با چشم باز(4)

 

Beheshty6

يكشنبه ،‌ هفتم تير هزار و سيصد و شصت

با اين كه ده ماه از انتخابات رجايي گذشته بود ، ولي بني صدر هنوز با هيچ كدام از پيشنهادهاي نخست وزير براي وزارت امور خارجه موافقت نكرده بود . در اين مدت رجايي مير حسين موسوي ، بهزاد نبوي ، سيد محمود دعايي ، محمد علي هادي ، علي افروز ، كمال خرازي ، موسوي خوئيني و يكي دو نفر ديگر را به رئيس جمهور معرفي كرده بود كه بني صدر با هيچ كدامشان موافقت نكرده بود .

جلسه هفتم تير حزب جمهوري هم درباره مسائل جنگ و انتصاب وزير امور خارجه بود . حالا كه بني صدر نبود ، رجايي مي توانست با خيال راحت مير حسين موسوي را به عنوان وزير امور خارجه به مجلس معرفي كند .

جلسه حزب كه تمام شد ، براي نماز آماده شدند . بهشتي جلو ايستاد ، پيراهن نو پوشيده بود ، مثل هميشه تميز و مرتب و عطر زده ، سر نماز كسي آمد و از جماعت عكس گرفت . اين آخرين عكس بهشتي بود .

نماز كه تمام شد ، بهشتي نشست تا سؤال هاي شرعي را جواب بدهد . احمد صادقي جلو آمد و گفت : " حاج آقا اجازه مي دهيد صورتتان را ببوسم ؟ " و با دو دست دو طرف سر بهشتي را گرفت و هر دو طرف محاسنش را بوسيد ،‌ گفت : " اميدوارم در راه پيشبرد اسلام موفق باشيد ."

احمد پسر و محافظ محمد حسين صادقي ، نماينده درود بود . احمد بلند شد و پيش چند محافظ ديگر رفت و ادامه حرف قبل از نمازشان را گرفتند . محمد رضا كلاهي كارت دعوت دزفولي را مي ديد . بهشتي و بقيه بعد از نماز بلند شدند بروند داخل سالن تا جلسه را شروع كنند .

دير بود ، بهشتي نمي خواست جلسه تا دير وقت طول بكشد ، همسر و بچه هايش نبودند . هر جا كه مي شد با خودش مي بردشان .

همين جمعه كه براي نهايي كردن اساسنامه روحانيت مبارز به يكي از باغ هاي كرج رفته بودند ، با اصرار آنها را هم برد . اول نمي آمدند " آنجا با آن همه مرد غريبه راحت نيستيم ." اصرار كرد " من اين طوري راحتم ، دوست دارم شما هم با من باشيد ."‌ برده بودشان و يكي از اتاق هاي ساختمان را برايشان خالي كرده بود . تا عصر هم وقت نشده بود سري به ايشان بزند ،‌ عصر رفت اتاق شان ، ده دقيقه اي نشست و پرسيد : " اين طور بهتر نشد ؟ شما كه كنارم هستيد راحت تر هستم ." بعد فرستادشان تهران . شب شده بود و كار اساسنامه هنوز تمام نشده بود .

هفتم تير اثاث كشي داشتند ، مي خواستند به خانه اي بروند كه به محل كارشان نزديكتر باشد . صبح كه از خانه در مي آمد ، گفته بود : " من از شما شرمنده ام ، امروز كه اين همه كار داريم و داريم جاي خانه مان را عوض مي كنيم ،‌ من نيستم كه به شما كمك كنم ."

يك پيرمرد عكاس را هم گفته بود بيايد خانه كه يك عكس دسته جمعي ازشان بگيرد . تا برسد ، پسرهايش جلوي پيرمرد را گرفته بودند ، نمي گذاشتند پيرمرد كارش را بكند ، برايشان عجيب بود كه پدر به پيرمرد گفته باشد براي عكس گرفتن به خانه بيايد . خودش رسيد ،‌همه را دور هم جمع كرد ، همسرش و بچه ها را ، نشستند و يك عكس دسته جمعي انداختند .

