«بارش در کویر»

قسمت نوزدهم خاطرات احمد احمد

 

Ahmad E Ahmad

آزادی از " قصر "

مدت محکومیت افراد حزب ملل اسلامی متفاوت بود ، به برخی هم تخفیفاتی تخصیص می یافت ، از این رو افراد در فواصل 6 ماهه ، یک ساله و ... آزاد می شدند که برخی پس از آزادی با تجربه گرانی که داشتند به عرصه های مبارزه و فعالیت های سیاسی باز می گشتند .

افرادی هم بودند که به سراغ زندگی معمولی رفته و از صحنه سیاست کنار می کشیدند ، البته برخی هم از طریق کسب و انتشار اخبار و کمک های مالی و سایر حمایت ها به زندانیان ، خانواده های آنها و مبارزین به صورت غیر مستقیم فعالیت می کردند .

به مناسبت 4 آبان جشن منحوس تاجگذاری ، تعدادی از پرونده ها در اداره دادرسی ارتش تجدید نظر و مورد تخفیف قرار گرفت و به موجب آن تعدادی از دوستان آزاد شدند ، من به خاطر برخوردهای خشک و سرسختانه با مأمورین زندان هیچگاه انتظار تخفیف در محکومیت نداشتم ، اما پرونده من نیز شامل تخفیف شده بود ولی بر اثر یک اشتباه به جای نام من نام مشابه احمد احمدی ثبت شده بود .

وقوف بر این اشتباه خود ماجرای جالب دارد ، مادرم که از آزادی تعدادی از دوستانم مطلع شده بود به زندان مراجعه کرده و می گوید که پسر من هم محکومیتش اندازه کسانی بود که آزاد شده اند ، لذا با چندین مرتبه رفت و آمد او ، مسئولین زندان متوجه اشتباه خود می شوند .

یازدهم آبان ، سرگرد تیموری رئیس زندان شماره 3 و 4 مرا به زیر هشت فرا خواند ، او پس از کمی صحبت گفت : " ببین احمد ! شما یک گروه مسلمان هستید ، من از این که شما مسلمان هستید خوشحالم ، بچه مسلمانید ، معتقدید ، بچه های خوبی هستید ، اما من از تو یک خواهش دارم این بچه هایی که آزاد شدند و رفتند باز دارند یک کارهایی می کنند ، هیچ کدامتان هم که ندامت نامه ننوشتید و آزاد شدید ، ولی من بهتان گفته باشم زود خودتان را به دردسر نیندازید ، به بچه ها بگو یک خورده دست نگهدارند ، تا ما این بر و بچه های جوان تر را بیاوریم بیرون ، این بچه مسلمان ها هم بیایند بیرون ، بعد هر کاری می خواهید بکنید . "

او پس از این صحبت ها به خاطر اشتباهی که در ثبت اسمم شده و موجب تأخیر در آزادیم شده بود معذرت خواهی کرد .به این ترتیب من در تاریخ 11/8/1346 پس از انتقال مطالب و توصیه های سرگرد تیموری به شهید عراقی وسایلم را جمع کرده آزاد شدم .

اهالی محله استقبال خوب و جالبی از من کردند ، گوسفند کشتند و شربت و شیرینی در خیابان توزیع کردند ، در دسته های چند نفره به دیدنم می آمدند و خیلی علاقه داشتند از مسائل زندان و آنچه که در آنجا گذشته بود بدانند .

در چهره های آنها رضایتی می دیدم که به خاطر حضور یک زندانی سیاسی در بین آنها بود ، من نیز در حد اطلاع و آگاهی خود مسائلی را برای آنان به ویژه جوانان توضیح می دادم .

زندان با فضای خاص ، محدود و شرایط ویژه ، غم ها و شادی های خود را داشت ، روابط حاکم در آن تأثیر عمیقی در بینش من گذاشت ، زندان فرصتی بود تا بیشتر به خود ، راهی که می رویم و آنچه که مرضی خداوند است بیندیشم و برای رسیدن به تعادل فکری و سیاسی تلاش کنم و با مسائل منطقی برخورد کنم .

فراگیری علوم قرآنی و آشنایی به مبانی اسلام از بزرگترین آثار و برکات این دوره بود ، وقتی از زندان آزاد می شدم کوله بار سنگینی از تجربه و افکار تازه را بر دوش می کشیدم ، زندان موجب بصیرت به اشتباهات و دریافت راه های رفع آنها بود .

من بهترین روزهای عمرم را با بچه های حزب ملل اسلامی سپری کردم ، گرچه در سال های بعد به دفعات دستگیر و روانه زندان شدم ، ولی از هیچ کدام از این زندان ها به اندازه این دوره بهره و بار نبردم .

تبادل اطلاعات و افکار ، اطلاع از اندیشه های غیر اسلامی به خصوص مارکسیستی ، وجود تجربه و تحلیل های مختلف سیاسی ، بحران ها و مشکلات ، مطالعه وسیع کتاب ها ، مباحث تشکیلاتی و حزبی و ... وضعیت جدیدی در ما به وجود آورد و چراغی شد برای راههای آینده ، هر چند پر پیچ و خم و خطرناک .

حزب الله

در ششم ماه مبارک رمضان که مصادف بود با اواخر پاییز 1346 ، عباس آقا زمانی (1)که از دوستان حزب ملل اسلامی بود به منزل ما آمد ، پس از احوال پرسی متداول از من خواست که به بیرون از شهر برویم تا مطالب مهمی را طرح کند ، وقتی از خانه خارج شدیم دیدم علیرضا سپاسی آشتیانی نیز در ماشین است ، خودروی عباس یک بنز 170 بود با او نیز سلام و علیک و رو بوسی کردم ، بعد راه افتادیم ، به کجا ؟ به من چیزی نگفتند .

در بین راه عباس آقا زمانی درباره این که ما چه بودیم ، چه کردیم و چه باید بکنیم صحبت کرد ، او گفت : " احمد ! ما به زندان نرفتیم که تنها چند نفر را بشناسیم و دوست شویم و یا تنها روزه بگیریم و دعا بخوانیم و به زندگی عادی برگردیم و مسئله مبارزه را تمام شده ببینیم .

نه ما وظیفه مهمتر داریم و آن ادامه این راه و مبارزه است که به آن اعتقاد داریم ، تا ظلم هست ما نیز ظلم ستیزی خواهیم کرد و ... "

وارد جاده خاوران در شرق تهران شدیم ، در آن منطقه کوره پز خانه های زیادی وجود دارد ، ما قبل از این که از حد شرعی خارج شویم و روزه مان شکسته شود به نزدیکی یکی از کوره پز خانه ها که در محلی دورتر از جاده اصلی بود رفتیم ، در آنجا ساختمان مخروبه ای وجود داشت که به آن زندان هارون (2) می گفتند .

در کنار آن متوقف شدیم و به کنار جوی آب و درختی رفتیم و نشستیم ، عباس پس از کلی صغری و کبری چیدن گفت که بچه ها از زندان پیام داده اند که با رفتن از زندان کار تمام نشده است . شما ادامه دهنده راه کسانی هستید که در زندان و در زیر شکنجه هستند ، برای همراهی با آنانی که در زندان هستند فعالیت خود را از سر بگیرید .

آقا زمانی تأکید کرد که ما باید کار را دوباره شروع کنیم ، اما این بار با حساب و کتاب بیشتر و توأمان نیز خود سازی فردی را دنبال کنیم ، این آغاز راه است ....

صحبت های عباس ، حرف های دل ما و دغدغه فکر ما بود ، ضمن تأیید مطالب او هر یک نظری دادیم ، قرار شد که تشکیلات جدیدی با هدف مبارزه با رژیم و براندازی حکومت طاغوت و با مشی مسلحانه را طراحی و پیاده کنیم و سه محور را در آن مد نظر داشته باشیم :

4. ادامه مبارزه با استفاده از تجربیات قبلی .

5. خود سازی فردی و جمعی و نیز کسب آمادگی برای رویارویی در هر لحظه .

6. لزوم ایجاد یک سازمان و تشکیلات منسجم و تعیین چارچوب وظایف برای افراد .

