ترور مقام معظم رهبری از زبان یکی از اعضای تيم حفاظت رهبر انقلاب
"دكترها گفتند اگر دو دقيقه دير رسيده بوديد ..." مرور لحظات سرنوشتساز و حياتي پس از ترور رهبر انقلاب در سال 1360 از زبان يكي از اعضاي تيم حفاظت ايشان در آن دوران، مملو از خاطرات و اتفاقاتي است كه كمتر به آن پرداخته شده است.
در روز 6 تير ماه 1360، حضرت آيتالله خامنهاي كه نمايندگي امام در شوراي عالي دفاع و نيز امامت جمعه تهران را بر عهده داشتند در مسجد ابوذر تهران جهت سخنراني و پاسخ به سوالات مردمي طبق روال هر هفته پشت تريبون قرار گرفتند، اما پس از سپري شدن 10 دقيقه انفجار ضبط صوت بمبگذاري شده موجب جراحت ايشان شد، با توجه به نزديكي سالگرد اين حادثه به گفتگو با حسين جباري عضو تيم حفاظت ايشان در آن زمان نشستيم كه در پي ميآيد.
اولين بمباران دشمن
يكي از چيزهايي كه كمتر به آن پرداخته شده، مساله حضور مقام معظم رهبري در ابتداي جنگ تحميلي است. ايشان جزء اولين افرادي هستند كه از لحظات اوليه وارد مسائل جنگ شدهاند.
روزي كه فرودگاه مهرآباد تهران بمباران شد، ما به همراه حضرت آقا براي برنامه سخنراني در منطقه جنوب فرودگاه حضور داشتيم، وقتي هواپيماهاي عراقي ارتفاع خود را براي بمباران فرودگاه كم ميكردند ما از نزديك شاهد بوديم
زماني كه سخنراني مقام معظم رهبري به اتمام رسيد، ايشان با توجه به اينكه نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند به سرعت به سمت ستاد مشترك حركت كرديم و بدين ترتيب ايشان جزء افراد اوليهاي بودند كه از همان لحظات اول وارد مسائل جنگ شدند و گزارش جنگ را همان شب خدمت حضرت امام(ره) دادند.
حضور آقا در اولين تيم شناسايي مناطق جنگي
آقا به عنوان نماينده امام در شوراي عالي دفاع در همان روز اول جنگ گزارشي را تهيه و به خدمت امام (ره) ارائه كردند و از امام راحل براي حضور در جبهههاي نبرد حق عليه باطل اجازه گرفتند.
با توجه به نزديكي شهيد مصطفي چمران با رهبر معظم انقلاب؛ براي حضور در جبههها شهيد چمران نيز همراه آقا بودند، البته اين نكته قابل توجه است كه پس از كسب اجازه از امام (ره) براي حضور در جبههها، حضرت آقا همان شب قصد عزيمت به جبهه را داشتند كه شهيد چمران پيشنهاد دادند كه تا صبح ايشان صبر كنند تا به همراه خود بتوانند تعدادي نيرو ببرند.
همان روزي كه حضرت آقا به اهواز رسيدند، همان شب براي شناسايي مناطق جنگي به همراه شهيد چمران رفتند، در واقع ايشان در اولين تيم شناسايي مناطق جنگي به همراه تعدادي از همراهان حضور داشتند.
هم رزمنده، هم روحاني
با توجه به اينكه حضرت آقا نماينده امام در شوراي عالي دفاع و امام جمعه تهران بودند، ايشان به دليل حجم كاري لباس رزمندگان اسلام را در زير لباس روحانيت بر تن داشتند و براي ارائه گزارش وضعيت جبههها با همان لباس نظامي و روحاني خدمت امام ميرسيدند.
آقا نقل ميكردند كه امام راحل از اين موضوع خيلي خوشحال بودند كه ايشان به عنوان يك روحاني هم در كسوت رزمنده و هم روحاني در صحنه حضور دارند و ميگفتند، ايشان هم رزمنده و هم روحاني خوبي هستند.
حضور شبانه روزي در جبههها
معمولاً بعد از اتمام سخنراني در روز شنبه ما از همان جا مستقيم به سمت فرودگاه براي عزيمت به جبههها حركت ميكرديم و بعد از ظهر پنج شنبه نيز از جبههها مراجعت ميكرديم، در مواقعي بود كه جمعه صبح به تهران برميگشتيم و مستقيم به نماز جمعه ميرفتيم.
ورود به مركز مهمات منافقين
مقام معظم رهبري يكي از كساني بود كه براي انقلاب خيلي مثمر ثمر بودند، در آن برهه از زمان، منافقين در تهران فعال بودند و حضرت آقا به نوعي ميخواستند جلوي هجمه آنها را بگيرند و پاسخي به فعاليتهاي آنان بدهند. بهترين جايي كه حضرت آقا ميتوانست تاثيرگذاري زيادي داشته باشند دانشگاه تهران بود، در آن زمان دانشگاه تهران مركز فعاليت نظامي و فرهنگي منافقين بود، شايد در آن زمان بعضي بزرگان با اين كار مخالفت كرده باشند زيرا در آن زمان دانشگاه تهران مركز مهمات منافقين و در واقع ستاد نظامي اين گروه بود.
بالاخره ايشان جلسات سخنراني و پاسخ به سوالات را شنبهها همراه با نماز ظهر و عصر در دانشگاه تهران شروع كردند و بعد از حدود 10 جلسه براي ادامه جلسات سخنراني به مسجد حاج ابوالفتح خان در ميدان قيام رفتيم و با توجه به حضور اقشار مختلف اعم از دانشجو، طلبه و كاسب در اين مسجد جلسات سخنراني در آنجا پي گرفته شد.
شنيدن صداي انفجار و پيكر غرق خون آقا
طبق روال هميشگي شنبه 6 تير بعد از خواندن نماز ظهر و عصر در مسجد ابوذر آقا مباحث خود را پي گرفتند، در سال 1360 اوج فعاليتهاي نظامي منافقين بود و با توجه به حضور شبانهروزي ما به همراه حضرت آقا در جبههها، براي چك محل سخنراني آقا در مسجد ابوذر از سپاه نيرو خواستيم وليكن بدليل خنثي سازي فعاليت منافقين توسط آنها، نيرو براي چك نداشتند، من خودم قبل از سخنراني آقا ضبط و صوت را كامل باز و روشن كردم و كارهاي عرف در رابطه با چك را انجام دادم، البته اگر نيرو هم از سپاه حفاظت ميآمد بيشتر از كارهايي كه بنده انجام دادم كاري نميكرد. من تنها كاري كه كردم بعد از چك، ضبط را بالاي تريبون سمت راست يعني دورترين جاي ممكن گذاشتم.
10 دقيقه از سخنراني حضرت آقا ميگذشت، محسن جواديان و جواد پناهي از ديگر همكاران بنده در نزديكي آقا ايستاده بودند و من هم روبروي آقا نشسته بودم.
ناگهان صداي انفجاري را شنيدم، اسلحه خود را كشيدم، مشاهده كردم هيچ كس ايستاده نيست، رفتم جلو ديدم حضرت آقا روي زمين، غرق خون افتادهاند.
جاسازي دقيق بمب
من آن روز 20 ساله بودم با عنايت خداوند توانستم آقا را روي دست بلند كنم و تا وسط مسجد بياورم، جواديان و پناهي به كمكم آمدند، بمب به شكلي طراحي و جاسازي شده بود كه فقط به قلب آقا آسيب بزند.
بچههاي بسيج مسجد جلوي خروج افراد حاضر را از مسجد گرفتند تا عوامل بمبگذاري اگر هنوز حضور دارند را شناسايي كنند. ماشين بليزري كه با كمك بچههاي محلمان ضد گلوله كرده بودم را آوردم و آقا را براي رساندن به بيمارستان داخل ماشين گذاشتيم.
احساسم اين بود قلب آقا آسيب ديده
در طول مسير به خيابان قزوين رسيدیم داخل كلينيكي كه آنجا بود، رفتيم با مشاهده وضعيت آقا، آنها گفتند امكانات نداريم و بايد به بيمارستان برويد، ما فقط يك كپسول اكسيژن و پرستار با خود آورديم، چون كپسول در ماشين جا نميشد، جواديان و پناهي جلوي ماشين كپسول اكسيژن را از بيرون نگه داشته بودند. آقا بيهوش بود و من احساسم اين بود كه به قلب ايشان آسيب رسيده است.
آن زمان شبكه بي سيم بين سپاه، ارتش، شهرباني، و كميته به صورت مشترك وجود داشت و من با برقراري سكوت در سيستم بيسيم درخواست آمبولانس از سپاه تهران، نيروي كمكي و تماس سريع با دكتر فياض بخش، زرگر و منافي براي آمدن به بيمارستان بهارلو را كردم و در طول مسير به صورت ورود ممنوع حركت ميكرديم و كيلومتر شمار ماشين سرعت خيلي زيادي را نشان ميداد.
آن دو دقيقه سرنوشت ساز
يكي ديگر از الطاف خداوند اين بود كه وقتي رسيديم بيمارستان با توجه به عملي كه همان موقع تمام شده بود، اتاق عمل آماده و دكتر فياض بخش، زرگر و منافي رسيده بودند.
آقا را فوراً به اتاق عمل بردند و ايشان 4 ساعت در اتاق عمل بودند، بعد از عمل دكترها گفتند اگر دو دقيقه دير رسيده بوديد، چون خون بدن رو به اتمام بود امكان ادامه حيات از بين ميرفت.
تجمع براي اهداي قلب
با توجه به اينكه در بيسيم اعلام شده بود كه به قلب حضرت آقا آسيب رسيده، مردم در ميدان راهآهن تجمع زيادي كرده بود و راهها كاملاً مسدود شده بود.
مردم به خاطر عشقي كه به روحانيت و حضرت آقا داشتند، آمده بودند قلب خود را اهداء كنند و ميگفتند قلب ما را به آقا بدهيد.
پرواز دو هليكوپتر براي انتقال آقا
بعد از عمل رگگيري، حضرت آقا بايد به بيمارستان قلب تهران منتقل ميشد، به علت تجمع زياد مردم انتقال به وسيله ماشين ممكن نبود و يك هليكوپتر در وسط ميدان راهآهن نشست و ما يك نفر را به همراه برانكارد خوني به سمت هليكوپتر برديم تا مردم منطقه را ترك كنند و با هليكوپتر ديگري آقا را انتقال دهيم.
موقع بلند شدن هليكوپتر مردم پايههاي آنرا گرفته بودند و هليكوپتر با سختي زياد از جاي خود بلند شد.
بعد از 2 يا 3 ساعت كه با اعلام مسئولين تمامي راههاي منتهي به بيمارستان بسته شد و جمعيت متفرق شده بودند آقا به بيمارستان قلب منتقل شدند.
استراحت 15 روزه در منزل آقا
حضرت آقا محافظان را مانند بچههاي خود ميدانستند، قبل از جنگ با توجه به تصادفي كه كردم، پايم شكست و 15 روز استراحت كردم و عين آن 15 روز را در منزل آقا بودم و صبحانه، نهار و شام را نيز با آقا صرف ميكردم و صبحانه و ناهار را خانواده ايشان ميآوردند.
مراجعات در طول هفته زياد و محل ملاقاتها هم منزل آقا بود، در مواقعي ميهمانها براي صرف غذا ميماندند، مقام معظم رهبري طبع سادهاي دارند و غذاي ما هم همانند آقا آش، سيبزميني و تخم مرغ بود وليكن مهمانها فكر ميكردند غذای دیگری آورده می شود و آقا ميگفتند،فقط همين است اگر ميخواهيد، ميل كنيد.
بچههاي من چه شدند
روزي كه آقا به هوش آمدند به دليل اينكه نميتوانستند حرف بزنند اولين چيزي را كه روي كاغذ نوشتند، اين بود كه بچهها چي شدند و از بچهها منظورشان محافظان بود، من به دليل اينكه روحيه نداشتم آقا را در آن حالت ببينم، بيرون اتاق آقا در بيمارستان ميايستادم، دكتر منافي به آقا گفته بودند، بچهها خوبند و آقا گفته بودند نه بيايند تا ببينمشان، آقا با ديدن ما كه همه سالم بوديم خيلي خوشحال شدند.
آقا در آن زمان نگران عدم حضور شهيد بهشتي در بيمارستان بودند و به دليل اينكه آقا از شهادت آيتالله بهشتي و يارانش مطلع نشوند روزنامه و راديو در اختيار آقا گذاشته نميشد. سيد احمد آقا و آقاي هاشمي گفتند يك جوري بايد به ايشان خبر بدهيم و آنها به آقا گفتند آيتالله بهشتي و يك عدهاي زخمي شدهاند و در روزهاي بعد به صورت كامل به ايشان گفتند كه در حزب جمهوري انفجار رخ داده است.
انفجار بمب از الطاف خداوند بود
با توجه به اينكه آقا عضو شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي بودند اگر براي ايشان اين حادثه رخ نميداد، فرداي آن روز در جلسه حزب شركت ميكردند و جزء شهداي هفتم تير قرار ميگرفتند، اين حادثه گويي معجزهاي براي ذخيره سازي ايشان براي رهبري و هدايت انقلاب اسلامي بود.
خدمت رساني مهمتر از درمان
نكته حائز اهميت اين بود در زمانهايي هم كه دست آقا فيزيوتراپي ميشد، ايشان به مطالعه و كارهاي ديگر مشغول بود و از وقت بهترين استفاده را در جهت خدمترساني به مردم ميكرد.
بارها شده بود فيزيوتراپ ميآمد و چند ساعت منتظر ميشد وليكن آقا به دليل حجم كاري بالا از او عذر خواهي ميكردند.