« باند ضد تكاملي رجوي »

Shams Majid

من مجید شمس هستم متولد سال 1342 لاهیجان از سال 57 با سازمان آشنا بودم سال 60 یکی از برادرانم تیر باران شد سال 67 یکی دیگر از برادرانم در عملیات فروغ یا مرصاد کشته شد من خودم از سال 57 سازمان را می شناختم و عاشقش بودم ولی به دلایلی نتوانستم وصل بشوم ولی همیشه در ذهنم یک مدینه فاضله بود و یک جای بدون عیب و متکامل تا اینکه چرخ روزگار گشت و سال 81 از ایران به ترکیه و از آنجا به سازمان رفتم که بروم و به محبوب خودم برسم ولی به محض ورود به منطقه ای که ورودي می گفتند من کسانی را دیدم که جنسشان از جنس مجاهدین نبود آدمهای غریبه بچه های پاکستان که حتی برایشان فارسی صحبت کردن سخت بود که نه رژیم را می شناختند و نه مجاهدین را. آدمهایی بودند که به خاطر مصیبت های اجتماعی معتاد بودند آنجا بهشان سرم وصل شده بود که ترک بکنند و من این جمع نا همگون را که می دیدم اولین سوال برای من این بود که کجا آمدم. به هر حال گفتم شاید حکمتی در کار است چشم روی چشم گذاشتم و از قرنطینه وارد پذیرش شدم نتوانستم این مسئله را برای خودم هضم بکنم که اینها کی هستند چون فاصله افتاده بود بین نسل اول مجاهدین و نسل دوم مجاهدین. و اینها اصلاً مجاهد نبودند تا روزی که من با یکی از فرماندهانم مطرح کردم گفتم اینها کی هستند گفت اینها مجاهدند گفتم آقا حکایت این است که من بروم توی کشتی بخواهم بجنگم بدون هیچ انگیزه ای . مگر خودمان نمی گوییم باید اوج آگاهی باشد و انتخاب پشت سرش گفت چرا گفتم آخر این چی است گفت ما یک مکانیزمی داریم به نام انقلاب و انقلاب همه مسائل را حل می کند گفتم این معتاد تزریقیه ! این چه مجموعه ای است؟ گفت جلو تر می روی و می شناسی .

 

من از سال 64 یک چیزهایی راجع به انقلاب ایدئولوژیک شنیده بودم به هر حال همین انقلاب نصیب ما شد یک روز گفتند نوار 5 روزه است و یک روز گفتند ده روزه شروع شد که زنهایتان را طلاق بدهید، خانواده تان را طلاق بدهید، به خاطر رسیدن به یک حد بزرگتر وقتی سر جریان را نگاه می کردیم می دیدیم که رجوی خودش زن دارد با مریم ازدواج کرده این یک سوال بود وقتی با هزار سبک سنگین کردن با یک ظرافت سوال می کردیم میگفتند که قانونمندی رهبری جداست . گفتم یعنی چی ، رهبر که باید خودش بیشترین بار را بدهد ولی منطق اینها در همین حد بود و بیشتر جواب نمی دادند. در پذیرش مسئله عملیات جاری مطرح شد ما ندیدیم كه کسی از جانش بگذرد و بیاید توهین بشنود اگر نه کسی روز تا شب کارهایی که واقعاً بیگاری بود علف بکن یک چیزی که اصلاً احتیاچی به رنگ زدن ندارد را رنگ بزن فقط به خاطر اینکه تو فکر نکنی هیچ چیز دیگری ، اینکه فکر نکنی کجایی ، چکار میخواهی انجام بدهی. در یک تشکیلاتی آورده بودند کانالیزه شده بایستی از این تونل به هر صورتی عبور می کردی اگر حرف می زدی میگفتند خاتمی چی، اگر بیشتر حرف می زدی می گفتند خط رژیم را داری دنبال می کنی و کاملاً آچمز شده و از خودشان انواع و اقسام اتهام بچسبانند فقط به خاطر اینکه خفه شوی . مسئله ؟؟ هم مطرح شد اینکه در ضمن مجرد ها باید زن را طلاق بدهند و متأهل ها هم. می دیدم خیلی بچه ها بودند که متأهل بودند آمده بودند به خاطر خودشان خوبی فراهم بکنند ، چون به اینها وعده داده بودند می بریمتان آلمان می بریمتان کشورهای اروپایی و اینها به خاطر همان مسئله زن و بچه را رها کرده بودند و آمده بودند و نمی دانستند کجا مي روند. وقتی درباره همین مسئله با آنها صحبت می کردیم. می گفتند ما دروغ نگفتیم اینها کار کانالهاست یعنی قاچاقچي ها . میگفتيم آنها از دهان شما صحبت کردند مگر می شود؟! شما الان می گوئید که به ما ربطی ندارد. گفتند نه ما با اینها برخورد کرده ایم که چرا این حرفها را زدند. گفتم حالا که طرف با یک امیدی آمده و زنش آنجاست،( چه بايد بكند) گفتند زن باید طلاق داده شود چون خانواده ضد تکامل است، خانواده کانون فساد است!! چیزهایی می شنیدیم که توی دکان هیچ بقالی پیدا نمی شد.

داشتم می گفتم مسائل عمليات جاري شروع شد بدترین الفاظ بدترین فحشها که انسان شرم می کند. تف كردن ، دست درازی کردن، لجن مال کردن افراد. همانجا وقتی می گفتم آخر برای چی دارید فحش می دهید می گفتند این نرينه وحشی ات را می خواهیم سرکوب کنیم، می گفتم وقتی میخواهید شخصیت نباشد روی چی باید مبارزه را استوار کرد شما شخصیت را از فرد بگیرید چی ازش می ماند گفت نه اینجا یگان یک است و به طور مستقیم وصل به رهبری است. اصلاً این چیزها را نمی فهمیدم خوب آخر مجاهدین را می شناختم. مجاهدین اینها نبودند، اینها کی هستند؟ زنها را می دیدم که همه کاره بودند. یك روز سوال کردم مگر صلاحیت شرط اصلی نیست، مگر فرماندهی پارامترهای مخصوص خودش را نمی خواهد؟ می گفتند چرا . می گفتم چرا پس همه زن هستند؟ میگفتند بخاطر اینکه دستگاه انقلاب ما سوراخ برندارد! می گفتم بابا مگر جامعه خودمان را باید بسته نگهداریم و مسئله ما زن است یا آزادی مردم ایران؟ مسئله مان انقلاب است یا آزادی مردم ایران؟ چی سوراخ برداشته نشود ،بالاخره یک فرمانده است. نه اینکه بخواهیم زن را نفی بکنیم ولی یک مینیمم هایی می خواهد هشت تا زن دو تا مرد کنارش باشد، بعدها دیدم نه اینها مرد هم نیستند نه به صفت جنسیت حتی کسانی بودند که سابقه شان به کل از سن خانمی که به اینها فرمان می دهد بيشتر بود ولی نمی توانستند حتی یک صندلی را جابجا کنند شاید باور نکنید حتی رنگ یک اتاق را باید حتماً بروند از خانم تأييد بگیرند درست مثل یک مشت برده زیر دست خانم . میگفتند بروید آن اتاق را مثلاً رنگ قرمز بزنید تا می رفتیم رنگ قرمز می زدیم چهار پنجم اتاق تمام می شد دوباره می آمد آقای فرمانده می گفت که خانم گفتند که این را آبی بزنید دوباره آبی می کردیم مي گفتند صورتی اش بکنید. برای من حداقل دهها مورد در پذیرش این مسئله پیش آمد. درست است می گفتند که باید کار بکنید تا فکر نکنید ولی فکر نکنیم پشتش چی خوابیده است آیا غیر از این است که سوال مطرح نکنیم آیا غیر از این که سوال نکنیم که چرا اینجاییم تازه من که می شناختم اما آن بنده خداها واویلا آنها اگر میخواستند این همه کار بکنند روزی پانزده شانزده ساعت اینها نمی توانستند در ایران کار بکنند و بهترین زندگی را داشته باشند؟ اینها نمی توانستند آن انرژی را در کشور خودشان بگذارند اصلاً با حاکمیت هم کاری نداشتند مسئله شان كار كردن بوده است ، با یک رویای زندگی بهتر و البته از توهم خودشان راحت تر ولی هیچ کس جوابگو نبود. میگفتند برويد جلوتر درست می شود.

تمام بدبختیها گذشت و ما وارد ارتش شدیم. دیدیم اینجا دیگر چه دیگ هفت جوشی است! آدمها مثل ماشین رفت و آمد مي كنند.ا در عملیات جاری من می دیدم مثلاً فرمانده ام در خاک و گل دارد پرپر می شود می آمدم می نشستم در عملیات جاری ، به او مي گفتند آقا تو لحظه ات را بگو! چرا می توانستی بیشتر کار بکنی بیشتر کار نکردی ؟ مي گفت آره من یک لحظه فکر خانواده به سرم زد. تمام افراد آنجا هم بلند می شدند به او مي گفتند مرتیکه پوفیوز بعد از 20 سال مبارزه باز هم خانواده ؟! تو چرا انقلاب مریم را کنار گذاشتی چرا مکانیزم وصل به رهبری را نداری یعنی چی.

خدا بگویم نصیبتان بکند که بیایید آنجا و ببینید که من واسه دشمنانم نمی خواهم ولی باور بکنید آیا از این جماعت ماشینی از این جماعت بدون اراده از این جماعتی که عشق را فراموش کردند عشق به همنوع را فراموش کردند عشق به برادر را فراموش کردند واقعاً من دیدم که خبر مرگ برادر یکی از فرماندهانم را آوردند مثل اینکه راجع به آوار ریختن خانه همسایه بدون هیچ تلفاتی صحبت شده. خیلی راحت گفت: "اِ مرد؟" این را شما کجا می توانید ببینید. ما ایرانیها که پر از احساسیم ما ایرانیها که خانواده را بسیار دوست داریم ولی آنجا اصلاً چنین خبری نیست عاطفه مطلق مرده است وقتی سوال می کنی که خانواده پدر مادر چي مي شود ، مخصوصاً بچه های جدید الورود خب بیست سالش است وابسته به پدر و مادرش است می گفت ما مجاهدین بالاترین عاطفه انقلابی را داریم ؟ در صورتی که می دانستم دروغ سرتاسر وجودشان را گرفته است مگر می شود آدم به خانواده اش عاطفه نداشته باشد آنوقت بخواهد به خلق داشته باشد مگر در اولین فاز تکامل اجتماعی خانواده مظهر و کوچکترین عضو یک جامعه نیست مگر همین ها نمی گفتند وقتی خانواده به سراغت آمد یعنی پاسدار به سراغت آمده مگر نمی گفتند اگر در روز ده تا فاکت خانواده را دستگیر بکنی یعنی ده تا پاسدار دستگیر کردی،‌پس از كدام عاطفه سخن مي گفتند؟!

روزهای ارتش به همین منوال مي گذشت .مسئله بحث غسل های هفتگی، باور كنيد آدمها حتی در قهوه خانه ها این حرفها را نمی زنند چه برسد به یک نیروی انقلابی که باید بگوید که فاکت فلان خانم در فلان ساعت به ذهن من زده است تا زه می گوید که آقا من نمی خواهم این مسائل را داشته باشم می گوید این هدیه رهبری است بارها گفتم این هدیه نیست من نمیخواهم و از داشتنش پشیمان گشتم مرهمت فرموده ما را مس كنيد ، من این را نمیخواهم. می گفت نه ایدئولوژی گفته است این هدیه است و تو بعنوان اين كه رهبر عقیدتی گفته باید بی چون و چرا این را اجرا کنی. در یک کلام چرا را از ما گرفته بودند ولی ما مقاومت می کردیم بچه هایی بودیم که با همدیگر بودیم می گفتیم کجا آمدیم ؟ حرف می زدیم می گفتند خودتان را وصل کنید به انقلاب اما از این انقلاب یک چشمه اش را برایتان بگویم انقلاب زنانی درست کرده بود به شدت متنفر از مرد و مردهایی به شدت عاشق عاطفه زن دو تا متضاد هی دنبال هم می دویدند . زنها فحش می دادند ، مردها مي گفتند بله خواهر تو درست می گویی ! معلومه در دل این چه دارد می گذرد نمی دانم چه بود و چه چیزی را می خواستند با این مسئله ثابت کنند چه چیزی می خواهند به ایران بیاورند به عنوان ارمغان که بارها پزش را می دادند کافی است پای خواهر مریم به ایران برسد این جماعت زن ، این رو و آن رو می شوند چرا این رو و آن رو می شوند، براي اين كه خانواده بپاشد چی اینور و آنور می شوند یعنی هر کس جاسوس کس دیگری باشد مگر ما ندیدیم توی نشستهایتان برادر بلند می شود به برادر بدترین حرفها را می زند برادر مأمور برادر دیگر است مگرشما همین را نمی گويید. مگر خود مهدی ابریشمچی بارها نگفته است که اگر دوتا برادر با همدیگر از مجموعه آسایشگاه خودشان تا سالن غذاخوری بروند این رابطه غیر تشکیلاتی است. در کل پروسه سازمان شما چیزی به نام انسانیت نمی بینید آیا کسی که این رابطه را نداشته باشد میتواند جامعه را نجات بدهد؟ یک باند مافیایی یک باند طبقاتی وحشتناک درست شده ، حالا بگویند فمینیست هستند ، آخر فمنيست این نیست، من در خیابان 100 داشتم راه می رفتم یک ماشین از زنهای فرمانده ما جلویم ایستاد، در عقب افتاده ترین جوامع چکار می کنند، فکر نکنم سوال سختی باشد. در را باز می کند می رود آن پشت می نشیند ولی در اشرف حق نداشتی صندلي عقب بنشيني ، باید می رفتی پشت کابین می نشستی یعنی در وانت دو کابین است باید می رفتی پشت می نشستی، در باران و آفتاب .خانم ها زیر کولردر ماشين نشستند و تو باید بروی بازهم پشت بنشینی در آفتاب پنجاه شصت درجه عراق، در بیابانهای اشرف این است. تازه جای خوبش هم اینجاست که همان ماشین را باید خودت در سرویسهای هفتگی سرویس بکنی .

مدتي به همین منوال گذشت. کسی نمی توانست حرف بزند. مسعود رجوی در بحثهای اتمام حجت حرف را تمام کرد گفت کسی که بخواهد از ما جدا شود دوسال خروجی و هشت سال ابوغریب. از ابوغریب هشت سال کسی زنده بیرون نمی آید پیامش چی بود بمیر و بدم. همینجا باید بمانی کار نداریم تو چه فکر می کنی باید باشی باید گوشت دم توپ باشی گذشت تا موقعی که جنگ پیش آمد جرقه توی ذهن ما زد و امید ما این بود که می رویم ایران مسعود رجوی که بارها مریم یار همیشگی اش می گفت با استغفار از امام حسین مسئولیت مسعود خیلی سخت تر از امام حسین است رهبر تاریخی خودش

امام ها که این مسائل را نداشتند امامها که نصف دین خدا را حرام نمی کردند چراغ را خاموش کرد و خودش رفت مریم را فرستاد کادرهای بالا نسرین میترا خیلی ها را که بعدها ما فهمیدیم بعد از اینکه مریم دستگیر شد ما فهمیدیم که رهبرمان نیست مسعود هم که نیست مگر عاشورای حسین، حسین اول نبود مگر تمام خانواده اش را نیاورد کجاست آن شعار؟

وقتي مریم را در پاريس گرفتند برای ما یک نشستی گذاشتند گفتند چرا شما شرم نکردید از اینکه مریم تهران برود رفته فرانسه. شما باید بروید شرم بکنید یک کمی عقلانی فکر بکنی من كه نمی دانم مریم رجوی کجاست بعدها می فهمم در فرانسه گرفتنش می گویند تو شرم بکن. آخر این حماقت نیست ؟

یک نیروی باصطلاح انقلابی رفته فرانسه یللی تللی جانش را در برده شرمش را باید من بدبخت بکنم.

بعد از جنگ خیانت تا کجا نفهمیدن شرایط روز تا کجا؟ مغزهای علیل و عقب افتاده هیچ وقت نمی توانند شرایط روز را درک بکنند. آقا عراق تمام شده صدام رفته استراتژی چیست؟ می گفت همان استراتژی جنگ مسلحانه است آخر بر چه مبنایی ، مي گفتند نه ، ما کار نداریم ما استقلال خودمان را حفظ می کنیم. پیمان آتش بس بستیم با آمریکا آمدند سلاح ها را گرفتند حالا چکار می کنیم بند صبر آمد، ماده یازده انقلاب ،صبر، شکیبایی، آخر چرا در عراق؟ مي گفتند بر اساس استراتژی ما ، عراق برای رژیم مهم است یعنی چی ؟ براي ما چی؟ باید بمانیم از آن طرف پروژه های اتمی را لو دادن من کار ندارم ولی یک سرمایه ملی است و خیانت با هر اسمی زشت است جنگ داری مردانه بجنگ چرا خیانت؟ چرا از جیب مردم؟ چه کسی جلویت را گرفته؟ خوش رقصی تا کی؟ بر اساس ایدئولوژی گوشه آرم سازمان نصف النهار است یعنی چی یعنی آمریکا امپریالیسم است. استثمار کننده تمام خلایق دنیا با آن یکی شدن به خاطر کی؟ در برابر اين سئوالات جواب دادن به هیچ وجه به هیچ وجه، اما زور تا دلت بخواهد الان کسانی که آنجا ماندند من به شخصه می توانم بگویم ، خیلی خوشبینانه بهتان بگویم 90 درصد می خواهند بیایند ولی وامانده اند یعنی باز هم می ترسند چرا به خاطر اینکه مغزشان از بیست سال پیش تا حالا تکان نخورده است چرا؟ چون رجوی گفته من پیامبرم چرا چون فکر می کند اگر بیاید ایران مردم ایران سرش را می برند در صورتی که چنین خبرهایی نیست. اگر تغییر و تکامل حق است برای همه حق است تکامل به مسعود رجوی فقط بسته نیست. قبل از ما هم بوده بعد از ما هم بوده پیشرفت هست. من آمدم دارم مصاحبه می کنم بازهم اینها امکان دارد خیلی انگها به من بچسبانند خیلی مارکها به ما بچسبانند لایق خودشان باد. من مسئله ام این است که شما ها امید مردم ایران نیستید شما همان کسانی هستید به رژیم می گوئید زن ستیز ولی خودتان پمپ بنزین را زنانه مردانه کردید و مسخره می کنید که اینها اتوبوس را زنانه مردانه کردند جل الخالق. شما همان کسانی هستید که خواهران مسئول می توانند بیایند آسایشگاههای ما را ببینند حتی بند رختهایمان را بازدید کنند ولی خدای ناکرده اگر چشمت توی ماشین بیفتد ماشینی که سوار ندارد ولی این ماشین متعلق به یک خواهری باشد آیا دمار از روزگارشان در نمی آورید.

این حرفم بود در باره مناسبات داخلی شان استراتژی که به بن بست رسیدند اصلاً حرفش را نزن از لحاظ ایدئولوژی دارند می پوسند مگر ایستایی مرگ نیست در قاموس ایدئولوژیک؟ من همین حرفها را توانستم بزنم به خاطر کسانی که فکر می کنند مجاهدین ، مجاهدین سال 50 هستند نه این فرقه رجوی است اینها میراث خوار خونها هستند و هیچ خونی بدون جواب نمی ماند و تنها کسی که باید جواب بدهد رجوی و باند مربوطه اش است.

 

برای دیدن فیلم مصاحبه اينجا را کلیک کنید


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31