ما درباره این سه محور به بحث های خود ادامه داده و نتایج زیر را گرفتیم :

• تشکیلات باید از داشتن دفتر ، جا و مکان پرهیز کند ،تا مانند حزب ملل اسلامی هنگام خطر به سرعت افشا و کشف نشود .

• پرهیز از بر جای گذاشتن آثار مکتوب و اتکا به محتویات ذهنی و برنامه ریزی ذهنی و حفظ دستورات و برنامه ها .

• دعوت از مبارزینی که از زندان آزاد شده و یا آزاد خواهند شد ، برای پیوستن به تشکیلات.

جلسات ما در فواصل معین تکرار می شد ، در هر جلسه فصلی از فصل های آن به بحث گذاشته می شد و با پیوستن افرادی مانند جواد منصوری ، احمد منصوری ، جمال نیکو قدم ، عباس دوزدوزانی ، محمد مفیدی و محمد باقر عباسی گسترش و عمق می یافت .

در جلسات حزب الله مقرر شد که هر کسی برای خود شغلی دست و پا کند تا به این ترتیب هم پوششی برای فعالیت هایش باشد و هم بودجه مالی برای خود و تشکیلات فراهم کند . از این رو من بعد از ماه مبارک رمضان به اداره آموزش و پرورش منطقه 10 مراجعه و درخواست بازگشت به شغل قبلی ام را کردم ، آنها تقاضانامه مرا به وزارتخانه ارجاع دادند .

بعد از چند روز برای پیگیری نامه ام به دبیرخانه وزارت آموزش و پرورش رفتم ، از آنجا مرا به اتاق دیگری فرستادند ، در این اتاق سه نفر پشت یک میز نشسته بودند ، آنها دلایل کناره گیریم از آموزش و پرورش و علت رجوع مجددم را پرسیدند و گفتند که در این مدت کجا بوده ام .

گفتم که به خاطر رفتن به زندان از همکاری با این وزارتخانه باز ماندم و این مدت را هم در زندان بودم و الان هم می خواهم به زندگی عادی خود برگردم و نیاز به کار دارم ، یکی از آنها که گویا از ماوقع و مسائل من مطلع و آگاه بود گفت : " شما را به خاطر ماده یک یعنی مقدمین علیه امنیت کشور دستگیر کردند و حالا شما 5 سال محرومیت اجتماعی دارید و نمی توانید به در هیچ کار دولتی مشغول شوید ، البته راههایی وجود دارد ."

پرسیدم که چه راهی ؟ گفت : " شما به اینجا بر می گردید ، ولی باید برای ما مشخص کنید که در اینجا چه کسانی سرو گوششان می جنبد ، کار زیادی نیست ، شما فقط معرفی می کنید ، ما هم فقط آنها را کنترل می کنیم تا منحرف نشوند ."

من که از همان اول فهمیده بودم آنها چه می خواهند ، گفتم : " نه بابا ، ما این کاره نیستیم ، اگر خواستید ما را به همان شغل معلمی برگردانید وگرنه ما اهل کار نیستیم ، نهایت این که در خانه می مانیم و می خوریم و می خوابیم ."

آنها نتوانستند مرا به همکاری با خود راضی کنند و من هم که از اقدام خود برای بازگشت به شغل معلمی نتیجه ای نگرفتم ، برگشتم . عباس آقا زمانی توانسته بود در کلاس های غیر رسمی در مدارس و مساجد خود را مشغول کند و علیرضا سپاسی آشتیانی (3)نیز وارد دانشگاه شده بود و تنها من بیکار و بلاتکلیف بودم .

پس از گذشت مدتی در حالی که از این وضعیت خسته شده بودم و حوصله ام سر رفته بود ، روزی برادرم پرسید که احمد بالاخره چه کار می خواهی بکنی ؟ آیا می خواهی کار بکنی یا نه ؟ گفتم : چرا که نه !

فردای آن روز دست مرا گرفت و به کارخانه قوطی سازی محمدی واقع در جنوب تهران برد ، حاج مهدی مرا به آقای وجیه الله محمدی رئیس و صاحب کارخانه معرفی کرد و گفت که تازه از زندان آزاد شده و بیکار است .

