نیمه اول دهه 50 از مهمترین مقاطع مهم مبارزه علیه رژیم پهلوی است. انقلابیون در این مقطع در نهایت شقاوت از سوی ساواک سرکوب و تبعید و زندانی شده بودند و ساواک در اوج اقتدار قرار داشت؛ اما متأسفانه در همین مقطع بخشی از انقلابیون به جای تمرکز بر مبارزه با دشمن اصلی به جان هم افتادند، یکدیگر را کشتند و سوزاندند و در همکاری با ساواک آنها به دام انداخته، شکنجه کرده و به جوخههای اعدام سپردند.
فیلم سیانور ساخته آقای بهروز شعیبی که این روزها در سینماهای کشورمان به نمایش در آمده است روایتگر درگیری درونی سازمان مجاهدین خلق در این مقطع و به قتل رسیدن مجید شریف واقفی بهدستور محمدتقی شهرام است.
درباره تحولات دهه 50 درون سازمان مجاهدین خلق علاوهبر روایت ماجرا که در این فیلم آمده است، از دو نکته مهم نیز نباید غفلت ورزید که آن نیز میتواند دستمایه فیلمسازان و مورخان قرار بگیرد؛ یکی تأثیر منهدمکننده و مخربی است که این رویداد بر کل جنبش ضد رژیم پهلوی برجا گذاشت و دیگری ریشههای اعتقادی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی اقدامات تقی شهرام است.
واقعیت این است که درباره تأثیرات تحولات درونی مجاهدین خلق و اعلام رسمی مارکسیست شدن این سازمان بر سایر مبارزین در سالهای گذشته مطالب و خاطراتی منتشر شده است و تا حدودی بدان پرداخته شده است، تنها میتوان گفت تأثیر این رویداد را باید همسنگ شرایط پس از کودتای مرداد 32 دانست که بسیاری از انقلابیون و مبارزین دچار سرخوردگی و ناامیدی شدید شدند و ضربه بزرگ عاطفی بر روحیه مسلمانان مبارزی بود که پس از دوران سیاه اختناق گمان میکردند یک سازمان مبارز متشکل از جوانان مسلمان تشکیل شده است و خلاء مبارزاتی انقلابیون مسلمان در مصاف با رژیم را پرکرده است.
اما آنچه اهمیت وافری دارد و به آن پرداخته نشده است همانا ریشههای اعتقادی و ایدئولوژیک مواضع و حرکت تقی شهرام و به تبع وی کلیت سازمان مجاهدین خلق است که متأسفانه در روایتی ناقص و سطحی مارکسیست شدن شهرام و سپس مارکسیست شدن سایر اعضا توسط وی عامل اصلی این بحران معرفی شده است.
به دو دلیل این روایت پذیرفته شده و جا افتاده است؛ یکی تقدس عجیب و غیرقابل باوری است که برخی از افراد پیرامون بنیانگذاران مجاهدین خلق بهویژه شخص محمد حنیف نژاد ایجاد کردهاند که چنین نگاهی در بسیاری از کتب تحلیلی و تاریخی پیرامون این گروه هم حاکم است و عملاً مجاهدین خلق را به دو دسته (و یا دو مقطع) زمان بنیانگذاران و پس از بازداشت و اعدام آنها تقسیم میکنند. دلیل دیگر فجایع تلخ تصفیههای درون گروهی و قتل فجیع مجید شریف واقفی بهدستور محمدتقی شهرام است که از شهرام چهره یک فعال مایشاء درون سازمان مجاهدین را منعکس میسازد.
در توضیح و برای تحلیل موضوع باید ابتدا به این سؤال پاسخ گفت که شهرام در کدام بستر و با تکیه بر کدام ایدئولوژی توانست ضرورت پذیرش مارکسیسم را به اعضای سازمان مجاهدین بقبولاند و با در اختیار گرفتن کدام ابزارها موفق شد تعداد اندک کسانی را که با این حرکت همراهی نکردند از سر راه بردارد؟
واقعیت این است که تقی شهرام موفق به کشف یک تناقض ذاتی در ایدئولوژی و اعتقادات مجاهدین و بهویژه بنیانگذاران شده بود؛ تناقضاتی که پیش از او کسی جرأت اذعان و پرداختن به آن را نداشت؛ اما شهرام داشت و این کار را کرد:
«در زمان رضا رضایی و پس از کشتهشدن وی، سازمان برای سازماندهی مجدد و حفظ نیرو جلسات متعددی برگزار میکند. شهرام «در نشست فوقالعاده و جمعهای بررسی و تصمیم» که در بهار سال ۵۲ برای بررسی مسائل و مشکلات سازمانی تشکیل شد، نمودهای مختلفی از گذشته در رابطه با نارسائیها و انحرافات سازمانی ذکر میکرد و مجموعاً ضرورت مبارزه با ضعفهایی نظیر کم بها دادن به کادرهای پایین، دگماتیسم، پاترنالیسم، شخصیتپرستی، ترور و رهبری طلبی بالا و... را مورد تأکید قرار میداد.»
تکتک ضعفهایی که در این نشستها به آن اشاره میشود، حاکی از دیکتاتوری در رأس سازمان و بهویژه شخص حنیفنژاد است. حقیقت دارد که حنیفنژاد جایگاه بیبدیل و کاریزماتیکی داشت که کسی جرأت نزدیک شدن و انتقاد به وی و تفکراتش را نداشت و این جایگاه بزرگترین مانعی بود که سایر اعضا پیش از شهرام به این نتیجه برسند که تناقضی اساسی در دیدگاه سازمان و حنیفنژاد بین آنچه میگوید و آنچه میجوید وجود دارد!
تقی شهرام بر اساس رهنمودهای حنیفنژاد و گروه ایدئولوژیک در زمان بنیانگذاران که مارکسیسم را علم مبارزه میدانستند، برای فهم مارکسیسم تلاش نفسگیری انجام داد. برای اولینبار در سال 1350 در زندان مقاله «خُرده بورژوازی و نقش آن» را مینویسد و به بیرون منتقل میکند که یکی از مهمترین مقالات تئوریک سازمان پس از دستگیریهای سال ۱۳۵۰ و چند سال قبل از تغییر ایدئولوژی بود. در این مقاله تقی شهرام به خطر کمکگرفتن سازمان از بازار و جلب حمایت آنان و نه کارگران و زحمتکشان اشاره میکند. وی نشان میدهد که براساس رهنمودهای سازمان به درک قانونمندی طبقاتی مبارزه نائل آمده است!
شهرام در زندان مسلمان بود و قرآن میخواند؛ اما پس از فرار از زندان برای فهم علم مبارزه (مارکسیسم) به مطالعات خود در این زمینه ادامه داد و در اواخر سال 1352 با جمعبندی بحران سازمان، که بهدنبال ضربات سال ۱۳۵۰ شکل گرفته بود، به این نتیجه رسید که اندیشه مذهبی سازمان درتناقض با اهداف آن برای به وجود آوردن یک جامعه بیطبقه توحیدی قرار دارد و اندیشه مارکسیستی را جوابگوی رسیدن به اهداف برابریطلبانه سازمان ارزیابی کرد.
واقعیت این است که باورهای شهرام در حوزه ایدئولوژی نه یک عقبگرد بود و نه در ضدیت با آنچه که حنیفنژاد وضع کرده بود، قرار داشت؛ بلکه یک تحول تکاملی محسوب میشد. این سؤال که اگر حنیفنژاد خود زنده بود، به همان نقطه میرسید که شهرام رسید، یک سؤال انتزاعی نیست؛ بلکه واقعیت محتومی است که گریزی از آن نیست مگر در صورتی که تن به یک تجدید نظر کلی میداد، همچنانکه رجوی هم به عنوان میراثدار دیگر حنیفنژاد در زندان نیز هیچگاه حاضر نشد مرزی بین مجاهدین با مارکسیستها ترسیم کند؛ بلکه تضاد اصلی مجاهدین را با انقلابیون مذهبی میدانست و صرفاً شهرام را به دلیل اپورتونیسم محکوم میکرد!
حقیقت آن است که جناح مذهبی سازمان هیچگاه پاسخی در برابر استدلال های شهرام در طول حدود یک سال بحث و نقد و انتقاد نداشتند، بنا بهگفته تراب حقشناس، «آنان چندین سال بالای اعلامیهها آیهای از قرآن مینوشتند و معتقد بودند که از قرآن الهام میگیرند ولی از آنجا که پس از مدتها برای هیچ کاری که به مبارزات روزمره هم مربوط میشود فرصت بازکردن لای قرآن را ندارند» در واقع قرآن غیرقابلاستفاده میشود. همین حرف را مجید شریف واقفی در خانه تیمی مشترک به پوران بازرگان زده بود!
علیرغم چنین عقبهای از باورمندیهای مجاهدین خلق و تمام توانمندیهای تئوریکی که شهرام داشت که از او یک نابغه مغرور ساخته بود تا آنجا که همقطاران او به پرکاری و تسلط او بر مباحث تئوریک اذعان داشتند؛ اما اگر بستر تشکیلاتی که محمدحنیفنژاد با این استدلال که مبارزه امریست حرفهای که با خانواده در تضاد است و چریک بایستی زندگی مخفی داشته باشد، چگونه شهرام میتوانست از «رفیق لیلا زمردیان» که همسر شریف واقفی است یک جاسوس علیه او بسازد؟
برخلاف آنچه در فیلم سیانور نشان داده میشود، لیلا یک مارکسیست وفادار بود؛ اگر چه در ماجرای قتل مجید، از قبل مطلع نبود؛ اما هیچگاه پیوندش با مجید را بر وفاداری به شهرام و تشکیلات ارجحیت نداد. وفاداری لیلا به تشکیلات را نبایست با تنزل به یک رابطه غیراخلاقی با شهرام، که بعضاً مطرح میشود، بد فهمید؛ بلکه بایستی در جستجوی آن تنزل اخلاقی و تهیشدن از هویت مستقل انسانی در برابر تشکیلات بود که اعضا را به غیرانسانیترین اعمال میکشاند؛ تشکیلاتی که مبدعش حنیفنژاد بود و همچنان بستر مناسبی است برای خیانت مستمر اعضا به خانوادههایشان و هر آنکه غیرتشکیلاتی است.
نکته آخر این که به جای نشاندادن رابطه عاشقانه امیر و هما برای جذابیت بیشتر فیلم، که گمان نمیرود ریشه در واقعیت داشته باشد، بد نبود کارگردان محترم، به روایت واقعی عشقهایی که در متن حیات تشکیلاتی نابود و پرپر شد، میپرداخت؛ کسانی همچون فاطمه فرتوکزاده و همسرش احمد احمد و صدها نفری که به سرنوشتی مشابه دچار شدند!