از دبیرستان اِستربادی گرگان تا زندان قَصر تهران

Najafi Mahdiخاطرات حاج مهدي نجفي  جوانترین زندانی سیاسی گلستانی در زندان ساواک

اشاره: آقاي مهدي نجفي از جمله نوجوانان انقلابي گرگان است كه در حدود سال 51 به جمع سازمان مجاهدين خلق گرگان پيوست و در فروردين سال 54 دستگير و در تابستان سال 54 در زندان از سازمان منافقين (مجاهدين خلق) جدا شد و به صف روحانيان نهضت امام وارد گشت .اينك خاطرات تاريخي ايشان را از آن سال ها با هم مرور مي كنيم .

1 ـ فعاليت ها :

من از ابتدا به خاطر آن كه خانواده ام مذهبي بود ، به جلسات مذهبي سياسي گرگان راه يافتم. در اين جلسات تفسير قرآن مورد بحث قرار مي گرفت و در آن جوانان و حتي برخي از علماي گرگان هم شركت مي كردند .يكي از اين جلسات كه من در حدود سال 1351 در آن شركت مي كردم ، ابتدا توسط آقاي مجيدي و سپس در اواخر هم توسط خود آقاي دكتر محمد محمدي گرگاني اداره مي شد كه از آن پس علاوه بر دروس قرآن ، مسائل سياسي هم توسط ايشان مطرح مي گرديد كه پس از دستگيري ايشان در سال 51 توسط آقاي حسن محمدي اداره مي شد . البته هر دوي آن ها از آقاي دكتر محمدي الگو مي گرفتند . محل اين جلسات هم اوايل در مسجد زينبيه ميركريم گرگان بود ، بعد در مسجد چهارشنبه اي يا دوشنبه اي ، سپس خانه آقاي قدس علوي و بعد هم در منزل خود آقاي دكتر محمدي و قدرت خراساني و منزل اخوي ام (حاج تقي نجفي) و جاهاي ديگر تشكيل مي شد . اين جلسه در واقع مربوط به هوادارن سازمان مجاهدين خلق در استان گلستان بود . طرفداران سازمان هم دو دسته بودند:

يك دسته كار پشتيباني مالي و سياسي را انجام مي دادند كه از جمله آن ها برادرم حاج تقي نجفي و حسين خراساني ، سليمان منتظر ظهور ، جعفر اردكاني و … بودند . و دسته ديگر به كارهاي عملياتي و فرهنگي مي پرداختند كه من و هاشم خراساني ، شعبان اردكاني ، حسين ناظم زمردي و حسين محمدي (به عنوان مسئول دسته ما) بوديم و باز افراد ديگري مثل حسين بيدختي ، خالداران و سيد احمد حسيني زير مجموعه گروه ما بودند كه صرفاً كار سياسي مي كردند . من در آن موقع كلاس اول دبيرستان در مدرسه استرآبادی گرگان بودم و حدود 16 سال داشتم كه وارد اين فعاليت هاي سياسي شدم. كارهايي هم كه دسته ها انجام مي دادند مختلف بود مثل :

1 ـ‌ پخش رساله حضرت  امام خميني (ره) .

2 ـ تكثير و توزيع اطلاعيه‌ هايي كه به دست ما مي رسيد .

3 ـ گفتگو و اطلاع رساني با دانش آموزان مدارس .

4 ـ ربودن دستگاه هاي چاپ و تكثير از مراكز دولتي براي انتشار اطلاعيه ها و جزوه هاي سياسي .

5 ـ‌كمين كردن در سر راه نظاميان و ربودن اسلحه آنها .

6 ـ آتش زدن دكّه پليس در جلوي ميدان بار قديم (در خيابان شهید رجایی گرگان).

7 ـ آتش زدن خودروهاي ارتشي، آن هم به اين شكل بود كه چون برخي از ارتشي ها ماشين هاي نظامي را به منزل شان مي بردند و در كنار خيابان پارك مي كردند ، ما ابتدا آنها را شناسايي مي كرديم و اگر دركوچه اي خلوت و در جاي مناسبي بود با نقشه قبلي آتش مي زديم.

