اهداف منافقین از ترور امت حزب‌الله چه بود؟

Scan Jeld

اعترافات مرتضی ناصح پور درباره ترور شهید محمد نصرآبادی ( مغازه دار )

سازمان بعد از ضربه ای که در 12 اردیبهشت سال 61 خورد و اکثر اعضای بالای سازمان در آن روز معدوم شدند و بخش روابط سازمان به کلی متلاشی شد ، برای مطرح شدن سازمان که هنوز باقی است خط افزایش ترورها را داد و همچنین علت خوردن چنین ضرباتی را نمی دانست و بعد از جمعبندی هایش به این نتیجه رسید که عامل اصلی خوردن این ضربات مردم کوچه و بازار و امت حزب الله و یا از نظر و دید سازمان سرانگشتان رژیم و یا بدنه نظامی رژیم هستند . با این تجزیه و تحلیلها بود که خط ترور افراد عادی و کسانی که دارای عکسهایی از رهبران حکومت و آیات عظام بودند آمد و با این خط هدفهایی را سازمان دنبال می کرد که چند چیز بود . اول برای حفظ نیروهای بالای سازمان که هنوز باقی مانده بودند ، که در این رابطه گفته بودند که شما باید فدای اعضای سازمان شوید و با عملیاتتان حصاری دور آنها بکشید و آنها را حفظ کنید و فقط راهگشای مبارزه و انقلاب !! عملیات است . هدف بعدی که از این ترورها داشتند ، از صحنه خارج کردن مردم و ایجاد جو رعب و وحشت بوده است . به این صورت در تشکیلات مطرح می شد که مردم از روی ترس است که با رژیم همکاری می کنند و یا مخالفت خود را ابراز نمی کنند ، پس ماهم با این عملیات و انفجاراتی که قبل و حین عملیات انجام می شد در دل طرفداران حکومت وحشت می اندازیم تا اینکه دست از همکاری بردارند . یعنی در اصل قصد داشت که با زور اسلحه و تهدید و به طور مکانیکی مردم را از صحنه خارج کند . سازمان با تحلیلهای پوچ و مادی که می داد فکر می کرد که از روی ایمان و اعتقاد اسلامی در صحنه کار می کنند و حضور دارند و فقط برای رضای خدا زحمت می کشند را می شود با تهدید و زور از راهشان بازداشت . این را در عمل دیدم که به چه صورت در آمد ، نه تنها باعث حضور بیشتر مردم در صحنه شد بلکه انتهای آن باعث بهم ریختگی کل تشکیلات و نابودی سازمان گردید .

هدف سوم سازمان از این ترورها انتقام جوئی بود که مطرح می شد . سازمان تعداد زیادی از اعضاء و افراد بالای خود را در 19 بهمن 60 و 12 اردیبهشت 61 و غیره از دست داده بود و تعداد زیادی هم از نیروهایی که در عملیات بودند و کلا نیروهای پائین تر را نیز از دست داده بود و در کل ضربات مهلک و گیج کننده ای خرده بود و بخاطر همین مسئله انتقام جوئی پیش آمده بود و در تشکیلات به ما می گفتند که ما باید انتقام اینها را بگیریم و نباید ساده بگذریم . در اینجا نکته ای که هست این است که انتقام و کینه جوئی مطرح بوده است نه رضای خدا یعنی در این خط هم مسئله خوشنودی خدا و برای خدا کار کردن اصلا مطرح نبوده است و انتقام جوئی و کینه ورزی جای آن را گرفته بود .

هدف چهارم سازمان از این نوع سوء قصدها و ترورها مطرح کردن خود در سطح جامعه بوده است . به این صورت که برای مردم اینطور مطرح کند که هنوز سازمان هست و اگر خیابانی و ضابطی و صدها نفر دیگر معدوم شدند و رفتند سازمان هنوز باقی است . برای همین هم بود که گفته بودند عملیات باید بازتاب اجتماعی داشته باشد یعنی باید حتما ترور با آتش زدن و انفجار همراه باشد تا اینکه بین مردم بپیچد و سازمان مطرح شود که در این رابطه هم سازمان فقط بخاطر این مسئله دست به جنایات هولناکی زد که در طول تاریخ بی سابقه است و سازمان با نیروی کمی که داشت و در حال از بین رفتن بودند فقط توانستند در سطح جامعه جو سازی کنند و جلوگیری از این بکنند که آرامش برقرار باشد .

هدف پنجم از این ترورها حفظ و دادن روحیه به خود و افراد تشکیلاتی باقیمانده هواداران سازمان و نیز حفظ آبرو برای کشورهای خارجی و در سطح بین المللی بوده است . سازمان با انجام این ترورهای کور و به دنبال آن تبلیغات سوء و گرفتن دروغها قصد داشت که اولا افراد تشکیلاتی باقیمانده را حفظ کن و به آنها روحیه دهد و ثانیا سازمان را در بین مردم پر قدرت و قوی جلوه داده و با همان سمپاشی ها در جهت سرنگونی حکومت قدم بردارد و نیز از نظر بین المللی و تبلیغاتی که در کشورهای خارجی می شد جلب حمایت آنها را از سازمان فراهم آورد و حیثیت و آبروی خود را در نظر آنها حفظ کند که البته در این یک مورد به جلب حمایت کشورهای امپریالیستی و سوسیالیستی شدند !!

اینها هدف هایی است که سازمان برای انجام این ترورها در پیش داشت و فقط اینها از جنبه داخلی بود که مقداری بررسی شد و اما از نظر و جنبه دیگر به اوضاع منطقه و روابط و مناسبات آن نیز برمی گردد که یکی از آنها در رابطه با جنگ ایران و عراق است . در شرایطی که جنگ بین کشورمان و یک کشور خارجی مطرح است و باید جهت حفظ استقلال و آزادی تمام جهت ها و فکرها و نیروها به آن سمت باشد ، سازمان با ایجاد این ترورها سعی در ای داشت که جنگ را بین مردم به فراموشی سپارد و نیروها را در داخل سرگرم کند . البته این خط کلی سازمان از اول بوده است که مردم را فقط به داخل کشور سرگرم کند و تا از منطقه و جریانات آن عقب بیافتند که نمونه دیگرش جریان طبس بود که اتفاق افتاده بود . در اینجا هم در حالیکه در جبهه های نبرد پیروزی هائی بزرگ به دست می آید برای مخدوش کردن آن ، این جنایتها را ببار می آوردند و در اصل همکاری مستقیمی بوده که با رژیم بعثی عراق و اربابانشان انجام می داده اند .همسو شدن با آنها علیه انقلاب اسلامی ایران در کل خطوط و عملکردهای سازمان مشخص و نمایان است .

این مسائل کلی در مورد انگیزه های سازمان در مورد این ترورها بود که مختصرا گفتم و اما رهنمودها و خطوطی که به ما در رابطه با انجام این ترورها داده می شد چه بوده است :

رهنمودهایی که برای عملیات دادند

اولین و مهمترین رهنمود این بود که افراد واحد عملیاتی باید هیچگونه رحم و مهربانی نداشته باشند . یعنی به این صورت که بی رحمی کامل در هر مورد و هر نمونه ای داشته باشیم و ناراحتی و دلسوختگی از جنایات نباید داشته باشیم . در اصل از قبل از 30 خرداد در فاز سیاسی به بعد کلا سازمان نیروهایش را به همین صورت بار می آورد . مخصوصا در فاز نظامی با تبلیغات و جو سازی و دروغ پردازی فرد طوری می شد که هیچگونه احساسی را نسبت به مردم درک نمی کرد و فقط در کادر همان خطوط سازمان پیش می رفت . یعنی سازمان ما را از هیتلر و مغول هم بی رحم تر بار می آورد . بعد از این رهنمود در مورد اطاعت تشکیلاتی و سوال نکردن در قسمت نظامی نباید هیچگونه سوالی بکنند و باید مطیع دستورات فرمانده خود باشند که البته این رهنمود سازمان جلو رشد فکری را می گرفت و فقط آن را به کانالی که می خواست که همان شیوه جنایت باشد می فرستاد . یعنی نیروهای سازمانی در روی شیوه و چگونگی جنایات آزاد بودند و فکر می کردند ولی در مورد کل مطلب و علت و انگیزه انجام آن حق سوال نداشتند و به ما گفته بودند که هرکسی سوال دارد برود و بعد از حل آن بیاید . کاری می کردند که فرد تمام سوالات و تفکرات خود را برای خودش نگهدارد و خودش آن را به صورتی توجیه کند . اصلا در رابطه با واحد خودمان به این صورت بود که با ندانستن خیلی مسائل و روشن نمودن خیلی چیزها بدون کوچکترین سوالی به دنبال جنایات برویم یعنی در عمل طوری انسان را تشکیلاتی بار می آوردند که جز آنچه مسئولین بخواهند به چیز دیگری فکر نکنند . جز آنچه خطش می آید به چیز دیگری فکر نکنند . جز آنچه سازمان می گوید بقیه را همه رد کنند . و جز آنچه که سازمان می خواهد چیز دیگری نباشد . در کل درست مثل عروسکهای خیمه شب بازی بودیم که سرنخ های آن دست رهبران سازمان بود و به هر صورتی که می خواستند ما را به بازی می گرفتند و ما ضمن اینکه در ظاهر آزاد بودیم ولی در اصل درون بند و حصار فکری و تشکیلاتی قرار می گرفتیم و هیچگونه اراده ای از خود نداشتیم . رهنمودهای دیگر سازمان در اجرای این خط داشتن قاطعیت در جنایت بود که برای اینکه جنایت به صورت کامل انجام گیرد باید نمونه آن خشم و کینه که قبلا توضیح دادم روشن شود و در این خط که با قاطعیت و مسلط باشید نمایان است ، یعنی از خشم و کینه استفاده کنیم و اسم آن را قاطعیت بگذاریم . در مورد تسلط داشتن هم فقط بگویم که در واحدهای مختلفی که من بودم به هیچ وجه تسلطی وجود نداشت که بعدا توضیح می دهم .

رهنمود دیگر هم همان آتش زدن و پرتاب بمب در محل انجام جنایت و حتی سوزاندن جنازه و سرقت اموال فرد مورد سوء قصد بوده است . این رهنمود کلی بود که داده شده بود که برای هر عملیات باید سرقت پول و اموال باشد و این کار خود نشانه عدم پایگاه و حمایت مردمی است  که سازمان ادعا می کرده است . یعنی اگر سازمان حمایت مردمی می شده دیگر احتیاجی به پول نیست که سرقت کند و این مطلب در سرقت از بانکها کاملا روشن و مشخص است . آتش زدن جنازه و محل ترور و پرتاب بمب در محل نیز فقط ضمن نشان دادن قاطعیت !! ( خشم و کینه و انتقام جوئی که دور از اسلام و موازین الهی است ) برای داشتن همان بازتاب اجتماعی بوده است که انجام می گرفته است .

رهنمود بعدی درمورد برداشتن هر گونه مانع و سدی که جلوی عملیات را می گیرد . خط داده شده بود که هر کسی به هر دلیل مانعی برای عملیات شد قاططعانه !! با آن برخورد کنید و آن  را از سر راهتان بردارید . حالا طبق خط داده شده اگر مادری قصد جلوگیری از ترور فرزند دلبندش را داشت باید ترورش کرد و او را هم از سر راه برداشت . یا اگر فرزند کوچکی با آن احساس علاقه نسب به پدر و مادر جلو افراد عملیاتی را می گرفت و یا از پد و یا مادرش دور نمی شد باید او را از دو تیغ گذراند و یا به اصطلاح خشم انقلابی !! نسبت به کودک برخورد قاطعانه داشت !! یا مثلا اگر فردی عادی ناخودآگاه و بدون قصدی مانعی برای واحد عملیاتی شد باید او را هم از سر راه برداشت و یا اگر همسری مانع و سدی برای واحد عملیاتی ایجاد کرد که از روی عاطفه و لااقل برای جلوگیری از یتیم شدن فرزندانش اقدامی انجام داد او را هم باید از سر راه برداشت .این درست عین خطی بود که به واحد عملیاتی داده شده بود و در توضیح آن درست به همین صورت برای همه نیروها جا افتاده بود و نمونه های زیادی هم بوده که افراد فقط به دلایل بالا که ذکر کردم موانعی به اصطلاح برای واحدهای عملیاتی ایجاد کرده و به وحشتناکترین شکل آنها را به شهادت رساندیم در آنجاست که آن حرف که ما روی چنگیزخان و هیتلر را سفید کردیم مصداق پیدا می کند و عمق و چهره واقعی ما جانیان کاملا مشخص می شود . چطور می توان بدون کمترین احساس و وظیفه لااقل وظایف انسانی را رعایت نکرد و دم از خلقی بودن و انقلابی  بودن زد ؟ نمونه ها بسیار است که ما ، در بولتنهای خبری و عملیاتی درون تشکیلات می خواندیم  و یا می شنیدیم . خطوط دیگر تروریستی بود که به من داده می شد که تمام نمایانگر برخوردهای وحشیانه با مردم عادی و امت حزب الله بوده است که در حین ذکر نمونه هایی آنها را بارزتر و مشخ تر می کنم .

ارضای هوای نفس

  از انگیزه ای مشخص فعالیتم هم مقداری بگویم و البته به طور کلی علت فعالیتم را می گویم تا اینکه در نقطه اوج خود به این عملیات جنایتبار رسید و این جنایت را مرتکب شدم و انگیزه برای هر ترور را مشخص می کنم . بعد از پیروزی انقلاب در سال 1357 و متحول شدن جامعه تغییراتی هم در من بوجود آمد ولی کم کم در سال 58 آن تغییرات فروکش کرد . بعد از آن بود که هم بر اثر جو بد جامعه ، هوسها ، غرور شیطانی در من بالا گرفت و روز به روز هم بیشتر شد و در کنار اینها هم تبلیغات و تحریکهای افراد اثرات سوء در من بوجود می آورد . در من هوای نفسانی بالا گرفته بود و پیرو آن شده بودم و از طرفی هم به علت نقطه ضعفهای موجود در من در سطح جامعه مطرود بودم و در کل جامعه نمی توانست آن هوای نفس و غرور که در درون من بود را ارضاء کند و من به دنبال راه حلی بودم تا این مظاهر را به من بدهد . البته آن موقع اینها تمام مسائلی بود که در درون می گذشت و الان برایم همه چیز مشخص شده است و می توانم درون کثیف خود را ببینم . به دنبال این مسائل بود که دختری هم که از هواداران سازمان بود در یک شب می گفت به من که چقدر خوب بود اگر تو هم یک میلیشیا می شدی . این حرف وی با آن دیدگاه و زمینه های قبلی که در من وجود داشت باعث تحریک وانگیزه برای من شد و بعد از آن بود که بعد از اینکه یک شخصیت کاذب هم در رژه به اصطلاح میلیشیا به عنوان فرمانده به من دادند من تصمیم به وصل و فعالیت گرفتم . بله من تمام آن خواستهای نفسانی که داشتم ، غرور و شهوت ، تکبر و مسائل دیگر را دیدم که سازمان تمام این خواستها را به من می دهد و من هم به دنبال آن راه افتادم . در اینجا فقط صحبت سر این مطلب است که هواداران سازمان با چه انگیزه هایی وارد می شوند و به دنبال چه چیزی بودند . در تمام مواردی که من با بچه های سازمان چه داخل زندان و چه در بیرون داشتم می دیدم هرکدام از یک راهی و به یک دلیل فعالیت کرده و با یک انگیزه حرکت می کردند که در تمام این موارد یک نمونه پیدا نکردم که برای خدا باشد یعنی هدفش خدا باشد و بس . بلکه تمام یا بخاطر غرور و تکبر بوده است یا اینکه در کل منافع و دنیا طلبی به انواع و اقسام مختلف بوده است . اگر کلیه هواداران بیایند و صادقانه به درون خود نگاه کنند و ببینند و آن هدفی که داشته اند را برای خود ملاک قرار دهند متوجه می شند که چه می گویم . وقتی کاری بدون رضای خدا انجام گیرد مطمئنا در راه شیطان است . بخاطر مسائل دنیوی ، غرور فردی و خلاصه تمام مظاهر شرک و نفاق است . بله من که دیدم در سطح جامعه نمی توانم به آن شهوات حیوانی و به آن غرور و تکبر درونی ام برسم به درون تشکیلات سازمان رفتم و در ظاهر هم بنام مسلمان و انقلابی بودم و چهارتا هم نشریه خواندم و چند تا هم آیه قرآن یاد گرفتم و به عنوان فردی شدم که مجاهد خلق !! دلم خوش بود که به من این حرف را می زنند و همه با دیدی دیگر به من نگاه می کنند و به من شخصیت و ارزش کاذب می دهند و ملا به من همه چیز می دادند بجز آن چیزی را که باید بدهند بجز انسانیت و آن فطرت پاک خدایی را که باید هر فرد داشته باشد . بله من از فطرت اصلی هم دور بودم و سازمان از آن استفاده کرد و فاصله من شخص جانی اکنون را با آن شخص با فطرت پاک خدائی که هر شخص باید باشد ، میلیونها میلیون بیشر کرد و این درست به علت خطوط و عملکردهای سازمان بوده است که این فاصله را بوجود آورد . از انسان با عالیترین درجات انسانی و نقطه اوج خدائی شدن به یک انسان با پست ترین درجات حیوانی ، نقطه اوج شیطانی و حیوانی بودن ، بله این فاصله عظیم بین ما وجود دارد . و هرکس که در سازمان است بداند که در راه دور شدن از فطرت پاک خدائی و آنچه که باید باشد است . این چیزی بود که باید می بودیم و چیزی هست که هستیم . در این بین یک مسئله دیگر باقی می ماند که لازم است توضیح بدهم ، و آن اینکه چطور می شود فردی که دنیاطلب و پی هوای نفس است خود را به کشتن می دهد . در این مورد باید گفت که غرور و تکبر و هوای نفس به قدری غالب است ، به قدری انسان را فریب می دهد که حاضر است بخاطر همین اهداف پلید و کثیف و ضد خدایی و برای رسیدن به آن درجه مطلوب سختی هم بکشد و حتی خود را به کشتن هم بدهد . من خودم با افرادی از سازمان روبرو بودم که آرزوی این را داشتند که اسمشان مثلا مثل مهدی رضائی به عنوان قهرمان باشد و از این قبل خواستها که خود آنها هم شرک بوده است یعنی تا این درجه غرور دارد که با دیدن حقیقت بازهم بخاطر اینکه دوستانش حرفی به او نزنند حقیقت را می پوشاند ، و حاضر است که کشته هم شود . این یک چیز کلی بود در مورد انگیزه ورود به سازمان و فعالیتم که در ادامه کارم هم این مسئله شخصیت کاذب و به قول معروف هندوانه زیر بغل گذاشتن از راههای مختلف ادامه داشته است تا حالا . چه از روی تحریک احساسات و یا دادن لقب و عنوان فرمانده و از این قبیل چیزها ، و چه از راه تشویق نامه از افراد بالای سازمان و چه از راه تشویق حضوری توسط مسئولین و یا تحریک دخترانی که در سازمان بودند ادامه داشته است تا من توسط همین تحریکات بعلاوه جو سازی ها و وعده وعیدهایی که می دادند ( تا یک ماه دیگر کار تمام است و رژیم سقوط می کند ) و دروغهای بزرگ چه درون تشکیلات و چه در سطح جامعه یک جانی پست و رذل و بدون احساس و یک شیطان کامل شدم . این مطلبی کلی بود که تمام افراد سازمان بخصوص افرادی که ارتقاء پیدا می کردند و بالا می رفتند با این شیوه شیطانی در سازمان رشد پیدا کرده و به اینجا می رسند که حالا در تک تک اعمال تروریستی و جنایت بارم به این مسائل اشاره می کنم تا روشن و مشخص تر  بشود :

خط ، ایجاد رعب و وحشت بود

در این مورد خاص به ما گفته بودند که می روید و عملیات را انجام می دهید تا اینکه در محل دیگر کسی جرات نکند که از حکومت طرفداری کند . یعنی همان خط ایجاد جو رعب و وحشتبود و هدف گرفتن انتقام از مردم عادی و حزب الله ، که چرا به سمت سازمان نیامده اند . فرد مورد نظر را کسی می دانستند که مخالف عقاید سازمان است درحالی که سازمان دم از آزادی عقیده می زد کسی که فقط مخالف عقیده اوست و عکس امام را پشت شیشه مغازه اش زده است را ترور می کند . در کل هدف سازمان انتقام جویی و ایجاد رعب و وحشت بوده است و تنها مسئله ای که برای ما ذکر کرده بودند این بود که وی بچه ها را لو داده و باعث کشته شدن عده ای گشته است و حزب اللهی است و با رژیم همکاری می کند . یعنی آمدند و از همان راه تحریک احساسات که بله او باعث کشته شدن دوستان تو شده است وارد شده و مشروعیت به این عمل دادند و حزب اللهی بودن وی را ملاک قرار داده بودند . در این مورد بگویم که از نظر سازمان حزب اللهی کیست و یک فرد حزب اللهی را چگونه در نظرمان جلوه گر کرده بودند :

حزب اللهی از دید منافقین چه کسی است ؟ *  یکی از آ« مشخصات فرد حزب اللهی این بود که می گفتند آنها قشری هستند و سنتی و اما منظورشان از قشری بودن چه چیزی بوده است . فرد حزب اللهی کسی بوده است که اولا به مسجد می رود و نماز می خواند و آنهم پشت امام جماعت که روحانی است . فرد حزب اللهی کسی بوده که در مقابل اینکه یک دختر بیاید و در وسط خیابان داد بزند و نشریه بفروشد ایستادگی می کرده است . فرد حزب اللهی کسی بوده هوای نفس را از خود دور کرده بود و کاری جزعبادت و دستورات خدا انجام نمی داده است برای همین مارک متعصب و قشری خورده بود . فرد حزب اللهی کسی بودکه امر به معروف و نهی از منکر می کرده است و ما را به خواندن نماز و به خدا نزدیک شدن تشویق می کرده است . فرد حزب اللهی کسی بود که می خواست ما را از آن فرهنگ اصیل اسلامی مطلع کند و به ما می گفته که فرهنگ غربی و غیر اسلامی نداشته باشیم . فرد حزب اللهی کسی بوده که به ما می گفت غرور و تکبر نداشته باشیم . فرد حزب اللهی کسی بود که ما را از نفاق درونی و بیرونی آگاه می ساخته است . فرد حزب اللهی کسی بوده که بما فروع دینمان را و نماز خواندن را می آموخت . فرد حزب اللهی کسی بود که خود را کوچک می شمارد .

* به منظور حفظ امانت ، عین نوشته متهم منعکس شده است ، نظر دقیق اسلام را در باره این مطلب باید در متون اسلامی و کتب فقهی مطالعه نمود . ( دادستانی انقلاب اسلامی تهران )

فرد حزب اللهی کسی بود که توکل به خدا داشت و فرد حزب اللهی کسی بود که به خدا نزدیک شده بود و پاک و معصوم بود . بله فرد حزب اللهی نمایانگر انسان موحد و مسلمان بود و این چیزها از دیدگاه سازمان محکوم بود و در دید سازمان امام جماعت و روحانی مسجد مطرود بود . از دید سازمان دختر باید با پسر مساوی باشد در همه زمینه ها !! با اینکه در قرآن ذکر شده و به طور مشخص دستور فرموده که زن باید در حجاب باشد و با وقار و زن باید خودش را از نامحرم و مرد نامحرم بپوشاند . ولی از دید سازمانی این نظر اسلام نبوده است و زنها می توانند این کارها را انجام دهند . از نظر سازمان کسی که هوای نفس را دور کرده باشد مطرود است و کسی که شبها و روزها تمام وقت به یاد خدا باشد و از خدا یاد کند برای نزدیکی به خدا دعا کند و او را ستایش کند ، دعای توسل و کمیل و غیره انجام دهد و برای امامان ، برای امام حسین روضه خوانی و سینه زنی کند ، برای او گریه و شیون کند ، از نظر سازمان مطرود است . از نظر سازمان کسی که بیاید از کلمات ساده و اسلامی پیروی کند و از مردم و فطرت واقعی آنها حرف بزند و نگوید که امپریالیسم و خرده بورژوازی ، لیبرالیسم -  دمکراسی -  دمکراتیک و ... یعنی از این واژه ها استفاده نکند و بجای آن از کلام خدا بگوید و برای او کار انجام دهد نه برای خلق ، مطرود است . از نظر سازمان کسی که بیاید ما را از کارهای زشت بازدارد و به کار خوب تشویق کند کسی که بیاید ما را به نماز با خلوص نیت و برای خدا خواندن رهنمود کند و دستورات اسلامی و قرآنی را برای ما بازگو کند مطرود است . از نظر سازمان فردی که دارای فرهنگ اسلامی است و از ابوذر و سلمان فارسی و بلال حبشی و فرهنگ اصیل اسلامی صحبت می کرد مطرود بود و باید بجای آنها همانطور که در سازمان بود ، از هوشی مینه کافر و یا چگوارا و لنین و مارکس بگوید که این افراد الگوی سازمان بودند و هر کس غیر از اینها می خواست الگوی دیگری بگیرد ، هر کس می خواست الگویش پیامبر و امامان معصوم و اصحاب اینان باشد از دید سازمانی مطرود بود . هرکس که می آید و برای رسیدن به هدف از فرهنگ اسلامی استفاده می کرد مطرود بود و باید شیوه های اروپائی و آمریکائی را در طرز صحبت کردن و لباس پوشیدن و تبلیغات و کلا در تمام زمینه ها داشته باشد ( چنانچه در حال حاضر در فرانسه سرات خائن این شیوه ها را به خوبی رعایت و انجام می دهند ) به غیر از این اگر باشد از دید سازمان محکوم است . از نظر سازمان کسی که بیاید و خود را تا پائین ترین درجه پائین بیاورد ( در مقابل خدا ) و بیاید در مقابل مولایش علی بگوید : من سگ در خانه شمایم و خود را در مقابل خدا و خالقش خوار و ذلیل گرداند ، این فرد مطرود است یعنی هر کس که غرور داشته باشد و خودش را با لا و همه کاره و همه چیز فهم و علامه دهر بداند و حتی در مقابل خالقش هم با تکبر بنشیند و غرور داشته باشد ( نمونه اش را خودو دیده ام ) این مورد قبول سازمان است و به غیر از این مطرود است . از نظر سازمان اگر کسی می خواست خصلتهای یک منافق و کافر را برای ما بگوید و نفاق درونی را ، آنچه که بودیم و آنچه که به زبان می آوردیم ، آنچه که حرف می زدیم و آنچه عمل می کردیم را برای ما روشن و باز کند ، چنین کسی حزب اللهی و مطرود است . از نظر سازمان اصلا کسی که به رساله اعتقاد داشت ، کسی که فروع دینش را از روی رساله در می آورد مطرود بود به طوری که هیچ کدام از افراد تشکیلاتی سازمان چیزی از فروع دین نمی دانستند و اگر مسئله ای هم پیش می آمد مسئولش همین طوری با گفتن عیب نداره و ولش کن و اصل عملمان است آن را حل می کرده است که این خود بی توجهی نسبت به نماز است و. در روایات آمده که کم ارزش دادن به نماز مثل کافر است و این خود نشانه کفر در سازمان بوده است . بله کسی که از روی رساله عمل می کرده از نظر سازمان مطرود بود . کسی که می آید و نماز خواندن را به ما می آموخت این مطرود بوده است که تمام افراد تشکیلاتی بعد از مدتی آن را کنار می گذاشتند که هر منافقی اگر به اصل خود نگاه کند و برای یک لحظه هم که شده خود را در آب زلال نگاه کند می بیند و می داند که این مطلب درست است و نمونه آن بین افراد تشکیلاتی بسیار بالا بوده است ، بطوری که من هر کسی را که می شناختم تماما به این مرحله رسیده اند که نماز را کنار بگذارند . ولی فرد حزب اللهی  که می آید علاوه بر اینکه نمازخواندن را به ما می آموخت ، اهمیت آن را می گفت ، از نظر سازمان مطرود است . از نظر سازمان افراد فقط باید متکی به سلاح و مسئول و سازمانشان باشند و به اصطلاح متکی به خلقشان باشند و از نظر سازمان فردی که توک به خدا داشته باشد محکوم و مطرود است . بله این موارد و صدها مورد دیگر در همین زمینه ها بوده و هست که این دید سازمانی نسبت به فرد حزب اللهی بوده و این انگیزه سازمان در مورد به شهادت رساندن حاج رضا طوسی ( محمدی نصرآبادی ) بوده است . او فردی بوده که به روحانیت و اسلام اعتقاد داشته است . فردی بود که از دیدگاه سازمان متعصب و قشری بود ، ولی او بسیار پاک بود . او آیا از چیزی بجز اسلام دفاع می کرد ؟ آیا او فقط امر به معروف و نهی از منکر نمی کرد ؟ او مگر نه اینکه در مقابل فساد در جانعه در مقابل فرهنگ غربی و غیر اسلامی ایستاده بود .

وی فقط توکل به خدا داشت و در راه او قدم برداشت ، او پیرو علی ( ع ) و روحانیت متعهد بود ، او از روی رساله وظایف دینی اش را انجام می داد و او مردی نماز خوان و با خدا بود ، او پاک بود و در جهت هرچه نزدیکتر شدن به خدا قدم بر می داشت . بله او به معنی تمام یک مسلمان ، عابد و زاهد بود و این چون برخلاف انگیزه اصلی سازمان بوده است و درست 180 درجه با آن فرق می کرد به همین خاطر بود که وی به دست ما جنایتکاران و این سازمان جهنمی به شهادت می رسد و به لقاءالله می پیوندند . این مختصری بود بود از انگیزه سازمان در مورد ترور  حاج رضا طوسی صاحب مفازه الکتریکی . اما انگیزه شخص من در این مورد خاص به  چه صورت بوده است :

می خواستم در عمل فرماندهی ام ثابت کنم

کلا من مدتی بود که به قسمت نظامی رفته بودم و علاوه بر انگیزه های کلی ورود ادامه فعالیتم که در بالا گفتم را در این مورد خاص به صورت ریزتر بیان می کنم . تا این مدت من حدود 13 -  14 عملیات انفجاری در سطح شهر تهران در مرداد سال 61 انجام داده بودم که از نظر سازمان هم در وضع خوب و بالایی هم خودم و هم عملیاتم بود . یعنی می خواهم بگویم که من طی این مدت کارهای داده شده را بدون کوچکترین اعتراض و حرفی و درست مثل عروسک خیمه شب بازی که قبلا ذکر کردم انجام داده بودم و ترقی کرده بودم و نیز قبل از این جنایت 2 ترور نیز داشته ام که در آنها هم به همان صورت کار را انجام داده و باعث مجروح شدن 2 برادر حزب اللهی شده بودم . خوب طی این مدت مرتب از طریق مسئولینم و حتی مسئولین رده های بالاتر هم تشویق می شدم که به طریق گوگوناگون صورت می گرفت . از شوخی گرفته تا هندوانه زیر بغل گذاشتن . اتفاقا یکی از هندوانه هایی که زیر بغلم گذاشته بودند این بود که من تازه به فرمانده اول نظامی ارتقاء مقام پیدا کرده بودم ، یعنی تا این مدت من به عنوان معاون فرمانده در یک واحد 2 نفری !! مشغول کار بودم و چند روز بود که من به عنوان فرمانده واحد شده بودم که این عنوان را باید حفظ می کردم و در خیال خود باید در عمل فرماندهی ام را ثابت کنم و خلاصه حسابی به خود در درون باد کرده بودم و خود را بالا می دانستم . وای بر من که این عنوان کاذب باعث شد که آن تکبر و هوای نفس من ارضاء بشود و من به راه شرک و نفاق هرچه بیشتر و سریعتر کشیده شود و غرق در نفاق و شرک شوم . انگیزه دیگر در این نمونه خاص که باعث تحریک بیشتر من می شد تشویقهایی بود که توسط دخترهای ( اسم خواهررا نمی توانم رویشان بگذارم ) سازمان صورت می گرفت و به این صورت بود که من به خانه تیمی که در آن چند دختر تشکیلاتی هم حضور داشتند رفت و آمد می کردم که از بچه های بالا هم بودند و ما به آنجا می رفتیم و آنها با کلمات در ظاهر زیبا و با حالت خاص شروع به تشویق ما می کردند و روحیه می داد و کارمان را تائید می کردند و همین امر باعث شد که نسبت به این کارم بیشتر حساس بشوم و اگر مثلا در کار قبلی موفق نبودم این را حتما با موفقیت انجام دهم . خلاصه استفاده از همان شهوت حیوانی ( هرچند در حرف زدن باشد ) و برخورد از طریق دختر از روشهای سازمان بوده است . مطلب دیگر که باعث شد در این کار بیشتر بروم جو تبلیغاتی بود . در این مورد بگویم که عناصر تشکیلاتی سازمان به غیر از خودشان حرف کسی دیگر را قبول نداشتند یعنی فقط هرچه سازمان بگوید درست است . برای همین هم با بولتنهای داخلی که به ما داده می شد و آن شعر و شعارهایی که در آنها نوشته می شد ، بخصوص در مورد جنایات واحدهای دیگر ، و نیز از طرفی دروغهای بزرگی که به طریق مختلف گفته می شد ، همه و همه باعث شارژ کردن هرچه بیشتر من می شده است . این گوشه ای از انگیزه ای شخصی من در رابطه با انجام این جنایت بوده است که در مجموع می توان گفت در آن همه چیز بود جز یک چیز و آن هم یاد خدا و برای او و در جهت او قدم برداشتن .

چگونگی جنایت

در مورد چگونگی انجام جنایت بگویم که این جنایت در روز 24/5/61 صبح در محل کار شهید یعنی مغازه الکتریکی افتاد محل آن واقع در تهران -  میدان توحید -  خیابان شباهنگ ضلع جنوبی خیابان بوده است .

طرح جنایت در خانه تیمی توسط مسئولمان ریخته شد . بعد از آماده کردن موتور سرقتی و شناسائی قبلی به محل مورد نظر باید می رفتیم ، بعد وارد مغازه می شدیم و وی را باید در انتهای مغازه می خوابانیدیم ، بعد از آن باید پولش را به سرقت می بردیم و بعد از سرقت پول ، وی را به شهادت می رساندیم و سپس باید یک عدد سه راهی بزرگ را داخل مغازه روی جنازه می انداختیم و بعد با دادن شعار و پخش اعلامیه از محل متواری می شدیم . این یک چیز کلی بود که داده بودند و اما آنطور که این جنایت به وقوع پیوست . بعد از آماده شدن موتور و سرقت آن در روز قبل باید سلاح های خود را آماده و چک می کردیم .

من اسلحه رولور خود را آماده کردم وو فشنگ اضافی هم به همراه داشتم و فرد دیگر نیز اسلحه خود را با خشاب و فشنگ اضافی آماده و چک کرد . سه راهی بزرگ نیز یک بار دیگر بازرسی شد و فتیله و غیره را امتحان کردیم . فندک و کبریت را جهت آتش زدن سه راهی همراه هر کداممان بود . کیسه ای جهت ریختن پول و سرقت اموال نیز به همراه داشتیم . صبحانه کامل خورده شد و دوباره تقسیم مسئولیتها و نحوه جنایت توسط فرمانده ! ریخته شد . تمام این مقدمات برای چه بود ؟ آیا برای مبارزه با امپریالیسم بود ؟ آیا می خواستیم یک مزدور سیا را از بین ببریم ؟ یا مزدور اسرائیلی بود ؟ نه تمام این مقدمات برای یک فرد ایرانی ، یک مغازه دار مستضعف ، یک پیر مرد عابد و زاهد بوده است و در کل این مقدمات همه برای به شهادت رساندن یک فرد حزب اللهی ( با تعریفی که در بالا شد ) برای مقابله با روحانیت در جهت ضدیت با امام و با پیغمبر خدا بوده است و در یک کلمه برای جنگ با خدا این مقدمات چیده می شد . بله ما تا دندان مسلح شدیم و سرانجام با خنده و شوخی روانه خیابانها شدیم و تکیه گاهمان چه بود ، خدا بود  ؟ نه ، نه ، ما به اسلحه هایمان تکیه کرده بودیم . کارمان با نام الله شروع شده بود ؟ نه ، نه ، با خنده و شوخی بوده است . بله بعد از این مقدمات با این طرز تفکر و با این هدف که گفتم به خیابان رفتیم . به محل رسیدیم و ابتدا برای اطمینان ، موتور را جائی پارک کردیم و من به مغازه مورد نظر رفتم و مقداری سیم خریدم و در آن موقع شناسایی کامل را کردم و برگشتم . سپس با موتور به محل رفتیم 2 نفری پیاده شدیم و وارد مغازه شدیم . قبل از ورود یک معلول را جلو مغازه دیدیم این معلول روی صندلی چرخدار نشسته بود و برای هواخوری و استراحت در کنار مغازه قرار داشت . ما جانیان هم در فکر خود حتی برنامه برای وی هم ریختیم که اگر او حرکتی کند وی را هم به شهادت برسانیم و هیچ فکرش را نکردیم که آخر یک معلول چه کاری می تواند بکند ، شاید از روی عکس العمل طبیعی حرکتی می کرد و ما سنگدلان هم او را به شهادت می رساندیم . خلاصه بعد از یک سری فکرها که از مغزمان می گذشت وارد مغازه شدیم . با محمل گفتیم که مقداری سیم بدهید . شهید بلند شد که سیم بدهد ، بعد ما هر دو اسلحه را کشیدیم و قصد خواباندن وی را در انتهای مغازه داشتیم . بعد از کشیدن اسلحه به او بی حرکت دادیم . بی حرکت !! بدون حرف برو جلو و انتهای مغازه بخواب ! زود باش و بدون حرف برو جلو . زود زود . در درون خود چه فکر می کردید ؟ یاد فیلمهای پلیسی می افتادیم و باید خودمان را به آن چیزها می رساندیم و آن ماجرا جویی هایی که در فیلمها بود را پیاده می کردیم و انجام می دادیم و تمام حرکات ما به همان صورت از روی ماجراجویی انجام می شد . شهید در آن زمان چه کرد ؟ بعد از تکرار آن حرفها وی مکثی کرد و نگاهی به چهره ما دو نفر انداخت که همان نگاه لرزه در اندام من انداخت و با همان نگاه پر معنی بود که ما دیگر هیچگونه مهلتی ندادیم . نه تنها هیچ توضیحی به او ندادیم و اجازه دفاع از خود را ندادیم بلکه حتی فرصت گفتن شهادتین نیز به او ندادیم . از فاصله نیم متری در همان حال ایستاده هر دو نفرمان به طرف وی شلیک کردیم . هر کداممان 3 تیر از آن فاصله نزدیک به ناحیه شکم و سینه و سر وی زدیم . بله ما شش گلوله به شهید زدیم بدون کوچکترین رحمی ، بدون در نظر گرفتن کوچکترین چیزی ، فقط همان نگاه باعث شد که دیگر هیچ چیز را نبینیم و فقط باید آن چشمها را می بستیم . درون ما چه می گذشت ؟ همان ترس مرتب زیادتر می شد . چون ایمانی نداشتیم فقط می خواستیم دیگر از محل دور شویم وحشت زده از مغازه بیرون آمدیم . اول من خارج شدم . همه چیز از فکرمان خار شده بود . من برگشتم نگاهی به عقب انداختم که چهره پاک و نگاه آن معلول بر وحشت من اضافه کرد . نگاهی که هر وقت به یادش می افتم اوج ناتوانی و رذالت و پستی خودم را نظاره می کنم . جقدر بی احساس و بی رحم بودم . اصلا هیچ فکرش را نکردم که آن معلول با دیدن و شنیدن این صحنه و صدای مهیب گلوله پشت سرش چه حالتی به خود می گیرد . معلولی که برای استراحت و آرامش به خیابان آمده . معلولی که حال به هر علتی که هست الان باید دور از سر و صدا و در آرامش خاطر باشد و در حال خود باشد که ما این را از وی گرفتیم و ضربه روحی عظیمی در آن حال به وی زدیم و حالت ترس و خشم و شوکه شدن در چهره آرام وی نمایان بود . بلکه در این منطق ، در منطق منافقین اصلا این مسئله مطرح نبود . اصلا مسئله انسانیت و رعایت کوچکترین قوانین عام و ضوابط حاکم انسان بر انسان در بین نبوده است . تا چه برسد به قوانین کامل و عالی اسلامی که حتی کوچکترین برخورد با همسایه و ریزترین مسائل اجتماعی را مد نظر دارد ولی ما بدون در نظر گرفتن حداقل آن دست به این جنایت عظیم زدیم . بله بعد از دیدن این صحنه فقط به فکر خارج شدن از محل بودیم . فرد دیگری که با من بود نیز به همین صورت شد . از دیدن این برخوردها آنقدر وحشت در دل ما افتاده بود که او نیز از مغازه خارج و حتی سه راهی بزرگی که در دست داشتیم نیز در محل جا گذاشتیم و متوجه نشدیم که به چه صورت سه راهی از دستمان افتاد و در کجا افتاد . سوار موتور شدیم و از محل دور شدیم که البته مقداری اعلامیه هم به هوا ریختیم و چند تیر هوائی هم زدیم و شعار هم دادیم که اینها هم فقط برای این بود که روحیه خرد شده خودمان را بالا ببریم و تسلط بر کارمان پیدا کنیم . اعلامیه هم فقط در رابطه با این بود که مردم باید به زور به ما ملحق شوند و الا هر که ملحق نشود ترور می شود . بعد از انجام جنایت به خانه تیمی خود بازگشتیم .

با یک نگاه تمام حرفهایش را زد

در مورد برخورد شهید همانگونه که گفتم او فقط با یک نگاه خود تمام حرفهایش را به ما زد . در ابتدا که خیلی خوب برخورد کرد و بلند شد که سیم به ما بدهد و بعد از کشیدن اسلحه و دیدن آن ، پیرمرد نگاهی به ما کرد و با آن نگاه به ما گفت که چرا و به چه گناهی باید کشته شود . به ما گفت که مرگ در راه خدا آرزوی هر مسلمانی است . با آن نگاه و آرامش افسوس خود را نسبت به ما ابراز داشت و گفت که شما پوچ هستید . با آن نگاه اوج پستی ما را و تزلزل ما را به ما نشان داد . قدرت بیان تمام حالات آن را ندارم فقط همین را بگویم که در عمل بعد از آن نگاه ما همه چیز را فراموش کردیم و فقط فکر فرار بودیم . چگونگی برخورد تیم ترور در حین انجام جنایت را که مقداری گفتم . علاوه بر ترس و وحشت بسیار ، ما با کمال بی رحمی و شقاوت و سنگدلی کار را انجام دادیم . اما بعد از انجام ترور رفتار ما چگونه بود ؟ بله ما که جرات بیان حالات درونی خود را نداشتیم یعنی غرور اجازه نمی داد که واقعیت ها را بیان کنیم . در اصل الله در کار نبود که حقیقت را بگوئیم . در گزارشات خود ویک سری دروغها فقط در جهت حفظ قدرت و آن خود بزرگ بینی خود گفتیم . آخر مگر   می شد بگوئیم که بابا ما ترسیدیم !! یا بگوئیم که ما بخاطر وحشت سه راهی را گم کردیم . نه نمی شد . بلکه با دروغ و پوشاندن یک سری واقعیات و بزرگ کردن گوشه ای از کارها این مطالب را به مسئولمان تحویل می دادیم . و آبروی خود را حفظ می کردیم .

در مورد برخورد شاهدان عینی یکی آن معلول بود که مقداری از حالات او را گفتم و این را اضافه کنم که او با آن حالتش خشم و کینه اش را نسبت به ما نشان داده بود . با همان حال درحالیکه دستهایش روی دسته صندلی چرخدار بود قصد بلند شدن را داشت . شاهدان دیگر که که من خودم دیدم به این صورت بود که در چهره های همه غضب و خشم بود و نگاهها با حالت ناراحتی بود که البته گفتم فکر اصلی ما در آن هنگام فرار از دست خشم همین مردم بود چرا که خوب می دانستیم که اگر معطل کنیم همین مردم ما را تکه تکه خواهند کرد . پس حالات آنها مشخص بود ، در یک لحظه بعد از رفتن ما آن طوری که فرد دیگر واحد می گفت مردم به طرف مغازه شهید می دویدند . بله آنها می خواستند که کمکی کنند و از جریان با خبر شوند که فقط همین حالت را گفت که مردم به طرف مغازه در حال دویدن هستند . این آخر نشانه چیست . غیر از این است که مردم در صحنه حضور دارند و حامی همدیگرند . ما فقط به جنگ با همین مردم مستضعف برخاستیم . بله اینها مسائل عینی بود که در سطح جامعه می دیدیم ولی به قول قرآن ما کور و کر و لال هستیم و چشم و دلمان کور است و نمی توانستیم واقعیت را ببینیم .

جنایت را 180 درجه خلاف آنچه انجام داده بودم وانمود کردند

اما برخورد مسئولین و سازمان با انجام این جنایت چه بوده است : گفتم که ما برای حفظ شخصیت خود و اینکه غرورمان خرد نشود یک سری از واقعیات درونی خود را پوشانده بودیم و در گزارشی که به سازمان دادیم آن حالت ترس و وحشت را پوشاندیم . مسئولین به این بسنده نکردند و در جمعبندی گزارش گوشه دیگری از آن را در پوشش لغات و الفاظ زیاد پوشاندند و رنگ و لعابی به آن زدند . مثلا هیچ گاه حرفی از ترس و وحشت نزدند و بجای آن این را مطرح کردند که واحد تسط کامل نداشت . با اینکه ما مسئله آن معلول ناظر بر صحنه را گفتیم ولی اصلا آن را سانسور کردند و هیچ مطلبی از آن در گزارشاتشان به میان نیاوردند . ( چقدر واقعیات را می پوشانند و وارونه جلوه می دادند ) در درون تشکیلات انتقادات زیادی به ما شد که چرا جنایت را کامل انجام ندادید . می گفت چرا پولش را سرقت نکردید و چرا سه راهی را پرتاب نکردید ؟ چرا مغازه را منفجر نکردید ؟ چرا جسد شهید را تکه تکه نکردید ؟ چرا و چرا ، چرا و فقط چرا بود که می پرسیدند و یک لحظه به این فکر نیافتادیم که علت اصلی را در بیاوریم که راهمان غلط بوده بلکه فقط در نحوه شهادت از نظر و دید سازمان خیلی خیلی در سطح پائین بوده است و باید بدتر از این را انجام می دادیم ، یعنی نهایت وحشیگری و درنده خویی که ما ناقص انجام دادیم .  این  حرفهایی بود که در سطح پائین زده می شد و فقط مسئولمان می گفت . بعد از آن جمعبندی جنایت به صورت بولتن درآمد و در این موقع گفتم که خیلی مطالب پوشیده وارونه جلوه داده شده بود بعد از این بولتن که فقط نیروهای نظامی سازمان رد و بدل می شد ، خلاصه آن بالا می رود و به دست سازمان و اعضای بالای آن می رسد و در نشریه و رادیو بازگو می شود . ولی ببینیم که چگونه این مطلب که من خودم در متن جریان آن بودم و آن را عمل کردم بین مردم و در جهان چخش می شود . بله آنها دیگر اصلا کل مطلب را عوض کردند و هیچ چیزی را در نظر نگرفتند . طوری این جنایت را نوشتند که 180 درجه با کاری که من انجام داده بودم تفاوت داشت و فقط تنها وجه مشترک آنها از انجام جنایت به شهادت رسیدن حاج رضا طوسی بوده است و الا یک جمله دیگر آن طبق واقعیت نبوده است . بله هرچه بالاتر می رود ایدئولوژی اصیل سازمان نمایان تر می شود و این عین واقعیت است که سران و مرکزیت سازمان کاملا رفتار و عملکردشان منطبق بر ایدئولوژی شان است و این نمایانگر پوچی و غلط بودن محض بنیان و ریشه سازمان است که این واقعیت به این روشنی را بیاید و به این صورت بپوشاند و اینطور برای مردم وارونه جلوه دهد . از همین راه دروغ گفتن و غیره است که سازمان توانسته بود هنوز باقی بماند والا اگر می خواست چهره واقعی اش را جلوه دهد مطمئنا حتی یک نفر با آنها همکاری نمی کرد و اصلا این خصلت منافقین است که با دروغ و جو سازی به پیش بروند . بله از این جنایتی که من مرتکب شدم آنطور سازمان تبلیغات و جو سازی کرد که گویی درست با یک فرد مسلح و عامل خارجی درگیر شده ای ، در صورتی که یک مغازه دار از مردم عادی کوچه و بازار و بدون سلاح بوده است . یک پیر مرد مسلمان بوده است . در مورد روحیه واحد عملیاتی طوری بیان می شد که در کل به فکر هیچ کس نمی رسید که اینها اصلا ترسیده اند و یا تزلزلی دارند . در گزارشی که در رادیو و نشریه ای برای عموم مردم پخش شد اصلا علت گم شدن و جا گذاشتن سه راهی به میان نیامد . اصلا از سرقت نکردن اموال شهید حرفی زده نشد و اصلا از انفجار و قطعه قطعه شدن مغازه و شهید و علت آن سخنی به میان نیامد . بله این واقعیت اگر برای مردم مطرح می شد باعث تنفر می شد . مگر سازمان نمی گفت که باید تمام مطالب به مردم گفته شود و چیزی پشت پرده پنهان نماند . این یکی از ایراداتی بود که منافقین نسبت به حکومت می گرفتند ، پس چرا خودشان این طور برخورد منافقانه ای داشتند . آنها شعارهای فریبنده ای بیش نبودند . سرانجام حقیقت برای مردم روشن شد . اگر چه همه از ماهیت کثیف سازمان باخبر بودند ولی اکنون از ریز جریان و شیوه هایی که سازمان به کار می برده است با اطلاع می شوند و بر ایمانشان نسبت به تنفر از نفاق و منافقین افزوده تر می شد . به این ترتیب و با این انگیزه ها و این هوای نفسانی ، حاج رضا طوسی ( نصرآبادی ) پیرمردی با موها و ریشهای سفید فدا و قربانی مطامع دنیوی منافقین می شود و خون پاکش بر زمین لاله گون ایرانمی ریزد و به کاروان شهدای اسلام می پیوندد و از خون این شهید درخت انقلاب اسلامی ایران پربارتر شوه و چهره کثیف و لاشه گندیده ما منافقین هرچه بیشتر برای امت اسلامی روشن می شود و با این جنایت کور نه تنها ضربه ای به جمهوری اسلامی و بدنه آن نمی خورد بلکه محکمتر و استوار تر به پیش می رود و مرگ و لعنت بر من و بر سازمان منافقین که عامل اجرای این جنایت شوم شدم .

هزار بار مرگ بر من باد .

کارنامه سیاه (55)


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان