طریق کامیابی(7)

Kamyab02

سيد محمد كامياب در رابطه با توجه به مشکلات مردم در سیره شهید مي گويند:

در اوايل انقلاب ، بنده در حزب جمهوري اسلامي بودم كه فردي فرهنگي ، به خاطر ظلمي كه در نهادي به او شده بود، به حزب جمهوري اسلامي آمد و با صداي بلند مي گفت: من فرهنگي ام و اين شكايت را دارم و مي دانم كه اين جا كار اجرايي انجام نمي شود و ربطي با فلان ندارد ، ولي آمده ام ببينم كه آيا كسي هست كه حداقل حرف مرا گوش كند و بگويد من حرف صحيحي مي زنم يا نه ؟ شهيد كامياب به آن فرد گفت : از كجا معلوم كه راست مي گويي ؟ آن فرد گفت : من مداركي دارم كه صحت سخنانم را تأييد مي كند . در اين موقع ، شهيد به مسؤولان مربوط ، تلفن كردند، و درباره ي اين مسأْله با آنها صحبت كردند و گفتند: اگر چنين مسأله اي صحت داشته باشد، جاي سوال است و بايد پيگيري شود. ايشان هميشه به امور مردم و شكايات آنها رسيدگي مي كرد و مي كوشيد حقي از كسي ضايع نشود.

كمك به محرومان:

عدالت، و رسيدگي به محرومان از مسائل و امور محوري انقلاب اسلامي است كه تمام تلاش ها و مجاهدت ها براي برپايي و ايجاد آن ، انجام گرفته است . مهمترين هدف مبارزان و فعالان سياسي كشور، ايجاد جامعه ي الهي بود كه در آن عدالت حاكم باشد و محرومان از حداقل زندگي و رفاه برخوردار باشند. از همين رو، شهيد كامياب حتي لحظه اي از كمك و ياري محرومان غفلت نمي كرد، حتي آن هنگام كه دراوج مبارزه بود يا زماني كه در نظام جمهوري اسلامي پست و مقامي داشت، هميشه يارو ياورمحرومان بود و به گرفتاري هاي آنان رسيدگي مي كرد.اخلاق بسيار خوبي داشتند ، وقتي كه عيد نوروز بود، خانم هايي را به نزد كساني كه وضع مالي خوبي نداشتند مي فرستادند و مي گفتند: برويد خانه ي آنها تا خوشحال شوند. وقتي به روستا مي آمد رفتار خوبي با همه ي افراد بخصوص افراد ضعيف داشتند.

احترام به پدر و مادر :

شهيد كامياب، به پدر و مادرش احترام بسياري مي گذاشت و آنچه در توان داشت براي خوشحالي و رضايت آنان انجام مي داد. از سوي ديگر، مرحوم پدر شهيد كامياب نيز كه مي ديد به آرزوي ديرينه اش رسيده وپسرش در شمار طلاب حوزه علميه در آمده است. بسيا ر خوشحال بود، چرا كه مي دانست كه پس از او د ر بين فرزندانش كسي هست كه راه پرفراز و نشيب او را ادامه دهد، زيرا او نيز مانند پسرش سالها در كسوت روحانيت با رژيم پهلوي در مبارزه بود و ظلم و ستمهايي را كه عمال رژيم در حق او و خانواده اش انجام داده بودند، ازياد نمي برد. وي شاهد آن بود كه پسرش همان راهي را دنبال مي كند كه او مي خواهد واين ، اوج شادماني يك پدر است .

سيد محمد كامياب در اين باره مي گويد:

وقتي از شهيد كامياب صحبت مي شد، هنگامي كه به چهره ي پدرم نگاه مي كردم ، احساس مي كردم كه از درون شاد و خوشحال مي شود و از اين كه پسرش قدم به حوزه ي علميه گذاره است لذّت مي برد.

همين رابطه ي عاطفي شديد بين كامياب و والدينش باعث مي شد كه او هر چه بيشتر به آنها مهرباني و احسان كند.

سيد جمال الدين كامياب در اين باره مي گويد:

شهيد كامياب به پدرم علاقه ي زيادي داشتند. همين طور به مادرم ابراز محبت مي كردند. اگر هر زمان، حتي نميه شب ، پدرم از گناباد تلفن مي كردند كه بياييد به گناباد، ايشان به آن جا مي رفتند و نمي گفتند كه كار دارم و نمي توانم بياييم . به ما نيز توصيه مي كرد كه هميشه قدردان پدر و مادر باشيد و به آنها احترام بگذاريد و كمكشان كنيد و هيچ گاه نديدم كه از پدرم تقاضاي مال يا پول كند. وي مرتب ايشان را از گناباد به مشهد مي آورد تا چند روزي در خدمتش باشد.

رؤياي شهادت :

مادر شهيد كامياب خوابي را كه شب قبل از شهادت پسرشان ، مي بيند چنين نقل مي كند:

شبي كه فرداي آن فرزندم به شهادت رسيد ، شب 27 رمضان بود. بعد از اين كه از مسجد آمدم و خوابيدم، نيمه هاي شب در عالم خواب ديدم كه امام زمان (عج) وارد خانه ي ما شد. در همين هنگام ديدم پدر شهيد از اتاق بيرون آمد و وضو گرفت و دوباره به اتاق برگشت (آن زمان در روستا برق نبود). راديويي داشتيم كه بالاي سر پدر شهيد ، داخل تاقچه بود. ايشان رفتند و راديو را روشن كردند. اخبار ساعت 12 ظهر كه ظاهراً اخبار استان بود از راديو پخش مي شد.

در عالم خواب شنيدم كه راديو گفت حضرت حجت الاسلام سيد رضا كامياب ساعت 11 ظهر امروز، به ضرب گلوله ي منافقان به شهادت رسيد. وي با زبان روزه عازم منزل بود كه ترور گرديد.

ديدم امام زمان (عج) وارد اتاق گرديد و دست دور گردن پدر شهيد انداخت و هر د و شروع كردند به گريه كردن. در همين هنگام از خواب بيدار شدم . از روي اضطراب و نگراني تا سحر نخوابيدم . صبح نه تلفني در دسترس بود و نه وسيله اي كه بتوانم از روستا به شهر بيايم تا ساعت 12 نگران و پريشان بودم . در اين هنگام خوابي كه ديدم به حقيقت پيوست. پدر شهيد آمد داخل حياط منزل و مثل همان حالتي كه در خواب ديده بودم وضو گرفت، رفت داخل اتاق و راديو را روشن كرد. اخبار، دقيقاً همان مطالبي را بيان كرد كه شب د رعالم خواب ديده بودم . در اين هنگام ، صداي گريه ي پدر شهيد از اتاق بلند شد.

كامياب و منافقان :

منافقان كه از سال ها قبل از انقلاب يا در زندان ها و يا در مجالس و محافل عمومي با چهره هاي برجسته و متعهد آشنا بودند و از همان زمان هم حتي نسبت به برخي از روحانيان ، كينيه به دل داشتند، هميشه در اين فكر بودند كه روزي بتوانند شخصيتهاي متدين و متعهد انقلاب را ، از هر قشري كه باشد، كنار زنند و خود به حكومت برسند. از اين رو، هنگامي كه دريافتند مرد براي آنها و افكار انحرافي و التقاطي شان ارزشي قائل نيستند، در صدد برآمدند به هر نحوي به انقلاب اسلامي ضربه بزنند، آنها جنايات زيادي را مرتكب شدند و افراد متدين و متعهد و حتي مردم بيگناه را به اصطلاح خودشان ، ترور انقلابي مي كردند. يكي ا زاعمال وحشيانه ي آنها كه به انقلاب ضربه هاي سهمگيني وارد كرد، ترور شخصيت هاي برجسته ي انقلاب بود. آنها از مدت ها منتظر فرصت بودند تا آن را به مرحله ي اجرا در آورند. آنها مي دانستند كه با وجود شخصيت هاي بزرگي مانند شهيد كامياب، شهيد هاشمي نژاد و ... به راحتي نمي توانند به اعمال خود برسند، لذا در صدد برآمدند اين بزرگواران را به شهادت برسانند.

آنها از مدتها قبل شهيد كامياب را با تلفن و نامه تهديد به مرگ مي كردند، ولي شهيد كامياب راسخ تر و محكم تر از قبل، در مسير اجراي ارزش هاي اسلامي و تثبيت انقلاب قدم برمي داشت .

همسر شهيد در اين باره مي گويد:

چندين بار به ما تلفن زدند و تهديد مي كردند و مي گفتند شما مغزي متفكريد و مي خواهيم بنا بر دستور كه به ما داده اند، شما را از بين ببريم . ما را مدام ، تهديد به مرگ مي كردند.

منافقان حتي يك بار اقدام به ترور شهيد كامياب در محل حزب جمهوري كردند كه خوشبختانه نتوانستند كاري از پيش ببرند.

سيد محمد كامياب در اين باره مي گويد:

يك بارقبل از عزيمت ايشان به تهران، منافقان نارنجكي را به سمت اطاقي كه ايشان بودند، مي اندازند كه خوشبختانه نارنجك به توربه پنجره اصابت مي كند و منفجر مي شود که كسي در اين ماجرا آسيب نمي بيند.

شهيد كامياب چهره ي كريه منافقان را به خوبي، از دوران رژيم ستم شاهي شناخته بود و مي دانست كه آنها روزي به نظام جمهوري اسلامي ضربه خواهند زد، او در اين باره مي گفت :

ما احساس مي كرديم كه اين ها (منافقان ) از آن اول، انحرافاتي داشته باشند و گاهي اين انحرافات رادر آنها ديده بوديم. به همين علت، هيچ وقت با آنها صميمي نشديم . احساس ما بر اين بود كه دشمني بزرگتر از رژيم خواهيم داشت و مرگ ما به دست همين منافقان خواهد بود.

شهيد كامياب ، اين جمله ي آخر را بارها تكرار كرده بودند.

طریق کامیابی(6)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31