8 ـ مطالعه و توزيع جزوات سياسي مثل اخبار سياسي ، تفسير سياسي ، يا مقالاتي كه در مطبوعات خارجي در مورد مسائل انقلاب ايران و مبارزين دستگير شده نوشته بودند . كه در تهران ترجمه و تحليل مي شد و سپس به دست ما مي رسيد و ما هم آنها را به شكل خاصي بسته بندي مي كرديم و به آدرس كساني كه ارتباط داشتيم به شهرهاي گرگان ، كردكوي ، علي آباد كتول و گنبد پست مي كرديم .و كارهاي ديگر كه از جمله در مورد اجراي طرحي بر عليه رژيم مدت 8 ماه بررسي و مطالعه كرديم و وقتي من مأموريتم را در محل مورد نظر انجام دادم ، آن قدر فقير و كم سن و سال بودم كه پول كرايه تاكسي نداشتم كه ماشين سوار بشوم و از محل عمليات فرار كنم و دور بشوم . تا اينكه يك تاكسي را سوار شدم آمدم جلوي مغازه برادر بزرگم ، تا از او پول بگيرم و كرايه ماشين را بدهم . اما برادرم گفت : كسي كه پول ندارد ماشين مردم را سوار نمي شود!

البته برخي از كارها مانند سرقت سويچ ماشين پليس درست نبود و اين سياست منافقين بود كه جوانان را تشويق به اين كارها مي كردند تا براي كارهاي بزرگتر آماده شوند . وگرنه اينگونه كارها خيلي در راستاي انقلاب نبود و تأثيري هم در پيروزي آن نداشت. كار اصلي را ماها نكرديم بلكه حضرت امام با قيامش در 15 خرداد سال 42 كردند كه ما هم مقلّد او بوديم .اين كارها مربوط به سال هاي 52 و 53 است كه خفقان در كشور خيلي زياد بود .

2 ـ ‌دستگيري و شكنجه :

تا اينكه در حدود مهر ماه سال 53 ساواك عده اي از افراد اين سازمان را از جمله آقايان حسن محمدي و برادرم حاج تقي نجفي ، حسين خراساني ، حليمه خراساني ، جعفر اردكاني ، سليمان منتظر ظهور را دستگير كردند، و پس از اقرار آنها ، شش ماه بعد هم ، يعني در فروردين ماه سال 54 مأمورين به دبيرستان استرآبادي گرگان آمدند و مرا دستگير كردند و بردند . آن زمان من 17 سال و 4 ماه داشتم و در كلاس دوم دبيرستان درس مي خواندم و لذا ديپلمم را من در زندان گرفتم. ابتدا مرا به زندان كميته مشترك شهرباني و ساواك (‌ تهران)‌ بردند و شب اولي كه وارد سلول شدم ، با يك روحاني به نام آقاي كلانتر هم سلول بودم كه آدم خيلي خوبي بود و با من با محبت رفتار كرد .ايشان با آن كه بدن خيلي ضعيف و لاغري داشت و آدم مُسني بود، اما در مقابل شكنجه ها مقاومت بالايي داشت و هر چه او را شكنجه مي كردند كه از او حرف بكشند نمي توانستند. در آنجا آقاي كلانتر ماهيت شكنجه گران را براي ما افشاء مي كرد و مي گفت : اين ها توپ هاي توخالي بيشتر نيستند و با مقاومت چند روزه و چند ماهه در برابرشان ، مي توان روحيه آنها را به كلي شكست .

من چون شكنجه شده بودم و به پاهايم شلاق زده بودند ، خيلي بي تابي مي كردم ، چون واقعاً سن و سالم كم بود . اما ايشان پاهايم را ماساژ مي داد و روحيه ام را بالا مي برد .حتي يك بار كه به خاطر شكنجه خيلي درد مي كشيدم ، ايشان كه سيگاري بود ، پيشنهاد كرد يك پوك بزنم شايد دردم تسكين يابد . با آن كه تا آن زمان من اصلاً لب به سيگار نزده بودم اما از آنجا كه در چنان شرايطي، انسان هر كاري براي تسكين درد هاي شكنجه ممكن است انجام دهد ، لذا من هم سيگارش را گرفتم و يك پوك زدم و چون بلد نبودم ، دودش را قورت دادم . در نتيجه آن شب تا صبح سرفه كردم و آن اولين و آخرين بار بود كه لب به سيگار زدم .

