«عدالت »؛بهانه اعمال خشونت بار
تروریسم چیست؟
بهرهگیری از خشونت، که معمولا به منظور دستیابی به اهداف سیاسی یا اجتماعی صورت میپذیرد و با مشخصههای زیر همراه است:
1. با هدف ایجاد ترس، خوف و یا وحشت در یک جامعه طراحی میشود؛
2. استفاده از آن به طور معمول تصادفی و اختیاری است؛
3. اغلب اوقات اهداف آن غیر نظامی و یا به اصطلاح افراد «بیگناه» هستند.
با توجه به اینکه بیشتر اوقات تروریستها ادعا میکنند قربانیان آنها «بیگناه» نیستند، این مشخصه نسبت به سایر موارد مطرح شده بحث برانگیزتر است. به طوریکه منجر به ایجاد سؤالی جالب میشود، که به طور مشخص این سؤال عبارتست از: منظور از «بیگناه» بودن افراد یا برای مثال مسئول نبودن آنان در قبال اعمال دولتهایشان چیست؟
آیا تروریسم هرگز میتواند توجیه شود؟
بر اساس قانون اصالت سود در صورتیکه تروریسم در مقایسه با روشهای مسالمتآمیز، منفعت بیشتری برای تمام افرادی که تحت تأثیر آن قرار گرفتهاند، داشته باشد، در اصل میتوان از مضرات تروریسم چشمپوشی کرد.
سؤالات اساسی
1. آیا استفاده از ابزارهای تروریستی، مؤثرترین و مفید ترین راه جهت دستیابی به اهداف مورد نظر است؟ اینجا باید تروریسم را با روشهای مسالمتآمیز دستیابی به اهداف سیاسیاجتماعی مانند اعتراض مدنی غیرخشونتآمیز، مقاومت غیرمسلحانه، اعتصاب و... مقایسه کرد. با توجه به اینکه این روشهای جایگزین، «مقاومت» پیروان خود را به سوی تروریسم سوق نمیدهند و همچنین با توجه به اینکه این روشها احساس همدردی بیشتری را از سوی خارجیها به سود خود بر میانگیزند، به نظر میرسد مفیدتر و مؤثرتر از تروریسم باشند.
2. آیا هدف به اندازهای مطلوب است که روشهای وحشتناک مورد استفاده تروریستها را توجیه کند؟ برای مثال، آیا اتحاد مجدد ایرلند شمالی و ایرلند جنوبی، ارزش رنجهایی را که توسط ارتش جمهوریخواه ایرلند به مردم تحمیل شد، دارد؟
اصلاح بیعدالتی
با توجه به سختی توجیه اقدامات تروریستی جهت دستیابی به اهداف سیاسیاجتماعی، تروریستها اغلب تلاش میکنند اقدامات خود را با ادعای مبارزه با بیعدالتی توجیه کنند. این عمل، به دو دلیل مشکل ایجاد میکند:
1. همیشه جهت دفاع از هر دو طرف جنگ، مطالبی برای گفتن وجود دارد پس نمیتوان آنها را به دو گروه «خوب» و «بد» مطلق دستهبندی کرد؛
2. علاوه بر این، آیا میتوان بیعدالتی را بدون انجام بیعدالتی دیگری از بین برد؟
نتیجه گیری
اگرچه از نظر تئوری میتوان تروریسم را توجیه نمود، اما در عمل این اقدام بسیار مشکل به نظر میرسد.
نظریه های غیر نتیجه گرایانه
1. کشتار عمدی بیگناهان: از دیدگاه فلسفه کانت، کشتار عمدی بیگناهان مطلقاً ممنوع میباشد. مطلقبودن این ممنوعیت بدین معنی است که بدون توجه به اینکه نتیجه این عمل چقدر میتواند مطلوب و مفید باشد، یک انسان بیگناه بههیچوجه نباید کشته شود. (تصور کنید نظر کانت به گونه دیگری بود! آنگاه به منظور دستیابی به اهداف سیاسی اعمالی همچون انفجار یک محل عمومی مانند رستوران و کشتار تعداد زیادی انسان بیگناه میتوانست بهعنوان یک ابزار مطرح باشد.) مطلقبودن ممنوعیت کشتن افراد بیگناه، اغلب اوقات منجر به محکومیت اقدامات تروریستی میشود.
محدودیتهای پاسخ به تروریسم: اصول کانت، نحوه پاسخ به تروریستها را با محدودیت روبهرو میسازند؛ برای مثال نمیتوانیم برای جلوگیری از حمله مجدد تروریستها یک شهر را به طور کامل با خاک یکسان کنیم زیرا در این صورت ما نیز برای دستیابی به هدفی مشابه مجبور خواهیم بود انسانهای بیگناه را هدف قرار دهیم.
حقوق ذاتی: برخی از نظریهپردازان غیرنتیجهگرا به حقوق ذاتی انسانها استناد میکنند. آنها معتقدند از آنجایی که یک انسان تا لحظه مرگ انسانیت خود را حفظ میکند، بدون در نظر گرفتن اینکه فرد چه اقداماتی انجام میدهد، این حقوق از وی تفکیکپذیر نیستند؛ بنابراین با این حال که این دسته از نظریهپردازان نیز تروریسم را محکوم میکنند، اما معتقدند تروریستها نیز از حقوق ذاتی برخوردارند و بنابراین توانایی ما در پاسخ به آنها محدود خواهد بود.
«بیگناه» به چه کسانی اطلاق می شود؟
الف. دو روش: اغلب نظریهپردازان غیرنتیجهگرا کشتن عمدی بیگناهان را ممنوع میدانند و به همین دلیل نیز بیشتر اوقات، اقدامات تروریستی را محکوم میکنند.بههر حال اکثراً تروریستها ادعا میکنند قربانیان آنها در حقیقت بیگناه نیستند.
1. مفهوم اخلاقی یا قضایی بیگناهی: اگر فردی مرتکب یک خلاف اخلاقی یا قضایی شده باشد از دیدگاه این مفهوم، بیگناه به حساب نمیآید؛
2. بیگناهی عِلّی: در صورتی که شخصی به نحوی مرتبط با موضوع باشد، حتی اگر جرمی هم نداشته باشد، از دیدگاه این فرضیه بیگناه به حساب نمیآید. تروریستهای 11 سپتامبر ممکن است معتقد بوده باشند که افراد حاضر در مرکز تجارت جهانی، با همین توجیه، بیگناه نبودهاند.
ب. شباهتهای بین تروریسم و سایر کشتارهای مجرمانه: شباهت روشنی بین تروریسم و سایر کشتارهای جنایتبار مانند بمبباران شهرهایی همچون توکیو و هیروشیما و ناکازاکی وجود دارد. این بمبارانها جهت ایجاد وحشت در یک جامعه طراحی شده بودند و برای دستیابی به این منظور، مستقیماً بیگناهان را مورد هدف قرار دادند. علاوهبراین، دقیقاً مانند آنچه در تروریسم اتفاق میافتد، مردم و ساختمانهایی که بعضاً دارای هیچ اهمیت سیاسی نبودند، مورد هدف قرار گرفتند. این شباهت قابل تأمل است؛ زیرا مردم کشور آمریکا گمان میکنند رفتارهای خشونتبار مورد استفاده کشورشان به طور معمول متفاوت از آن چیزی است که تروریستها انجام میدهند. بهعلاوه، در رابطه با توکیو، کشتارهایی که آمریکا مرتکب آنان شد، مانند بیشتر اقدامات تروریستی بیتاثیر بود. اگر اقدامات انجام شده در توکیو مورد تائید قرار بگیرند، دیگر این ادعا که هیچ اقدام تروریستی مجاز نمیباشد به سختی قابل بیان خواهد بود.
ریشههای ایدئولوژیکی تروریسم
رابرت ال.فیلیپس ادعا میکند تمامی منابع فکری تروریسم از سه ایده غربی سرچشمه میگیرند: حاکمیت مردمی، استقلال در تعیین سرنوشت و نتیجهگرایی. چگونه؟
حاکمیت مردمی
این همان دیدگاهی است که بیان میکند انسانها آزاد و یکسان متولد شدهاند و از حق یکسانی جهت شرکت در ساختارقدرت سیاسی بر خوردارند. آن ها جهت دستیابی به این حق یا خودشان به سیاستمدار تبدیل میشوند یا از حق رأی خود استفاده میکنند؛ بنابراین دکترین حاکمیت مردمی، یک کشور را براساس «مردم آن» تعریف میکند. پس چگونه این ایده میتواند منجر به تروریسم شود؟ خوب اگر مردم را بر اساس کشور تعریف کنیم، آنگاه مردم در قبال اقدامات کشور متبوعشان مسئولند و در صورتیکه آن کشوراز دیدگاه گروه خاصی مرتکب نوعی بیعدالتی گردد، آنگاه آن گروه میتواند مردم عادی آن کشور را مسئول آن بیعدالتی بداند.
استقلال در تعیین سرنوشت
این دیدگاه بیان میکند یک ملت حق دارد سرنوشت خود و چگونگی استفاده از سرزمینش را بدون دخالت هیچ گروه یا شخص ثالثی تعیین کند. این دیدگاه به تروریسم کمک میکند زیرا تروریستها اغلب از این توجیه برای اقداماتشان بهره میگیرند. خود این دیدگاه به طرز خطرناکی مبهم است و اغلب مورد سوءاستفاده هر دو طرف قرار میگیرند. برای مثال پروتستانها در ایرلند شمالی معتقدند که به عنوان یک ملت حق تعیین سرنوشت خود را دارند و بنا براین میخواهند جزیی از پادشاهی انگلستان باقی بمانند در حالیکه ملیگرایان کاتولیک آن کشور معتقدند ملت زمانی معنی پیدا میکند که تمام جزیره ایرلند به عنوان یک کشور مستقل در نظر گرفته شود.
نتیجهگرایی اخلاقی
به طور کلی با این نظریه میتوان به منظور دستیابی به یک هدف نهایی مطلوب، اقداماتی را که منجر به آسیبهای بزرگی میشوند نیز مجاز به حساب آورد. بنابراین به منظور دستیابی به برخی اهداف سیاسیاجتماعی، غیرنظامیان نیز میتوانند کشته شوند. این طرز فکر در تضادی آشکار با نظریههایی هستند که کشتن انسانها را مطلقاً ممنوع میدانند.
نتیجهگیری
یک سازمان تروریستی معتقد است حق دارد سرنوشت خود و سرزمینی را که در آن زندگی میکند، تعیین کند.(حق تعیین سرنوشت) اگر کشور ثالثی در دستیابی آن سازمان به حق خود اختلالی ایجاد کند، شهروندان آن کشور باید مسئولیت آن را به عهده بگیرند. (حاکمیت مردمی) در نهایت، آن افراد غیرنظامی میتوانند جهت دستیابی به هدف غایی حق تعیین سرنوشت، کشته شوند.
راه حل
فیلیپس معتقد است جهت رهایی از تروریسم باید نتیجهگرایی اخلاقی را دور انداخت. اصول حاکمیت مردمی و حق تعیین سرنوشت نیز به نظر میرسد با رهایی از شرّ نتیجهگرایی اخلاقی، ارزش حفظ کردن را دارا هستند.
پی نوشت
1. Christopher W. Morris، استاد فلسفه و عضو هیأت علمی دانشکده سیاست، فلسفه و مسائل عمومی در دانشگاه مریلند (آمریکا).
2. Raymond G. Frey، متوفی در سال 2012، استاد فلسفه دانشگاه «بلویینگ گرین استیت» (آمریکا)، متخصص در حوزههای فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست و فلسفه حقوق.