برایم حافظ میخواند
با حافظ عجین بود. از خواندن دیوان حافظ لذت میبرد. وقتی حافظ میخواند، اشک روی گونههایش روان بود. بعضی وقتها دلش میخواست خانمش را هم شریک کند. به آشپزخانه میآمد و میگفت: «عزیز! ببین حافظ چه گفته است.» شروع به خواندن میکرد، من هم ظرف میشستم. طوری رفتار میکردم که یعنی گوشم با تو است. قابلمه را زمین گذاشتم و نشستم؛ گفتم بخوان. این یک بیتش را دوباره بخوان. میخواستم به او نشان دهم که من هم در حال و هوای او هستم و او هم خوشحال میشد. همیشه به خدا میگفتم چه شد که مجید را سر راه من قرار دادی؟
همسر شهید مجید شهریاری
شهید رجائی، رئیس جمهور مردمی
من با شهيد رجايي و شهيد باهنر از زماني كه خواستند يك مدرسه را با ضوابط اسلامي تاسيس كنند، به نام مدرسه رفاه، آشنا شدم. آنها دنبال كارهاي فرهنگي پايهاي بودند؛ مخصوصا دكتر باهنر كه كتابهاي ديني هم مينوشت و سعي ميكرد، كتابهاي ساده با محتواي ديني بنويسد.
نوع برخوردهاي شهيد رجايي با مردم پس از انقلاب و پس از اينكه مسئوليت پذیرفت، به هيچ وجه تغييري نكرد؛ حتي پس از اينكه او رئيسجمهور شد، وضع زندگياش همچون سابق بود. آن زمان كه او كانديداي رياست جمهوري شده بود، من هم كانديدا شده بودم. من و بقيه كانديداها را هم دعوت كرده بود به دفتر نخستوزيري تا از ما محافظت كنند كه به خاطر ترور يا مسئلهاي ديگر، انتخابات رياست جمهوري عقب نيفتد. همیشه سعي ميكرد الگوي خوبي براي جوانها باشد.
آقاي صاحبالزماني، از دوستان و همكاران نزديك شهيد رجايي
رسم همسایگی
ما همسایه شهید رجائی بودیم و او نخست وزیر شده بود. همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم. صبح روزی که مواد زاید بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم، او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل میرفت. ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت: «کمک نمی خواهید؟» شوهرم گفت که کار مهمی نیست؛ اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاص خود به کمک ما شتافت. هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت گفت :«همسایه بودن یعنی همین»
او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت.
همسایه شهید محمدعلی رجائی