توي حياط حزب كلاهي هنوز داشت چند نفر را راهنمايي مي كرد كه بروند داخل ساختمان . كلاهي رابط دفتر تهران و شوراي مركزي بود ، پا به كار بود و هر كاري كه مي گفتند انجام مي داد . با دويدن ها و پركاريش خودش را كم كم بالا كشيده بود و در بسياري از كارها دخالت مي كرد .

كسي از سابقه اش خبر نداشت ، نمي دانستند خانه اش كجا است . يك بار بچه هاي دفتر سياسي حزب گفتند مي خواهند شام بروند خانه شان ، نه نگفت . اما از شام و خانه رفتن هم خبر نشد . آن موقع دفتر سياسي حزب توي ساختمان روزنامه جمهوري اسلامي بود . بيشتر بيانيه ها و تحليل ها را دفتر سياسي تهيه مي كرد .

صبح جزوه هاي تحليل سياسي جديد را تكثير كردند ، دادند به كلاهي ببرد حزب . يك جعبه بزرگ داشت ، صد و بيست- سي تا جزوه را مي گذاشت توش و مي برد حزب . جعبه را كنار ميز يا تريبون مي گذاشت ، هر كس مي آمد يكي از جزوه ها را بر مي داشت ، بعضي هم بر نمي داشتند . خيلي وقت ها جعبه خالي نمي شد ، آن روزها هم جزوه ها را گرفت ، گذاشت توي جعبه اش و برد حزب .

كلاهي مدعوين را راهنمايي مي كرد بروند داخل ساختمان " آقايان ، زودتر برويد داخل ، جلسه را شروع كنيم ." به چند نفر اصرار كرد كه بمانند " توي اين وضعيت ، بعد از بركناري بني صدر بهتر است بمانيد ."

باهنر ، نبوي ،‌ محمد هاشمي ، مير سليم و طاهري (نماينده كازرون) رفتند بيرون ، كار داشتند ، نمي توانستند بماننند . فخرالدين حجازي ،‌ مهدوي كني ، عسكراولادي ، قدوسي و موسوي خوئيني ها هم نبودند . هاشمي رفسنجاني هم نبود . شب با حاج احمد خميني و موسوي خوئيني ها خانه هاشمي قرار داشتند . هاشمي رئيس مجلس بود و مي خواستند درباره انتخابات رياست جمهوري حرف بزنند . قبل از اين كه به خانه برود ، سري به بيمارستان زد ، رفت عيادت آيت الله خامنه اي ، امام جمعه تهران ، آقاي خامنه اي را در مسجد ابوذر ترور كرده بودند .

Beheshti 2

هاشمي ، ششم تير ، ظهر توي معدن زغال سنگ باب ميروي زرند بود . از معدن كه درآمد خبر دادند كه آقاي خامنه اي را ترور كرده اند . با عجله توي زرند سخنراني كرد و تا شب خودش را به تهران رساند . مستقيم رفت بيمارستان ، با دكترها حرف زد ، گفتند ايشان تا چند ماه نمي تواند نماز جمعه تهران را اقامه كند . صبح هفتم دوباره رفت بيمارستان ، آيت الله خامنه اي به هوش آمده بود و شناختش ، خوشحال شد .

يك ماه نمي شد كه سازمان مخفي پارس (سازمان پاسداران رژيم سلطنتي) را شناسايي كرده بودند و اعضايش را گرفته بودند . نقشه كشيده بودند كه در نماز جمعه تهران بمب گذاري كنند . امام جمعه تهران ، پنج تير در نماز جمعه خطاب به سران مجاهدين گفته بود :

" اي مجاهدين خلق ، مقابله خود را با دولت و حكومت اسلامي به حساب مقابله با ارتجاع مي گذاريد ، ارتجاع در منطق اسلام يا كمونيسم ؟ ارتجاع در منطق اسلام يعني ارتداد و شماها هستيد كه مرتجع ايد ."

