اوایل انقلاب اولین دولتی که بر سر کار آمد دولت بنیصدر بود و بنیصدر داشت از اول ریشهها را قطع میکرد. یادم هست که در مشهد بودیم. سخنرانی بنیصدر را در مشهد شنیدیم. من بودم و آقای زورق و آقای شمسایی و آقای بهجتی هم بودند. با ماشین رفتیم به مشهد، خانه یکی از شعرا؛ مثل اینکه خانه "خسرو"1 بودیم، خدا رحمتش کند از شعرای مشهد بود. رادیو را گرفته بودیم. آقای بنیصدر یک صحبتی کرد خطاب به امام اما در لفافه که این جا را چه کار کردید؟ فیامانالله، فیامانالله،... همینطوری صحبت میکرد و میگفت فیامانالله یعنی طعنه به حضرت امام(ره) میزد. من یک شعری آنجا سرودم ولی حالا آن را ندارم:
الا مـنـافـق تردسـت؛ فیامانالله
رسیدهای تو به بن بست؛ فیامانالله
چون به امام میگفت به بن بست رسیدی و من برای او گفتم:
رسد به کوچه بنبست هر که او نبود
بــه هـیـچ قــاعده پابست فیامانالله
این را با تلفن به تهران دادم. از همانجا خانه خسرو آن را فتوکپی کردند بعد چاپ و بعد پخش کرده بودند. در بازگشت از آنجا با روزنامه انقلاب اسلامی همکاری کردم و چند شعر من را علیه بنیصدر در صفحه اول زدند که باید در روزنامههای آن زمان نگاه کنم چون آن شعرها را ندارم.
از جمله شعر زیر:
آن زما بگسسته، با کس سیر نتواند نشست
نشوه را ماند که در سر دیر نتواند نشست
کی گناه عاقلان باشد اگر دیوانهای
بر کنار از حلقه زنجیر نتواند نشست
هر که خواهد دیو بدبینی به خاطر پرورد
«در حضور سایه بیشمشیر نتواند نشست»
لاجرم چون صورت آیینه از خاطر رود
هر که با یک چهره در تصویر نتواند نشست
دو رنگیهای بنیصدر را در بیت زیر نیز یاد کردهام:
گرچه سحر سامری در خامه عصیان اوست
بر دل موسی خط تزویر نتواند نشست
تأکید بر عدم فریبخوری امام از بنیصدر که در قالبهای اینجوری آورده شده است و غزل دیگری سرودم با مطلع زیر:
بار سودا میکشم بر دوش و سرمیخوانمش
شعله در کانون تن دارم، جگر میخوانمش
علاوه بر این خطاب به جوانان قصیده زیر را سرودم:
بردار سر ای جوان ز بالینا
وزسر به در آر خواب نوشینا
شب طی شد و روی دلکش خورشید
بر شد زکران چو تشت زرّینا
این شعر را موقعی سرودم که از یک سو کمونیستها این بچهها را فریب میدادند و منافقین نیز از سوی دیگر همین کار را میکردند.