بلاهت بايد تا چه حد و اندازه باشد که يک انقلاب با اين همه عظمت و تلاش و خونهاي ريخته شده را همچون بازي کودکانه يا فيلمهاي وسترن بپندارند و گمان کنند چنانچه بيشتر تيراندازي کنند و خشونت به خرج دهند برنده بازي خواهند بود
|
چند روز قبل مسعود خدابنده که چند سالي است مدير سايت ايران اينترلينک است، با نگارش مقالهاي يک سويه در مورد 30 خرداد، خشونتهاي صورت گرفته در آن زمان را بطور برابر بين منافقين و نظام تحليل و اعلام کرد اگر خشونت 30 خرداد نبود، منافقين حالا بسيار جلوتر بودند.
جدا از آنکه تحليل يکسويه و خلاف واقع اين نويسنده و عضو سابق فرقه رجوي، تلاش ظريفي دارد که خشونتهاي 30 خرداد را مرهون تقابل و زورآزمايي نظام جمهوري اسلامي و منافقين بداند، از تلاش براي اعطاي نقش برابر ميان نظام با منافقين در خشونتهاي پس از 30 خرداد نيز دريغ نميکند.
در آن مقطع و قبل از علني شدن رويه نفاق آشکار منافقين با ملت ايران، بايد گفت تناقضات منافقين در مورد نصب عکس امام خميني(ره) در کنار تصاوير مسعود رجوي و بنيصدر که به زعم مسعود خدابنده، حتي تا 30 خرداد و کمي بعد از آن هم ادامه داشت، حتي در آن مقطع هم چيز عجيبي نبود و اين تناقضات رويه ثابتي است که طي سالهاي بعد از اين ماجرا و حتي تا زمان حاضر به مسألهاي ثابت در تشکيلات منافقين تبديل شده و توليد تناقضات مفهومي و رفتاري را همچنان براي اعضاي تشکيلات اين فرقه لاينحل باقي گذارده است. اينکه چرا مسعود رجوي بايد از عشق بهرهمند باشد، ازدواج کند و حتي بسياري از زنان اين فرقه را هم تصرف کند اما ديگر اعضاي اين فرقه حتي جرأت نگاهي خاص به زنان فرقه را نداشته باشند، اينکه مسعود رجوي که ادعايي در حد امام زمان دارد چرا حتي ازدواجش شرعي نيست، اينکه چرا همه بايد براي گناههاي ناکرده توبيخ شوند و فحش و ناسزا بشنوند اما مسعود رجوي هيچگاه هيچ عذري را به گردن نميگيرد، اينکه چرا مخالفان انديشه رجوي آرام آرام حذف و سر به نيست ميشوند، اينکه چرا بايد افراد موجود در اين فرقه تفتيش عقايد شوند، اينکه چرا در ابتداي انقلاب صدام دشمن بود و بعد از مدت کوتاهي سيدالرئيس شد، اينکه چرا آمريکا امپريالست بود اما حالا منافقين حکم دستمال توالت آمريکاييها را پيدا کردهاند، اينکه چرا بايد روزي مستشاران آمريکايي ترور شوند و روزي زنان شوراي رهبري براي به دست آوردن دل افسران آمريکايي خود را به انواع آرايشها بيآرايند و به پادگان آمريکاييها در نزديک پادگان اشرف بروند و با سلاح دلبري از آنها ترحم بخرند، اينکه چرا رهبر عقيدتي و خاصالخاص اين فرقه بايد فرار کند و نيروهاي ديگر سازمان در زير آتش حملات آمريکاييها و خطر تصفيه حساب مردم عراق که سالها توسط منافقين به آنها ظلم شد بمانند، اينکه چرا همه بايد براي مريم رجوي خودسوزي کنند اما مريم رجوي حاضر نباشد براي آنها که در عراق ماندهاند حتي خم به ابرو بياورد(البته اگر عربده کشيهاي اين جرثومه در پشت تريبون سياسيون اجارهاي اروپا و آمريکا را ناديده بگيريم)، اينکه چرا بايد روزي اشرف شهر شرف شود و روزي ديگر رجوي حاضر شود شرف خود را به 200 ميليون دلار بفروشد و باز روزي ديگر دست به دامان آمريکاييها شود براي انتقال نيروهاي اشرف و عدم محاکمه برخي جنايتکاران اين فرقه و هزاران مسأله وموضوع ديگر که ذهن اکثريت قريب به اتفاق نيروهاي اين فرقه تروريستي را سالهاي سال است که به خود مشغول کرده است. اصلاً تشکيل و تداوم حيات اين سازمان تروريستي تنها براي توجيه افعال تروريستي است که صورت ميگيرد و طبيعتاً همه چيز در اين راه بايد بر وفق مراد مشي تروريستي باشد و اصلاً هم مهم نيست که رويههاي موجود باعث دور تکراري از تناقضات شود.
در اين سازمان که عليالظاهر براي مردم و آزادي مردم تشکيل شده است، نمايندگان کدام تشکلهاي ديني و صنفي – به معناي واقعي – حضور دارند. آيا انتخاب همسر غير شرعي سرکرده اين سازمان به عنوان رئيس جمهور خود خوانده و آنهم به وسيله سرکرده اين فرقه، متناقض با شعارهاي آزاديخواهانه در اين فرقه نيست؟
خدابنده در جايي ديگر از مقاله خود اينگونه آورده: «راستی چه شد که دو نیروی مدعی مسلمانی کمتر از دو سال بعد از انقلاب اسلامی به این سرعت رو در رو قرار گرفتند؟» آيا واقعاً اين دو نيروي مدعي مسلماني هر دو به يک اندازه مسلمان بودند و آيا هر دو يکسان در عقايد مسلمانيشان صادق بودند؟
عجيب است که نويسنده اين جمله غافل است از برخي سران اين تشکيلات خودسر که در طول سالهاي ابتدايي دهه پنجاه و در مدت زمان کوتاه زنداني بودنشان، نقشه فتح کشور را در زير لواي پرچم مارکسيسم ميکشيدند و در همان زندان به يارکشي و اشاعه تفکر هر که از ما نيست بر عليه ماست پرداختند.
زماني که امام خميني(ره) در تبعيد و خارج از کشور بودند، کجا نقشه فردا و تصاحب پست و مقام را کشيد يا شهداي انقلاب اسلامي که جان را سپر گلولههاي دژخيم پهلوي کردند، آيا اصلا به فتح سنگر به سنگر و دريافت پست و مقام و تقسيم غنائم انديشيده بودند؟ چيزي که به زعم منافقين درابتداي انقلاب و در مورد چهرههاي مردم و متدين، از آن به عنوان ارتجاع نام برده ميشود در حقيقت بافته خيال سياستزده گروهي سياسي بود که بسيار زودتر ازآنچه تصور ميشد، به گروهکي تروريستي تبديل شد و چون به زعم و خيال خود، در انقلاب و پيروزي آن کارکرد برجستهاي داشتند براي تصرف سنگر به سنگر انقلاب خيز برداشتند و طبيعي است که به هيچ چيز جز همه چيز قانع نبودند و در اين ميان مشخص و مسلم است که هزاران منتقد، ناصح و يا مخالف انديشههاي سران اين فرقه در نظر سرکردگان اين فرقه، ارتجاع و ضد خلق معرفي ميشوند چون اساساً برنامه اين فرقه بلعيدن تمام ايران بود.
وي درجايي ديگر از مقاله خود آورده است: «امروز سی سال از آن سی خرداد می گذرد. مبارزه مسلحانه ای که با چند شلیک آغاز شد ولی طی این سی سال ده ها هزار ایرانی، عراقی و حتی آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و افغانی و... را به کام خود کشیده.» مسلماً آنها که دستي بر آتش دارند و تاريخ را آنگونه که بوده، مطالعه و تفسير کردهاند به خوبي ميدانند که ماجراي 30 خرداد نه محصول خشونت ورزي نظام که محصول تماميت خواهي منافقين و همراهي با بنيصدر بود و زماني که درخواستهاي نامشروع منافقين بابيتفاوتي امام رو به رو شد و تنها حامي منافقين نيز به روز رأي عدم کفايت سياسي رسيد، منافقين در حالي که تمام سنگرهاي مورد ادعايشان را از کف رفته ميديدند، عنان از کف دادند و به خشونت ميداني و هرج و مرج طلبي روي آوردند.
در ماجراي 30 خرداد اصلا مردم بناي مقابله با هيچ گروه سياسي را نداشتند و تمام آنچه که وجود داشت، خشونت کور عدهاي منافق بود که براي انتقام، تنها مردم عادي و بيگناه کوچه و بازار را مورد تهاجم قرار دادند تا ايجاد رعب و وحشت کنند. آنچه از آن به عنوان مبارزه مسلحانه ياد ميشود به هيچ عنوان فاکتورهاي يک مبارزه مسلحانه را نداشت چرا که نه در معناي مفهومي مبارزه، از تقدس برخوردار بود و نه در درون مايه خود از فاکتورهاي مبارزه و قيام برخوردار بود. اين ماجرا آنارشيسمي خياباني بود که بسيار زودتر از تخيلات سرکردگان اين فرقه، توسط مردم مهار و در نطفه خفه شد اما پيراهن عثماني شد براي منافقين که 30 سال جنايت و خون ريزي کنند که فقط آثار آشکار شده جنايتهايشان، 12 هزار شهيد ترور در ايران و 25 هزار قرباني در عراق بوده است. طبق گفتههاي نگارنده مقاله مذکور، 30 خرداد «مبارزه مسلحانهای» بود «که با چند شلیک آغاز شد ولی طی این سی سال ده ها هزار ایرانی، عراقی و حتی آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و افغانی و... را به کام خود کشیده.» مسلماً اين اتفاق افتاد اما تنها از سوي منافقيني که براي عقد گشايي شکست خود، براي تداوم خيانت به کشور و مردم خود، براي مزدوري و دريافت مواجب کلان خود و براي مطامع کثيف خود چنين کردند.
در حقيقت براي منافقين، حضور در جمهوري اسلامي و ماندن، تنها با پيش شرط همه چيز يا هيچ چيز تعريف شده بود. آيا در ساختار سياسي آمريکا و کشورهاي اروپايي – تا به حال - امکان داشته که يک حزب تمام ابزارهاي قدرت را به دست گيرد و اساساً اگر حزب، گروه يا عدهاي همه چيز را خواستند امکان آن وجود دارد که در زمانهاي بعد بخواهند همه يا قسمتي از آن را به ديگري واگذار کنند؟
مسلماً وقتي اقليت بسيار اندکي از تروريستها در نظامي تثبيت شده با آراي مردمي که درصد مشروعيتش نزديک به 100است، بخواهند به ايجاد آشوب و ترور و خشونت کور روي آورند، اگر براي مقابله و دفع اين شورش، از سوي مردم و مسئولان آن نظام اقدامي صورت نگيرد، بايد در مشروعيت آن نظام بطور جدي ترديد کرد. ترديدي که تمام تلاشها براي مشروعيت آن نظام و تمام ساختار آن نظام را زير سئوال ميبرد. پس اين حق طبيعي مردم بود که هم خود وارد ميدان دفع فساد شوند و هم از اصحاب نظام بخواهند فتنه را در نطفه خفه کند.
راستي اگر خشونتهاي 30 خرداد نبود، قرار بود منافقين کجا باشند که به زعم مسعود خدابنده «خیلی ها را می شناسم که معقدند اگر خشونت سی خرداد و سرکوب های پس از آن نبود الان خیلی جلو تر هم بودیم» آيا قرار بود منافقين در صدر مملکت باشند و تمام پستهاي کليدي کشور را قبضه کرده باشند و منتخبين مردم که امروز در اين نظام به خدمت مشغول هستند بر سر کار نميبودند. کاش اين جمله روشن ميکرد که منافقين با کدام پشتوانه و کدام دانش و تخصص و به ويژه تديّن قرار بود خيلي جلوتر باشد. آيا به فريب کاري ابتداي پيروزي انقلاب دل خوش کردهاند که سوار بر قطار پيروزي ملت شدند و گمان بردند قطار انقلاب را آنها به سرمنزل مقصود رساندهاند. واعجبا! بلاهت بايد تا چه حد و اندازه باشد که يک انقلاب با اين همه عظمت و تلاش و خونهاي ريخته شده را همچون بازي کودکانه يا فيلمهاي وسترن بپندارند و گمان کنند چنانچه بيشتر تيراندازي کنند و خشونت به خرج دهند برنده بازي خواهند بود. منافقيني که کارنامه قبل از پيروزي انقلابشان با مارکسيسم گره خورده بود، خانههاي تيميشان شهره خاص و عام شده بود و سرکرده فراري امروزشان حتي به نزديکترين دوستان خود هم رحم نکرده، کجا ميتوانست «الآن خيلي جلوتر» باشد؟ البته نبايد از آنچه به زعم نويسنده اين تحليل سراسر مغرضانه سرکوبهاي بعد از 30 خرداد ناميده شده هم به سادگي گذشت. بر پايه همان اصول بر شمرده شده، آيا خشونت مسلحانه و کشتار مردم بيدفاع در نظامي مشروع، بايد با تشکر و سپاسگذاري همراه باشد؟ آيا از همان زماني که سرکرده فرقه منافقين اعلام کرد بايد سرانگشتان نظام را قطع کنيم، خشونت و تروريسم دائمي توسط منافقين و بر عليه ملت ايران کليد نخورد؟
آيا پس از فرار بدنه اصلي سازمان مجاهدين خلق از ايران، آنها که ماندند، تنها کار سياسي کردند؟ اگر چنين بود پس 12 هزار شهيد ترور کشور را چه کساني مسبب شدند؟ 25 هزار نفر از مردم عراق را چه کساني قتل عام کردند؟ آيا جز اين بود که خشونت تئوريزه شده در داخل و بر عليه ملت ايران را، همانها که از ايران گريختند به داخليهاي بيخرد و بی عقل ديکته کردند؟
«روز ششم تیر بدون این که خودمان هم بفهمیم چه می کنیم روی پیاده روی جلوی سفارت ایران در لندن با رنگ سرخ نوشتیم "مرگ بر بهشتی" و روز هفت تیر خودمان از آنچه در تهران گذشت "شوکه" شدیم.» از اين نوشته مسعود خدابنده، آيا نميتوان به عنصر فعال بلاتکليفي، اطاعت کورکورانه و محض و سردرگمي جاري و ساري، طي سالهاي اخير رسيد؟ آيا نميتوان بر اين باور، به يقين پاي فشرد که عمله اجرايي منافقين در 30 تير سال 60 حتي نميدانستند چرا بايد مقابل مردم بايستند، چه رسد به آنکه با ايدئولوژي ديني، با قصد حمايت از مردم و برخي شعارهاي دهانپرکن ديگر مقابل مردم تيغ و سلاح بکشند؟ آيا آنها فرمانبردار برنامهاي از پيش طراحي شده نبودند؟
مسلماً آغاز کننده و بسط دهنده درگيري در روز 30 خرداد – آنهم با نقشه قبلي – منافقين بودند و برخلاف نظر مسعود خدابنده، اين تنها منافقين بودند که 30 خرداد را محلي براي زورآزمايي خود ديدند زيرا نظامي که تثبيت شده، آراي بالايي دارد و به طريق دموکراتيک و با رأي منتخبين مردمش قرار است يکي از مسئولان اجرايي را از سمت خود کنار بگذارد که نيازي به خشونت و زور آزمايي ندارد و اساساً اين زور آزمايي بايد براي چه کسي باشد؟ آيا غير از اين است که منافقين که همه چيز را از کف رفته ديدند، به دنبال زور آزمايي بودند؟