رجوی در برابر آمریکا دامن پوشید

قسمت چهارم مصاحبه با حسین جنت نژادیان

 

 

Janatnejady

 

رجوی در میان جمع اعلام کرد : ما خانواده نداریم و نمی توانیم داشته باشیم، خانواده کانون فساد است و هر کس با خانواده اش چه در داخل و چه در خارج تماس دارد ، خائن محسوب می شود.

رجوی به این روش باصطلاح بحث خانواده را تعیین تکلیف کرد و دیگر فرد در واقع هیچ چیز نداشت ، نه هویت داشت ، نه شخصیت داشت ، هیچی . فقط همان وسط مثل یک آدم مرده ، مثل یک آدم مکانیکی ،هر چه که او می گفت، باید انجام می داد ، بی روح و فقط تابع فرمان.

در سال 81 دوباره یک نشست دیگر گذاشت ، نشست تکمیلی به قول خودش و همه جمع شدیم ، یک مربعی کشید و اسم آن نشست را هم گذاشت نشست مربع که توجیه عملیاتی بود .

در آن موقع زمزمه های حمله آمریکا به عراق بود ، موضع گیری هایی که آمریکا می کرد علیه عراق شدت یافته بود ،رجوی هم برای این که دست پیش را بگیرد ، آمد و برای افراد یک چنین نشستی را گذاشت و شروع کرد به توجیه عملیاتی که اگر زمانی آمریکا حمله کرد به عراق به اصطلاح یگان ها چه کار باید بکنند ، چه مراحلی را باید انجام بدهند ، کجاها پراکنده بشوند ، کی حمله کنند به خاک ایران و به اصطلاح خودش کی ایران را تسخیر کنند!

ما و خیلی های دیگر هم می خندیدند به این حرف که بتوانند به اصطلاح خودش مثل شیر بپرند توی ایران و ایران را تسخیر کنند ، حرف خنده داری بود .

بعد هم خط و خطوط آمریکا را ترسیم کرد ، که این رسم همیشگی اش بود همیشه تابلو می کشید و بعد هم که تابلو اش غلط از کار در می آمد ، می گفت که ما هر چه گفتیم و هر چه کردیم اشتباه بود ، از نو شروع می کنیم .

دوباره تابلو کشید که آمریکا اولاً حمله نمی کند و اگر حمله کرد ، خب ما چنین می کنیم و چنان می کنیم و می رویم پراکنده می شویم و اگر هم آمریکا از ما سؤال کرد که آقا شما چه کار می کنید اینجا ؟ به او می گوییم تو را سننه، ما می خواهیم برویم به کشورمان !!

خیلی با غرور بالای سن می ایستاد و می گفت که ما به آمریکا می گوییم که می خواهیم برویم کشورمان ، می خواهیم برویم کشورمان را بگیریم و بعد مثل شیر می پریم توی مرزهای کشورمان و ایران را تسخیر می کنیم !! ً

بعد بحث دیگری را انجام داد ، "زنگ در خانه رژیم زدن را نداریم "، که منظورش به افرادی بود که می خواستند برگردند و از آنها جدا بشوند .

و دوباره آنجا یک بار دیگر توضیح داد و تصحیح کرد همان حرف های سال 80 را که ما به هیچ وجه بریده یا حلقه ضعیف نداریم ، اینجا خاکش می کنیم ولی نداریم ، که باز هم به اصطلاح خودش آن ذره ای را که در ذهن بعضی ها بود ، آن شکاف را هم بست .

جنگ شد و آمریکا حمله کرد به عراق و ما هم به اصطلاح هر یگانی ، هر قسمتی و هر قرارگاهی پراکنده شدیم به یک قسمت طبق کروکی که از قبل داده بود و آماده برای این که به اصطلاح در سر ساعت سین حمله کنیم به ایران و ایران را بگیریم !!

حدود دو ماه یا سه ماه در پراکندگی بودیم ، بعد که دیگر به اصطلاح آمریکا عراق را گرفت و تمام شد ، هنوز اینها خبرهای دروغ به ما می گفتند ، هر وقت ما سؤال می کردیم که بالاخره چه شد ؟

یک مشت فیلم برایمان از بغداد به ما نشان می دادند که مثلاً الان در فرودگاه بغداد آمریکایی ها آمده اند و عراقی ها سر دو هزار نفر از اینها را بریده اند و آمریکایی ها ترسیده اند و دارند شکست می خورند که برای روحیه دادن به نفرات خودشان بود .

در صورتی که ما که در پراکندگی بودیم هر شب می دیدیم تعدادی از این سربازان عراقی ، چون دور تا دور ما همه سربازان عراقی بودند ، می دیدیم هر شب تعدادی دارند منطقه را ترک می کنند و فرار می کنند .

بعد که دیگر آمریکا آمد و حمله کرد و تمام شد و بغداد را تسخیر کرد و صدام رفت ، ما مورد حمله هوایی نیروهای آمریکایی و انگلیسی و نیروهای ائتلاف قرار گرفتیم و بعد فرمان برگشت را دوباره صادر کردند که ما دوباره همه برگشتیم به اشرف .

وقتی که برگشتیم ، دو هفته بعد از برگشتن ما می شد ، که آمریکا آمد و سازمان را خلع سلاح کرد .

خلع سلاح شدیم و همه سلاح ها را تحویل دادیم ، تمام شد و این خلع سلاح و تسلیم شدن باعث شد که این فضا و جو اختناقی که بود در بین افراد ، این یک مقدار بشکند .

وقتی که خلع سلاح شدند و تسلیم شدند ، دیگر می دانستیم که به لحاظ استراتژی و خطی سازمان مرد ، یعنی به قول خودش آن استراتژی و مبارزه مسلحانه دیگر تمام شد ، چون وقتی که سلاح را داد دیگر تمام شد .

و همین امر باعث شد که افراد خیلی در خودشان بروند و فضای سنگین و افسرده ای پیدا بکنند ، چون دیگر همه چیز خودشان را از دست داده می دیدند ، وقتی که با همدیگر صحبت می کردیم ، همه از این صحبت می کردند که افسوس از این سالهایی که ما هدر دادیم .

هر کسی بیست سال ، ده سال ، پانزده سال جوانی اش را گذاشته بود و بعد دید که به همین سادگی این سازمان منافقین خودش را تسلیم کرده و استراتژی اش هم تمام شده و به فنا رفته .

همه مرده بودند ، به لحاظ روحی و ذهنی دیگر مرده بودند ، دیگر کسی زیاد به فرمانها توجه نمی کرد .مسئولین بالا هم می دانستند که دیگر نمی توانند مثل سابق روی افراد کنترل داشته باشند ، چون نه تشکیلاتی به آن صورت داشتند و نه انگیزه ای که بتوانند افراد را دوباره جمع و جور کنند و کنترل کنند و دوباره آن جو اختناق را حاکم کنند .

افراد هم که دیگر خودشان خوب می دانستند که دیگر از چنین چیزهایی خبری نیست ،دستشان باز شده بود برای بیان حرف هایی که در سالیان گذشته همیشه می خوردند و جرأت بیان کردنش را نداشتند و دیگر اوج اعتراضات شروع شد .

فرماندهان به هر کسی حرفی می زدند ، شروع می کرد به پرخاشگری و جواب دادن ، که این در گذشته ، یعنی اگر مردی در چند سال قبل به یک زن فرمانده تند جواب می داد ، این را توبیخ می کردند و می زدنش که چرا به خواهر شورای رهبری و یا به فرمانده ات تند جواب دادی ، چه برسد که بخواهد پرخاشگری کند و یا جواب رد به کارش بدهد که به اصطلاح خودشان مرز سرخ بود .

کسی حق نداشت حتی اصلاً نگاه کند به خواهر شورای رهبری ، موقعی که دارد حرف می زند حق نگاه کردن به چشمش را نداشتیم تا چه برسد که بخواهیم جوابش را بدهیم ، خیلی چیزها ریخت و افراد توانستند حرف هایی که گذشته می خوردند را بیان کنند ، و همین هم باعث شد که تشکیلات شان شکاف پیدا کند .

چون نمی توانستند کنترل کنند ، از آن طرف رهبران شان که نبودند و از طرف دیگر خودشان هم درگیر مسئله جنگ بودند ، همیشه مثلاً همین فرمانده خودمان می گفت ، اگر مسعود رجوی اینجا بود شما نمی توانستید چنین کارهایی را بکنید و همیشه افسوس می خورد که چرا این جوری شده ، چون دیگر تمام قدرت و کنترل از دستشان گرفته شده بود و افسوس این را می خورد .

بعد از مدتی که خلع سلاح و این جور چیزها گذشت ، دیدیم که آقای رجوی پیامی صادر کرده مبتنی بر این که ، اولاً یک مثالی از گذشته زده بود که مال روسیه و مال لنین بود که مثال زد که وقتی که می خواست صلح کند دامن پوشیده بود و رفته بود ، یعنی منظورش این بود که خودش هم دامن پوشیده .

بعد شروع کرد به این که خطوط جدید سازمان را دادن ، که ما الان باید با صاحبخانه جدید که همین آمریکایی ها باشند خط موازای را پیش ببریم و نباید با آنها تضاد کار کنیم ، چون خط ما ، خط جنگ با آمریکا نیست .

در حالی که در گذشته وقتی که می آمد صحبت می کرد ، به اصطلاح خودش از اصولش وقتی صحبت می کرد ، یکی از اصول خودش این بود که با امپریالیسم بجنگیم و می گفت ما این را از سال 44 در اصول خودمان جاری کردیم که با امپریالیسم بجنگیم .

اما به روزی رسید که به خاطر همین امپریالیسم و به خاطر همین آمریکا دامن پوشید و با او خط موازی را پیش گرفت و این را به تمام افراد خودش هم توصیه کرد که اگر می خواهید ماندگار باشید ، بیایید دامن بپوشید و با آمریکا در خط موازی حرکت کنید .

بعد از آن پیامی که داد ، زن های شورای رهبریش و کسانی که آنجا بودند و مسئول اول سازمان آمد و همه را جمع و جور کرد و شروع کردند سر این بحث کردند و همه را توجیه کرد ، که هیچ کس حق ندارد ذره ای نسبت به آمریکایی ها چه در ذهنش و چه در عمل فحش بدهد و یا کاری علیه آنها انجام بدهد .

چون ما با اینها مشکلی نداریم و دوست هستیم و داریم خط موازی را پیش می گیریم همان جور که رهبری اعلام کرده باید با اینها خط موازی را برویم و اینها دشمن ما نیستند ، شما هم نباید ذره ای در ذهن تان این را داشته باشید که آمریکا دشمن ماست .

ولی افرادی بودند که این را نمی توانستند قبول کنند ، چون سالیان سال شنیده بودند که آمریکا دشمن منافقین است و منافقین هم دشمن آمریکا است ، بعد که می آمدند یک چنین حرفی را می زدند ، خب متناقض بودند و نمی توانستند قبول کنند ، به هر حال اینها را مجبور کردند که با آمریکایی بسازند ، همین طور که تا حالا هم همه جوره دارند برای این آمریکایی ها کار می کنند تا آمریکایی ها اینها را قبول کنند .

یک زمانی بود که می گفتند ، به اصطلاح بنی صدر و امثال اینها را علم می کردند که اینها خود فروخته هستند و اینها خودشان را به آمریکا و اروپا و اینها فروخته اند و رفته اند به سمت جامعه غرب و اینها و به خودشان افتخار می کردند که هنوز مانده اند و دارند مبارزه می کنند .

حتی از گروه های چریک های فدایی خلق و گروه های دیگر هم نام می بردند و خیلی به اصطلاح می زدند توی سر آنها که آره اینقدر عقب نشینی کردند ازتوده ها که افتاده اند در رود سن ، در حالی که خودش به اصطلاح رفت و دچار همین عقب نشینی شد .

حتی در زمانی که سال 77 بود که اوجالان را دستگیر کردند ،رجوی خیلی به خودش می بالید و آمد با غرور گفت که ما مثل اینها نیستیم ، ما مرد عمل هستیم ، می ایستیم ، می جنگیم و کشته می شویم ولی خودمان را تسلیم و خوار و ذلیل نمی کنیم .

حالا بعد از خلع سلاح دیدیم که باز اوجالان این شهامت را داشت که بیاید و به نیروهایش و به سازمانش این را اعلام کند که دیگر توان جنگیدن را ندارد ، نمی تواند بجنگد و از نیروهایش خواست که بالاخره بروند دنبال زندگی یا هر کاری دیگر و دست بشکند از مبارزه شان .

ولی این آقای رجوی این قدر نامرد بود که حتی حاضر بود تمام نیروهایش کشته بشوند ، ولی ذره ای به خودش خدشه ای وارد نشود ، حالا اگر آقای رجوی هر کجا که هستی و صدای من را می شنوی که مطمئناً می شنوی این را یادت باشد ، دامن پوشیدی و رفتی ، خوب کاری کردی .

اما وای به آن روزی که دست ما به تو برسد ، به قول خودت یک روز گفتی اگر دست ما به خائنین برسد با چنگ و ناخن و دندان آنها را می کشیم ، حالا این جواب بر می گردد به خودت ، وای به روزی که دستم به تو برسد .

چون باید بیایی جواب بدهی که ما خیانت کردیم یا تو که نیروهایت را ول کردی و رفتی ، خودت فرار کردی در حالی که به اصطلاح خودت خواستی عاشورا گونه جلوی صف باشی ، تو و همان مریم ، خواستید عاشورا گونه جلوی صف باشید و عاشورا گونه هم بمیرید .

اما مثل گذشته ، مثل سال هایی که از ایران فرار کرده بودی ، به اصطلاح خودت پرواز تاریخ سازت که با چادر فرار کردی ، باز هم دامن پوشیدی و فرار کردی و آن خانمت هم همچنین .

اگر روزی دستم به تو برسد با چنگ و ناخن و دندان هم که شده تو خائن را به سزایت می رسانم ، مطمئناً که تمام افراد سازمان ممکن است که این خبر را بشنوند ، خیلی هم خوشحالم که دارم این پیام را می دهم و آنها را هم می شوند و افتخار هم می کنم .

هر چه که می خواهید بگویید ، هر چه دوست دارید بگویید ، مزدور ، وزارت اطلاعات ، خائن ، توی این سال ها کم نگفتید ، خیلی گفتید ، باز هم بگویید ، هیچ چیزی نیست ، اما روزی اگر دستم به تو برسد ، که می رسد و اگر رسید آن موقع جوابت را خواهم داد .

 


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29