اسناد به دست آمده از خانههای تیمی گروهک کومله پس از آزادسازی سنندج نشان میدهد، آنها مردم بیگناه را به اتهام موهوم شرکت در جلسات ضد خلقی دستگیر کرده و به قتل رساندهاند. برخی گزارشها و اسناد دیگر نشان میدهد، اوایل انقلاب این گروهک خطوط تلفن مردم را کنترل میکرد، تلگراف مردم کردستان را ضبط کرده و از ارسال آن جلوگیری میکرد. آنها اتومبیلهای شخصی و دولتی را مصادره میکردند و حتی نیمه شب به خانههای مردم یورش برده و آنها را دستگیر میکردند.
گروهک کومله میکوشید امنیت مردم شهر و روستا را سلب کرده و با تهدید، ترساندن، دستگیری، شکنجه و بازجویی، آنها را تحت فرمانبرداری خود قرار دهد. تبلیغات ضد اسلامی این گروهک، مخصوصاً موضعگیریهای شرمآور آنها نسبت به اخلاقیات دینی موجب انزجار مردم میشد. آنها حتی در مساجد با برگزاری سخنرانی و نشستهای سیاسی سعی در نفی مفاهیم دینی میکردند.
گرچه تروریستهای کومله برخی از این اسناد و مدارک را غیر واقعی و ساخته و پرداخته نهادهای امینی ایران میداند؛ اما اسناد منتشره سیا مربوط به ۱۹۸۶ – ۱۹۸۰ نیز گوشهای از فعالیتهای تروریستی گروهک کومله را به تصویر میکشد.
شهید محمدحسین حقیقینژاد یکی از قربانیان این گروهک تروریستی است.
شهید محمدحسین حقیقینژاد در تاریخ 20شهریور1341 در تربتجام متولد شد. پدرش کارمند ارتش و مادرش خانهدار بود. آنها 6خواهر و 2برادر بودند.
محمدحسین مقطع دبستان را در تربتجام، راهنمایی را در همدان و دبیرستان را در کرمان گذراند. وی در سال1361 عازم خدمت سربازی شد.
سرانجام محمدحسین حقیقینژاد در تاریخ 3مهر1363 در کوههای بانه-شیلر در درگیری با عناصر گروهک تروریستی کومله بر اثر اصابت گلوله به پا و سر به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با خواهر شهید محمدحسین حقیقی نژاد(مهری حقیقینژاد):
«پدرم استوار نیروی زمینی ارتش بود. به خاطر شغل پدر در شهرهای مختلفی زندگی کردیم. ما 6خواهر و 2برادر بودیم. من دختر بزرگ خانواده بودم و محمدحسین فرزند پنجم بود. پس از مدتی پدرم به تربتجام منتقل شد. آنجا به ما خانه سازمانی دادند و محمدحسین در تربتجام در همان خانه متولد شد. او از زمان تولدش چهره معصومی داشت.
مقطع دبستان را در تربت جام گذراند. از همان کودکی موقع اذان ظهر با صدای بلند در خانه اذان میخواند. بزرگتر که شد، برای خواندن نماز به مسجد نزدیک خانهمان میرفت و آنجا اذان و اقامه مسجد را میخواند. علاقه زیادی به این کار داشت.
پس از مدتی پدرم به همدان منتقل شد و مدت 5سال را در همدان زندگی کردیم. محمدحسین مقطع راهنمایی را در آنجا گذراند.
اوایل دوران دبیرستانش بود که از همدان به کرمان منتقل شدیم. محمدحسین به کار فنی و الکترونیک علاقه زیادی داشت و مقطع دبیرستان را در هنرستان فنی کرمان گذراند.
تابستان را به کار فنی مشغول بود و درآمدش را به پدرم میداد. میگفت: «شش خواهر دارم و برای کمک به معیشت خانه باید به پدر کمک کنم.»
محمدحسین به خوراک و پوشاک اهمیت نمیداد؛ البته همیشه میگفت: «آدم باید تمیز و مرتب باشد حتما لازم نیست لباس نو به تن کند.»
خاطرم هست به خانه آمد؛ اما کتش تنش نبود. گفتیم که کتت کجاست؟ گفت: «کسی نیاز داشت به او دادم.»
محمدحسین به حضرت ابوالفضل ارادت زیادی داشت. در مراسم اهلبیت خدمت میکرد. با قرآن انس داشت. اگر برای خانواده ناراحتی پیش میآمد سعی میکرد با قوی کردن ایمان ما مشکل را کوچک جلوه دهد. اهل دنیا پرستی نبود.
با اینکه من 7 سال از او بزرگتر بودم حرفهایی به من میگفت که درس زندگی بود. میگفت برای خودتان، خانواده، فامیل و دوستان مفید باشید اینطور نباشد که فقط مصرف کننده باشید.
بعد از دیپلم مشمول خدمت سربازی شد. دوره آموزشی و سربازیاش را در نیروی دریایی سیرجان گذراند.
محمدحسین به پدر و مادرش بسیار وابسته بود. خانوادهاش هفته در میان به سیرجان میرفتند تا از حال او با خبر شوند. بعد از مدتی محمدحسین گفته بود دیگر به دیدن من نیایید، دوستانم مرا مسخره میکنند؛ اما در واقع قصد داشت به جبهه جنوب برود.
مدتی در جبهه جنوب بود که پایش شکست و او را به سیرجان برگرداندند. همین که به سیرجان آمد زنگ زند خانه و گفت: «نمیخواهد به دیدن من بیایید. دوستان فکر میکنند هنوز بچه هستم. خودم یک ماه دیگر به مرخصی میآیم.» این بار هم قصدش این بود که خانواده متوجه شکستگی پایش نشوند.
سه ماه آخر سربازی به مریوان منتقل شد. در قسمت مخابرات بیسیمچی بود. چند نامه برای ما فرستاد. از خوب بودن مردم کرد گفته بود. از آبوهوای خوب مریوان نوشته بود. نمیخواست خانواده را نگران کند.
در یکی از نامهها نوشته بود من در حال دفاع از کشورم هستم تا اجازه ندهم کسی به شما آسیب برساند.
ده روز تا پایان خدمتش مانده بود که شهید شد.
شهادت
شبانه برای شناسایی منطقه رفته بودند که در کمین کوملهها گرفتار شدند. کومله ها آنها را به رگبار بستند. چند تیر به پاهای محمدحسین اصابت کرد بعد هم تیر خلاص به سرش زدند؛ طوری که چهرهاش قابل شناسایی نبود. ما از روی حلقه نامزدی او را شناختیم.
خبر شهادت
از ارتش آمدند خانه و گفتند پسر شما زخمی شده و در بیمارستان است. بعد متوجه شدیم که به شهادت رسیده است. ما را به معراج بردند. تعداد زیادی شهید آورده بودند. از ما خواستند از میان پیکرهای شهدا شهید خودمان را شناسایی کنیم. ما از روی حلقه نامزدی محمدحسین او را شناختیم.
در میان استقبال مردم و نیروهای ارتش مراسم خاکسپاری در گلزار شهدا کرمان انجام شد.