با آغاز هزارهی سوم، امواج نابسامانی و بیثباتی، فضای بینالملل و بهویژه منطقهی غرب آسیا را در هم نوردید. موج اول بیثباتیها با حمله تروریستی القاعده به برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک آغاز شد. به دنبال حادثهی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، تحولاتی در عرصهی بینالملل و منطقهی غرب آسیا روی داد که چهرهی این منطقه را کاملاً دگرگون کرد؛ بهگونهای که نظم منطقه و توازن قوای موجود بر هم خورد و منطقهی غرب آسیا شاهد حرکت به سمت یک نظم جدید بود.
در این نظم جدید، برخی بازیگران قدیمی از بین رفتند و بازیگران جدیدی با اولویتها و اهداف جدید جای آنها را گرفتند. موج دوم نابسامانیهای منطقهای از ژانویهی سال ۲۰۱۱ با حرکت بیداری اسلامی در کشورهای شمال آفریقا و منطقهی غرب آسیا آغاز شد. در موج دوم نیز منطقه شاهد سقوط دیکتاتوریهایی بود که برخی نزدیک به نیمقرن بر تحولات منطقهای تأثیرگذار بودند.
تفاوت اصلی موج اول و دوم نابسامانیها در منطقهی غرب آسیا را میتوان در منشأ این بههمریختگی و هرجومرج جستوجو کرد. موج اول نابسامانی منشأیی بیرونی داشت، در حالی که موج دوم برآمده از خواست ملتهای مسلمان برای احیای کرامت ازدسترفتهشان بود. موج سوم نابسامانیها با اوجگیری جریانهای تکفیری از سال ۲۰۱۴ و شعلهور شدن جنگهای طایفهای و مذهبی در منطقهی غرب آسیا آغاز شد. بروز و نمو، گروه تروریستی داعش را می توان شاخص موج جدبد نابسامانی های سیاسی دانست. تمایز این موج با امواج قبلی نابسامانیهای سیاسی را در از بین رفتن مرزهای بینالمللی و تغییر در مفهوم سنتی دولت ملت میتوان دید.
امواج نابسامانیهای سیاسی در طول پانزده سال گذشته، باعث شده است برخی بازیگران قدیمی که هنوز حضور دارند، نقش خود را از دست بدهند و برخی بازیگران، نقش برجستهای در بازی سیاست در منطقه به دست آورند. نمونه چنین تحولاتی را میتوان در افول کشورهای تاثیر گذاری چون لیبی، مصر، عراق و سوریه دید. نظم و توازن قوا در منطقه به هم خورده است و تلاشها برای زمینهسازی نظمی جایگزین، آغاز شده است.
یوشکا فیشر، وزیر خارجهی پیشین آلمان، دربارهی اوضاع نابسامان جهان مینویسد: «جهان دوقطبی جنگ سرد به تاریخ پیوسته است و جورج دبلیو بوش دوران کوتاه تنها ابرقدرت بودن آمریکا را از دست داد. جهانی شدن اقتصاد تاکنون نتوانسته چارچوبی برای حکمرانی جهانی به وجود بیاورد. شاید ما در میانهی فرآیندی پُرهرجومرج هستیم که قرار است به یک نظم جدید بینالمللی منجر شود یا به احتمال زیاد، فقط در ابتدای این فرآیند هستیم.» مهمترین مؤلفه در نظم آیندهی منطقهی غرب آسیا، که سهم کشورهای منطقه را از کیک قدرت مشخص میکند، «ضریب نفوذ» کشورهاست. در ادبیات روابط بینالملل، ضریب نفوذ، یکی از مؤلفههای اثرگذاری دولتها قلمداد میشود. در قالب نفوذ، قدرت منطقهای میکوشد سایر دولتها را به ادامهی عمل یا سیاستی وادار نماید که در راستای منافع اوست.
استفان شِرم از جمله نظریهپردازانی است که در رابطه با قدرت منطقهای، به مسئلهی نفوذ پرداخته است. او معتقد است که در کنار منابع قدرت، منابع نقشی و پذیرش منطقهای اعمال قدرت و نفوذ واقعی از سوی قدرت منطقهای، موضوعی است که باید مورد قضاوت قرار گیرد. ایویند استرود از دیگر صاحبنظران سیاسی نیز داشتن نفوذ بالا در امور منطقه را از جمله شرایط قدرت منطقهای میداند. شاید از همین روست که منطقهی غرب آسیا این روزها شاهد رقابتی جدی برای گسترش شعاع نفوذ میان قدرتهای منطقهای است. رقابتی که باعث شکل گیری محیط رشد تروریسم شده است. بسیاری از کشورهای منطقه در تلاش اند تا با ایجاد و حمایت از گروه های تروریستی به عنوان بازوی اجرایی سیاست خارجی خود ضریب نفوذشان در منطقه را افزایش دهند.