از او خواست که در کارخانه کاری به من بدهد ، آقای محمدی که انسانی بزرگوار و مسلمان بود و به دنبال افرادی متدین ، درست و صادق برای کارخانه اش می گشت از استخدام من استقبال کرد .

به این ترتیب من در اداره حسابداری مشغول به کار شدم ، پس از مدتی کوتاه دریافتم که رئیس حسابداری خلاف هایی را در ثبت حساب ها و تنظیم صورت های مالی مرتکب می شود ، ولی چون تازه وارد بودم عکس العملی از خود نشان ندادم و سکوت کردم تا اطلاعات بیشتری به دست آورم .

از کار جدید درآمدی حدود روزانه 18 تومان عایدم می شد که بخشی از آن را به حزب الله و بخشی را هم به خانواده تخصیص می دادم .

پاورقی ________________________

1- عباس آقا زمانی معروف به ابوشریف در سال 1318 در تهران متولد شد ، وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبیرستان تهران به پایان رساند ، او در سال 1339 به دانشسرای تعلیمات دینی رفت و ضمن تحصیل در دانشسرا به تدریس در مدارس مختلف پرداخت .او نیز به خاطر عضویت در حزب ملل اسلامی دستگیر و تا آبان سال 1346 در زندان قصر به سر برد . وی پس از آزادی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران راه یافت و در رشته زبان عربی به تحصیل پرداخت و پس از اخذ گواهینامه مترجمی به دانشکده الهیات رفت . در سال 1349 در رشته حقوق اسلامی موفق به اخذ دانشنامه لیسانس شد ، او به همراه احمد احمد و علیرضا سپاسی آشتیانی در سال 1346 گروه موسوم به حزب الله را پایه ریزی کرد و کلاس های آموزشی قرآن و زبان عربی در مساجد مختلفی چون مسجد شیخ علی ، حاج امجد ، مسجد حضرت امیرالمؤمنین توسط او برپا شد . او در اوایل سال 1347 به خاطر درمان بیماری پدرش همراه وی به اتریش و آلمان رفت ، در این مسافرت با برخی از اعضای کنفدراسیون و جنبش دانشجویی چپ و نیز اعضای سازمان الفتح آشنا شد و بعد از بازگشت به کشور به انسجام و هدایت گروه حزب الله ادامه داد . او در سال 1350 برای ارتباط با انقلاب فلسطین در خاورمیانه رفت و در سال 1351 به هنگام مراجعت در مرز بازرگان دستگیر شد ، پس از سه ماه زندان و شکنجه و پس از فریب دادن ساواک و گرفتن حدود یک ماه مرخصی موفق به فرار شد ، او از طریق بیابان های جنوب شرقی پس از 4 روز پیاده روی از طریق زاهدان وارد خاک پاکستان شد و از آنجا به اروپا رفت و پس از مدتی برای همراهی با انقلاب فلسطین و طی دوره های چریکی به لبنان عزیمت کرد ، مدت کوتاهی را نیز به خدمت حضور امام در پاریس بود . وی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت ، ابوشریف از مؤسسین کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران محسوب می شود ، او از مدافعین و علاقمندان بنی صدر بود و از طرف وی به سمت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد که پس از مدتی به دلیل سوء مدیریت و حمایت از بنی صدر مجبور به استعفا شد .او در شهریور 1360 به سمت کاردار ایران در پاکستان منصوب و در فروردین 61 به سمت سفیر ارتقا یافت ، پس از دو سال به مأموریت او پایان داده شد ، او پس از بازگشت مدتی در قم به تحصیل پرداخت ، ولی پس از دوره کوتاهی به افغانستان رفت و از آن به بعد وضعیت او در هاله ای از ابهام است . آقای احمد در حاشیه خاطرات خود در مورد خصوصیات عباس آقا زمانی چنین می گوید : ابوشریف فردی بسیار متدین ، تندرو و متعصب بود که تلاش می کرد در تمامی امور بین دوستان خود پیشرو باشد ، مقاومت او در برابر سختی ها و مشکلات کم نظیر بود ، او بیشتر روزهای سال را با یک افطاری ناچیز چنان روزه می گرفت که به مرد صومی ( همیشه روزه دار ) شهرت یافت . او در انجام امور بسیار افراط می کرد ، کم می خورد ، کم می نوشید ، کم می خوابید و زیاد کار می کرد و زیاد کتاب می خواند ، از نظر قدرت بدنی خیلی قوی و تند و فرز بود ، عباس مانند درختی بود که در شوره زار روییده باشد ، سخت و محکم . ما در خیلی از مواقع چه در زندان و چه در بیرون از زندان نماز جماعت را به امامت او اقامه می کردیم ، او در زندان آرام و قرار نداشت ، گاهی خود برای فراگیری زبان و دروس اسلامی نزد افراد دیگر می رفت و گاه به دیگران جامع المقدمات درس می داد . او تمام آیات مربوط به جهاد را از قرآن استخراج و دسته بندی کرده و به دیگران می آموخت . وجود او برای ما در زندان حکم یک دایرة المعارف اسلامی را داشت .او برای رسیدن به هدف خیلی بی تاب بود و در کارها از خود عجله نشان می داد ، این بی تابی و تند روی سرانجام او را به ناکجا آباد کشاند .

2- زندان هارون بنای سنگی عهده آل بویه و سلجوقی در 12 کیلومتری شرق تهران بر جانب شمال جاده قدیم خراسان نزدیک آبادی زندان ، واقع در دامنه کوههای مسگرآباد . ( دایرة المعارف فارسی ، غلام حسین مصاحب )

به این ترتیب ما سه نفر تشکیلاتی را پایه ریزی کردیم که با استناد آیات شریفه « فان حزب الله هم الغالبون » (مائده/56) و « الا ان حزب الله هم المفلحون » (مجادله/22) نام حزب الله را بر آن نهادیم .

3- علیرضا سپاسی آشتیانی فرزند ابوالقاسم در سال 1323 در آشتیان اراک متولد شد ، او پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسط وارد دانشکده هنرهای زیبا شد . وی در سال 1343 توسط اصغر قریشی به حزب ملل اسلامی جذب شد و در سال 1344 به اتهام فعالیت در حزب ملل و اقدام علیه امنیت کشور دستگیر شد .

در سال 1346 پس از آزادی از زندان به همراه احمد احمد و عباس آقا زمانی گروه حزب الله را پایه ریزی کرد و به نوشتن درس های سیاسی و گزارش های تحلیلی برای گروه مبادرت کرد . او در این سالها توانست تحصیلات نیمه کاره خود را به اتمام برساند .

او پس از ادغام سازمان حزب الله در سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در سال 1350 جذب سازمان و در مرداد ماه سال 1351 در اجرای طرح ترور سرتیپ طاهری با محمد مفیدی و محمد باقر عباسی همکاری کرد ، وی پس از دستگیری آن دو نفر به زندگی مخفی روی آورد .

سپاسی آشتیانی فردی تندخو ، تندرو و احساساتی و بسیار بلند پرواز و خود بزرگ بین ، مغرور و گستاخ بود ، او به خاطر تندی و جدیت خود در کارها مراتب سازمانی را به سرعت طی کرد و در سال 1353 به عضویت کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق در آمد . در سال 1354 با اعلام تغییر ایدئولوژی به رهبری تقی شهرام خط انحراف را پیمود و به آنها پیوست و همراه منحرفین دیگر به تصفیه و کشتار افرادی که این تغییر را نپذیرفته بودند دست زد .او تا سال 57 به فعالیت مخفی خود در گروه تقی شهرام موسوم به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر ادامه داد .

بعد از پیروزی انقلاب به صورت آشکار و افراطی به ضدیت و مخالفت خود با نظام پرداخت و در اواخر سال 1360 دستگیر شد ، او در این دوره بازداشت به مقدسات اسلامی اهانت کرد و روزهایی پر از درگیری و هیاهو داشت و حتی به درگیری با پاسداران پرداخت ، وی روزی هنگام فرار توسط زندانبانان اوین کشته شد .


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان