«لرزشی در باورها»

قسمت ششم خاطرات احمد احمد

 

Ahmad E Ahmad

شناخت و آگاهی من در خصوص نوع و نحوه شبهات وارده از طرف بهاییت و چگونگی پاسخ به تشکیک های آنها به حد مطلوب ، مناسب و کافی نرسیده بود ، فکر می کردم با فرا گرفتن مطالب کلی و مطالبی در خصوص شیخ احمد احصایی ، باب و بهاء می توانم در جلسات پر مایه و غلیظ تر شرکت کنم و تأثیر نگیرم .

روزی آقای خدایی استادم ، خبر داد که قرار است در جلسه ای قصابی به بهاییت جذب شود ، باید او را شناسایی کنید ، جلسه مزبور قرار بود در خانه ای واقع در خیابان رضایی بعد از تقاطع نواب ، تشکیل شود .

من نیز در موعد مقرر در جلسه حاضر شدم ، فردی مجرب و حاذق ، از مبلغ های چیره دست بهاییت در حال صحبت بود ، صحبت های او تقریباً بعد از غروب آفتاب شروع و تا ساعت 5/12 شب طول کشید .

او با هجویات خود به اصطلاح درباره تحریف های قرآن سخن می گفت ، درباره صفت خاتمیت حضرت رسول (ص) گفت که معنای ارائه شده از طرف مسلمین برای خاتم غلط است و در اصل خاتم به معنای انگشتری است و چه و چه ....

او پله پله جلو می رفت و آرام آرام یک سری باورها و اعتقادات مرا در هم می ریخت ، صحبت های او که به نیمه رسید احساس سردی به من دست داد ، کم کم منجمد می شدم و هر چه بیشتر در خود فرو می رفتم ، بافت فکری و چارچوب اعتقادیم با آن همه آموزش و تحقیق در هم می ریخت .

در آخر جلسه چنان یخ زده و واخورده بودم که دیگر به فکر این که قصاب کیست ؟ چیست ؟ و کجا زندگی می کند ؟ نبودم . باید خود را در می یافتم تا بیش از این نابود نشوم ، منقلب و متغیر شده بودم .

حال عجیب و غیر قابل توصیفی داشتم ، به شدت از نظر فکری و روحی آسیب دیده بودم و به مرز کفر رسیده بودم ، در وضعیتی بودم که اگر قبل از جلسه نماز نخوانده بودم دیگر نماز نمی خواندم .

من که برای شناسایی فردی متمایل به بهاییت و معرفی او به انجمن و نجات وی از دام پیش پایش به آن جلسه وارد شده بودم ، خودم اسیر همان دام شده بودم ، گویی در گردابی فرو افتاده بودم که هر چه دست و پا می زدم بیشتر فرو می رفتم ، نمی دانستم مسلمانم یا بهایی ؟ زلزله ای شدید ارکان اعتقاداتم را فرو ریخته بود .

از جلسه خارج شدم و بی هدف شروع به راه رفتن کردم ، به کجا ؟ معلوم نبود ! فقط می رفتم ، گیج و گنگ ، گاه به این سو ، گاه به آن سو ، درد تمام وجودم را فرا گرفته بود ، به شدت می گریستم ، ناگهان خود را سر چهارراهی دیدم که باجه تلفنی آنجا بود ، تصمیم گرفتم به مرتضی خدایی استادم ، زنگ بزنم .

با انگشتانی لرزان شماره تلفن منزل او را گرفتن ، تلفن در آن سو چند مرتبه زنگ خورد ، همسر آقای خدایی گوشی را برداشت و با کمی تندی گفت : " کیه این وقت شب ؟! "

گفتم : " منم ، احمد احمد ، با آقای خدایی کار دارم ."

گفت : " آقا ساعت یک نصف شب است ! چه کار داری ؟ "

من عصبانی شدم و با فریاد گفتم : " کار خیلی مهمی دارم ."

او گفت : " آقای خدایی الان خواب است ."

من عصبانی شدم و با فریاد گفتم : " خوابیده ؟ خانم ! برو صدایش کن ! او ما را در بیابانی بی سر پناه رها کرده و خودش به این آسانی خوابیده !؟ خانم ! از خواب بیدارش کنید ، الان وقت خواب نیست ! بیدارش کنید تا جواب مرا بدهید و ..."

بعد از یکی دو دقیقه ای مرتضی خدایی گوشی را برداشت و با حالت خواب آلودگی و خمیازه کشان گفت : " بله ! " بغض ام ترکید و شروع به گریه کردم ، او گفت : " بله ! احمد ! چی شده ؟ "

کمی خود را کنترل کردم و گفتم : " هیچی ! چه می خواهید بشود ؟ " و مانند بچه ای که به پدر و مادرش رسیده است تند و تند صحبت کردم و آنچه را که بر سرم آمده بود گفتم ، می گفتم و می گریستم . در حالی که گاهی نفس های عمیق می کشیدم ، شبهات آن مبلغ بهایی را طرح کردم .

بعد از این که حرفم تمام شد ، ناگهان آقای خدایی زد زیر خنده و گفت : " خب ، پس جریان از این قرار است ... حالا زود بود تو را بفرستیم آنجا ، اشتباه کردم ، باید اول می فهمیدم مبلغش کیست ، بعد تو را می فرستادم ، باید بیشتر دقت می کردم ، حالا می خواهی الان جواب بگیری ؟ بگذار برای فردا صبح با هم صحبت می کنیم ."

هنوز جوابی به من نداده بود ، ولی صدایش کمی مرا آرام کرد ، گفتم : " نه ، والله نمی توانم ، تا فردا من می میرم !"

گفت : " آخه ، الان ساعت 5/1 نیمه شب است ."

گفتم : " من هنوز خانه نرفته ام و در خیابان هستم و باید همین امشب جواب من را بگویی و تکلیفم را مشخص کنی ."

پرسید : " آنجا مناسب است ؟ کسی مزاحم نیست ؟ "

گفتم که نه و او گفت : " پس خوب گوش بده !..."

او یکی یکی به شبهات بهایی ها پاسخ داد ، نزدیک به یک ساعت با تلفن صحبت کرد، هر چه او بیشتر صحبت می کرد من آرامش بیشتر می یافتم ، گویی که آب بر آتش می ریختند ، رفته رفته التهاب و عصبانیتم فروکش کرد ، سبک شدم ، احساس کردم که حالم بهتر و بدنم گرم شده است ، دیگر از آن عصبانیت و ناآرامی خبری نبود ، احساس آزادی و راحتی می کردم ...

آقای خدایی در آخر پرسید : " خب ، حالا حالت چطور است ؟ "

گفتم : " خوبم ، ولی شما باید اینها را از اول به ما می گفتید ، چرا نگفته بودید ؟ "

گفت : " من اشتباه کردم ، وقتش نبود که تو را به آن جلسه بفرستم ، مبلغ آن جلسه سالیان سال است که در ایران تبلیغ بهایی گری می کند و برای این جلسات باید امثال من و مینایی پور بروند ، تو هنوز کلاس های دوره اول را می گذرانی و ..."

آن شب ، شب خاطره انگیز و بسیار مهمی بود و به چشم دیدم که چطور یک شخص در یک لحظه همه چیز را از دست می دهد و در لحظه ای دیگر باز به آنها دست می یابد ، دریافتم که باید بیشتر مراقب خود باشم ، چرا که هر لحظه امکان فرو افتادن به پرتگاه های هولناک هست .

فهمیدم که چقدر از جهت شناخت ضعیفم و ظرفیت فهم و تجربه و تحلیلم محدود است ، با خود عهد کردم که در راستای ارتقای شناخت و بینش فکریم تلاش کنم .

از آن حادثه به بعد با علاقه وافر شروع به مطالعه کتب مذهبی و اعتقادی کردم ، با برخی اساتید چون مرتضی خدایی جلسات مفصل بحث و مباحثه گذاشتم و در کلاس های دکتر نگین و دکتر توانا شرکت کردم .

در سخنرانی ها و منابر وعظ و خطابه علما و روحانیون حاضر شدم و چنان اعتقاد راستین به اصول و فروع اسلام یافتم که بعدها همین بینش مرا از پرتگاه های هولناک دیگر نجات داد .

گریز از تحریم

هدف انجمن حجتیه ، مبارزه با بهاییت بود و برای نیل به این هدف از روش های خاص خود استفاده می کرد ، انجمن از سیاسی شدن افراد عضو به شدت جلوگیری می کرد و سعی داشت که موجبات ناراحتی حکومت را فراهم نسازد .

گرچه در آن روزها که فرقه ضاله بهاییت با سرعتی زیاد به اشاعه افکار انحرافی خود می پرداخت و مبارزه با آن یک ضرورت بود ، ولی این همه واقعیت نبود ، چرا که سر منشأ رشد و نمو این فرقه خود رژیم منحوس پهلوی بود و تا زمانی که چتر حمایتی رژیم بر سر این فرقه باز بود ، نمی شد از رشد آن جلوگیری کرد .

کار انجمن حجتیه هم مبارزه با معلول بود نه علت ، به همین دلیل موفقیت آن در رسیدن به هدفش محدود بود ، انجمن می پنداشت برای این که بتواند حیات یابد و به مبارزه خود ادامه دهد ، باید با رژیم شاه کنار آید یا دست کم کاری به کار آن نداشته باشد و می گفت پرداختن به امور سیاسی مانع تحقق اهداف انجمن است و آن را یک خط انحرافی می دانست .

از این رو تصمیم گرفت برای احتیاط از اعضای خود تعهد منع فعالیت های سیاسی بگیرد ، برخی نیز زیر بار این تعهد رفتند .(1)

انجمن از آنها می خواست که تضمین دهند به عضویت هیچ گروه و تشکیلات سیاسی در نیایند و هیچ نوع نشریه و کتاب سیاسی با خود به انجمن نیاورند ، هر کس این تعهد و تضمین را نمی پذیرفت باید انجمن را ترک می کرد ، اگر کسی حضور و فعالیت خود را از انجمن مخفی نگه می داشت در صورت افشا و لو رفتن دیگر او را به انجمن راه نمی دادند.

انجمنی ها برای اخذ و تضمین تحریم فعالیت های سیاسی به سراغ من آمدند ، ولی من از گردن نهادن به آن خودداری کردم و گفتم که تنها تعهد اخلاقی می دهم که هنگام حضور در جلسات انجمن فعالیت سیاسی نکنم و با خود مجله و نشریه سیاسی نیاورم ، آنها هم پذیرفتند ، به این ترتیب توانستم ضمن حضور در انجمن به فعالیت های سیاسی هم بپردازم .

پس از مدتی ، حضور در انجمن را بدون فعالیت های خاص سیاسی بی ثمر دیدم و نتوانستم مشی انجمن مبنی بر عدم دخالت در فعالیت سیاسی را هضم کنم و آن را نوعی سازش با حکومت وقت دانستم ، به همین دلیل خیلی آرام خود را از جرگه انجمن بیرون کشیدم و با فراغ خاطر به فعالیت های سیاسی و مذهبی خود پرداختم .(2)

بعدها هنگامی که به خاطر فعالیت در حزب ملل اسلامی دستگیر و روانه زندان شدم ساواک به انجمن مراجعه و توضیح خواسته بود ، انجمن ضمن ادای توضیحات ، تعهدنامه مرا به عنوان سندی مبنی بر پرهیز از فعالیت های سیاسی ارائه و خود را از این جریان دور کرده بود .

______________________

1- " .... فعالیت های انجمن خواسته یا ناخواسته مطلوب ساواک بود ، مسلماً اسناد موجود در ساواک و عملکرد رهبران انجمن باید نشان دهنده همسویی و توافق های پنهانی باشد ، چه در انجمن ، انرژی و قدرت فعال جوانان که باید مقدار زیادی از بار مبارزه را بر دوش بکشند ، صرف آموزش نقاط ضعف فرقه ضاله بهاییت و آثار و نوشته های بهاییان می شد .

مسلماً در این گیر و دار معلول جای خود را به علت می داد و این انحراف را روش و منش اسلامیت بود ، این تشکیلات در طول فعالیتش از تعرض ساواک مصون ماند ، رد ماده 19 اساسنامه انجمن آمده است : " انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت ." بر همین اساس از اعضای آن تعهد کتبی می گرفت . ر . ک سردار سرفراز شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو

مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات

آقای دکتر غلام علی حداد عادل که در نوجوانی به مدت کوتاهی ( سال های 45 _ 43 ) در این انجمن فعالیت داشته در خاطرات خود در این خصوص می گوید : " البته آنجا ( انجمن حجتیه ) توصیه می کردند که شما کار سیاسی نکنید ، استدلال شان هم این بود که می گفتند حالا هر کس باید یک کار بکند ، اما اگر بخواهیم وارد عالم سیاست شویم از این کار باز می مانیم ..... اگر ما بخواهیم مثلاً هم با بهاییت مبارزه کنیم ، هم با دستگاه مبارزه کنیم ، شکست می خوریم .

آرشیو واحد تاریخ شفاهی ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی

2- افراد و اعضای زیادی از انجمن حجتیه به خاطر همین طرز تفکر بریدند و به فعالیت های سیاسی پرداختند ، انجمن پس از پیروزی انقلاب اسلامی به شکل رسمی تر تحت عنوان " انجمن حجتیه مهدویه " شروع به فعالیت کرد ، ولی از همان ابتدا بین آنها اختلاف افتاد ، برخی طرفدار انقلاب شدند و برخی مخالف .

آقای دکتر غلام علی حداد عادل در خاطرات خود می گوید : آن عده که مخالف انقلاب بودند می گفتند در حدیث داریم که تا ظهور آقا امام زمان (عج) هر پرچمی به نام اسلام بلند شود آن پرچم سرنگون می شود ، یا مثلاً آن پرچم بر حق نیست و یک عده بر عکس می گفتند که ما در راه امام زمان (عج) خدمت می کردیم ، حالا هم نایب بر حق امام زمان قیام کرده باید برویم کمکش کنیم و اینها آمدند در انقلاب همراه شدند ، و اسم خودشان را گذاشتند " عباد صالح " ، یک عده هم اصلاً بدون این که در یک تشکل باشند پیوستند به انقلاب ، مثل قطره ای در دریای انقلاب گم شدند .

آرشیو واحد تاریخ شفاهی ، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی

گفتنی است انجمن حجتیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی با انقلاب فاصله گرفت و در بعضی موارد نیز رویاروی آن ایستاد ، در جشن نیمه شعبان در استادیوم شیرودی و در اولین سال پیروزی ، انجمن عناد خود را نسبت به حضرت امام (ره) آشکار نمود و در اقدامی کینه توزانه تمثال مبارک معظم له را پس از آیات عظام دیگر نصب کرد و علیه انقلاب موضع گرفت ، سرانجام انجمن بر اثر مواضع صریح و شجاعانه حضرت امام خمینی (ره) تسلیم شد و فعالیت خود را تعطیل کرد .


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان