صلیب سرخ هیچگاه مستقل با ما مصاحبه نکرد

* لطفاً خودتان را معرفی کنید .

بسم الله الرحمن الرحیم

من غلامرضا یوسفی هستم، سال 65 اسیر شدم، تا سال 68 در اردوگاه عراق بودم و از آنجا در سال 68 به سازمان مجاهدین پیوستم. تا سال 83 در سازمان بودم و سال 83 از سازمان جدا شدم و به کمپ نیروهای آمریکایی رفتم و سال 84 درخواست دادم که به ایران برگردم.

 

 

Gh Yosufi1

 

*چه مسئله ای داشتید که از سازمان جدا شدید

من ابتدا که در اردوگاه بودم هیچ آشنایی با سازمان نداشتم. در اردوگاه از طریق یک برنامه تلویزیونی نیم ساعتی که داشتند و از تلویزیون عراق پخش می شد و نشریاتی که می آوردند داخل کمپ، با سازمان آشنا شدم و تحت تأثیر شعارهای سازمان که در رابطه با آزادی و دموکراسی و جامعه بی طبقه توحیدی و این چیزها بود، به سازمان پیوستم. ابتدا تا وقتی که بیرون از سازمان هستی، متوجه این قضیه نیستی که سازمان درون مناسباتش چطور با نیروهایش برخورد می کند، شعارش در رابطه با آزادی و دموکراسی چیست، ولی وقتی که می روی درون سازمان، رفته رفته در جریان عمل متوجه عملکرد سازمان می شوی. من ابتدا که به سازمان پیوستم، خیلی به آنها علاقه داشتم. یعنی واقعاً به آنها اعتقاد داشتم، فکر می کردم این چیزهایی که می گویند واقعاً درست است و خوبی مردم را می خواهند، آزادی می خواهند و آن تبلیغاتی که می کردند علیه جمهوری اسلامی فکر می کردم درست است. می گفتند در ایران زندان است، شکنجه است، اما رفته رفته به خصوص از سال 71 به بعد متوجه شدم که این چیزهایی که سازمان می گوید، درست نیست. سال 72 بود من نمی خواستم دیگر با آنها بمانم، یک بار به آنها این موضوع را گفتم که در جواب گفتند هیچ جا نمی فرستیمت، فقط اگر بخواهی بروی، می توانی به ایران بروی . تبلیغاتی هم که کرده بودند، به خصوص از سال 69 که اسرا برگشتند، می گفتند که یک سری از افرادی که برگشتند ایران، اینها را بردند در زندان اوین و یک سری را اعدام کردند و از این حرفها... که من گفتم من نمی خواهم برگردم ایران، گفتند اگر نمی خواهی باید همینجا بمانی که قبول کردم دوباره آنجا بمانم.

*سازمان ادعا می کند که اسرایی که آنجا هستند، در سال 1990 یک بار صلیب آمده با اینها صحبت کرده و دیگر اصلاً مسئله اسارت ندارند و اینها خودشان به دلخواه خودشان ماندند. آن موقع صلیب به شما چه گفت و شما چکار کردید و سازمان چطور برخورد کرد؟

سال 1990 بود یک بار آمدند گفتند که صلیب سرخ می خواهد بیاید با شما ملاقات کند. قبل از اینکه برویم برای ملاقات، توجیه کردند که چطور برخورد کنیم. به ما گفتند که یک جنگ سیاسی بین ما و صلیب وجود دارد و شما خودتان مبارزه را انتخاب کردید، الان هم خودتان بروید بجنگید. ما رفتیم در یک جایی بود به اسم ف اشرف، رفتیم آنجا با صلیب دیدار کنیم. اول این که هیچ کدام از ما باور نداشتیم که اینها افراد صلیب باشند و حرفشان را باور نمی کردیم. فکر می کردیم می خواهند ما را چک کنند که ببینند ما چقدر در مبارزه پایمان سفت است. رفتیم در اتاقهایی که افراد سازمان هم بیرون در ایستاده بودند، دوتا خانم و یک آقا بودند که سؤال می کردند. بعداً فهمیدیم که اینها طبق قراردادی که با مسعود رجوی بستند، دو تا سؤال می کردند. فقط می گفتند می روی ایران یا می خواهی اینجا بمانی؟ من هم از آنجایی که نمی توانستم بیایم ایران و تبلیغاتی که کرده بودند، می گفتند اگر برگردی ایران اعدام می شوی، شکنجه می شوی، قبول نکردم.

یک مدت قبل از اینکه این اتفاق بیفتد، در خود مراکز یک سری نشست و این جور چیزها می گذاشتند، ما که نمی دانستیم می خواهد چه اتفاقی بیفتد، صحبت می کردند، تبلیغات می کردند بر علیه کسانی که آن موقع برگشته بودند، حتی گاهی اوقات اسم می بردند که اینها رفتند در ایران و اعدام شدند یا الان در زندان اوین هستند، ما با خواهر برادرهایشان تماس گرفتیم و... آنجا سؤال کرد گفت می خواهی برگردی ایران یا می مانی اینجا؟ من هم گفتم نه ،می مانم و بعد هم بیرون آمدم . یعنی هیچ انتخابی نداشتی، دست خودت نبود، یا باید می آمدی ایران می گفتی می آیم ایران. البته آن را هم مطمئن نبودیم که این افراد، افراد صلیب هستند یا نه.

*سازمان ادعا می کند که همه اسرایی که پیش ما ماندند، همه آنهایی هستند که با میل و رغبت خودشان ماندند و کاملاً انتخاب کردند که بمانند. مسئله دیگر هم این که سازمان می گوید ما هیچ فرقی بین اسرا و نیروهای خودمان نمی گذاریم. اسرا هم مثل خودمان هستند. اعتماد داریم بهشان و... می خواهیم ببینیم که واقعاً اینطور است یا نه؟

اول به این سؤال جواب بدهم که افرادی که آنجا هستند، چه اسیر جنگی بودند، چه اسیر خود سازمان بودند یا از اردوگاه آمده بودند مثل من به سازمان پیوسته بودند، هیچ وقت این حرف در مورد هیچ کدام از اینها درست نیست. سازمان کدام حرفش درست بوده که بخواهد این حرفش درست باشد؟! مثلاً من خیلی ها را می شناسم که رفیق های من بودند و با هم بودیم، اصلاً نمی خواهند آنجا بمانند. یعنی از سالها پیش نمی خواهند آنجا بمانند. حداقل بهترینشان از سال 74 - 75 به بعد دیگر نمی خواستند آنجا بمانند. منتها هیچ راهی نداشتند، یعنی وضعیت خود من را داشتند. من می توانم به اسم بگویم نفرات را که الان به دلایل مختلف نمی خواهند آنجا بمانند. منتها ماندند،به این دلیل که می گویند اگر از سازمان جدا بشوند، کجا بروند. خیلی هایشان هم هستند که قدرت تصمیم گیری ندارند. مثلاً خود من تا سال 80 که نشست های طعمه بود، آنجا من یک بار گفتم می روم خروجی ،اما دوباره برگشتم. تا آن موقع من اصلاً قدرت تصمیم گیری نداشتم. یعنی سازمان یک کاری کرده با نفرات، به خصوص با طیف افرادی که از اردوگاه آمدند که اصلاً طرف نمی تواند تصمیم بگیرد، نمی تواند فکر کند. علتش هم این است که سیستم اینقدر بسته است، اینقدر سرکوب است، اینقدر دروغ می گویند، همه چیز کوک شده روی تبلیغات خودشان روی ذهن افراد. به همین دلیل همه ماندند و نمی توانند تصمیم بگیرند. این هم که سازمان می گوید ما هیچ فرقی بین نیروهای خودمان با اسرا نمی گذاریم، به اسرا اعتماد داریم و کار می دهیم و رده می دهیم، این مطلقاً واقعیت ندارد. من خودم از سال 72 به بعد دنبال رده و اینها حداقل نبودم، چون نمی خواستم در سازمان بمانم و اصلاً قبولش نداشتم. ولی آن افرادی که آنجا هستند به جرئت می توانم بگویم که هیچوقت سازمان در هیچ شرایطی به اینها اعتماد نداشت، به خصوص افرادی که در اردوگاه عراق بودند. از آن روزهای اول من یادم است وقتی وارد شدیم، مستمر ما را می پاییدند، یعنی همه اش دنبال ما بودند، هر جا می رفتیم اول این که در همه جای قرارگاه نمی توانستیم برویم، در هر لشکری بودیم همان لشکر باید می ماندیم. هر جا که می رفتیم نفر همراهمان بود، اگر می رفتیم بیرون از قرارگاه، زمین برای تمرین، باز هم نفر دنبالمان بود. اصلاً خود رجوی گفته بود نباید به اینها اعتماد کنید.کسانی که خود سازمان اسیر گرفته بود، قبل از این که ما از اردوگاه عراق بیائیم، اینها را توجیه کرده بودند که این افراد آدمهای خطرناکی هستند و ... حواستان به آنها باشد. هر چقدر این می گذشت و جلو می رفتیم، خودمان هم به این نتیجه می رسیدیم که اینها به ما اعتماد ندارند. منتهی هیچ وقت این را سازمان بالا نمی آورد که به شما اعتماد نداریم. تا سال 74 که یک نشست هایی بود به اسم نشست های حوض. در آن نشست ها رجوی خودش گفت که بله اعتماد نداریم. بعد من رفتم گفتم اگر اعتماد ندارید پس ما چکار اینجا می کنیم این همه سال؟ یک سری جوابهایی دادند مثل همیشه که قضیه را ماستمالی کنند. بعد از آن هر چقدر می آمدیم جلوتر دیدیم خیلی واضح است. در حالی که همه کارها روی افرادی که از اردوگاه آمده بودند سوار بود، ماکزیمم اینها راننده تانک بودند یا بعضی هایشان خیلی که ناراحت می شدند( در مناسبات می گفتند طرف افتاده) یک چیزی به او می دادند مثلاً دو تا نیروی جدید که می آمد به او وصل می کردند که آن هم فرمالیستی بود، یعنی هیچ اختیاری نداشت، کما اینکه اگر نگاه کنیم نه تنها ما اردوگاهی ها،بلکه در رده های مختلف سازمان ، به جز افرادی که بالا هستند و تصمیم گیرنده، افراد دیگر تصمیم گیرنده نیستند، یعنی اختیاری ندارند. رجوی همه چیز را از اینها گرفته است.


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29