آيت الله خامنه اي ، ظهر ششم تير در مسجد ابوذر برنامه هفتگي پرسش و پاسخ داشت . نماز عصر را خواند و براي سؤال و جواب پشت تريبون رفت . مردم هم تا دو متري جلوي تريبون روي زمين نشسته بودند و گوش مي دادند . يك ضبط صوت بزرگ هم روي تريبون طرف راست سخنران گذاشته بودند . بمب را توي همان ضبط صوت كار گذاشته بودند .

بمب منفجر شد ، يكي از محافظ ها افتاد ، بقيه دويدند طرف امام جمعه ، گردن و كتف و طرف راست قفسه سينه شكاف عميقي برداشته بود ، عكس صحنه انفجار را روزنامه ها چاپ كردند . عمامه زمين افتاده بود و زمين خوني بود . يك ساعت مچي هم طرف ديگر افتاده بود . چاشني بمب تركيده بود و چند قطعه تي.ان.تي منفجر نشده هم كنار تريبون معلوم بود ، روي بدنه داخلي ضبط صوت نوشته بود "‌ هديه گروه فرقان ."

گروه فرقان چند وقت بود كه از هم پاشيده بود ، بعد از ترور و بمب گذاري ، سرانشان را دستگير و محاكمه كرده بودند . ديگر سازمان منظم و عضو مؤثري نداشتند كه بتواند نقشه ترور جديد را طراحي كند .

سال 1364 اسم محمد جواد قديري مدرس كه طرح انفجار ششم تير را داده بود ، در فهرست اعضاي شوراي مركزي سازمان مجاهدين خلق منتشر شد . قديري روز چهارم تير به دوستانش گفته بود هفتم تير كار يكسره مي شود . ولي مثل اين كه خيلي از واكنش مردم مطمئن نبودند ، نمي خواستند بي گدار به آب بزنند و انفجار را به گردن بگيرند . چند دقيقته بعد از انفجار بمب در مسجد ابوذر نيروهاي انتظامي از راه رسيدند ، راه رفت و آمد به مسجد را گرفتند و شروع كردند به بازرسي بدني ، اما دير شده بود .

آيت الله خامنه اي را به بيمارستان بهارلو ميدان راه آهن بردند ، بعد هم با هليكوپتر به بيمارستان قلب منتقل كردند . بهشتي صبح تلگرام زده بود و بمب گذاري را محكوم كرد . امام پيغام داد : " ... آن قدر از بينش سياسي بي نصيبند كه بي درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايت دست زدند ... "

هفتم تير ، بعد از نماز مغرب و عشاء ، كلاهي هنوز داشت اصرار مي كرد كه جمعيت زودتر بروند داخل سالن . گاهي مي رفت دم درب و كساني را كه مي خواستند بروند پشيمان مي كرد . علي درخشان ، مسئول مالي حزب ، با عسكراولادي حرف مي زد " شما روزه اي ، رنگ به صورتت نيست ، الان هم اينجا چيزي نداريم شما درست افطار كني ، برو خانه ."

عسكراولادي نمي خواست برود "‌ امشب بحث تورم است ، دكتر نمي گذارد بروم ." درخشان رفت پيش بهشتي و خواست كه عسكراولادي برود . بعد به او گفت كه برود ، خيالش راحت باشد .

درخشان بعد باهنر را ديد ،‌ چشم هاي باهنر خون افتاده بود ، خيلي كار مي كرد و تا موقعي كه از پا نمي افتاد ، دست از كار كردن نمي كشيد . مخصوصاً اين چند هفته سر مشكلاتي كه با بني صدر داشتند و ماجراي عزل او خيلي به همه شان سخت گذشته بود .

25 خرداد صد و بيست نفر از نماينده هاي مجلس طرح عدم كفايت سياسي رئيس جمهور را مطرح كردند . جبهه ملي هم براي همان روز اعلام راهپيمايي كرده بود . قبل از آن فراخوان داده بودند و به همه اعضايشان گفته بودند از شهرستان ها بيايند تهران كه در تظاهرات شركت كنند .

مسافرخانه ها پر شده بود ، تظاهرات به زد و خورد كشيد ، اعضاي جبهه ملي عليه قصاص و چند حكم قرآن شعار مي دادند . امام پيغام داد كه " جبهه ملي از امروز محكوم به ارتداد است." بعد هم درباره بني صدر گفت : " اين آقا برود بگويد ملتي كه به من رأي داد ، مطابق رأي آنها عمل نكردم ، از حالا به بعد مي كنم ."

انگار امام هنوز اميدوار بود كه بني صدر كار درست را انتخاب كند . آيت الله گلپايگاني و مرعشي نجفي و شيرازي هم حكم به ارتداد جبهه ملي دادند . بيست و ششم خرداد ، بازرگان شايعه دعوت نهضت آزادي براي شركت در راهپيمايي جبهه ملي را تكذيب كرد .

بالاخره در روز 27 خرداد دو فوريت طرح عدم كفايت بني صدر در مجلس تصويب شد . بعضي مي گفتند بني صدر مي خواهد فرار كند . 28 خرداد دادستان انقلاب مركز گفت : " از محل سكونت بني صدر بي خبريم ." روزنامه ها صحبت هاي موافقان و مخالفان بركناري بني صدر را چاپ مي كردند . روز رأي گيري خيلي ها موافق و مخالف حرف زدند .

آيت الله خامنه اي ، ولايتي ، استكي ،‌ زرگر ، سيد محمد خامنه اي ، ساوجي ، محمد يزدي ، رنجبر ، آيت ، رشيديان و چند نفر ديگر از موافق ها بودند . جعفري ، اعظم طباطبايي ،معين فر ، بياني و سحابي هم جزو مخالف ها بودند . محمد مجتهد شبستري و رحماني هم از مخالف با طرح انصراف دادند .

31 خرداد مصطفي چمران در دهلاويه شهيد شد . چمران نماينده امام در شوراي عالي دفاع بود . مجاهدين خلق هم راهپيمايي و تظاهرات داشتند ، بعد از آن رسماً اسلحه به دست گرفتند و شروع كردند به ترور ، ‌25 نفر را همان چند روز اول كشتند .

اول تير ، 177 نفر در مجلس به عدم كفايت بني صدر رأي دادند . صلاح الدين بياني هم رأي مخالف داده بود و يك نفر هم رأي ممتنع . يك نفر هم رأي موافق نداد . دوم تير با درخواست مجلس ، امام بني صدر را از رياست جمهوري عزل كرد . از بني صدر خبري نبود ، بعضي مي گفتند فرار كرده است .

عليه بني صدر اعلام جرم كرده بودند ،‌ مي گفتند خيانت كرده و باعث ايجاد آشوب و اغتشاش شده است . حالا هم كه سازمان مجاهدين خلق شورش مسلحانه كرده بود ، بني صدر متهم به همكاري با آنها بود . دادستاني همسر بني صدر را گرفته بود تا بتواند از طريق او شوهرش را پيدا كنند .

بهشتي كه خبردار شد ، مخالفت كرد . موسوي اردبيلي مي گفت : " حالا بگذاريد فكر كنيم تا ببينيم بايد چه بكنيم ." بهشتي مخالف بود . مي گفت : " طرف ما بني صدر است و ما كاري با زن و بچه اش نداريم ." مي گفت : " پس فرق ما كه مسلمان و انقلابي هستيم با بقيه چيست ؟ " دادستان دستور آزادي نمي داد .

بهشتي گفت : " اگر شما آزادش نكنيد من خودم دستور آزاديش را مي دهم و چون اين امر خارج از وظايف قانوني من است ،‌شما مي توانيد عليه من اعلام جرم كنيد ." بالاخره همسر بني صدر را آزاد كردند ، بعداً معلوم شد كه بني صدر و رجوي مخفيانه به فرانسه رفته اند .

 

با چشم باز(3)

با چشم باز(۲)

با چشم باز (۱)

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31