پژوهشگران نیز از ارتباط سیا با فرقان سخن می گویند . آیا شما این نظر را تأیید می کنید ؟ و اگر پاسخ تان مثبت است ، چگونه می توان میان اظهارات شما مبنی بر عمل این گروه بر طبق عقیده و آرمان خویش با نظریه فوق ، جمع کرد ؟

آنچه گفتم با نفوذ عوامل استعمار در بین این نوع گروه ها برای خط دادن به آنها و بهره جستن از آنها منافاتی ندارد و اصولاً وجود افکار افراطی و انحرافی در افراد و گروه ها ، زمینه و بستر خوبی را برای در غلتیدن آنان در دام های رنگارنگ استعمار فراهم می سازد و چه بسا کار را به همکاری مستقیم و عامدانه ایشان با سرویس های جاسوسی بیگانه هم بکشاند .

پرفسور حامد الگار ، پژوهشگر سرشناس غربی که اتفاقاً از شیفتگی به دکتر شریعتی خالی نیست ، در کتاب " ایران و انقلاب اسلامی " که توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال های نخست پیروزی انقلاب ترجمه و نشر شد ، می نویسد :

" ... بدون تردید گروه فرقان دست پرورده سازمان سیای آمریکاست که به اهمیت نقش دکتر شریعتی و میراث اندیشه های وی پی برده و از طریق تقسیم مردم به دو گروه طرفدار آیت الله خمینی از یک سو و دکتر شریعتی از سوی دیگر ، می کوشد در اردوگاه مسلمانان ایجاد نفاق و تفرقه کند ."

الگار می افزاید :

" مدارکی وجود دارد که رابطه میان فرقان و سیا را نشان می دهد و من شخصاً برخی از آنها را در اختیار دارم . برای مثال وقتی سفیر جدید آمریکا در ایران تعیین گردید ، تعدادی از استادان دانشگاه ، برای جلسه معارفه دعوت شدند . من نیز از جمله مدعوین بودم تا درباره دکتر شریعتی ، افکار و اندیشه های وی سخن گویم .

جالب اینجاست که در همان روز یک استاد دانشگاه دیگر به آن جلسه دعوت شد تا درباره مسائل اقلیت های قومی در ایران سخن بگوید و بدیهی است که انتخاب چنین موضوعی برای سخنرانی ، بالقوه ویژگی های خاصی دارد و نشانه تلاش مستمر برای بی ثبات جلوه دادن ایران است .

همچنین از منابع موثق گزارش هایی به دست آمده که نشان می دهد یک زن از طرف سازمان سیا موظف شده تا کلیه آثار دکتر شریعتی را برای بهره برداری وزارت خارجه و سازمان های جاسوسی آمریکا به انگلیسی ترجمه کند .(1) سندی نیز که دانشجویان پیرو خط امام پس از تسخیر لانه جاسوسی راجع به فرقان منتشر کردند و اظهارات برخی از مورخین نیز مؤید ارتباط فرقان و سیاست ." (2)

الگار در کلام خویشتن ، البته از روی علاقه شدیدش به شخص دکتر ، تمهیدات یاد شده از سوی وزارت خارجه و سیای آمریکا را لزوماً دلیل بدی افکار دکتر نمی داند ، بلکه آن را صرفاً ناشی از نیات سوء دولت آمریکا برای ایجاد بلوا علیه انقلاب اسلامی ایران و رهبر آن می شمارد .

اما برای خواننده تیزبین جای این سؤال جدی وجود دارد که اگر دولت آمریکا در افکار دکتر شریعتی ، زمینه ها و مستمسک هایی برای ایجاد اختلاف و بلوا بر ضد امام و نظام اسلامی نیافته بود ، چه دلیلی داشت که در جلسه معارفه سفیر آمریکا در ایران از پروفسور الگار برای سخنرانی درباره دکتر دعوت کند ؟

در تأیید این نکته و برای تأمل بیشتر درباره آن ، می توان به تحلیل ارائه شده از سوی مایکل ام . جی فیشر در سمینار وزارت امور خارجه آمریکا درباره ایران ، مورخ 4 خرداد 1358 اشاره کرد که در اسناد لانه جاسوسی آمریکا در ایران بازتاب یافته است .

فیشر در نوشته مفصل خود ضمن اشاره به امام خمینی و نفوذ گسترده وی در بین ملت انقلابی ایران ، بر وجه آخوند ستیزانه تفکر دکتر و تأکید گروه فرقان بر آن ، انگشت می نهد و خاطر نشان می سازد :

" .... گروه چریکی فرقان صریحاً علما را با لقب تحقیر کننده شریعتی ، به عنوان دانندگان اسلام صفوی (یعنی فاسد) می نامند . تا سال 1978 و حتی در جریان آن ، طبقات متوسط غیر مذهبی و مسلمان آزاد اندیش می توانستند خود را با شریعتی متحد و روی تعلیم تفکر انفرادی بر خلاف اصل تقلید از مراجع شیعه ، تأکید کنند ... " (3)

به همین نمط ، گزارش جانبدارانه سفارت آمریکا به واشنگتن ، مورخ 4 آبان 58 از ماجرای حمله شدید به اصل " ولایت فقیه " و اطلاق دیکتاتوری روحانیون بر آن و نیز طرح تقابل میان اسلام دکتر شریعتی با اسلام امام خمینی در میتینگ حزب جمهوری خلق مسلمان در تهران توسط عناصر آمریکا مآبی چون رحمت الله مقدم مراغه ای ، به وضوح دیدگاه و سیاست موذیانه امپریالیسم آمریکا در استفاده ابزاری از افکار دکتر شریعتی بر ضد امام و انقلاب را نشان می دهد . (4)

اجازه بدهید برگردیم به اصل بحث ، اشاره کردید که هسته های اصلی دو گروه فرقان و آرمان مستضعفین تحت تأثیر جلسات خصوصی دکتر پس از تعطیلی حسینیه ارشاد شکل گرفت ، بعد چه شد ؟

چنان که گفتم ، دکتر شریعتی پس از تعطیلی حسینیه ارشاد ، جلسات سخنرانی خصوصی داشت و افراد محدودی در آنها شرکت می کردند . دوران ، دوران اختناق و سلطه طاغوت بود و منابر و محافل مذهبی ، چنان که باید آزاد نبودند . در عین حال نیاز به کار فرهنگی که جنبه انقلابی هم داشته باشد احساس می شد .

برخی از کسانی که راهی به جلسات خصوصی مزبور داشتند و بعدها هسته مرکزی دو گروه فرقان و آرمان مستضعفین را تشکیل دادند ، پس از رفتن دکتر شریعتی به اروپا ، به این نتیجه رسیدند که با توجه به غیاب دکتر شریعتی از ایران و نیاز جامعه به حرکت فرهنگی _ انقلابی ، بنشینند و بر اساس دیدگاه های کلی دکتر شریعتی و آنچه از او آموخته بودند ، مطالعات خود را تکمیل کنند و حرکت فرهنگی را ادامه دهند .

این فرایند ، نهایتاً به تشکیل گروه فرقان و آرمان مستضعفین منجر شد ، حتی ظاهراً قرار بود احسان پسر دکتر شریعتی هم بیاید و به نحوی با آنها که پاتوق شان در پاساژ شهرام ، واقع در شمال میدان فوزیه آن روز تهران (امام حسین (ع) فعلی) کنار بانک صادرات بود ، همکاری کنند . البته او آمد و مدتی هم با گروه آرمان مستضعفین کار کرد ، ولی نهایتاً خود جریانی موازی با آنها را تحت عنوان " کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی " به راه انداخت .

فرقانی ها ، مرکز فعالیت شان را هم در مساجد قرار داده بودند و هم در دانشگاه ها و از این دو طریق یارگیری می کردند ، پاتوق شان در دانشگاه ها ، عمدتاً دانشگاه علم و صنعت بود که می دانیم انسجام دانشجویی در آنجا نسبت به سایر دانشگاه ها ، حتی دانشگاه صنعتی شریف بالا بود .

پاتوق آرمانی ها هم عمدتاً دانشگاه ابوریحان بیرونی در پاکدشت ورامین بود . مساجدی که فرقانی ها عمدتاً در آنها فعالیت می کردند ، مساجد خیابان آذربایجان ، سرچشمه و خمسه قلهک بود .

شاگردان و یاران گودرزی نسبت به وی بسیار خاضع و مطیع بودند و کاملاً مقلدانه عمل می کردند . نفوذ او روی مریدانش که مسلماً چشم های گیرا و نافذش در آن نقش اساسی داشت ، به حدی بود که اگر می گفت بروید و فلانی را بزنید می رفتند و می زدند و مخاطرات آن را به جان می خریدند .

رهبری آرمان مستضعفین تکیه اش را بیشتر روی مبانی فکری و تحلیلی و دقت در الفاظ و این گونه امور متمرکز ساخته بود ، اما گودرزی چنین نبود و با عبارات و ادبیاتی قشنگ که عمدتاً از دکتر شریعتی وام گرفته بود ، بحث های زیبا و مهیجی را ارائه می داد و افراد را شدیداً جذب می کرد و بر می انگیخت .

کتاب های فرقان بدخط بودند و چاپ خوبی نداشتند ، ولی کتاب های گروه آرمان خیلی بهتر و شکیل تر از کتاب های فرقان طبع و نشر می گردیدند . متقابلاً فرقانی ها در عملیات قوی و آرمانی ها در عملیات ضعیف بودند .

یکی از ویژگی های آثار گروه فرقان که مرحوم مطهری ، به همین دلیل آنها را مصداق ماتریالیسم اغفال شده یا منافق می خواند ، توجیه مادی از مسائل و معارف دینی است . در این زمینه هم توضیحی بدهید .

گودرزی تحت تأثیر تحلیل های عالم زده و مادی گرایانه امثال سر سید احمد خان هندی از آیات قرآن کریم قرار داشت و معجزات انبیاء در قرآن را توجیهات نچسب مادی می کرد . سر سید احمد خان فردی بود که در قرن 19 میلادی توسط بریتانیایی ها در هند علیه مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی تراشیده شد و از آنها لقب اشرافی " سر " گرفت .

در این زمینه گذشته از توجه دادن به آثار این گروه بد نیست به بحث هایی اشاره کنم که گودرزی در سال های 55 – 54 با یکی از دوستان فرهیخته حقیر داشت که همراه گودرزی و کسانی چون محسن آرمین در جلسات تفسیر مرحوم حائری ، پیش نماز مسجد ارگ ، شرکت می کردند .

او در این بحث ها مثلاً ماجرای شکافته شدن دریا به ضب عصای حضرت موسی در آیه شریفه « فاوحینا الی موسی ان اضرب بعصاک البحر فانفلق » (شعراء/63) را اینگونه توجیه و تفسیر می کرد که حضرت موسی چون به علم نجوم آگاه بود و می دانست که باد می آید و در دریا موج می افکند ، حرکتش را بگونه ای تنظیم کرده بود که سر موقع لب دریا باشد و قومش را از دریا عبور دهد !

یا راجع به ماجرای اصحاب فیل در آیه شریفه « الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل » (فیل/ 5 – 1) اینگونه در فشانی ! می کرد که چون باران آمده زمین را عمیقاً گل گرفته بود و باد شدید هم می وزید و سپاهیان ابرهه هم به علت ناآشنایی با استراتژی نظامی ، از میان گل ها و در جهت مخالف جریان باد حرکت می کردند ، لذا قطرات گل توسط باد در هوا پخش شده و با شدت به سر و صورت سپاهیان می خورد و مردم که از دور این صحنه را می دیدند ، خیال می کردند که پرنده ها در حال پرواز و ریختن گلوله بر سر سربازان ابرهه هستند ! قرآن هم لابد ماجرا را همیشه از چشم و زاویه تصور و تلقی مردم نقل می کند ، نه از نگاه واقعیت !

دوستم می گفت گاهی چندین ساعت با گودرزی بحث می کردم و به او می گفتم حرف های تو پذیرفتنی نیست ، اولاً توجیهات تو به هیچ وجه با جزئیات نقل داستان ها در قرآن سازگار نیست ، چون اگر طبق ادعای تو بپذیریم که شکافته شدن دریا معلول تغییرات جوی بوده و نه چیز دیگری ، دیگر چه معنا دارد که خداوند به موسی (ع) بفرماید عصایت را به دریا بزن ؟!

و خود قرآن نیز واقعیت را تحریف کند و شکافتن دریا را صراحتاً معلول ضرب عصا ی موسی بشمارد نه چیز دیگری ؟! « فاوحینا الی موسی ان اضرب بعصاک البحر فانفلق » ثانیاً چه دلیلی دارد که خداوند آگاه به کنه حوادث جهان ، هنگان نقل ماجراها در قرآن ، ملاک و مبنای خود را تخیلات و تصورات موهوم عوام ناآگاه قرار دهد ؟!

و با فرض قبول این ادعای باور ناپذیر پس این که قرآن مدام بر به حق بودن اظهارات و داستان های خود تکیه می کند : « ان هذا لهو القصص الحق » (آل عمران/62) ، « نحن نقص علیک نبأهم بالحق » (کهف/13) ، « تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق » (بقره/252 ، آل عمران / 108) ، « اتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق » (مائده/27) ، « نتلوا علیک من نبأ موسی و فرعون بالحق لقوم یؤمنون » (قصص/3) ، « و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل » (احزاب/4) و « حقیق علی ان لا اقول علی الله الا الحق » (اعراف/ 105) آیا تناقض ایجاد نکرده است ؟

همچنین چرا وقتی یکی از مشرکان قصص قرآن را اساطیر الاولین می نامد ، قرآن به هیچ روی این سخن را بر نمی تابد و بانگ می زند که « ما بزودی بر بینی وی داغ ننگ خواهیم زد ، « اذا تتلی علیه آیاتنا قال اساطیر الاولین ، سنسمه علی الخرطوم » (قلم/16 – 15) البته رهبر و ایدئولوگ گروه فرقان ، به رغم دست و پای زیادی که می زد و جواب هایی که می داد نهایتاً پاسخی نداشت و می گفت : " تفسیر است دیگر ! "

جالب است بدانیم که گروه فرقان و آرمان مستضعفین در مراحل اولیه حرکت خویش ، رهبری امام خمینی در انقلاب اسلامی را قبول داشتند و از ایشان به عنوان رهبر انقلاب یاد و تحلیل می کردند .

ولی زمانی که نخستین تظاهرات پرشکوه مردم پایتخت در روز عید فطر 1357 برگزار شد و پس از اقامه نماز عید به امامت مرحوم دکتر مفتح ، سیل جمعیت در شهر به راه افتاد و بخشی از تهران را در نوردید و مردم در سر راه از برابر تیم های ارتشی که در گوشه و کنار شهر مستقر بودند می گذشتند و در اقدامی مدبرانه ، برای جلب نظر مساعد آنها نسبت به انقلاب و انقلابیون ، در لوله تفنگ سربازها گل می گذاشتند و " گل به جای گلوله " به صورت شعار عام در آمد و امام راحل بلافاصله اعلامیه ای صادر کردند و با منها کردن سران ارتش شاهنشاهی ، بدنه مردمی ارتش را مورد لطف و نوازش قرار دادند و گفتند : " شما از ملت هستید و به آغوش ملت باز گردید ."

گروه فرقان ناگهان موضع خود را نسبت به رهبر انقلاب 180 درجه تغییر داد و از آن به بعد امام و یاران او ، در تحلیل های گروه فرقان تبدیل به " مظهر آخوندیسم جنایتکار " شدند ؟

چرا ؟

استدلال شان این بود که شما چرا به ارتشی که دستش به خون ملت آلوده است ، با نظر لطف و محبت می نگرید و آنها را برادر خود می خوانید ؟ در حالی که بعداً تاریخ به خوبی نشان داد که امام با آن کار چه اقدام دقیق و مدبرانه ای کرد و موفق هم شد .

دیدیم که ارتش چگونه به آغوش ملت برگشت و خصوصاً برادران همافر چگونه در درگیری با گارد شاهنشاهی در وانفسای 21 و 22 بهمن 57 ، ناقوس مرگ رژیم شاهنشاهی را به صدا در آوردند و بعدها هم در دوران جنگ تحمیلی همین ارتش 8 سال در برابر تجاوز صدام عفلقی و حامیان خارجی آن ایستاد و به کمک نیروهای سپاهی و بسیجی ، شاخ گستاخی دیکتاتور بعث را در هم شکست و از مرزهای ایران اسلامی با قوت دفاع کرد .

امروز کاملاً روشن شده است که اگر ارتش به ملت نمی پیوست و در مقابل آن می ایستاد ، خصوصاً اگر دلیرمردان نیروی هوایی ما در مقابل گارد شاهنشاهی نمی ایستادند ، معلوم نبود که انقلاب اسلامی باید برای رسیدن به سر منزل پیروزی چه تاوان سنگینی را می پرداخت و از چه دریاهای خونی باید عبور می کرد .

به هر حال گروه فرقان پس از برخورد هوشمندانه امام با بدنه مردمی ارتش شاهنشاهی در برابر امام و انقلاب اسلامی قرار گرفت و به سیم آخر زد و دست به ترور شخصیت های طراز اول انقلاب نظیر سپهبد قرنی ، استاد مطهری ، سید محمد علی قاضی طباطبایی و حاج مهدی عراقی گشود .

گروه آرمان مستضعفین البته به این زودی جهت گیری براندازانه از خود نشان نداد ، بلکه تا مدت ها پس از آن تاریخ به ظاهر روابط حسنه خود با امام را حفظ کرد و حتی در ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب نیز گاه در نشریاتش از آقای بنی صدر و بعضی از سران انقلاب به طور جانبدارانه مطلب نقل می کرد .

ولی آن گروه هم خیلی زود به این نتیجه رسید که باید به زعم خویش ، کاری حسینی بکند ! یعنی با رژیم جمهوری اسلامی که از نظر آنها مصداق حکومت یزیدی ! بود ، برخورد تند و براندازانه کند که کرد و هر دو گروه با سیلی سختی که از ناحیه نظام اسلامی متکی به توده های وسیع ملت مسلمان ایران خوردند ، برای همیشه از صفحه روزگار محو شدند .

بعد از پیروزی انقلاب ، در کنار این دو گروهک ، قصه سازمان مجاهدین (منافقین) را هم داشتیم . آنها در اواسط دهه 50 با هجمه گسترده و همه جانبه ساواک بخش اعظم نیروهایشان را از دست دادند . تعدادی از سران و فعالان شان در زندان مانده بودند که انقلاب ملت آنها را از بند طاغوت آزاد کرد .

و از بند رستگان با استفاده از فضای مساعدی که در ابتدای پیروزی انقلاب برایشان در کشور پیش آمده بود ، در سطح وسیعی به یارگیری از میان جوانان انقلابی پرداختند ، میلیشیا بازی راه انداختند ، به تدریج در مقابل جمهوری اسلامی قد علم کردند و در نتیجه درگیری سخت و فزاینده ای بین آنها با نظام اسلامی و توده وسیع پشتیبان آن به وجود آمد .

نهایتاً کار اینها هم به شکست و فرار از کشور کشید و پس از آن به منجلابی سقوط کردند که زمانی که حتی برخی از سلطنت طلبان فراری حسرت جنگیدن در کنار رزمندگان ایرانی با صدام عفلقی را می خوردند ، اینان حلقه مزدوری صدام را به گردن افکندند و عامل رسمی و آشکار بیگانه متجاوز گردیدند .

بعضی مدعیند که جمهوری اسلامی ایران از افراد مختلف ، منجمله دکتر شریعتی بهره برد ، اما وقتی به مقصود خود رسید آنها را کنار گذارد ، آیا شما این نظر را می پذیرید ؟

خیر ، مشهودات و اطلاعات من این نظر را تأیید نمی کند . واقعیت قضیه این است که وقتی اعضای گروه فرقان و آرمان مستضعفین و در همین راستا اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق ، در جریان کشمکش های خونین سال های نخست انقلاب دستگیر شدند و در دادگاه انقلاب اسلامی تحت بازجویی و محاکمه قرار گرفتند ، معلوم شد که همه این گره های برانداز ، یک وجه مشترک و پیشینه واحد دارند و آن مطالعه آثار دکتر شریعتی و تأثیر پذیری از افکار اوست .

اینجا بود که کارگزاران نظام جمهوری اسلامی و بسیاری از کسانی که یک روز خودشان به دکتر شریعتی علاقمند بودند و از او تعریف می کردند و من اسامی بعضی از آنها را هم دارم ، احساس کردند میان تفکر دکتر با آنچه که نظام اسلامی به عنوان حکومت اسلامی و اجرای قوانین اسلام در حوزه فقه و ولایت فقیه دارد ، چندان سازگاری وجود ندارد و سران گروهک ها عملاً از آثار و افکار دکتر برای جلب جوان ها به سوی افکار و اهداف خود سود می جویند .

انتشار تدریجی نقدهای کوبنده استاد مطهری بر افکار دکتر نیز مزید بر علت بود . از این زمان و با احساس آن خطر بود که نگرانی ها و بالتبع کم مهری ها نسبت به دکتر شریعتی و آثار وی در جمهوری اسلامی شروع شد .

این در حالی بود که در اوایل پیروزی انقلاب ، خود رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی به نحوی یکی از عوامل مهم ترویج افکار دکتر در بین مردم بود و اگر بعدها وضعیت دیگری پیش آمد ، عمدتاً به دلیل شوک یا تلنگری بود که در جریان محاکمه گروه های به ظاهر اسلامی برانداز ، از فرقان گرفته تا مجاهدین خلق به ذهن بسیاری از انقلابیون وارد شد و دیدند عملاً نوع کسانی که به دام گروه هایی مثل فرقان یا آرمان مستضعفین و مجاهدین خلق افتاده اند ، در واقع خط جدایی از انقلاب و نظام اسلامی را از مطالعه و تأثیر پذیری از افکار دکتر شریعتی آغاز کرده بودند .

به دیگر تعبیر ، این گروهک ها دام خود را در پایان راهی پهن کرده بودند که از مطالعه آثار دکتر شریعتی و شیفتگی نسبت به آن ، نه مطالعه نقادانه آن آثار ، شروع می شد . این موضوع که من آن را در همان سال ها از برخی مطلعین و دست اندرکاران امر شنیدم ، در اظهارات برخی از فرقانیان هنگام بازجویی یا نوشتن وصیتنامه و نیز خاطرات منتشره از سوی مسئولین ذیربط نظیر آقای معادیخواه بازتاب روشنی دارد .

آقای سید عباس صالحی از پژوهشگران حوزه علمیه قم ، برای ایدئولوژی و رفتار شناسی گروه فرقان ، پنج ویژگی عمده را بر می شمارد که از قرار زیر است : 1) تأثیر پذیری شدید از اندیشه و ادبیات دکتر شریعتی ، 2) اعتقاد به تز اسلام منهای آخوند ، 3) تأثیر پذیری شدید از مارکسیسم ، 4) تفسیرهای التقاطی و غیر متدیک از دین ، 5) احساسات گرایی و خشونت در عمل .

صالحی در توضیح دو ویژگی نخست می نویسد :

" ویژگی اول ، تأثیر پذیری شدید این گروه از اندیشه و ادبیات دکتر شریعتی است . رهبران گروه فرقان و شخص گودرزی هم در اندیشه و فکر و هم در ادبیات و سبک نگارش و گفتار ، از هواداران افراطی دکتر شریعتی به حساب می آیند .

ویژگی دومی که در گروه فرقان از لحاظ فکری و رفتاری می شود دید ، اعتقاد به تز اسلام منهای روحانیت و مرجعیت است . این مقوله بدین نحو در اندیشه و بنیاد فکری این جریان جایگاه پیدا کرده بود که روحانیت در اسلام امری است بدعت آمیز و نیازی به نهاد روحانیت وجود ندارد و لازم نیست تفسیر و تبیین دین توسط روحانیت و مرجعیت صورت بگیرد و به تعبیر دیگر همان اندیشه های پروتستانیسم در اندیشه های اسلام و شیعه ." (5)

تأیید اظهارات آقای صالحی را می توان در سخنان آقای رسول جعفریان باز جست که در مورد گروه فرقان و دکتر شریعتی پژوهش گسترده ای را سامان داده است . جعفریان معتقد است :

" اگر گفته شود که فرقان بر کشیده نظریه تشیع علوی و صفوی دکتر شریعتی است ، نباید سخنی چندان بیراهه باشد ، نشریات فرقان سرشار از استناداتی است که به این اثر مرحوم شریعتی صورت گرفته و بر اساس آن اقدامات بعدی فرقان به انجام رسیده است .

عباس عسگری نفر دوم فرقان در نخستین بازجویی خود و زمانی که روی موضع خود باقی است ، مرتب تأکید می کند که از صفویه به بعد روحانیت همواره در کنار رژیم های فاسد حاکم ، بر گرده مردم سوار بوده و به تحمیق آنها پرداخته است ..."

وی در پاسخ به این پرسش که آیا از زمان صفویه تا کنون حرکتی مردمی اسلامی را می شناسید که روحانیت در آن نقش تعیین کننده نداشته باشد ؟ می نویسد :

" تا زمان سید جمال من حرکتی را نمی شناسم و معتقدم که اگر بود حتماً بارز می شد و همان طور که مرحوم شریعتی که مطالعه کافی هم در تاریخ داشته می گوید ، شیعه چون فکر کرد که رژیم حاکم اسلامی است (تشیع صفوی) در کنار آن قرار گرفت .

همچنین تحلیل های دکتر درباره مسائل طبقاتی و جایگاه روحانیون و تز مذهب علیه مذهب دقیقاً در کتابچه تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران در رابطه با تکوین و تدوین ایدئولوژی اسلامی ، تداوم انقلاب توحیدی (نوشته) فرقانی ها نفوذ کرده است . در این جزوه تمامی استنادها به آثار دکتر شریعتی از جمله بحث او درباره تخصص و نیز بیگانگی از خویشتن و با مخاطب های آشنا آمده است ."

جعفریان که در تحلیلی ، البته قابل بحث ، تأثیر پذیری فرقانیان از افکار دکتر را محدود به همین چند مورد از آثار و افکار وی شمرده و فی المثل ، فرقان را در مستمسک قرار دادن قرآن کریم جهت عرضه نگره های انقلابی خود ، در مسیری جدا از دکتر شریعتی قلمداد می کند ، که البته نظر امثال استاد مطهری چنین نیست ، می افزاید :

" با این حال در بازجویی های اعضای فرقان ، باور به شریعتی یکی از ارکان اصلی عنوان شده است . حسن عزیزی از رهبران همین فرقانی ها با اشاره به افراد مختلف وابسته به این جریان می گوید : خط فکری همگی کسانی که نام بردم تقریباً تمایلاتی بین دکتر شریعتی و مجاهدین خلق بود .

محمود کشانی ، راننده اتومبیلی که افراد آن شهید مفتح را ترور کردند در وصیت نامه خود همچنان به خانواده اش توصیه می کند که کتاب های شریعتی را بخوانند و نام کس دیگری را به قلم نمی آورد .

کمال یاسینی نیز که از فعالان گروه فرقان و عامل ترور شهید مفتح بود ، درباره کتاب هایی که مطالعه کرده بود گفت : و بیشتر از همه روی شریعتی ، نه این که علاقه داشتم ، بلکه ایمان و اعتقاد داشتم ، تأییک می کردم .

شاه بابا بیک تبریزی از دیگر عناصر این گروه می گوید : من به اندیشه فرقان معتقد می باشم ، من از زمینه های این اندیشه از طریق مطالعه آثار دکتر شریعتی آشنا شدم . گودرزی هم در پاسخ به یک پرسش درباره این که آیا شما ادامه دهنده راه شریعتی هستید یا نه ؟ می گوید : فرقان کوشش داشت که افکار و اندیشه های شریعتی را هم ترویج کند . اگر این امر معنایش ادامه دادن راه شریعتی می باشد ، آری ما ادامه دهندگان راه او بوده ایم .

همو در پاسخ به پرسشی درباره تشکیل گروه فرقان می نویسد : فرقان جریانی است که با بهره گیری از برداشت های مؤمنین به خداوند در طول تاریخ و به خصوص دکتر شریعتی شکل گرفته است .

آثای معادیخواه که قاضی پرونده برخی از فرقانی ها بوده و روزهای متوالی با آنان به خصوص با عباس عسگری ، نفر دوم گروه گفتگو کرده می گوید : اینها عاشق دکتر شریعتی و ناراحت از رفتار روحانیون با دکتر شریعتی بودند ... اصل برای اینها زر و زور و تزویری بود که دکتر شریعتی می گفت ، چون همه اینها عاشق شریعتی بودند ... " (6)

اگر اجازه بدهید برگردیم به ریشه های پیدایش گروه هایی نظیر فرقان در تاریخ اسلام و ایران .

ببینید گروه یا گروهک تروریستی فرقان ، چنان که گفته شد یک پدیده تاریخی مربوط به مقطع خاصی از تاریخ اخیر کشور ماست که خیلی زود کارش به بن بست کشید و نابود شد . البته آنچه از این گروه دستگیر و نابود شد عمدتاً نیروهای عملیاتی یا فکری _ عملیاتی آن بودند ، نه نیروها و سمپات های فکری _ غیر عملیاتی آن. ثانیاً در این اواخر گهگاه بیانیه هایی در سایت ها پخش شده یا عملیات بمب گذاری انجام گرفته که عنوان فرقان را بر پیشانی داشته یا به آن گروه نسبت داده شده است .

اما فرقان به عنوان یک جریان و گرایش فکری ، اجتماعی ، سیاسی که من در یکی از آثار خود از آن تعبیر به " فرقانیسم " کرده ام ، پدیده ای بسیار ریشه دار و سخن جان است که احیاناً به لحاظ تأثیر و تأثر اجتماعی ، در سال های اخیر بر دامنه اش افزوده هم شده است .

مدعای اسلام منهای روحانیت که یکی از ویژگی های محوری و بنیادین این جریان است ، در طول 14 قرن تاریخ اسلام به شکل های مختلفی عرض وجود کرده است . یک روز در قالب شعار " حسبنا کتاب الله " ، یعنی قرآن ما را کافی است و نیازی به سنت پیامبر وجود ندارد و روزی دیگر در قالب شعارها و سیاست های دیگر .

نخستین بروز این جریان در تاریخ اسلام آن گونه که قرآن صراحتاً مطرح می کند ، در زمان حیات خود پیامبر (ص) بوده است . در سوره نساء آیه 61 می خوانیم : « و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله و الی الرسول رأیت المنافقین یصدون عنک صدودا » . این آیه اشاره به کسانی دارد که ظاهراً مسلمانند و کتاب خدا (قرآن) را نفی نمی کنند ، اما رسول خدا را نفی می کنند و مانع رجوع مردم به پیامبر اکرم (ص) می شوند .

« یصدون عنک صدودا » ، از آیه صریحاً بر می آید که در همان عصر پیامبر (ص) ، گروهی ادعای مسلمانی داشتند و کافر رسمی شناخته نمی شدند ، اما می گفتند : قرآن آری ، رسول خدا نه !

توجه کنید در صدر آیه به دو چیز دعوت می شوند : " ما انزل الله " یعنی قرآن و " رسول " یعنی پیامبر اکرم (ص) : « و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله و الی الرسول » . اما گروهی که قرآن صراحتاً آنان را منافق می شمارد ، اینها مردم را از مراجعه به رسول و نه ما انزل الله و رسول باز می دارند : « رأیت المنافقین یصدون عنک صدودا » .

این نکته ظریفی است که قرآن نیز آنان را نه کافر که منافق می خواند : « رأیت المنافقین یصدون عنک صدودا » ، منافق کسی است که اظهار اسلام می کند و ابطال کفر ، پس جزو مسلمانان است ؛ منتها مسلمانان اسمی و ظاهری . قرآن نمی فرماید : « یصدون عما انزل الله و عن الرسول » بلکه می فرماید : « یصدون عنک صدودا » ، یعنی به شکل های مختلف جلوی آمدن مردم نزد رسول را می گیرند . چنان که گفتیم این نشان می دهد که در همان زمان بعثت هم کسانی بوده اند که می خواستند جامعه اسلامی را از رسول اکرم (ص) جدا کنند .

چرا دست هایی می کوشیدند رسول خدا را از جامعه اسلامی جدا کنند ، در حالی که آنها ظاهراً با قرآن کاری نداشتند ؟

زیرا رسول خدا (ص) اولاً ابلاغگر آیات و بینات الهی به بشر ، ثانیاً مفسر آن آیات و بر طرف کننده ابهامات و تفصیل دهنده مجملات آنها برای امت و ثالثاً مجری و پیاده کننده احکام الهی در جامعه است .

منافقین جلوی قرآن را نمی گیرند و حتی چه بسا می گویند قرآن را بخوانید ، اما جلوی مفسر و مجی آیات را که رسول خدا (ص) و بعد از ایشان نیز ائمه طاهرین (ع) و در زمان غیبت ولی عصر (عج) نیز با رهنمودهای خود این بزرگان ، فقهای عادل ، یعنی دین شناسان آگاه و پارسا در مقام تبین و اجرای احکام و آیات الهی هستند ، می گیرند .

اینها مسلمات اعتقادی جامعه شیعی است که ریشه در آیات قرآن و فرمایشات معصومین (ع) دارد و در کتب کلامی و فقهی شیعه مستدلاً و مفصلاً درباره آنها بحث شده است . اینها شناختی است که جامعه شیعه در طول تاریخ پیدا کرده است و مسئله مرجعیت هم که از اصل عقلایی رجوع جاهل به عالم نشأت می گیرد ، در ربط مستقیم با همین امر قرار دارد .

آیه 61 سوره نساء به خوبی نشان می دهد که ریشه جریان اسلام منهای مبین و مجری اسلام که من در جایی از آن تعبیر به " فرقانیسم " کرده ام ، از لحاظ تاریخی به زمان خود پیامبر (ص) بر می گردد و لذا در روزهای آخر عمر پیامبر (ص) ، زمانی که حضرت فرمود کاغذ و قلم بیاورید تا وصیتی بکنم که هیچ گاه گمراه نشوید و روشن بود که حضرت در مقام مکتوب ساختن حدیث ثقلین یعنی لزوم تبعیت مسلمین از کتاب خدا و عترت پیامبر است ، عده ای آمدند و گفتند : حسبنا کتاب الله ، کتاب خدا برای ما کافی است ؛

یعنی نیازی به تبیینات و توضیحات پیامبر (ص) نداریم ، بعد هم که سوار کار شدند ، صراحتاً جلوی کتابت و نشر احادیث (سنت پیامبر) را گرفتند که ماجرای اسف انگیز و عبرت آموزی در تاریخ اسلام است .

علامه سید مرتضی عسکری در آثارشان ، از جمله در جزوه ای مستقل ، بحث دقیق و مستندی در این زمینه دارند . البته شیعیان چون از اهل بیت پیامبر (ص) تبعیت می کردند ، هیچ وقت از تمسک به سنت نبوی (ص) و نشر احادیث پیامبر و جانشینان معصوم وی باز نایستادند .

اما اکثریت مسلمانان که از آئین خلفا تبعیت می کردند (بخوانید: اهل سنت) در اثر اجبار دستگاه خلافت از نقل و نشر احادیث دور افتادند و شخصیت هایی چون ابوذر و میثم را نیز که کلمات گوهر بار پیامبر در فضایل اهل بیت (ع) و دیگر حقایق دین مبین را در جامعه فریاد می کردند ، به ربذه تبعید کردند یا بر دار کشیدند و زبان آنها را قطع کردند .

سیاست رسمی حاکمان جامعه اسلامی که مدعی خلافت ! رسول الله هم بودند ، چنین بود تا این که پس از گذشت 80 سال از رحلت پیامبر (ص) ، زمینه آزادی نقل و نشر احادیث در جامعه اسلامی فراهم شد ، منتها اینک زمان ، گذشته و بسیاری از احادیث فراموش و شمار زیادی حدیث نیز طی آن مدت توسط دستگاه های دروغ پرداز بنی امیه ، در جامعه اسلامی جعل و پخش گردیده و در نتیجه دروغ و راست به نحو عجیبی با هم مخلوط شده بودند!

این در حالی بود که جامعه شیعه از روز اول ، به تبعیت از پیامبر اکرم (ص) و ائمه طاهرین (ع) قرآن را کتابی لاینفک از فرمایشات نبوی و تعالیم عترت (ع) می شمرد و طبق حدیث مسلم ثقلین به هر دوی آنها ملتزم بود و بدین امر افتخار می کرد و نسبت به احادیث رایج در اجتماع اسلامی نیز با کمک معیارهایی که قرآن و عترت در اختیارش نهاده بود ، نقادانه و غربال گونه برخورد می کرد .

فی المثل با استناد به آیات شریفه ای چون « لیس کمثله شیء » و « لا یدرکه الابصار و هو یدرک الابصار » انبوه روایات مجعول و ساختگی متعلق به مکتب خلفا ، مبنی بر جسم داشتن و قابل رؤیت بودن خداوند به چشم سر در دنیا و آخرت را یکجا به دور می ریزد .

این سابقه تلخ از مبارزه و معارضه با مبینان و مجریان شریعت را در تاریخ اسلام داریم . مبارزاتی هم که در دوران خلفای جور عملاً با دیانت اسلام می شد و هنوز هم می شود ، بیش از آن که با قرآن ، آن هم به شکل مبارزه رسمی و آشکار باشد ، با آگاهان به حقایق قرآن و حاملان و مجریان حقیقی آنها ، یعنی با ائمه طاهرین (ع) و نواب آن بزرگواران ، یعنی علما و مراجع شیعه بوده است .

در کنار این سابقه سوء چهارده قرنه ، متأسفانه در چند قرن آخیر ، از دوران نفوذ استعمار غرب به ممالک شرقی و اسلامی ، گروه ها یا جناح های تازه ای نیز گام به میدان مبارزه با روحانیت و علما گذاشته و هم آوا با دولت های استبدادی ، تنور این معارضه دیرین را گرم و گرم تر ساخته اند .

پیشاپیش و از جهاتی در رأس این جناح ها ، دولت ها و کانون های استکباری غرب هستند که از همان آغاز نفوذ و رخنه سیاسی و اقتصادی و نظامی خویش به ایران اسلامی ، احساس کردند مذهب تشیع ، یعنی تشیع اثنی عشری فقاهتی ، موتور محرک و عامل شور و نشور فرهنگی بر ضد استبداد و استعمار و در عین حال ملاط وحدت ملی و عامل همبستگی عمیق اجتماعی و مقاومت ملت در برابر مشکلات و موانع داخلی و خارجی ، خصوصاً تجاوز بیگانگان است .

نیرویی هم که عملاً و نظراً این عامل وحدت و مقاومت را در جامعه ایران هم در جبهه مبارزات ضد استبدادی ، خصوصاً استبداد وابسته به بیگانه و هم در جبهه ستیز با استعمار خارجی ، سامان و جهت می دهد و تجهیز و تقویت می کند ، روحانیت و مرجعیت شیعه است .

لذا برای این که مقاومت ملت ایران را در برابر استعمار و استبداد وابسته به بیگانه از بین ببرند ، همه قوایشان را برای بمباران و انهدام تشیع این عامل مقاومت ، به کار گرفتند و روحانیت شیعه را نیز به عنوان حامل و هادی و فعال کننده و رهبری کننده این عامل مقاومت به عنوان مهمترین دشمن خویش هدف گرفتند .

و در یک کلام ، کوبیدن اسلام تشیع و روحانیت را در صدر استراتژی خود و به ویژه جنگ نرم شان قرار داده اند که نمونه های متعدد آن را در تاریخ معاصر به صورت اعدام فجیع آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری (در عصر مشروطه) ، تبعید و مسموم کردن آیت الله سید حسن مدرس و شهادت سعیدی ها و غفاری ها (در عصر پهلوی ها) می بینیم .

امروزر نیز به عیان مشاهده می کنیم که نخستین و کلیدی ترین اقدام نظام سلطه جهانی و کانون های امپریالیستی و صهیونیستی در کنار کوبیدن شعائر مذهبی ، به ویژه شعائر حسینی (ع) و شبهه افکنی علیه احکام و آموزه های اسلام ، تضعیف روحانیت و مسئله ولایت فقیه است ... و مذهب تراشی هایی هم که در قالب های گوناگون وهابی گری و بهائی گری و کسروی گری و ... می شود ، در راستای همین اهداف است .

جناح یا گروه دیگری که متأسفانه تا حدود زیادی تحت تأثیر دولت های استبدادی و استکباری ، نسبت به علما کم لطفی نشان داده و می دهد ، جماعت موسوم به روشنفکر و عمدتاً روشنفکر غیر مذهبی است که مع الاسف این میراث تا حدود زیادی به روشنفکر به اصطلاح مذهبی نیز منتقل شده است .

در این زمینه اجازه بدهید نکته مهمی را عرض کنم ، بنده در مطالعات گسترده تاریخی خود ، این تضاد و مخالفت را از زمان میرزا ملکم خان در جناح موسوم به روشنفکر کشورمان ، در درجه اول روشنفکر سکولار و غیر مذهبی و در درجه بعد روشنفکر مذهبی نسبت به روحانیت می بینیم که در واقع میراث ضدیت حکومت های جور و استبداد با پیشوایان دینی زمانه خود بوده و هست .

حکومت پهلوی که حسابش روشن است و چنان که می دانیم اساساً و به صورت ریشه ای با روحانیت مخالف بود . سلسله قاجار و سایر سلسله های حکومتی قبل از آن ، البته این مخالفت ریشه ای را نداشتند و عمدتاً در برهه های خاصی یا شرایط ویژه سیاسی _ اجتماعی با روحانیون خاصی این تضاد را پیدا می کردند ، چون آن روحانیون موی دماغ و مانع خودکامگی شان می شدند .

مثلاً فتحعلی شاه با فشار روس های تزاری قرارداد ترکمنچای را پذیرفت و گریبایدوف سفیر متبختر روس ها ، به بهانه اجرای مواد قرارداد ، زن های مسلمان گرجی را با زور از خانه مردم بیرون کشید و به سفارت اجنبی برد .

دستگاه قاجار مماشات کرد ، اما مردم به ستوه آمدند و به استناد فتوای آیت الله میرزا مسیح مجتهد ، فقیه متنفذ پایتخت ، به سفارت روسیه ریختند و سفیر و غالب همراهانش را در بلوایی عام کشتند ، دربار قاجار باز با فشار روس ها مجتهد را از تهران به عراق تبعید کرد .

و یا ناصرالدین شاه قرارداد رژی را با کمپانی انگلیسی بست و میرزای شیرازی (مرجع علی الاطلاق تقلید) فتوای تحریم داد و آیت الله میرزا حسن آشتیانی فقیه پارسا و پرنفوذ تهران به استناد حکم میرزای شیرازی درفش نهضت را در پایتخت برافراشت و خشم شدید شاه را برانگیخت .

چندان که در نامه به صدر اعظم اتابک امین السلطان نوشت : " این میرزا حسن پوسیده پدر سوخته چه می گوید . اینها تو دهنی می خواهند سخت ! " و بعد هم حکم به تبعید آشتیانی از تهران داد که البته در اثر واکنش تند مردم پایتخت ، ناگزیر حکمش را پس گرفت .

بدین گونه ، علما در موارد مختلف مزاحم کار شاهان و حکام مستبد می شدند و حتی گاه تاج و تخت آنها را به خطر می انداختند ، لذا آنها از عالمان یاد شده کینه به دل داشتند و این کنیه را نیز خصوصاً در شرایط و اوضاع بحرانی کشور ، با برخوردهای تند یا صدور احکام غلاظ و شدادشان بر ضد علما بروز می دادند .

این کنیه دقیقاً به میرزا فتحعلی آخوندوف ها و میرزا ملکم خان ها و میرزا آقاخان کرمانی ها و .... که به اصطلاح پیشتازان حرکت روشنفکریو ترقی خواهی در دو قرن اخیر تاریخ ایران محسوب می شوند ، به ارث رسید که در اظهار نظرهای خصمانه آنان نسبت به علمای دین ، کاملاً قابل ردیابی است .

منتها کینه ورزی آنان نسبت به علمای دین ، در قالب ادبیات دیگری جلوه گر شد و جنبه روشنفکر مآبانه ، ترقی خواهانه و تجدد گرایانه به خود گرفت . متأسفانه این میراث استبدادی در پوشش ترقی خواهی در طول تاریخ باقی مانده و به شکل های مختلف ، حتی در پوشش روشنفکری و اصلاح گری دینی بروز یافته است .

مبداً این کینه توزی روشنفکر نمایانه نیز در تاریخ اخیر ایران ، یکی دوران تأسیس فراموش خانه فراماسونری میرزا ملکم خان ارمنی در تهران در سال 1275 ق است که مخالفت شدید علمای دین نظیر آیات عظام حاج ملا علی کنی و آقا سید صادق طباطبایی ، پدر سید محمد طباطبایی پیشوای مذهبی مشروطه ، به زودی به عمر آن پایان داد و موجب سمپاشی های تبلیغاتی میرزا ملکم خان علیه علمای بزرگ پایتخت شد .

و دیگری عقد قرارداد استعماری امتیازات رویتر توسط میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی ، صدر اعظم فراماسونر ، رشوت گیر و ترقی خواه نمای ناصرالدین شاه و دوست و هم پالگی میرزا ملکم خان در 1292 ق است که حاج ملا علی کنی و آقا سید صالح عرب ، نیای مادری سید عبدالله بهبهانی پیشوای مذهبی مشروطه ، علیه آن قرارداد ننگین و حامی اصلی آن ، سپهسالار قزوینی قیام کردند و زمینه عزل موقت سپهسالار و توقف دائمی قرارداد را فراهم آوردند .

و در نتیجه سپهسالار و دستگاه تبلیغاتی گسترده اش ، جنگ روانی وسیع و پایداری را در تاریخ بر ضد حاج ملا علی کنی خصوصاً و علمای شیعه عموماً ، آغاز و آنها را به انواع نسبت های زشت همچون مرتجع ، کهنه پرست ، مخالف ترقی و پیشرفت و تمدن و حتی محتکر و مال یتیم و صغیر خور ! متهم کردند و مسطوره ای برای ترقی خواهان ! بعدی شدند .

همین جا بیفزایم که حتی شاهان قاجار و سپس پهلوی نیز در اظهارات و تبلیغات خود بر ضد علما هرگز نمی گفتند که : " ما این ظلم یا خیانت ایران بر باد ده را مرتکب شده و علما برای صیانت از مصالح ایران و اسلام با ما در افتاده اند ." بلکه مظالم و مفاسد خود را خدمت به دین و میهن قلمداد می کردند و آنچه را که از طعن و لعن ، مستحق خودشان بود به علمای دلسوز و ظلم ستیز و استعمار شکن نسبت می دادند .

در مورد پیشینه مخالفت روشنفکران یا روشنفکر نمایان با روحانیت شیعه در تاریخ دو قرن اخیر ایران باید افزود ، ورود علوم و صنایع مادی و کاربردی (تکنولوژیک) غرب به کشورمان ، تفکر و فلسفه غرب را هم با خود به این سرزمین آورد و در بستر این تفکر و فرهنگ وارداتی جدید ، به تدریج نسلی پرورده شد که معتقد و مدافع فرهنگ و تمدن اومانیستی _ سکولاریستی غرب بود و حاکمیت اصول و ارزش های دینی منجمله اصول و ارزش های اسلامی را بر نمی تافت .

طبعاً این گروه با دین و آنچه رنگ دینی داشت سر سازش نداشت و لذا در نخستین گام های اظهار موجودیت و بروز فعالیت خود ، خویشتن را در برابر روحانیتی یافت که مدافع و مروج فرهنگ دینی و اسلامی بود . این تعارض بنیادین سبب شد که گروه یاد شده ، یعنی شیفتگان فرهنگ و تمدن غربی نیز عملاً مثل حکام مستبد و دولت های سلطه جوی خارجی ، هر چند بعضاً به دلایل دیگر ، نسبت به روحانیت شیعه نقار و کینه پیدا کنند .

مجموع عوامل و سوابق فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، تاریخی فوق از مظاهر خلافت جور در قرون اولیه و میانه اسلامی گرفته تا حکومت های استبدادی و استعماری و جناح های غربگرای قرون اخیر که در بالا پیرامون شان توضیح دادیم ، در زمانه ما گروه هایی چون فرقان را پدید آورده است .

فکر می کنید غیر از موارد فوق که زمینه تاریخی دارد ، عامل دیگری هم در معارضه برخی از افراد جامعه ما با روحانیت و علما به عنوان کارشناسان متخصص دین ، در کار بوده و هست ؟

متأسفانه جواب تان مثبت است ، مع الاسف در کنار آن سابقه سوء چهارده قرنه ، یعنی مبارزه خلفا و حکام جور با رسول اکرم ، ائمه طاهرین و فقهای عدول شیعه و این هجمه بی امان چند قرنه استعمار در حملات سیاسی ، تبلیغاتی به روحانیت تشیع و تلاش پیگیر او برای ترور شخصیت و سپس شخص علما ، مشکلی هم در میان بسیاری از مردم ما وجود دارد و آن این که خودمان را در همه کارها متخصص و صاحب نظر می دانیم !

کافی است یک نفر از ما بیماری پیدا کند و به دیگران بگوید که بیمارم ، یا کسی بخواهد خانه ای بسازد و تصمیم خود را در این زمینه با دیگران در میان بگذارد ، بلافاصله همه دوستانش طبیب یا معمار می شوند ! و سایر موضوعات هم به همین ترتیب .

داستانی خوشمزه نقل شده که نمی دانم به لحاظ تاریخی ، چقدر واقعیت دارد ، اما به هر حال بازگو کننده یک حقیقت تلخ ، لکن مسلم در جامعه ماست . می گویند ناصرالدین شاه یک روز با وزیرش بر سر این که در ایران طبیب نداریم ، اختلاف نظر پیدا کرد او می گفت : " ما طبیب کم داریم و باید از اروپا بیاوریم ." (می دانید که پادشاهان قاجار در دربار خویش در کنار طبیبان ایرانی ، طبیبانی نیز از فرانسه یا جاهای دیگر داشتند ، مثل دکتر تولوزان .)

اما وزیر گفت : " خیر قربان ، طبیب داریم ، زیادش را هم داریم ! " ناصرالدین شاه تعجب کرد و پرسید : " چطور ؟ " وزیر گفت : " به وقتش خدمت تان عرض خواهم کرد ." اتفاقاً زد و روزی وزیر سخت بیمار شد ، طوری که اوضاعش کلاً به هم ریخت ، سرفه و حرارت بالای تب و تغییر رنگ چهره و این حرف ها . سر و کله اش را پیچید و نزد ناصرالدین شاه آمد .

شاه به محض این که چشمش به او افتاد و از وضع زارش مطلع شد ، شروع کرد به پیچیدن نسخه که مثلاً گل ختمی را بگیر و بکوب و با عصاره فلان چیز مخلوط و دم کن و بخور ، خوب می شوی . وزیر با شنیدن اظهارات شاه که مسلسل وار ادا می شد ، دست کرد و از پر شال خود طوماری بلند را که اسامی افراد زیادی روی آن نوشته شده بود بیرون آورد و زیر اسامی نوشت : 532 ، اعلیحضرت قبله عالم !

شاه با تعجب پرسید : " این چه طوماری است و ماجرای اسامی مذکور در آن و اسم من در زیر همه آنها چیست ؟! " وزیر گفت : " قربان ! از صبح که از جا بلند شدم و ناخوش بودم تا به حال که خدمت تان رسیده ام ، شما پانصد و سی و دومین کسی هستید که برایم نسخه پیچیده اید ! از عیال محترم بنده گرفته تا بقال و قصاب سر کوچه و همسایگان محله و دوستان و همکاران دربخانه ، هر کسی که به من رسید و حال زارم را دید برایم نسخه پیچید . آن وقت شما می فرمایید در مملکت طبیب نداریم و باید از خارج بیاوریم ؟ "

خود بنده یک سال در ماه رمضان در یکی از دهات خوش آب و هوای مناطق مرکزی ایران ، روستایی بین گلپایگان و خوانسار ، برای تبلیغ رفته بودم و روزانه گذشته از برگزاری نماز جماعت یومیه ، چند بار منبر می رفتم . در منبر نیز همیشه نخست چند مسئله شرعی را از روی رساله ها بیان می کردم و سپس به موضوع اصلی منبر یعنی مباحث اعتقادی و اخلاقی و تاریخی و ... می پرداختم .

در آن روستا هر روز یکی از افراد ده ، برای افطار ضیافتی به راه می انداخت و همه اهالی ده را دعوت می کرد . بنده نیز البته جزو مدعوین بلکه در رأس آنها بودم . پس از پایان افطار هم به حسینیه می رفتم و نماز جماعت را اقامه و سپس سخنرانی می کردم .

یک شب که افطار کرده بودیم و داشتیم برای رفتن به حسینیه آماده می شدیم ، یکی از حضار مسئله ای شرعی را مطرح کرد که : حاج آقا ! چنین مسئله ای هست و چه باید کرد ؟ با این که من به اصطلاح آخوند و ملای ده بودم و سؤال هم از من شده بود و نه از دیگران ، باور نمی کنید پیش از آن که سخنی در پاسخ شخص سائل بگویم ، حضار که مأمومین نماز جماعت و مستمعین منابر من بودند ، یکی یکی شروع کردند به اظهار نظر کردن و پاسخ گفتن به سؤال آن بنده خدا !

و بعد از این که غالب افراد آن جمع اظهار نظر و در واقع اظهار لحیه نمودند ، تازه یکی سر برداشت و گفت : آقا نظر خود شما چیست ؟ ! بنده گفتم : البته سؤال آقا از بنده بود ، ولی فتوایش را حضرات دادند و دیگر نوبت به ما نرسید !

این گونه برخوردها در حالی است که اهل نظر می دانند در فهم تکالیف شرعی عملی روزانه حتی اتکاء به رساله های ظاهراً فارسی و روشن مراجع عظام تقلید کافی نیست و افرادی می توانند کاملاً تمامی مطالب رساله توضیح المسائل یک مرجع را درست بفهمند و هیچ جا هم به خطا و اشتباه در برداشت نیفتند که گذشته از این که سال ها در حوزه های علوم دینی نزد اساتید فن درس فقه و اصول خوانده و با مبانی آشنا شده اند ، به مبانی و دیدگاه های علمی خاص آن مرجع نیز واقف باشند و در هنگام مطالعه عبارات ظاهراً روشن و همه کس فهم رساله عملیه ایشان ، آن مبانی را مد نظر داشته باشند ، وگرنه گاه همین عبارات به ظاهر روشن رساله ، ممکن است خواننده را در شناخت فتوای صاحب رساله به اشتباه افکند .

بنابراین در واقع کسی حق ندارد حتی با استناد به مندرجات رساله های توضیح المسائل فارسی مراجع معظم تقلید ، نظری را به آنان نسبت دهد ، مگر این که تفصیلاً با مبانی احکام و فتاوای فقها به ویژه دیدگاه های مجتهدی که مطالب رساله او را برای دیگران بازگو می کند ، آشنا باشد تا بتواند عبارات رساله را با ارجاع به آن مبانی کلی ، درست تفسیر کند .

می توانم موردی از مسائل واجب نماز را مثال بزنم که مشاهده می شود بسیاری از مردم آن را در رساله های توضیح المسائل خوانده اند ، اما برداشت اشتباهی از آن دارند ! می دانید که واجبات نماز به دو نوع رکنی و غیر رکنی تقسیم می شوند . واجبات رکنی یا ارکان نماز اعمال واجبی هستند که حتی اگر سهواً و از روی غفلت و فراموشی هم ترک شوند ، نماز باطل می شود .

یکی از این واجبات رکنی ، آنگونه که در ساله های آمده " قیام متصل به رکوع " است ، که نام آن را زیاد شنیده ایم و بسیاری از مردم به اشتباه فکر می کنند مقصود از آن مکثی است که انسان نمازگزار باید پس از تمام کردن قرائت حمد و سوره و در آستانه خم شدن برای رکوع ، انجام دهد .

به همین خاطر نیز کسانی که دیر به نماز جماعت می رسند و هنگامی که امام جماعت به رکوع می رود و تکبیرةالاحرام می گوید ، پس از گفتن تکبیرةالاحرام کمی مکث می کنند و بعد به رکوع می روند و گاه به همین علت به رکوع امام نمی رسند ، در حالی که این مکث ظاهراً حتی مستحب هم نیست و امری مباح است و انسان زمانی که آخرین حرف از آخرین کلمه سوره توحید را با حالت ایستاده و در حال طمأنینه قرائت کرد ، هیچ ضرورتی ندارد که مکث اضافه ای کند و می تواند به رکوع رود .

قیام متصل به رکوع به این معناست که ما باید از حالت قیام به رکوع رویم . لابد خواهید گفت : مگر کسی از حالتی غیر قیام به رکوع می رود ؟! باید بگویم : بله . و این در چند مورد پیش می آید که اتفاقاً ممکن است در طول عمر یک یا دو بار بیشتر برای من و شمای نمازگزار رخ ندهد !

حالا برایتان مواردش را توضیح می دهم . فرض کنید به قصد خواندن نماز ایستاده اید و با گفتن الله اکبر ، تکبیرةالاحرام گفته و نماز را شروع کرده اید . بعد فشار فکر و غصه روزمره زندگی از قبیل عقب افتادن چک و سفته و ... سبب می شود که حواستان را گم کنید و بنشینید و حمد و سوره را به حالت تشهد بخوانید ! اما وقتی که آخرین کلمه سوره توحید را خواندید ، ناگهان یادتان آمد که ای داد بیداد! به جای این که حمد و سوره را به حالت ایستاده بخوانید ، نشسته خوانده اید !

خب، آیا نمازتان باطل است و باید دوباره از سر بخوانید ؟ خیر ! زیرا قیام در حالت تکبیرةالاحرام واجب رکنی است و شما این حکم را رعایت کرده اید ، قیام در حالت خواندن حمد و سوره نیز هر چند واجب است و شما رعایت نکرده اید ، اما چون واجب رکنی نیست و عمداً هم آن را ترک نکرده اید ، نمازتان درست است و باید آن را ادامه دهید .

منتها قیام متصل به رکوع واجب ، آن هم واجب رکنی است و شما برای رعایت این حکم باید پس از خواندن سهوی حمد و سوره به صورت نشسته کاملاً برخیزید و از حالت کاملاً ایستاده و قائم به رکوع ریود و اگر از همان حالت نشسته کمی بلند شوید و به رکوع روید ، چون قیام متصل به رکوع حاصل نشده ، نمازتان باطل است ، حتی اگر سهواً این قیام را ترک کنید .

یادم نمی رود زمانی در اواسط دهه 60 شمسی در جبهه در لشکر امام حسین (ع) اصفهان ، پای سد دز برای سپاهیان و بسیجیان غیور و جان بر کف اصفهانی و کاشانی ، یکی دو مورد از این گونه ذهنیت های اشتباه راجع به مسائل شرعی را اصلاح کردم و بخری کسان در گوشه و کنار گفته بودند : " این شیخ مسائل را از خود در می آورد ! "

حال با توجه به ظرافت قضیه ببینید کسانی که چه بسا همان عبارات رساله را نیز اصلاً ندیده یا درست نخوانده اند و تا صحبتی می شود خیلی زود حرف در دهان مراجع تقلید یا خدا و پیامبر او (ص) می گذارند ، کجای کار هستند و در چه مراحلی از هپروت سیر می کنند ؟!

بسیاری از مشکلات ما مردم حتی مشکلات اقتصادی مان به همین نکته بر می گردد ، در واقع نقیصه فرهنگی این است که همگان خود را متخصص می دانیم و مدام به یکدیگر اظهار نظرهای غالباً بی پایه و فاقد اصول و مبانی متقن علمی و به دور از مطالعه و کار کارشناسی تحویل می دهیم .

اظهار نظرها و در واقع اظهار لحیه هایی که واقعاً فضای جامعه را مغشوش می کند و چه بسا عیب ها را بر جای حسن ها و نقاط ضعف را در موضع نقاط قوت می نشاند و موجب اشتباه گرفتن خاطیان و خادمان می شود و در نتیجه خادم را خائن و گنهکار را خادم و درستکار جلوه می دهد .

در این زمینه سخن ها می توان گفت که این مجال اندک ، گنجایش طرح آنها را ندارد . من با برخی از متخصصان درجه یک اقتصاد و بازرگانی مجرب و کار کشته کشورمان که از دلسوزی به حال مردم و دغدغه صلاح و رفاه آنان خالی نبوده اند ، بحث ها داشته ام ، آنها به حق از برخی دیدگاه های رایج در بین مردم و سیاست های همسو و هم آوا با این دیدگاه ها گلایه دارند و معتقدند بعضی از دیدگاه هایی که تحت عنوان عدالت اجتماعی و دفاع از حقوق کارگر و خدمت به مستضعف در جامعه ما رایج شده ، برای اقتصاد ما مضر و خطرناک است .

از جمله این که سرمایه دار بودن نزد بسیاری از افراد عملاً یک ارزی منفی محسوب می شود و حتی مترادف با واژه هایی چون دزد است . در حالی که یک فرد سرمایه دار ، عملاً عنصر کار آفرین جامعه است و افراد اگر سرمایه نداشته باشند نمی توانند کار ایجاد کنند و کارخانه بزنند ، چون تأسیس و اداره مرکز بزرگ علاوه بر مدیریت و تخصص ، سرمایه می خواهد .

حتی کارگاه های زود بازده هم به پول و امکانات نیاز دارند و طبعاً همه آن امکانات را هم دولت نمی تواند در اختیار افراد بگذارد ، بلکه خود آنها نیز باید پولی در بساط داشته باشند . وانگهی افراد کم مایه نیز پس از گرفتن تسهیلات بانکی و دولتی و تشکیل کارگاه های زود بازده ، چنان چه بر اثر درایت و پشتکار خود در کار خود ترقی کنند ، طبعاً درآمد کسب می کنند و تدریجاً جزو افراد سرمایه دار جامعه می شوند و لابد طبق این دیدگاه منفی باید با آنها نیز به مبارزه پرداخت و چه بسا بهتر است از همین امروز جلویشان را گرفت و اساساً از دادن تسهیلات به آنان ممانعت کرد تا فردا سرمایه دار نشوند !

فرض کنیم با سرمایه دارانی که قادر به تشکیل کارخانه های بزرگ تر از بنگاه های زود بازده هستند ، مبارزه کردیم و موفق به نابودی آنان هم شدیم ، آنگاه باید دید در برابر کارخانه ها و کارخانه داران بزرگ خارجی ، از کمپانی های فزونخواه آمریکا و اروپا گرفته تا ژاپن و چین و کشورهای آسیایی دور که مصنوعات شان از شیر مرغ تا جان آدمیزاد ! بازارهای ما را هدف گرفته اند ، چه باید کرد و چه کسی یا مرکزی باید با تولید کالایی بهتر و ارزان تر ، به رقابت با آنان بپردازد و مانع سیطره آنها بر اقتصاد ایران گردد ؟ 1

ممکن است بگویند : خب ، کارخانه می زنیم ، اما به دست دولت ، بخش خصوصی را تعطیل و همه چیز را از دم تا دم دولتی می کنیم ! می دانیم که امروز این نسخه شفا بخش ! هم که همان دولت سالاری کذایی است ، نخ نما شده و این همان چیزی است که تازه از سر خشتش برخاسته ایم و مقام معظم رهبری در سال های اخیر با تفسیر موسع اصل 44 قانون اساسی ، بر این دیدگاه خط قرمز کشیده اند .

چون تجربه سال های پس از انقلاب کاملاً نشان داد که دولت سالاری به ویژه در عرصه اقتصاد ، جز به زیان کشور تمام نمی شود ، زیرا صرف نظر از این که امکان و احتمال نفوذ و بروز فساد و ویژه خواری در سیستم متمرکز و انحصارمند دولتی ، بسیار بیشتر از سیستم رقابت پذیر بخش خصوصی است .

اساساً انحصارات دولتی فاقد دو ویژگی بخش خصوصی ، یعنی 1) وجود رقابت میان تولید کنند گان کالا که به تلاش آنان برای عرضه محصول خود به بازار به نحو سریع تر ، مرغوب تر و ارزان تر می انجامد و 2) وجود انگیزه شخصی برای بالا بردن کمیت و کیفیت محصول تولید شده برای دستیابی به سود بیشتر هستند و اتفاقاً ترقی کمی و کیفی کار و محصولات در گرو این ویژگی هاست .

این تجربه حتی در کتب تاریخی چند قرن پیش ما ، از جمله تاریخ گزیده ، نوشته حمدالله مستوفی قزوینی مورخ مشهور قرن 8 هجری نیز تصریح شده است ! متأسفانه ما با تاریخ مان ناآشناییم و لذا از تجارب ارزشمندی که در بطن آن نهفته است ، آگاهی نداریم و نمی توانیم در بهبود و پیشرفت وضعیت خود از آن تجارب بهره لازم را ببریم .

البته اگر فرد سرمایه دار ، همچون هر کس دیگری گام از حدود قانون و حریم اخلاق بیرون گذاشت ، باید محکم در برابر او ایستاد و چنانچه در این زمینه نقصی هم در قوانین وجود دارد باید با عرضه لوایح و طرح های پخته و کارشناسی شده مناسب و طرح های نه شعاری و احساسی به مجلس ، نقیصه یاد شده را کاملاً بر طرف ساخت ، اما این که به افراد به صرف داشتن مال و اموال به چشم منفی بنگریم ، مسلماً دیدگاه اسلامی کارشناسانه و فقاهتی نیست و اگر گران نیاید ، باید بگویم بیشتر مرده ریگ افکار وارداتی چپ به کشورمان و عملاً کلاهی است که بر سر اقتصاد ما گذاشته شده است .

اسلام هیچگاه روی حجم و کمیت دارایی و اموال اشخاص انگشت نمی گذارد ، بلکه کیفیت به دست آمدن و مصرف آنها را مورد سؤال و مؤاخذه قرار می دهد و به پرداخت حق محرومان از آن اموال توصیه می کند .

نیک به یاد دارم که مرحوم بهشتی در اوایل پیروزی انقلاب ، روزی سخن از به قول خود " سرمایه داران مؤمن به انقلاب " به میان آورد و آنان را در جرگه دوستان و حامیان نظام محسوب داشت و عناصر چپ زده ، بعضاً در میان خود انقلابیون مسلمان ، بابت همین اظهار نظر به وی حمله ها کردند !

فراموش نمی شود که فقهای محترم شورای نگهبان و مراجع عظام تقلید به علت مقاومت در برابر برخی افکار و آراء چپ مآب و سوسیال زده رایج در سال های اول انقلاب ، از ناحیه برخی خودی ها ، چقدر فحش خوردند و برچسب اتهام حمایت از سرمایه داران زالو صفت بر پیشانی شان خورد ، اما از آنجا که هر افراطی ، تفریطی را در پی دارد ، این جماعت در سال های اخیر از آن سوی بام افتاده و یکسره به سیم لیبرالیسم و پلورالیسم زده اند !

حتی زمانی که امام راحل (ره) سخن از اسلام آمریکایی به میان آورد ، همین قماش آن را بر امثال آیت الله مهدوی کنی ها تطبیق کردند !

شما هیچ خطری را از ناحیه سرمایه داری متوجه جامعه نمی بینید ؟

بله ، مسلماً چنین خطری دست کم بالقوه همیشه وجود دارد و لذا برای جلوگیری از سرمایه سالاری یعنی سلطه پول بر جامعه ، باید تمهیدات مدبرانه لازم را اندیشید و به ویژه امکان پیشرفت و رقابت سالم برای همه عوامل تولید را در اجتماع فراهم ساخت و تقویت کرد ، اما این هم که به ثروتمندان که جناح کارآفرین جامعه اند ، یکسره با دید منفی نگاه کنیم و به شیوه های گوناگون در مقام تضعیف و نابودی آنان برآییم ، فرجامی جز نابودی اقتصاد و خوابیدن چرخ تولید در جامعه ندارد و نهایتاً زمینه را برای پر شدن بازارهای کشور از کالای دست ساخت بیگانه و سیطره کمپانی های بزرگ خارجی ، اعم از غرب و شرق بر اقتصاد کشور فراهم خواهد ساخت .

اصولاً باید میان سرمایه دار بودن افراد یعنی وجود افراد ثروتمند در جامعه با سرمایه داری به مثابه یک نظام خاص که بر امتیاز و انحصار و غصب و رانت و ربا مبتنی است ، تفاوت گذاشت و این دو مقوله را با هم خلط نکرد .

البته نظام سرمایه داری و بهتر بگویم سرمایه سالاری در شکل غربی و اصطلاحاً کاپیتالیستی آن نه دولتی و مارکسیستی آن که در اتحاد شوروی سابق مستقر و حاکم بود ، بدون وجود افراد سرمایه دار ، آن هم کلان سرمایه دار متصور نیست ، ولی وجود عناصر ثروتمند در یک جامعه ، لزوماً به معنای نظام سرمایه داری نیست . به اصطلاح هر گردویی گرد است ، اما هر گردی گردو نیست ، حرف در این زمینه ها بسیار است که پرداختن به آنها و تبیین دقیق و همه جانبه ابعاد مسئله مجالی دیگر می طلبد .

ظاهراً شما معتقدید در مورد دیدگاه ها و سیاست های اقتصادی ، نباید صرفاً به ظاهر مردم دارانه و دلسوزانه آنها بسنده شود ، بلکه باید روی آنها و مبانی نظری و پیامدهای عملی شان ، کار کارشناسی دقیق صورت گیرد .

بله ، زیرا ممکن است برخی چیزها به ظاهر جنبه و عنوان حمایت از کارگر یا محرومان را داشته باشد ، اما در باطن امر و در عمل جز به زیان آنها تمان نشود . یادم هست زمانی به نظرم مجلس شورای سوم اسلامی قانونی را به تصویب رساند که طبق آن ، کارفرما می بایستی کارگران سربازی نرفته خود را به مدت دو سال به سربازی می فرستاد و طی این مدت ، حقوق ماهانه ایشان را کما فی السابق می پرداخت . نیز کارفرما موظف شده بود کارگران بی سواد کارخانه اش را در ساعات کار به کلاس های سواد آموزی بفرستد و در این مدت حقوق شان را نیز بپردازد .

فراموش نمی کنم در آن ایام روزی خدمت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمد رضا فاکر بودم و صحبت این مصوبه شد ، ایشان گفت : " حضرات پنداشته اند خدمتی به کارگران عزیر کرده اند ، غافل از این که اسباب زیان آنها را فراهم ساخته اند ، چون در این وانفسا کمتر کارفرمایی حاضر می شود که این گونه مفت و مجانی از سود خود بزند یا برای خود به عنوان خدمت سربازی این و آن خرج تراشی کند ، تنها اتفاقی که پس از ابلاغ این مصوبه به دولت می افتد آن است که از این پس دیگر هیچ کارفرمایی ، کارگر بی سواد یا سربازی نرفته را استخدام نمی کند ! و این هم یعنی بیکار شدن کارگرهای بی سواد و ... ! "

فصل چهارم کتاب " هیچ کس جرأت ندارد .." آن را توطئه بنامد " نوشته دکتر گاری آلن ، خبرنگار و محقق آمریکایی را که در دهه 1360 ش توسط دکتر عبدالخلیل حاجتی به فارسی ترجمه و به همت مؤسسه خدمات فرهنگی رسا چاپ و نشر شده است ، بخوانید ، خواهید دید که چگونه کلان سرمایه داری جهود _ مسیحی آمریکا برای اشغال انحصاری بازار تولید و مصرف کالاها و محو سرمایه داران کوچک تر و پایان دادن به امکان رقابت اقتصادی در آن کشور ، بعضاً از تحرکات و تبلیغات عناصر صادق ، اما ساده انگار چپ ، گروه سوسیالیست فدائیان خلق آمریکا بهره گرفتند و نیز چگونه همین کلان سرمایه داران غربی در سوق دادن قیام ملت روسیه بر ضد استبداد مهیب تزاری به سوی کمونیسم ، ایفای نقش کردند ؟ !

در واقع برای تحقق درست و کامل شعارهای عدالت خواهانه باید کار علمی و کارشناسانه دقیق انجام گیرد و مسائل ، به صورت کاملاً منطقی و به دور از احساسات ، ریشه یابی و آسیب شناسی شوند .

بله کاملاً درست است ، متأسفانه خود متخصص پنداری و اظهار لحیه های بی بنیاد و غیر مسئولانه افراد ، گاه مدیریت اجرایی کشور را نیز به انفعال و خطای سهوی یا عمدی می اندازد و لطمه های جبران نشدنی به اقتصاد و از آن طریق به سیاست و فرهنگ و حتی ایمان و عقاید جامعه می زند .

ندانم کاری های بعضی از مسئولین نیز مزید بر علت است ، دود این کارها بیش از هر چیزی به چشم همین من و شمایی می رود که حد و شأن و جایگاه فکری و علمی خود را در نظر نمی گیریم و روی چه بسا دلسوزی اما به خطا اظهار نظر می کنیم و بدون این که کارشناس باشیم یا کار کارشناسانه کرده باشیم ، برای مشکلات موجود نسخه می پیچیم و مقصر تعیین می کنیم و حکم به مجازات می دهیم .

ضمناً از آنجا که به مصداق ضرب المثل ترکی " بیله دیگ ، بیله چغندر " ، باید همه چیزمان به همه چیزمان بخورد ، این مشکل به نحوی از انحاء در همه عرصه های زندگی ما خود را نشان می دهد . فی المثل کارهای علمی و تحقیقی مان در بسیاری از اوقات فاقد جان مایه علمی ابتکاری است و جنبه تقلیدی و کپیه برداری از کارهای دیگران را دارد . در واقع از روی دست هم کپی و تقلید می کنیم و بعد حاصل کار را که با سیستم معروف " چسب و قیچی " ! ایجاد شده به دستگاه چاپ می سپریم .

منتها یکی واردتر و زرنگ تر است ، آب و رنگ و زرق و برق مطلب کپی شده را بیشتر می کند ، چندان که سطحی نگران می پندارند با کاری نو و ابتکاری روبرو هستند ! مقاله ها و حتی کتاب هایی که با همین سیستم چسب و قیچی از جای جای مطالب کتاب های حقیر در طول سی سال اخیر عیناً اخذ و کپی شده و نمونه های آن را در آرشیوم دارم ، بالغ بر یک پوشه قطور می شود !

داوری ها و قضاوت هایمان نیز در بسیاری از موارد روی پایه و مبنای صحیحی استوار نیست و معیارها و موازین داوری علمی در آنها رعایت نمی شود یا کمتر رعایت می شود به همین دلیل هم شایعات در جامعه ما بازار داغی دارد و مردم عادی و حتی بخشی در خور ملاحظه از نخبگان ، خصوصاً در مواقع بحرانی ، شایعات را خیلی زود قبول و روی آنها نتیجه گیری و تصمیم گیری می کنند .

حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر ، متأسفانه این امر را نشان داد . بعد که دچار مشکل می شویم به ما می گویند : " آقا ! آن راه غلط بود ، حالا تشری بیاورید از این راه بروید ." و ما هم می پذیریم ، لذا همچون آونگ ساعت مدام بین شیوه ها ، گرایش ها ، مسلک ها و ایدئولوژی های مختلف و متضاد از سوسیالیسم یا سوسیالیسم زدگی دهه های 50 و 60 به لیبرالیسم و سکولاریسم زدگی دهه های بعد ، از شیفتگی نسبت به ایدئولوژی های خوش نمای چپ به ایدئولوژی گریزی مطلق و پلورالیزم ، از مارکس و لنین و چه گوارا به پوپر و فوکویاما در نوسانیم و خلاصه این که اهل مطالعه و بررسی کارشناسانه لازم روی طرح ها و پروژه ها و پروسه ها نیستیم .

چیزهایی از خارج می آید و ناگهان مد می شود و ما آنها را می پذیریم و به آنها عمل می کنیم و به شیوه آزمون _ خطایی جلو می رویم ، بعد با تبعات منفی آن روبرو می شویم و در جستجوی مفر و مخلصی بر می آییم . متأسفانه وقتی هم که به بن بست بر می خوریم ، نمی نشینیم صبورانه و عالمانه راه رفته را درست واکاوی و آسیب شناسی کنیم و بفهمیم جنبه های منفی مسئله و مهمتر از آن ، ریشه های اشتباه و خطا در کجا بوده و از کجا حادث شده و برای رفع اساسی آن چه باید کرد ؟

بلکه شیفته شعارها و راه حل های وارداتی جدید می شویم که در هاله ای فریبنده از تبلیغات روشنفکرانه و گاه آکادمیک به ما چشمک می زنند و ما را به سوی خود می خوانند و در واقع آزمون خطای تازه ای را احیاناً با هزینه های بیشتر تجربه و تکرار می کنیم .

شعارها ، آرمان ها و فرمول های وارداتی با سر و صدا و تبلیغات به جامعه ما می آیند و روشنفکر ما بدون این که اولاً شناخت دقیق و عمیقی از فرهنگ و تمدن کهن کشور خویش و پیشینه و کنونه فکری و روحی و اجتماعی و سیاسی و اقلیمی مردم خود داشته باشد ، ثانیاً ماهیت و مبدأ و مآل شعارها و فرمول های وارداتی را بداند و نسبت آنها را با طبیعت شرقی ، ایرانی ، اسلامی ، شیعی ملت ما و حتی با اصول موضوعه نظری ، فکری ، فلسفی و اقتصادی خود غرب که برخاستگاه این شعارها و فرمول هاست ، دقیقاً روشن سازد و یک واکاوی و آسیب شناسی علمی و تاریخی از تأثیرات و پیامدهای این فرمول ها در کشورهای مولد و صادر کننده آنها داشته باشد ، مبلغ و منادی آن فرمول شده آنها را روی سر می گذارد و حلوا حلوا می کند .

و برای اثبات حسن و قداست آنها ، کلنگ بر می دارد و به بنیان مآثر و شعائر ملی و دینی موجود کشور خود می زند و حتی اگر لازم شد شیخ فضل الله ها را نیز با سوت و کف در پای آنها ذبح می کند و بعد از مدتی خود وی یا اقران و اخلاف فکری و اجتماعی خود وی به جان همان فرمول ها می افتد و عبور از آنها را مطرح می سازد .

یک روز زیر علم دکتر شریعتی سینه می زند و هیچ کس هم جلودارش نیست ، روز دیگر می گوید افکار و آثار دکتر را باید بهداشتی و پاستوریزه کرد ! یعنی باید از آنها ماده ای ساخت و صورت ایدئولوژی های مقبول روز پلورالیزم و سکولاریزم را به آن زد ! حتی مطرح می کند که تاریخ مصرف دکتر شریعتی تمام شده و باید از آن عبور کرد و منزلگاهی دیگر جست که همان " پوپریسم " یا امثال آن است .

چنین است که هر روز یک سری از شعارها و فرمول ها و ایسم ها و ایست های وارداتی مد روز می شود و عالم و عامی پابست و گرفتار آن می شوند. در این باب یک سینه سخن وجود دارد که باید به موقعش مطرح کرد و نشان داد که این نقیصه بزرگ اجتماعی چه آسیب های سختی را به فرهنگ ، به سیاست ، به اقتصاد ، به روابط اجتماعی ، به سنت های ملی ، به شعائر دینی و به آزادی و عدالت وارد کرده و می کند .

استثناءها را قبول دارم و از دایره مشمول این آفت اجتماعی ، فرهنگی استثنا می کنم ، اما متأسفانه وجه غالب تقریباً همین است که گفتم . ملت ما ویژگی ها و خصال مثبت زیادی دارد ، اما از برخی نقیصه ها ، منجمله مشکلی که فوقاً گفتم نیز عاری نیست .

آنچه گفته شد ربطش با موضوع گروه فرقان و به قول شما فرقانیسم چیست ؟

متأسفانه کاملاً ربط دارد و فرقانیسم به معنایی که قبلاً عرض شد در این بستر نامساعد فکری و اجتماعی که توضیح دادم رشد می کند . مشکل خود متخصص پنداری و بها ندادن به دانش و تخصص اهل نظر ، به مثابه یک بلیه فرهنگی و اجتماعی ، کمابیش در عرصه ها و زمینه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ما یا بسیاری از ما وجود دارد .

مع الاسف در حوزه احکام و معارف دینی ، بیشتر از جاهای دیگر دیده و احساس می شود و تأسف بارتر آن که این بلیه در بین نخبگان و تحصیلکردگان علوم غیر دینی ، بیش از توده مردم یافت می شود ! علت بیشتر بودن دخالت افراد غیر متخصص در حوزه مسائل دینی نسبت به سایر حوزه ها هم این است که مثلاً در حوزه مسائل معماری و مهندسی ، فرد باید نقشه بدهد و طرح بریزد و وارد جزئیات امر شود و لذا دستش رو می شود ؛

یا چنانچه فرد غیر کارشناس بخواهد در امور مربوط به دانش پزشکی دخالت کند و سر خود برای یک بیمار نسخه بپیچد ، اولاً باید ریسک این کار را که در مواردی بسیار خطرناک و هزینه بر هم هست ، چون ممکن است به مرگ یا نقص عضو بیمار منجر شود ، بپذیرد و جوابگوی تبعات کار خود باشد ، که افراد معمولاً این ریسک را نمی پذیرند و اساساً داعی ندارند که برای خود عمری دردسر درست کنند .

ثانیاً بخشی از مداوای بیماران را انجام یک سلسله اعمال فنی مانند عمل جراحی تشکیل می دهدو قاعدتاً کمتر فرد بیماری یافت می شود که حاضر باشد بدن و جان خود را به تیغ جراحی یک فرد غیر کارشناس بسپرد ، لذا دخالت افراد غیر متخصص در حوزه علوم غیر دینی مثل پزشکی و معماری کمتر است .

اما در حوزه مسائل دینی و شرعی (بخوانید : اسلامی) چنین نیست و دخالت ها و اظهار نظرهای عناصر غیر متخصص ها الی ماشاءالله است ، زیرا این کار هزینه محسوس و زیادی نمی برد و فوقش اگر بعداً حرفی زدی ، می گوید نظریات علما ! در این زمینه مختلف است و من هم فقط طرح مسئله کردم !

این در حالی است که دخالت و اظهار نظر افراد غیر متخصص در امور دینی ، چون ممکن است به گمراهی و انحراف فکری و اعتقادی مردم منجر شود و گروه یا حتی نسلی را برای همیشه گمراه و گرفتار دوزخ سازد ، هزینه ای به مراتب بسیار بیشتر از هزینه اشتباه در امور معماری و حتی پزشکی در بر دارد .

دخالت یک فرد غیر متخصص در امر پزشکی ، ممکن است نهایتاً جسم انسان را تباه سازد و از عمر محدود وی بکاهد ، اما دخالت یک فرد غیر متخصص در امور اعتقادی و دینی ، می تواند زمینه گمراهی فکری و روحی او را فراهم سازد ، بنابراین دخالت افراد غیر متخصص در مسائل دینی و شرعی خیلی مهمتر و خطرناک تر از دخالت این گونه افراد در مسائل پزشکی و معماری و امثال آن است .

حتی به نظر می رسد که شناخت اسلام به مثابه یک کل به هم پیوسته و سیستماتیک ، بیشتر از امور دیگر از جمله علوم پزشکی و معماری و سیاسی و ... نیاز به تخصص داشته باشد .

کاملاً درست است ، چون اسلام این آیین انسان ساز و جامعه پرداز ، دینی است بسیار جامع و گسترده که به قول امام راحل (ره) به جمیع ابعاد و جوانب گوناگون وجود انسان ، اعم از فردی و اجتماعی ، دنیوی و اخروی ، مادی و معنوی ، فکری و عملی نظر دارد و برای رشد و تربیت همه ابعاد وجودی وی برنامه کامل ارائه می کند .

اسلام از بدو تولد انسان ، بلکه از قبل از آن ، یعنی به هنگام گزینش همسر توسط مرد و چگونگی آمیزش تا لحظه فوت انسان ، بلکه پس از آن ، گام به گام دستورالعمل و حکم و برنامه دارد و قرآن و روایات معصومین (ع) به مثابه گنجینه ای جامع و عمیق ، حاوی این احکام و دستورالعمل هاست .

مسیحیت تحریف شده امروز می گوید کار خدا را به خدا و کار قیصر را به قیصر واگذارید و چهار تا رهنمود بیشتر اخلاقی و خلاص ! یا دین زرتشت از لزوم گفتار نیک و کردار نیک و پندار نیک سخن می گوید ، چهار تا مسئلته را هم در کنار آن مطرح می کند و بس و کذلک آیین یهود و .... اما اسلام در قیاس با کلیه ادیان وحیانی و مکاتب بشری ، اقیانوسی ژرف و گسترده از حقوق و حدود و تکالیف است و حتی برای جزئی ترین اعمال و رفتار انسانی نیز رهنمود دارد .

برای نمونه رساله الحقوق امام سجاد (ع) را ببینید که چگونه از تکالیف انسان نسبت به پدر و مادر و فامیل و همسایه و همکار و معلم و شاگرد و ... سخن می گوید و حتی حقوق چشم و گوش و دست و پا و اعضا و جوارح را بر آدمی بیان می کند .

در این که اسلام احکام مختلف حتی گسترده ای دارد شکی نیست ، اما برخی معتقدند که اسلام نظام اقتصادی یا سیاسی ندارد ، در این باره چه می گویید ؟

اسلام هم احکام مختلف اقتصادی و سیاسی و ... دارد و هم نظام اقتصادی و سیاسی و ... چندی پیش یکی از آقایان منتسب به جناح موسوم به دوم خرداد مدعی شد که اسلام نظام سیاسی یا اقتصادی ندارد و ما فقط با برخی احکام سیاسی یا اقتصادی روبرو هستیم !

من همان موقع به برخی از دوستان گفتم : خیلی ساده می توان اثبات کرد که اسلام ، نظام اقتصادی دارد و افزودم : فرض می کنیم دین اسلام فقط همین دو حکم اقتصادی را دارد که صریحاً در قرآن کریم آمده است : « احل الله البیع و حرم الربا » ، خداوند رباخواری و معاملات ربوی را حرام و معاملات معمول و متعارف در اجتماع را حلال شمرده است .

فرض می کنیم اسلام همین دو حکم اقتصادی را بیشتر ندارد ، خداوند معاملات معمول و رایج در جامعه را روا دانسته و امضاء کرده ، ولی ربا را حرام ساخته است ، در حالی که می دانیم بیشتر دارد . باید پرسید که آیا این دو حکم اقتصادی اسلامی یعنی حلیت بیع و حرمت ربا در بنا و مبنا ، با یکدیگر تلائم و هماهنگی و سنخیت دارند یا تعارض و تهافت و اصطکاک ؟

مسلماً خواهید گفت که بینشان تلائم و هماهنگی وجود دارد ، زیرا اگر قائل به تلائم و سنخیت بنیادین میان احکام گوناگون اقتصادی یا سیاسی و اخلاقی و .... اسلام نشویم ، معنایش این است که خداوند احکام خود را بدون مبنا و به صورت گتره ای و بی حساب صادر کرده و آن احکام در عرصه زندگی فردی و اجتماعی بشر همدیگر را دفع و خنثی می کنند!

ساحت خداوند حکیم عقل آفرین از چنین چیزی منزه و مبراست « فسبحان الله رب العرش عما یصفون » ، اساساً یک فایده بسیار مهم و کلیدی ایمان به اصل توحید ، رها شدن آدمی از سلطه به قول قرآن « ارباب متفرقون » بلکه « شرکاء متشاکسون » است که دائماً با یکدیگر نزاع و کشمکش دارند و آدمی در بین خواست ها و اراده های متغایر آنان حیران و سرگردان است . (ر.ک سوره زمر / 39 ، یوسف / 39)

چنین دیدگاه بلندی چگونه می پذیرد که احکام گوناگون صادره از خداوند یکتا برای بشر ، هر یک سازی جداگانه بل مغایر با دیگر احکام می زند و دستورالعمل آسمانی بشریت به گونه ای تدوین و تنظیم شده که هر یک از مواد آن نتایج و دستاوردهای مثبت دیگر موارد را نفی و تخریب و خنثی می سازد ؟!

اگر تلائم و هماهنگی میان احکام اسلامی گوناگون را پذیرفتیم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟

_ چنان که اصل مسلم هماهنگی و تلائم کلی میان احکام گوناگون اسلام را بپذیریم که منطقاً نیز گریزی از پذیش این اصل نیست ، آنگاه نوبت به این سؤال می رسد کهت وجه این تلائم و هماهنگی چیست ؟ در پاسخ به این سؤال لابد توجه دارید که تلائم و هماهنگی میان این دو حکم و وجه آن قطعاً مقوله ای غیر از خود آن دو حکم است ، مثل نهاد و گزاره و مبتدا و خبر که بین آنها رابطه و رابطی وجود دارد و این رابطه که همان " است " می باشد ، چیزی غیر از خود مبتدا و خبر است .

یا مثل جدول رودخانه که به قطرات بی شمار آب جاری رودخانه ، جهت و سامان می دهد و غیر از آب آن رودخانه است . در اینجا نیز وجه تلائم و سنخیت میان این دو حکم ، نمی تواند خود آن احکام باشد ، بلکه چیزی غیر از آنها و بیرون از وجود آنهاست .

وجه تلائم ، دیدگاه و زاویه دید یا اصل کلی واحد و مشترکی است که آن دو حکم مشترکاً در نسبت با آن اصل یا دیدگاه کلی قرار دارند و اساساً در نسبت با آن اصل کلی یا دیدگاه کلان است که تلائم و سنخیت پیدا می کنند .

در مورد اسلام می توانیم به احکام اقتصادی دیگری مثل خیار مجلس و خیار غبن و خیار حیوان یا بطلان معامله غرری و ... اشاره کنیم که ممکن است حتی ارتباط ظاهری آن دو حکم یاد شده (حلیت بیع و حرمت ربا) را نیز با هم نداشته باشند، اما مسلماً هیچ تناقض و معارضه ای با هم ندارند و یک وجه تلائم کلی و کلان بین همه آنها وجود دارد .

وجه تلائم عبارت از آن دیدگاه و منظر کلی و کلان است که قانونگذار (در اینجا : شرع مقدس) دارد و از آن منظر خاص کلی و واحد ، به مسائل گوناگون اقتصادی ، بلکه مسائل اقتصادی و غیر اقتصادی نگاه می کند و می گوید : بیع حلال است ، ربا حرام است ، معامله غرری روا نیست ، فرد مغبون در معامله اختیار فسخ معامله را دارد و ... در واقع شارع مقدس از همان منظر و بر همان مبنای اندیشگی و اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی که می گوید : « احل الله البیع » از همان منظر و مبنا نیز حکم « حرم الربا » را صادر می کند .

وجه تلائم میان این احکام گوناگون ، همان نظام اقتصادی است ، یعنی مجموع یک سری دیدگاه ها ، مبانی و مبادی کلی نظری و عملی که این احکام اقتصادی ، سیاسی یا هر چیز دیگر از آن نگاه و نگرش کلی بر می آیند و استخراج می شوند .

شارع مقدس نسبت به انسان و جامعه بشری و موجبات رشد و فساد و سعادت و شقاوت وی شناخت و دیدگاه خاصی دارد که بر مبنای آن ، رهنمودهای الزامی و غیر الزامی خود در مورد انسان را که همان احکام شرعی خمسه تکلیفه واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح است ، صادر می کند .

و مثلاً در عرصه مسائل اقتصادی می فرماید : « احل الله البیع و حرم الربا » که اگر دیدگاه کلی و کلانش به انسان و متقضیات زندگی او چیز دیگری بود ، دیگر معلوم نیست « احل الله البیع و حرم الربا » می گفت ، بلکه چه بسا ضد آن را می گفت . این منظر کلی که شارع مقدس از آن منظر احکام مختلف را صادر می کند و در نتیجه احکام یاد شده با هم تلائم دارند نه تعارض و تناقض ، همان نظام اقتصادی است .

عرب به رشته تسبیح یا گردنبند می گوید : نظام « النظام ... الخیط الذی ینظم فیه الؤلؤ و نحوه » المنجد ، ذیل ماده نظم این رشته را اگر از وسط دانه های تسبیح یا گردنبند بکشید ، دیگر آن دانه ها و جواهرات ، ارتباطی با هم ندارند و پخش و پراکنده می شوند .

به اصطلاح چیدمان خاص و حساب شده خود را از دست می دهند و شکل و خاصیت شان را در می بازند . این که مولای متقیان در آن کلام گوهر بارشان در نهج البلاغه می فرمایند : «جعل الله الامامه نظاماً للامه» نیز از همین جا و به همین معناست .

احکام الهی هم به مثابه دانه هایی هستند که از رشته آن نگاه و دیدگاه حکیمانه کلان و اصول و مبادی کلی برخاسته از آن ، می گذرند و سامان و جهت می یابند و در کلیت امر نه تنها با هم تعارض و تهافتی ندارند ، بلکه با هم تعاضد و تعاون دارند و دست در دست هم زمینه را برای حیات و رشد مادی _ معنوی بشر فراهم می آورند و سعادت جاوید وی را رقم می زنند .

اسلامی که مسلماً در همان عرصه اقتصادی بیش از دو حکم دارد ، نمی تواند نظام اقتصادی و همچنین نظام سیاسی ، نظام اخلاقی و سایر نظامات را نداشته باشد . دانش گسترده و عمیق فقه اسلامی و شیعی نیز بر پایه تعالیم قرآن و سنت معصومین (ع) عهده دار استنباط و استخراج نظامات ، اصول و موازین گوناگون این دین جامع و کامل و انبوه احکام ناشی از آنها و مترتب بر آنها در عرصه های مختلف اقتصادی و سیاسی و غیره است .

شناخت همه اینها هم کار کارشناسی عمیق و گسترده و در نتیجه تخصص بالا می خواهد که تنها فقهای پارسا ، یعنی کسانی که علاوه بر تهذیب نفس ، دهها سال از عمر خود را بی وقفه صرف آشنایی با زبان قرآن ، یعنی زبان و ادب عربی و لطائف و ظرائف آن و سپس تحقیق و بررسی علمی و روشمند پیرامون آیات قرآن کریم و سیره و سنت قولی و فعلی پیشوایان معصوم دین (ع) در ابواب گوناگون کرده و حکم خدا و رسول را در مورد مسائل مورد ابتلای مردم به دست آورده اند ، از عهده آن بر می آیند و بس .

و این یعنی همان اصل تقلید و تبعیت از فقهای جامع الشرایط .

_ بله ، متأسفانه برخی از افراد بگونه ای با علما و نظریات کارشناسانه آنان برخورد می کنند که گویا آنها را برای خود و جامعه یک تهدید تلقی می کنند ! در حالی که روحانیت شیعه برای رشد و پیشرفت جامعه اسلامی ، یک فرصت آن هم فرصتی طلایی است و نه تهدید .

سران و بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق در عصر طاغوت ، چنانچه خود را بی نیاز از فرهیختگان حوزه علمیه نمی پنداشتند و فروتنانه از شخصیت هایی چون امام خمینی ، علامه سید محمد حسین طباطبایی و استاد شهید مطهری بهره وافر علمی می گرفتند ، آنگونه در افکار التقاطی نمی افتادند و سازمان شان در اواسط دهه 50 شمسی در برابر هجمه فرهنگی مارسیسم وا نمی داد .

بد نیست یک بررسی دقیق ، موشکافانه و شجاعانه علمی ، تاریخی صورت گیرد تا معلوم شود آن دسته از روشنفکران مذهبی که به زبان حال یا قال بر طبل استقلال از روحانیت می کوبند ، در مدت کوتاه دو دهه اخیر ، در سیر تطور فکری و اعتقادی خویش ، کارشان به کجاها کشید و چگونه حتی قرآن کریم را بر ساخته ذهن پیامبر (ص) شمردند ! و مدعی شدند که پیامبر چند سالی بیشتر زیسته بود ، قرآن هم چاق و چله تر شده بود !

همچنین با انکار مسلماتی چون ولایت ائمه معصومین (ع) و وجود امام عصر (عج) ، رسماً آب به آسیاب فرقه های گمراهی چون وهابیت و بهائیت ریختند و در دگردیسی و تلون و تناقض فکری خود تا آنجا پیش رفتند که فریاد اعتراض شاگردان دیروز خود را نیز برانگیختند ؟!

بی جهت نیست که امام راحل (ره) فرمود : " اسلام با روشنفکر محفوظ نمی ماند ." سخن در این باره بسیار است که باید در فرصتی دیگر بدان پرداخت .

پانوشت :

1) ایران و انقلاب اسلامی ، ص 129 .

2) آقای اسفندیار بزرگمهر نیز در کتاب کاروان عمر ، سرگذشت خود نوشت ، چاپ لندن ، ص 416 می گوید : پس از تصرف سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان پیرو خط امام ، دادستان انقلاب اسلامی نامه ای به وزارت امور خارجه نوشت و اظهار داشت که یک نفر آمریکایی به نام ویکتور تام ست با گروه فرقان ارتباط داشته و چون وی در محل وزارت خارجه به سر می برد ، او را برای بازجویی تحویل دادستانی انقلاب دهید .

وزیر امور خارجه (صادق قطب زاده) نوشت که سه نفر آمریکایی مقیم وزارت خارجه به تصویب شورای انقلاب در اینجا مانده اند و اجازه داده شد که از وی در وزارت خارجه بازجویی شود . این کار انجام گرفت و از تسلیم او به دادستانی خوددداری شد . ویکتور تام ست مأمور سیا بود و در جریان تفتیش اسناد سفارت آمریکا در تهران معلوم شد که او در امور جاسوسی فعال بوده و با گروه فرقان ارتباط داشته ، اما این موضوع پیگیری نشد و جریان مسکوت ماند .

3) ر . ک ، اسناد لانه جاسوسی آمریکا ، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ، تهران ، 1386 ، کتاب دوم ، ص 203 .

4) ر . ک ، اسناد لانه جاسوسی آمریکا ، همان ، کتاب سوم ، ص 476 .

5) ر . ک ، کالبد شکافی یک التقاط ، بررسی مبانی فکری و سیاسی گروه فرقان در گفتگو با سید عباس صالحی ، ویژه نامه ایام ، ش 48 ، ضمیمه روزنامه جام جم ، مورخ 10 اردیبهشت 1388 ، ص 3 – 2 .

6) جریان ها و سازمان های مذهبی _ سیاسی ایران از روی کار آمدن محمد رضا شاه تا پیروزی انقلاب (1357 – 1320) ، رسول جعفریان ، چاپ نهم ، ویراست جدید با اصلاحات و افزوده ها ، خانه کتاب ، تهران 1387 ، ص 288 – 286 .

پایان


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31