خلاصه وجود فردي مثل ايشان(آقای کلانتر) در زندان ، خيلي موجب افزايش روحيه ماها مي شد و با آنكه بدن نحيفي داشت در مقابل شكنجه ها راسخ بود . حدود 60 سال سن و ريش سفيدي داشت و آن قدر او را شكنجه داده بودند كه در واقع بدني برايش نمانده بود .البته شايد كم سن و سال ترين زنداني سياسي آن جا من بودم ولي براي مأموران شكنجه اين  مسئله اهميت نداشت بلكه هر كس را به ميزان اطلاعاتي كه از او مي خواستند بگيرند و بايد اعتراف كند ، شكنجه مي كردند و به خاطر همين بين من و بقيه تفاوتي قائل نمي شدند چه در شكنجه و چه در رفتار و برخوردشان . مثلاً همان آقاي كلانتر ، پيرمرد روحاني 60 ساله را با آن بدن لاغرش آن قدر شكنجه كرده بودند كه جاي سالمي در بدنش نمانده بود ولي در مقابل مهندس جواني بود كه بدن خيلي هيكلمند و قلدري داشت و هيچ كاري با او نداشتند و خيلي كم شكنجه شده بود .

البته مرا در اصل به خاطر صِغر سن بايد به زندان دارالتأديب مي بردند. چون جاي زندانيان سياسي زير 18 سال آنجا بود .ولي يكي از زندانيان سياسي كم سن آنجا به نام آقاي متحدين فرار كرده بود ، لذا وقتي مرا خواستند به آنجا منتقل كنند ، گفتند كه دستور آمده هيچ زنداني سياسي را به دارالتأديب نبرند. وقتي كسي را به عنوان سياسي مي گرفتند و به زندان مي بردند ، اگر كاري هم نكرده بود ، باز هم معمولاً او را اذيت مي كردند كه اگر از زندان بيرون رفت طرف اين گونه كارها نرود كه آن هم بستگي به نوع تخلّف و ميزان جرائم و اطلاعات آن فرد خاطي بستگي داشت . اگر اطلاعاتش زياد بود ، بالطبع خيلي مورد شكنجه قرار مي گرفت و اگر كم هم بود باز او را شكنجه مي كردند تا هم عبرتي براي خودش و هم براي ديگران باشد . وقتي كسي وارد زندان مي شد ، در ابتدا با لخت كردن بدنش تحت عنوان بازرسي ، روحيه او را خُرد مي كردند، و كتك كاري به مقدار زيادي انجام مي شد ولي بيشتر شكنجه ها روي قسمت پا ها صورت مي گرفت مثل شلاق زدن به پاها ، و همچنين زنداني را در لای دو درب فشار دادن و پرس كردن بدن او  و يا كشيدن ناخن ها و سوزاندن اعضاي بدن با شُعلة فندك، یا آويزان كردن وزنه به بيضه ها . و يا چشم هاي زنداني را مي بستند و در محوطه اي دايره اي او را رها مي كردند تا به نيروي ديگري برخورد كند و منجر به خون ريزي و درد در بدن زنداني شود. و يا سيگار را روشن مي كردند و روي بدن زنداني مي گذاشتند ، به خاطر دارم كه بدن يكي از زندانيان به نام محسن مخمل باف (كه 6 ماه با او در زندان هم تخت بودم) را آن قدر با آتش فندك سوزانده بودند كه پوست بدنش زُمخت شده بود .

4 – 3 ماه كه از ورودم به زندان گذشت، ديدم آقاي حسن محمدي را كه مسئول دسته ما بود به نزدم آوردند كه ديدم خيلي شكنجه شده ولي روحيه خوبي داشت و مي خنديد. او در آنجا به من گفت كه اطلاعات شما سوخته است چون ما اعتراف كرده ايم .

لذا در محدودة كاري من اطلاعات قابل پنهاني باقي نمانده بود. حتي اعترافات مكتوب دوستان ما را هم به من نشان دادند. در نتيجه من هم مسائل كلي را در آنجا اعتراف كردم .البته آن ها پس از اين كه فرد اعتراف مي كند، از او مي خواهند كه آيا حاضريد با ما همكاري كنيد؟ حتي مأموران جلوي درب زندان مي آمدند و اعلام مي كردند كه شما از شاه تقاضاي عفو نمائيد و اگر اين كار را هم نكنيد ما از طرف شما برگه تقاضاي عفو را امضا مي كنيم . اين فرم كار آن ها بود تا به دولت هاي خارجي و سازمان هاي بين المللي و صليب سرخ جهان بگويند، ببينيد ! زندانيان سياسي ما از كار خودشان نادم و پشيمان هستند. من كه امضاء نكردم و مي دانم كه خيلي هاي ديگر هم امضا نكردند ، حتي كساني كه اعتراف كرده بودند و يا زندانياني كه با ساواك هم همكاري داشتند ، اصراري بر امضا عفو نامه شاه نداشتند .

3 ـ طيف هاي سه گانه در زندان :

شش ماه بعد مرا به زندان قصر منتقل كردند . ابتدا كه من وارد آن زندان شدم مرا به بند 3 زندان قصر بردند. سه گروه در زندان بودند كه هر كس وارد مي شد به يكي از اين سه گروه مي پيوست :

الف) منافقين سازمان مجاهدين خلق .

ب) كمونيست ها مخصوصاً فدائيان خلق .

ج) روحانيون .

افراد هر طيف هم تلاش مي كردند كه هر زنداني تازه واردي را به سوي خودشان جذب نمايند . كه براي من هم همين اتفاق افتاد . به خاطر همين ابتداي ورودم آقاي فاضل كبير كه بعد از انقلاب در گرگان اعدام شد ، جلو آمد و به من خوش آمد گفت و با من گرم گرفت و خلاصه من جذب آن ها شدم . اما سه ماه بعد من از طيف آنها جدا شدم و به جمع طلبه ها (روحانيون) پيوستم .البته كمونيستها هم بيكار نماندند و مدتي آقاي مفيدي كه اهل درب نوی گرگان بود هم خواست مرا جذب خودشان كند كه موفق نشد .

در زندان هر كس با يكي از آن طيف ها مأنوس بود و از آن ها درس مي گرفت و من چون با طلبه ها مخصوصاً آقاي كلانتر ، و آقاي آيت الله محمدي گيلاني و مخصوصاً آقاي شيخ مهدي كروبي مأنوس بودم ، بيشتر درس هاي فكري ام را هم از آن ها مي آموختم .البته من حدود يك سال و نيم در زندان با آقاي كروبي هم تخت بودم . يعني تخت ها سه طبقه بود كه در يك طبقه ايشان و در طبقه ديگر تخت بنده استراحت مي كردم .

4 ـ نحوه كسب خبر در زندان :

در زندان كسب خبر مشكل بود چون اجازه ورود اخبار ضد رژيم داده نمي شد . مثلاً برخي از مجلات به درخواست زنداني ها به داخل زندان مي آمد و روزنامه هم مي آوردند ، ولي اگر در آن خبري بود كه موجب شورش زندانيان مي شد ، آن مطلب را مأموران قيچي مي كردند و بعد به زندانيان مي دادند . يعني سانسور در سانسور . در حالي كه قبلاً به صورت عادي و بدون بريدگي روزنامه وارد مي شد چون اغلب مطالب آن تعريف و تمجيد از رژيم و انقلاب سفيد شاه بود . ولي چند ماه مانده به پيروزي كه اخبار انقلاب و مبارزات مردم مسلمان به رهبري حضرت امام بيشتر چاپ مي شد ، روزنامه ها را آن قدر قيچي كاري مي كردند كه مثل جگر زليخا مي شد و بعد به زندانيان مي دادند .البته گاهي هم اخبار محرمانه به دست ما مي رسيد مثلاً خانواده ها يك خبر مهمي را روي كاغذ كوچك مي نوشتند كه مثلاً فلان روزنامه خارجي چنين نوشته است يا اخبار ديگري را در لا به لاي لباس ها يا ميوه ها جاسازي مي كردند و براي بستگان زنداني خود مي فرستادند . كه خبرش بين زنداني ها پخش مي شد . و يا خود روزنامه خارجي وقتي وارد زندان مي شد چون بین زندانيان دكتر ، مهندس و ليسانس زياد بود ، آن را ترجمه مي كردند و بقيه هم از اخبار مهم ترجمه شده آن بهره مند مي شدند .

در مورد تلويزيون هم هر بند يك تلويزيون عمومي داشت كه روحانيت زندان تماشاي برنامه هاي آن را تحريم كرده بودند به جز اخبار آن كه آن هم اگر مخبر زن بود (كه آن زمان زن به صورت بي حجاب در تلويزيون ظاهر مي شد) ديدن اين برنامه را هم قبول نداشتند و مي گفتند فقط صداي آن را مي توان گوش كرد تا از اخبار باخبر شويم . گاهي هم فيلم هاي خيلي مستهجن ، تلويزيون پخش مي كرد كه فقط بچه هاي چريك فدايي خلق [که مارکسیست بودند] مي نشستند و تماشا مي كردند .

5 ـ سخت گيري هاي گارد زندان :

البته تجمع بيش از دو- سه نفر در زندان ممنوع بود و حتي برگزاري نماز جماعت هم جرم محسوب مي شد . و به خاطر همين يك بار مرا به جرم شركت در نماز جماعت به زندان عادي (غير سياسي) منتقل كردند و كلاً هر كس جرمي در زندان سياسي مرتكب مي شد او را مدتي به زندان عادي مي بردند اما بعضي از زندانيان سياسي در آنجا هم دست از فعاليت فكري بر نمي داشتند . چنان كه يك بار با يك زنداني سياسي كه در سلول انفرادي به سر مي برد ارتباط برقرار كردم . البته همديگر را نمي ديديم بلكه فقط صداي هم را مي شنيديم . وقتي با او صحبت كردم فهميدم كه او قبلاً روي زندانيان سياسي كار فكري مي كرده و او را به زندان عادي برده اند ولي در آنجا هم اين رفتار را ادامه داده تا اينكه او را به سلول انفرادي منتقل نمودند . سپس گفت من حكم اعدامم صادر شده و نيمه هاي امشب اعدام مي شوم.

از او پرسيدم الان چه كار مي كني ؟ گفت : قرآن و كتاب تاريخي مي خوانم . اما من تعجب كردم چون قرآن خواندن كه براي يك مسلمان مخصوصاً در چنين لحظاتي عادي و مفيد است ولي كتاب تاريخي چرا؟!

وقتي علت مطالعه كتاب تاريخي را در آن لحظات پرسيدم گفت : انسان بايد تا آخرين لحظات مطالعه كند و بداند و كار و فعاليت نمايد و نشان دهد به مأموران رژيم كه ما نمرده ايم و زنده هستيم . بعد هم آن شب او را بردند و اعدام كردند.

گارد زندان گاهي حتي اجازه مطالعه همين كتاب قرآن و ساير كتب را هم به زندانيان سياسي نمي داد . به طوري كه به خاطر اين كار زندانيان تجمع و اعتراض كردند . چون سرهنگ يحيايي كه اصالتاً بچه گرگان و فرمانده گارد زندان بود با مأموران خود به داخل سلول ها مي رفت و هر چه كتاب اعم از قرآن ، دعا و كتب ديگر بود از آنها مي گرفت . وقتي به سلول من رسيد من يك قرآن جيبي داشتم و از او خواستم كه چون با آن مأنوس هستم ، آن را از من نگيرد . اما او عصباني شد و يك فحشي هم به من داد و گفت : اين قرآن كمرت را بزند ، همين قدر كه باعث بي آبرويي من شده اي ( به خاطر همشهري بودن) بس است.

بعد من قرآن را بوسيدم و به او دادم ، ولي بي انصاف آن را پرت كرد گوشه ديوار كه من خيلي ناراحت شدم . ضمن آن تك تك زندانيان سياسي را مي گشتند و هر چه پنهان كرده بودند مي گرفتند. البته پيش از آن هم يك بار مادرم كه فهميده بود سرهنگ يحيايي گرگاني است از او خواسته بود كه من و برادر بزرگم (حاج تقي نجفي) را در يك بند قرار دهد ، ولي او ضمن رد تقاضاي مادرم ، در جوابش گفته بود: شما باعث بي آبرويي من در اينجا شده ايد. چون من نمي خواستم كسي بداند كه از شهر من هم در اينجا زنداني سياسي هست .

با آن كه تجمع بيش از 3-2 نفر ممنوع بود، ولي گاهي زندانيان به مناسبت سالگرد 15 خرداد 42 و يا مناسبت هاي ديگر با هم گفتگو و نجوا مي كردند. ولي در 3 تا 6 ماه آخر مانده به پيروزي ، هم به خاطر فشارهاي انقلاب و مردم، و هم به خاطر حضور مأموران صليب سرخ جهاني در زندان ، تا حدودي آزادي عمل زندانيان در اين گونه برنامه ها بيشتر شده بود .

به طوري كه در نيمه دوم سال57 مأموران صليب سرخ جهاني مرتب از زندانيان سياسي سركشي و آنها را معاينه مي كردند و مشكلات و نيازهاي آنها را مي پرسيدند و زندانيان هم آزادانه حرف ها و مشكلات خود را حتي در حضور زندان بانان مطرح مي كردند . در حالي كه قبلاً اين طور نبود . و اگر يك زنداني هم مي خواست با صليب سرخ صحبت نمايد ، كسي را كه مؤيد كارهاي رژيم باشد از قبل او را آماده مي كردند كه آن چه مورد نظر رئيس زندان است بگويد و سپس نامش را از بلندگو مي خواندند و او را مي بردند به اتاق رئيس زندان يا جاي خلوت ديگري تا با مأموران صليب سرخ صحبت كند و از زندان و زندان بانان تعريف و تمجيد نمايد .

6- مسائل معنوي ، عبادي و فرهنگي

با وجود مشكلات جسمي و روحي زندانيان سياسي و خفقان حاكم در زندان ، باز هم انقلابيون مذهبي نماز مي خواندند و اگر به جماعت نمي شد فرادي مي خواندند و به قرائت قرآن و دعا مي پرداختند مثل دعاهاي كميل و توسل و دعاهاي روزانه و ... حتي ماه رمضان با توجه به عدم غذاي مناسب و ضعف جسماني كه زندانيان مذهبي داشتند ، روزه  ماه مبارك رمضان را مي گرفتند و عموماً بر اعتقادات ديني خود محكم بودند .

يك بار سرهنگ يحيايي- فرمانده گارد زندان- در شب آخر ماه رمضان آمد و به زندانيان گفت : « من ماه را ديده ام و فردا عيد فطراست و روزه نگيريد.» ولي زندانيان او را به مسخره گرفتند و يكي از آنها گفت: ما مقلّد تو نيستيم ، بايد مرجع تقليد ما عيد را اعلام نمايد تا ما قبول كنيم . يعني مأموران رژيم آنقدر وقيحانه رفتار و بچه ها را هالو مي پنداشتند كه فكر مي كردند هر چه بگويند زندانيان قبول مي كنند. به خاطر همين آنها حتي به منظور تلقين اهداف رژيم به زندانيان تلاش زيادي مي كردند . در زندان سياسي قصر حدود هفت هزار نفر زنداني سياسي بودند كه با زندانيان عادي حدود ده هزار نفر مي شدند. لذا گاهي اوقات فلان تيمسار هر يك يا دو ماه يك بار به زندان سر مي زد و براي ما سخنراني مي كرد يا رئيس ساواك زندان يا ساواك شميرانات مي آمدند و صحبت مي كردند. روزهايي هم كه آنها مي خواستند سركشي كنند ، زندانيان را به خط مي كردند يا در حياط يا در سالن يا داخل سلول هايشان ، و مدت 15-10 دقيقه سخنراني مي كردند و مي رفتند . هدف از سخنراني هايشان هم علاوه بر تأكيد بر رعايت انضباط در زندان ، به تعريف و تمجيد از انقلاب سفيد شاه مي پرداختند و مي خواستند روحيه شجاعانه آنها را بشكنند .

آنها حتي گاهي زنان فاسده را براي منحرف كردن و خراب كردن روحيه زندانيان به داخل زندان مي فرستادند ، كه اين را خودم در زندان كميته شاهد بودم كه در يك روز جشني ، يكي از آن زنان فاسده را به نزد زندانيان فرستادند كه به آنها دست مي داد و شكلات تعارف مي كرد . اما زندانيان مذهبي به او دست نمي دادند . حتي موقع باز جويي از زندانيان سياسي ، گاهي يكي از زنان فاسده مي آمد و با بازجوها خوش و بش مي كرد ، آن هم در حضور زنداني . اما با اين همه بچه هاي مذهبي استقامت خوبي داشتند و حتي اوقات فراغت خود را هم خوب استفاده مي كردند . مثل مطالعه قرآن ، دعا ، ‌مطبوعات و كتب تاريخي و يا كتب ديگر مثل تفسير نمونه و پرتوي از قرآن آيت الله طالقاني را مي خواندند و يا به درس و تدريس مسائل مذهبي يا زبان انگليسي ، آلماني و فرانسه و … مشغول مي شدند. البته كتاب ها بيشتر در مورد تاريخ معاصر و تفسير قرآن بود . هر كس كتابي مي خواست به خانواده اش سفارش مي كرد كه تهيه نمايد . سپس وقتي خانواده اش آن را مي آوردند ، زندان بان كتاب را بررسي و كنترل مي كرد ، اگر جزو كتابهاي ممنوعه نبود ، اجازه ورود مي داد .

چون در زندان طيف هاي مختلف فكري : منافقين ، كمونيست ها و روحانيت بودند، هر كس به هر طيفي كه گرايش داشت براي مطالعه و درس گرفتن به سمت آنها مي رفت كه من چون به طيف طلبه ها گرايش داشتم بيشتر از روحانياني مثل آقاي كلانتر ، محمدي گيلاني و مخصوصاً شيخ مهدي كروبي بهره مند می شدم و درس مي گرفتم . من علاوه بر اين، درس هاي مدرسه را هم به صورت متفرقه در زندان خواندم و امتحان دادم . به خاطر همين ديپلم خود را در زندان اخذ كردم . ضمناً من يك دوره آموزش روزنامه نگاري را هم در زندان نزد آقاي سيد ضياء رئيسي كه آن زمان در آنجا حبس بود ، فرا گرفتم .

7- اعتصاب زندانيان

اعمال و رفتار انساني و خلاف قانون مأموران زندان آن قدر زياد بود كه گاهي اوقات زندانيان سياسي ناچار به اعتراض عمومي و مجبور به اعتصاب مي شدند. از جمله يك بار يك افسر مي خواست با يكي از زندانيان ارتباط نامشروع برقرار نمايد كه زندانيان با آن افسر درگير شدند . باز يك بار ديگر به خاطر ممانعت از انجام نماز جماعت ، مدت يك ماه اعتصاب غذا كردند .

يك بار ديگر هم در اعتراض به جمع كردن كتب قرآن و ادعيه و… و يا ممانعت از تجمع بيش از 2 نفر ، زندانيان دست به اعتصاب زدند . همچنين يك بار ديگر به رفتارهاي نامناسب زندان بانان رژيم اعتراض كرديم و مدت 25-20 روز اعتصاب غذا نموديم و فقط آب مي خورديم . تا اين كه 600-500 نفر از گارد زندان ريختند و به جان ما افتادند و ماها را با باتوم الكتريكي مي زدند، به طوري كه با هر ضربه آنها حالت شوك و برق گرفتگي دست مي داد. رژيم فكر مي كرد با جوّ خفقان و شكنجه مي تواند هر كاري با زندانيان انجام دهد. در حالي كه اين طور نبود ، مخصوصاً بچه هاي مذهبي با اعتصاب ها و اعتراضات خود ابهت مسؤلان زندان را مي شكستند . زندانيان در حالي دست به اعتصاب غذا مي زدند كه به خاطر شكنجه هاي روحي و جسمي و وضعيت نامناسب بهداشت و تغذيه در شرايط بدي به سر مي بردند. به طوري كه آن قدر محيط زندان كثيف بود كه گاهي ما دو به دو مي نشستيم و شپش هاي سر يكديگر را در مي آورديم .

حتي من يادم نمي آيد كه در طول چند سال زندان ، يك بار گوشت مرغ خورده باشم ، آبگوشتي هم كه مي دادند اِسماً آبگوشت بود ، چنانچه يك بار گوشت داخل آبگوشت را در آورديم و جلوي گربه انداختيم ، گربه آن را بو كرد ولي نخورد . حال تصور كنيد آن آبگوشت چگونه غذايي بود؟! همان روز همه زندانيان مسموم شدند و اسهال گرفتند و جلوي دستشويي صف كشيدند و تا از دستشويي بيرون مي آمدند باز مي رفتندند ته صف، نوبت مي گرفتند .

آشپزهاي آنجا هم زندانيان حبس ابد يا 30ـ20 سال محكوميت بودند . چاي را هم داخل بشكه 220 ليتري و به صورت شيرين درست مي كردند كه فقط رنگ چاي را داشت ، به طوري كه گاهي مسئول آنجا عصاي كثيف خود را داخل بشكه چاي فرو مي كرد و شكرها را بهم  مي زد!

8 ـ نحوه آزادي از زندان

دو- سه ماه مانده بود به آزادي ما ، يك ولوله در ميان زندانيان افتاد و همه فهميدند كه به زودي آزاد مي شوند . چون وقتي كه مي ديدند كه صفر قهرماني  با 30 سال زندان ، آزاد شده و يا آقاي سرحدي زاده (وزير كار سابق) با 15 سال حبس كه 14 سال و 7 ماه زنداني كشيد و آقاي بجنوردي پس از سال ها زنداني كه هر دوي آنها از مسئولان حزب ملل اسلامي بودند (و در سال 44 دستگير شدند) و عده ديگري مثل آنها با اين سوابق آزاد شدند ، ديگر بقيه زنداني ها هم اميدوار شدند كه آزاد مي گردند .لذا هر كس بار و بنديل خود را جمع آوري كرده بود و كتاب ها و وسايل خود را به عنوان يادگاري بين هم تقسيم مي كردند و آماده آزادي مي شدند . هر كس فكر مي كرد كه اسم او را از بلندگو مي خوانند كه آزاد است . اعلام اسامي هم از ساعت 9 هر شب شروع مي شد تا حدود 12 شب طول مي كشيد و زندانيان سياسي را در گروه هاي 200 ـ 100 ـ 80  نفره آزاد مي كردند . به خاطر همين تا روز پيروزي انقلاب تقريباً همه زندانيان سياسي آزاد شدند و شايد هزار نفر از آنها روز پيروزي به دست مردم آزاد گرديدند . البته رژيم زنداني هاي سياسي را به خاطر فشار انقلاب و مردم زودتر آزاد كرد وگرنه محكوميت آنها هنوز تمام نشده بود ، من خودم هنوز 4 ـ3  ماه از محكوميتم مانده بود كه آزاد شدم. چون به چهار سال حبس محكوم شده بودم تا اينكه يك شب كه احتمالاً اول آذر سال 57 بود نام مرا از بلند گوي زندان قرائت كردند و با چند نفر ديگر مرا سوار ماشين كردند و پس از حدود بيست دقيقه چرخاندن در خيابان هاي تهران ، ساعت حدود 11 شب مرا در يكي از خيابان ها رها كردند . در حالي كه آن شب ها در تهران حكومت نظامي بود و من نمي دانم رژيم به چه علت زندانيان را نيمه هاي شب آن هم بدون اطلاع قبلي خانواده هايشان رها مي كرد . شايد هم مي خواستند كه اين افراد به بهانه شكستن حكومت نظامي ، دوباره توسط مأموران حكومت نظامي ، دستگير شوند و به زندان برگردند! خلاصه آن شب من جايي را نداشتم و نمي شناختم و خانواده ام هم بي اطلاع بودند ، لذا اولين مغازه اي كه رفتم در آن ساعت شب كه در آن نزديكي بود ، يك مغازه ساندويچي بود و او هم ظاهراً خودش از انقلابيون بود و دل پري از رژيم داشت ، لذا وقتي خودم را و وضعيتم را تعريف كردم اجازه داد كه تا صبح در مغازه او بخوابم . اما صبح باز مجدداً برگشتم جلوي همان زنداني كه بودم (يعني زندان قصر) ‌تا شايد آشنايي را ببينم . چون در آن روزها مردم هر روز جلوي درب زندان جمع مي شدند و لذا يك آشنا را در آنجا ديدم و او به خانواده ام اطلاع داد و آنها هم دنبالم آمدند كه فكر مي كنم دوم آذر سال 57 به گرگان رسيدم و مردم گرگان هم استقبال خوبي از من و ساير زندانيان سياسي به عمل آوردند . البته من در واقع سه ماه پس از ورودم به زندان يعني در اوايل تابستان سال 54 ديگر از سازمان منافقين (سازمان مجاهدين خلق) در همان زندان جدا شدم و به طيف روحانيون پيوستم و پس از آزادي هم حتي سراغ آنها نرفتم و از آن پس همواره به طرق مختلف در خدمت امام و انقلاب و دفاع مقدس بودم . حتي عضو مؤسّس و اولين شوراي مركزي سپاه پاسداران گرگان در اوايل سال 58 بودم .

[منبع: کتاب استان گلستان در انقلاب اسلامی- ج دوم- تالیف غلامرضا خارکوهی- انتشارات موسسه تنظیم و نشر اثار امام خمینی تهران- سال 91]

 


مطالب پربازدید سایت

Error: No articles to display

جدیدترین مطالب

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

سعید کریمی از مجروحان حمله تروریستی راسک و چابهار عیادت کرد

وضعیت مجروحان حمله تروریستی چابهار و راسک

محمود عباس‌زاده مشکینی عضو کمیسیون امنیت ملی

ورود کمیسیون امنیت ملی به حمله تروریستی راسک و چابهار

معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور:

عناصر تروریستی راسک و چابهار ملیت غیر ایرانی دارند

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان