شبی که امام فرمان عزل بنی صدر را داده بود تا صبح کسی به ایشان اطلاع نداده بود و ایشان با اخوی و آقازاده شان آمدند که با هم به یک جایی برویم. تا بنده[آيت الله نجابت] سوار شدم و چشمم به چشم ایشان [شهيد دستغيب] افتاد گفت: «بحمدالله بنی صدر کافر معزول شد.» ایشان به قدری مبتهج شده مثل اینکه تمام آخرت نصیبشان شده است
|
آیتالله شیخ حسنعلی نجابت (رضوان الله علیه) برای علاقهمندان به عالَم عرفان، شخصی بسیار آشناست. ایشان شاگرد خاص آیتالله سید علی قاضی و آیتالله محمد جواد انصاری همدانی (رحمهالله علیهما) بوده و این عارفان سترگ، درباره ایشان تعابیر بسیار والا و سنگینی دارند که از نقل آنها درمیگذریم. آیت الله نجابت از سنین نوجوانی با شهید دستغیب رفاقت داشته اند و در مسیر سیر و سلوک هم همراه یکدیگر بوده اند. آیتالله نجابت پس از شهادت آیتالله دستغیب، مصاحبهای درباره ابعاد مختلف شخصیت ایشان داشته اند که با حذف سؤالات، بخشهایی از پاسخهای ایشان را نقل میکنیم:
«من با شهید دستغیب از سن پانزده سالگی نهایت رفاقت را داشتم روز به روز سبب بری (بی اعتنایی به اسباب) در او قویتر میشد. یعنی غنا رفته بود در دلش. میفهمید آقایش[یعنی خداوند متعال] عزیزترین آقاست. در تمام شیراز ایشان خلوصشان با آقای خمینی از تمام علمای شیراز بیشتر بود. ایمان به خمینی نه اینکه نان و آبش داغ شود، خلوصاش به امام خمینی تماماً اصل علم را تابع قرارداده بود. اینکه نوشته «من اطاع الخمینی فقد اطاعالله» [به همین جهت است]. ... حضرت شهیدآیت الله دستغیب از عنفوان جوانی تبعیت از نیکان شهر را سرلوحه زندگی خودش قرار داده بود؛ یعنی دائماً ملزم بود دستورات مرجع دینی خود را فراموش نکنند. آن روزها جناب حاج سید علیرضا، بزرگ ِ این شهر بود در تقوا و علم. لذا مصاحبت ایشان را دائماً وظیفه خودشان می دانست. آن چه از اهل علم متقی در شیراز بود ایشان در خدمتشان حاضر میشدند و به راستی در تقوا به مرتبهای رسیدند که در سن 22 سالگی کتاب «صلاه الخاشعین» را نوشتند.
در اثر این تبعیت و قوی شدن روح تقوا دو چیز در ایشان فوقالعاده شد: یکی یقین به خداوند تبارک و تعالی که دائماً حاضر و بیناست. در این مسئله ایشان بسیار امتیاز داشتند بر معاصرین خودشان؛ یعنی برای یقین هرقدر درجه قائل بشویم خدا ایشان را موفق به آن درجه کرده بود در وضعی که ایشان داشتند و این معنی یعنی یقینشان به خداوند و حاضر و بصیر دانستن خداوند روز به روز رو به ترقی بود و هر چه بر ایشان میگذشت این یقین زیادتر میشد ... در یقین به خداوند در عصر خودشان و در استان فارس منحصر بودند و آثار این یقین بود که مردم با جان و دل ایشان را دوست میداشتند. آثار یقین بود که ریشه حقیقی اسلام را پیدا کردند.
یکی از آثار یقین آن بود که ازهمان روز اول به حضرت مستطاب آیتالله العظمی خمینی نهایت علاقه را پیدا کردند و از جان و دل مروج ایشان شدند به تمام معنی. حتی اخیراً مقامات فوقالعادهای از آقای خمینی نصیب ایشان شده بود [یعنی مقامات بالایی را در امام کشف کرده بودند]. این بزرگوار میفرمودند که آقای خمینی سیرهای خودش را تمام کرده؛ پس از آنکه سیرش را تمام کرده فعلاً از طرف حضرت احدیت و حضرت ولیعصر (عجل الله فرجه) مأمور است به اصلاح جامعه و اصلاح مسلمین، بالاخص اصلاح ایرانیان. و این معنی اخیراً برایشان معلوم شده بود لذا یقین ایشان موجب این شد که بفهمد ریشه حقیقی اسلام تبعیت از حضرت اولیالامر -که الآن خداوند ما را منعم فرموده به حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی- میباشد. ایشان در این مسئله در اثر یقینشان، مقطوعشان شده بود. به برکات اجدادشان شائبه ای از نفع خودشان در گرایش به آقای خمینی نبود یعنی خالص به تمام معنی مبلغ آقای خمینی بودند. و این تبلیغ را موجب ترقی خودشان میدانستند عندالله، نه عند الناس. موجب سعادت خودشان می دانستند عندالله، نه عندالناس.
گرایش ایشان نسبت به حضرت امام خمینی زاید بر مقدار مردم عادی بود یعنی ایشان را ولی کامل خداوند می دانستند. علاوه بر اجتهاد و مرجع تقلید بودن، علاوه از اینکه مرد متتبع درجه اول عالم اسلام است، علاوه بر این موضوعات، مقاماتی که برای اولیا متصور می شود حضرت شهید دستغیب برای آقای خمینی قائل بودند. و بر این مسئله اصرار هم داشتند؛ یعنی تدریجاً می خواستند معلوم خودش را به دماغ ها [یعنی مغزها] و افکار مردم و به دیگران تحویل دهند. این راجع به خصوصیات یقینی ایشان بود به خداوند و شناختشان در اثر یقین و نیز در ریشه قرآن و ریشه اسلام و ریشه مذهب جعفری که اساس مذهب جعفری به تبعیت از اولی الامر است، مثل آقای خمینی. این چند کلمهای بود راجع به صفت بارز ایشان.
اما جهت دیگری که باز در ایشان ممتاز بود و بیشتر در آن استوار شده بودند و اهلیت پیدا کرده بودند، توکل ایشان بر خداوند جلیل و متعال بود. یعنی روز به روز ایشان این معنی را کاملتر میفهمیدند که اسباب، بالذات مؤثر نیستند. وسايط محترمند لکن بالذات مؤثر نیستند. چند سال اخیر از عمر ایشان این معنی بسیار برای ایشان واضح شده بود. معنی لاحول و لا قوه الّا بالله و معنی اینکه همه کارها دست خداست برای ایشان واضح شده بود. لهذا ایشان کارهای خودشان را چه دنیوی و چه اخروی به خداوند واگذار کرده بود. بهترین وکیلها را می دانست و اخیراً عملاً این کار را کرده بودند؛ یعنی بنایشان بر این بود که تمام وضع حیات مادی و معنوی شان را در اختیار خداوند بگذارند لهذا در اثر این توکل و اتکالشان به خدا فرمایشات ایشان تحقیقاً در هر قلب پاکی جایگزین بود، بلکه بعضی از قلوب ناپاک را هم پاک می کرد.
همه کس میفهمید که ایشان ازصمیم قلب حرف میزند، اهل این مطالب است، اهل الله شده، لهذا روز به روز محبت اهالی فارس و بالاخص مردم شیراز نسبت به ایشان رو به ازدیاد بود و به تبع محبتی که به ایشان داشتند یقینشان نیز به انقلاب بیشتر می شد؛ نسبت به فرامین اسلام و امام نیز یقین داشتند و بیشتر عمل میکردند.
... [ در شروع نهضت امام خمینی] بنده در مدرسه داشتم درس می گفتم طلبه ها نزد من آمدند وگفتند قم در خطر است اعلامیه باید بدهید. بنده گفتم بالای اعلامیه این آیه قرآن را بنویسید: «لا نُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِن رُسُلِه» [آیه 285 سوره مبارکه بقره- ترجمه: میان هیچ یک از فرستادگان او فرق نمی گذاریم]. یعنی بین آقای خمینی و مراجع دیگر هیچ فرقی برای ما ندارد. اگر به آقای خمینی توهین کردید، یعنی به همه اهل علم توهین کردید.
... [شهید دستغیب] بعد از انقلاب نسبت به شهید مظلوم آیت الله بهشتی و نسبت به شهید رجایی بسیار معتقد و خوشبین بودند. فقط بنیصدر استثنا و در نقطه مقابل بود. حتی یادم هست نامه ای نیز به او نوشتند -در پنج صفحه، همه با مدرک- و او را محکوم کردند و غلطهایش را به رخش کشیدند. خود ایشان می فرمودند: «این بی حیا [یعنی بنی صدر] دیروز تلفن زد. من گفتم چه میگویی؟ گفت جواب کاغذ شما را من عمداً ننوشتم. گفتم اگر جواب صحیح داشتی می توانستی بنویسی. حالا که جواب نداری باید تابع [حق] باشی.» [شهید دستغیب در ادامه] فرمود: «این بی حیا گفت پس شما چرا کمک قاسملو [یکی از سران ضد انقلاب کُرد] نمی کنید؟ و من هم یک مهملی به اوگفتم وگوشی را گذاشتم.»شبی که امام فرمان عزل بنی صدر را داده بود تا صبح کسی به ایشان اطلاع نداده بود و ایشان با اخوی و آقازاده شان آمدند که با هم به یک جایی برویم. تا بنده سوار شدم و چشمم به چشم ایشان افتاد گفت: «بحمدالله بنی صدر کافر معزول شد.» ایشان به قدری مبتهج شده مثل اینکه تمام آخرت نصیبشان شده است.
... ایشان از سن شانزده سالگی نوع اوقات نان جو و روغن زیتون می خوردند. نان جو خوراک انبیا و اولیاست. از زیتون هم که در قرآن تعریف آمده. همیشه ایشان نان تُنُک جو در منزلشان داشتند و ایشان تا آنجا که من اطلاع دارم تا سه یا چهار سال قبل از شهادت این عادت را داشتند که مزاجشان خیلی خراب شده بود و نهی کرده بودند ایشان را از نان جو خوردن. برای جوان اینکه نان جو و روغن زیتون بخورد و هفتهای یکبار هم بیشتر گوشت نخورد، خیلی زحمت دارد [تا چه برسد به ایشان که پیرمرد بودند]. دائماً ایشان مواظب نفس خود بود که با مؤمنان سرکشی نکند، تا چه رسد به علما، تا چه رسد به مراجع تقلید.
عرض کردم از همان اول با «حاج سید علیرضا» و بعد با مرحوم «میرزا علی اکبر ارسنجانی» و بعد در نجف اشرف با آقا شیخ «محمد کاظم شیرازی» و بعد با «حاج میرزا علی آقا قاضی» (رحمة الله علیه) که هم اول عالم نجف اشرف بودند و هم اول خداشناس [ارتباط داشتند]. اینها که می گویم مربوط به 50 سال قبل است.
ایشان با محترمین از مسلمین، یعنی با اول علمای مسلمین رفاقت داشتند و تبعیت میکردند. بنده در حدود 40سال پیش که میخواستم مشرف بشوم نجف اشرف، آقای دستغیب فرمودند: این دو دینار را بگیر و به حاج میرزا علی آقای قاضی بده. دیدم رفاقت ایشان با اول مجتهد و اول خداشناس نجف از 10 سال قبل بوده است.
...از جهت اینکه ایشان یقین پیدا کرده بود که اساس مذهب تبعیت از اولی الامر است، لهذا پس از فرمان آقای خمینی که باید مردم بسیج شوند، ایشان ارتش و سپاهی و بسیجی را جُند حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه) می دانست، نايب حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) را هم امام خمینی میدانست، از آن معاملهای که حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله) با اهل بدر کردند ایشان با تمام بسیج و ارتشی و سپاهی داشت. یعنی بنده مطمئن هستم که ایشان فاصله ای بین اینان و اصحاب بدر نمی دانست، اضافه ای که دارند اینکه چشم آن آقایان در چشم حضرت خاتمالانبیا(صلی الله علیه و آله) می افتاد و غم ها از دلشان می رفت و این بزرگواران سالی یک دفعه هم نمیتوانند امام را ببینند. می گفت: اینها برترند، چرا که با آنکه پهلوی حضرت نیستند، فدوی اسلام و [فدوی] معصومند.»
پی نوشت:
(ناگفتههای عارفان، به کوشش محمد جواد نورمحمدی، انتشارات مهر خوبان، جلد1، صفحات 75 تا 83؛ پیاده شده از نوار مصاحبه آیت الله نجابت در سالروز شهادت آیتالله دستغیب)