منافقین؛ حلقه واسط نیروهای مذهبی و کمونیست ها
رضا مجیدی
علی کردی از کارشناسان و پژوهشگران تاریخ انقلاب در مرکز اسناد انقلاب اسلامی است که مبحث عملکرد و نقش سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در مبارزات علیه رژیم پهلوی در سالهای پیش از انقلاب را با ایشان بهگفتگو نشستهایم.
علت تشکیل گروههای سیاسی با گرایشات چپ و مشی چریکی چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پس از ناکامی گروههای سیاسی که سعی میکردند مبارزات و فعالیتهای سیاسی خودشان را بهشکل قانونی یا شبهقانونی و یا عرفی انجام بدهند، مبارزان جوانتر بهایننتیجه رسیدند که این روش مبارزه جواب نمیدهد و باید تغییری در روش اعتراض ایجاد کنند. البته افرادی مثل مهندس بازرگان که مظهر و نماد و یک مدل مشخصی از اعتراضات عرفی علیه رژیم پهلوی بود، در یکی از بازجوییهایش اعلام کرد که نسل آینده با زبانی که ما داریم با شما صحبت میکنیم صحبت نخواهد کرد! و نوید مبارزات مسلحانه چریکی و قهرآمیز و غیرمسالمتآمیز را به رژیم پهلوی داده بود. خب باید توجه کنیم که خود رژیم پهلوی بهخاطر افراطی که در برخورد با نیروهای معتدل مانند جبهه ملی و یا ملیمذهبیها که بعد از نهضت آزادی یا بعد از جبهه ملی بهخاطر فقدان رگههای مذهبی بهوجود آمد؛ مؤثر بود چون باعث شد در مقابل افراطشان، دیدگاهی افراطی از جوانان شکل بگیرد و آن جوانان هم جسورتر و انقلابیتر به مبارزات مسلحانه و غیرمسالمتآمیز روی بیاورند.
چرا سازمان مشی مسلحانه را انتخاب کرد و چرا آن را کنار گذاشت؟
مشی مسلحانه همینطورکه خدمتتان عرض کردم باتوجهبه اینکه رگههای مارکسیستی در درون سازمان بود و افرادی بودند که هم مطالعات مارکسیستی داشتند و هم اینکه آموزشهای مارکسیستی میدادند، متأثر از فضای بیرون کشور هم بودند. وقتی آنها با کشورهای آمریکای لاتین مواجه شدند که در سطح جهان با نهضتهای آزادیبخش و با نوعی ادبیات مارکسیستی به روشهای مسلحانه روی آوردهاند، سازمان هم تحتتأثیر ادبیات و بینش مارکسیستی، بهایننتیجه رسید که راه پیروزمندانه علیه رژیم پهلوی این است که به جنگهای چریکی و مسلحانه روی آورد و لذا اقدامات مسلحانه کردند و آموزشهای نظامی دادند و تا آنجا که توانستند سلاح تأمین کردند و اقداماتی انجام دادند. بههمینخاطر بهایننتیجه رسیدند که میتوانند رژیم شاه را که به پایگاه امپریالیسم آمریکا تبدیل شده است بهزانو در بیاورند. اما بعد از جریان تغییر ایدئولوژی که من فکر میکنم با اشاره ساواک بود چون بالأخره به یک مظهری و مدلی در جوانان مسلمان تبدیل شده بود، اینگونه بود که تا پیروزی انقلاب از روش جنگ چریکی و مسلحانه دست برداشتند.
منظورتان از اشاره ساواک چیست؟
درباره تغییر مواضعی که اینها ایجاد کردند باید توجهکرد که سازمان تقریباً بین نیروهای مارکسیسم و نیروهای مذهبی یک حلقه واسط بود. این حلقه واسط تقریباً از یک خط مبارزاتی با گرایشات و ایدئولوژیهای مختلفی تشکیل شده بود که همگی علیه شاه، استبداد داخلی، استعمار خارجی، وابستگی و نفوذ آمریکاییها و انزجار از اینکه کشور ایران به پایگاه امپریالیسم تبدیل شده است، همعقیده بودند. این خط ادامه داشت و زمانیکه این مبارزان را به زندان میانداختند، زندانها مملو از نیروی مذهبی، نیروی التقاطی و جریان سازمان و نیروهای مارکسیست میشد و سازمان مجاهدین خلق(منافقین) درمیان مبارزان حلقه واسطی بودند؛ چون مذهبیها به اینها کمک میکردند. یکی از کارهایی که ساواک انجام داد، تحریک آدمهایی مثل تقی شهرام که در زندان بودند برای گرایش به مارکسیسم بود که اینها نیز ایدههای مارکسیستی را رواج دادند و تغییر مواضع را ایجاد کردند؛ اینگونهبود که این حلقه واسط بین خط مبارزه برداشته شد و نوعی نفاق و جدایی ایجاد شد. همین خطی که خدمتتان عرض کردم که ایدئولوژیهای مختلف بود تا میرسد به ایدئولوژی اسلامی. برداشتن این حلقه واسط و بعد گرفتن مشی چریکی، میتواند کار ساواک باشد و برخی اسناد و چهرهها نشان میدهند که نفوذ ساواک در سازمان بوده است؛ یعنی جریان تقی شهرام.
آیا مشی مبارزاتی گروههای چپ بهویژه سازمان مجاهدین خلق(منافقین) با نهضت امام خمینی(ره) همخوانی داشت؟
سازمان مجاهدین خلق(منافقین) از همان ابتدای شکلگیری هرچندکه خودشان هم بچهمسلمان بودند اما بهخاطر وجود رگههای مارکسیستی اعتقاد داشتند که اسلام یک بینش اجتماعی است و میتواند به مبارزه کمک کند، اما چون مارکسیسم را علم مبارزه میدانستند، به راههایی که مارکسیسم طیمیکرد که همان مشی مسلحانه و چریکی بود، روی آورده بودند. اما نهضت امام خمینی(ره) برخواسته از بینش اسلامی، تفکر اسلامی، ایده اسلامی بود که ایده اسلامی بهشکل امام و امت حرکت میکند. امام در جلو و امتی پشت سر امام؛ نخبگان حلقه واسطی این حرکت هستند و تلاششان این است که پیوند بین امام و امت را بیشتر کنند و آگاهی و روشنی به جامعه ببخشند تا این پیوند محکمتر بشود. اما هرگز نشده است که برای یک قیامی امام و نخبگان حرکت بکنند؛ بلکه بر اساس آن کنش تودهها حرکت میکنند. اما در بینش مسلحانه، نیروی پیشگام پیشرو و جلودار هست و اگر احساس کردند که اندکافرادی برای جنگ مسلحانه به اینها متصل شدهاند، اقدام انقلابی خودشان را انجام میدهند. اما امام و نهضت امام خمینی(ره) چون بینش اسلامی داشتند، معتقد نبودند که با حداقل باید شروع کرد؛ بلکه حداقل باید به جامعه روشنگری بخشید. وقتی که انقلاب فراگیر شود حرکت خودشان را شروع میکنند. امام اصلاً اعتقادی به مشی مسلحانه نداشتند چون برخاسته از تفکر مارکسیستی و کشورهای آمریکای لاتین بود و حتی زمانیکه اینها در نجف خدمت امام رفتند و صحبت کردند؛ امام اصلاً این روش را نپذیرفت و به انقلاب فراگیر و آگاهی تودهها و حضور مردم اعتقاد داشتند. اما در مشی مسلحانه شاید با حداقل حضور مردم و با نیروی پیشگام و پیشرو این کار انجام میشد؛ اما در مشی اسلامی چنین چیزی وجود ندارد.
گرایشات مارکسیستی سازمان به روند همکاریشان با مبارزان مذهبی و گروههای دیگر چه تأثیری گذاشت؟
نیروی مذهبی وقتی که با انگیزه الهی برای برپایی نظام اسلامی حرکت میکند، قطعاً مارکسیسم را نهتنها رقیب بلکه مخالف خودش میداند و ساواک نیز خیلی تلاش کرد تا حداقل اختلاف میان جریان مارکسیستی و جریان مذهبی را شدت بدهد اما رهبری حضرت امام نمیگذاشت و میگفت این خط مبارزه باید حفظ شود. ولی گرایشات مارکسیستی در سازمان هم به خود سازمان و هم به وحدت مبارزان ضربه وارد میکرد. همچنان که این ضربه را پس از تغییر مواضع دیدیم. اما قبل از تغییر مواضع، آنهایی که اهل مطالعه بودند و در کتابهای شناختی که اینها منتشر میکردند عمیق میشدند و مواضع و بحثهایی که اینها ایجاد میکردند و آموزشهایی که آنجا میدادند را با دقت بیشتری نگاه میکردند باعث میشد که یکنوع بدبینی از جریان مذهبی دربرابر سازمان باقی بماند و این بدبینی وجود داشت و متوجه این التقاط میشدند و لذا با احتیاط به اینها کمک میکردند. اما برای برخی که مشی مسلحانه، بینش سیاسی و بینش مبارزاتی مهمتر از بینش فکری و مبانی فکری بود؛ سعی میکردند به اینها کمک کنند حتی تا آنجا که ما اطلاع داریم نیروی مذهبی سهم امام را از خمس به جریان مبارزاتی سازمان مجاهدین خلق(منافقین) میدادند تا مشکلات مالی آنها حل شود و زمانی هم حسین روحانی درحالیکه تأییدات خیلی بالایی از سوی کسانی مثل شهید مطهری، آقای منتظری، آقای طالقانی -که اصلاً نامه ایشان معروف است و در یکی از نامههایی که متن آن با گرما و شعله غیرمستقیم ظاهر میشد به اینها داده و گفته بود که اینها همان جوانان اصحاب کهف هستند و اینها را تأیید کرده بود- را باخود به همراه داشت و خدمت امام رسید؛ حضرت امام حرفهایشان را گوش داد و بعد از پیروزی انقلاب در سالهای ۵۸ یا ۵۹ فرمودند که اینها خیلی از آقایان را فریب داده بودند و به نجف نیز آمدند تا مرا هم فریب دهند، اما نتوانستند. امام حرفهایشان را گوش میدهد و در یک کلام میگوید؛ آن چیزی که ما از اسلام برداشت میکنیم با شما متفاوت است. بههرحال التقاط مارکسیسم در سازمان باعث یکنوع بدبینی دربرابر آنان شده بود کما اینکه همین بیاعتمادی حضرت امام، باعث شد زمانیکه بعد از انقلاب اینها میخواستند حفاظت امام در لحظهای را که وارد کشور شد، بهعهده بگیرند. سازمان به شورای استقبال از امام و کمیته استقبال پیشنهاد داد که میتوانند حفاظت از امام را به عهده بگیرند یا زمانیکه خواستند تریبون بهشتزهرا را در اختیارشان بگیرند؛ تمام کسانی که آنها را شناخته بودند و دیگر مورد اعتمادشان نبودند رد کردند و نپذیرفتند. پس نوعی بیاعتمادی در جریان مذهبی بهوجود آمده بود. اما از آنطرف اینها به جریان مارکسیسم نزدیک شدند و به آن افزوده شدند و حتی میشود گفت که نوعی توانافزایی برای آنها بودند. تشابه زیادی که بین آرم سازمان و سازمان چریکهایفداییخلق بود، همان اوایل انقلاب باعث فریب خیلی از جوانان شد و لذا میتوانیم بگوییم که رگههای مارکسیسم در درون سازمان بیشتر به تقویت مارکسیسمها کمک کرد و در جریان مذهبی اما یا کمک خیلی سطحی و با احتیاط بود و یا اینکه بدبینی و بیاعتمادی.
اقدامات سازمان در مبارزه با رژیم پهلوی را چگونه ارزیابی میکنید؟
معتقدم که هر جریان فکری، حتی شخصیت به شکل انفرادی اگر آمده است و با شاه جنگیده است و مبارزه کرده است قابل احترام هست. سازمان هم در آن مقطع واقعاً خواب و خوراک را از دستگاه امنیتی رژیم شاه گرفته بود و به رشد و تثبیت مبارزات کمک کرد، جنبه دیگرش این بود که واقعاً دستگاه فرهنگی رژیم شاه تلاش میکرد تا جوانان را با نوعی فرهنگ منحط غربی آشنا و آلوده کند؛ اما وجود یک سری افراد مبارز و مجاهد که با رژیم شاه درگیر میشدند، باعث میشد که جوانان از این فرهنگ منحط غربی تبری بجویند و نوعی فرهنگ خاص، چه اسلامی و چه در سازمان نوعی التقاط را بپذیرند. بالأخره مبارزاتی که در آنجا شکل گرفته بود، به روند و تثبیت مبارزه کمک کرد. ارزیابی من تا زمان سقوط رژیم شاه و تا پیروزی انقلاب بهخصوص تا قبل از تغییر مواضع، یک ارزیابی مثبت است که لازم بود و تقریباً میشود گفت که مورد تأیید همه جناحهای مذهبی بود خصوصاً جناحهای مذهبی مبارز که اگر هر گوشهای از کشور که یک لایهای رشد میکرد علیه شاه، استبداد، امپریالیسم آمریکا مبارزه میکرد مورد تأیید واقع میشد.
اعلامیه تغییر مواضع، تأثیر زیادی بر مبارزان مذهبی، چه در داخل و چه در خارج از زندان گذاشته بود؟
بله؛ خیلی تأثیر گذاشته بود، یعنی اگر ما تا آنموقع تأثیر مثبت میدیدیم و با نوعی مدارا حتی با آن رگههای مارکسیستی برخورد میشد، حتی در خود روحانیون هم میگفتند حالا باید به اینها کمک کرد و اینها را داشت و نگذاریم به آغوش مارکسیستها بروند، اما بعد از این یک روند جدایی مطلقی بین مذهبیها و سازمان بهوجود آمد تا آنجا که در زندان اینها را نجس خواندند. قبلاً اگر با مارکسیستها اینها غذا در یک کاسه نمیخوردند، طوریشد که با سازمان مجاهدین خلق(منافقین) هم در یککاسه غذا نمیخوردند و اینها را نجس میخواندند. افراد بزرگی مثل آیتالله طالقانی، آقای ربانیشیرازی، آقای هاشمی، آقای مهدویکنی، آقای منتظری؛ اینهایی که در زندان بودند همه فتوا دادند و آنها را نجس دانستند. یعنی یک شکاف بسیار عمیقی بین جریان مذهبی و سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بهوجود آمد.
مقیدنبودن نیروهای سازمان مجاهدین خلق(منافقین) به مسائل مذهبی، ازجمله مسائل خانههای تیمی و مسائل دیگری که بعدها گفته شده است، چه تأثیری بر همکاری آنها با دیگر گروههای مبارز داشت؟
همانطورکه در خاطرات آقای رفیقدوست، یکجا اشاره شده است که میگوید من رفتم و یکی از خواهرهای مجاهد را که همین صدیقه رضایی که از خاندان رضاییها بود سوار ماشین کنم، به من گفتند یک خواهر چادری آنجا ایستاده است و شما او را سوار میکنید. میگوید وقتی من رفتم و این را سوار ماشین کردم، دیدم که چادر را کنار زد و پاهای لختش را بهمن نشان داد. میگفت من به او اعتراض کردم که شما حجابتان را رعایت کن. بعد گفته است که برادر، ما در حال مبارزه هستیم و به این مسائل توجه نکن! که آقای رفیق دوست میگوید من دور زدم و پیادهاش کردم و گفتم ما این چنین مبارزاتی نخواهیم داشت و مبارزه نمیکنیم. پس ببینید که تأثیر منفی دارد روی جریان مذهبی. بعدها یکی دیگر از دوستان هم که رابط صدیقه رضایی بود؛ از او همین مسائل را پرسیدم که آیا چنین مطلبی صحت دارد یا نه؟ که ایشان جواب داد بهشدت صحت دارد و اینها اصلاً پایبند و مقید به مسائل مذهبی نبودند بلکه از تقید مذهبی و شعائر آن استفاده ابزاری میکردند. یک وسیلهای بود که جوانان مسلمان و مذهبی را بهطرف خودشان بکشند. حتی بعد از انقلاب هم همین مطلب بود. من یک روز با یکی از دوستان قدیمیام که در انقلاب بود و عضو سازمان شده بود، در خیابان میرفتیم، رسیدیم به یک ساندویچی و گفتم بیا برویم ساندویچ بخوریم. گفت ساندویچ یک غذای لوکس و رفاهی است و ما فقط در خانههای تیمیمان نان و پنیر میخوریم. اما همین آدمها اگر پایش میافتاد بهراحتی ترور میکردند و آدم میکشتند و قتلهای سیاسی انجام میدادند و لذا یک ابزار و یک وسیله بود برای جذب بچههای مذهبی که اگر یک وقتی دچار تردید میشوند که این سازمان، سازمان مذهبی هست با پایبندی ظاهری به این شعائر و تقید مذهبی بتوانیم اینها را جذب بکنیم. لذا باید توجهداشت که سازمان مجاهدین خلق(منافقین) از ابتدا یک روند فرقهسازی درون خودش داشت. از همان ابتدا؛ روند فرقهسازی آنچنان ادامه پیدا کرد که مسعود رجوی در سالهای اخیر، سازمان را کاملاً به یک سازمان فرقهای مطلق تبدیل کرد چون که تعهدات مذهبی نداشتند و هر آنچه خودشان برداشت میکردند، وارد احکام شرعی میکردند؛ تا آنجایی که میگفتند اگر عکس مسعود در خانه نباشد، در اتاق نباشد؛ نماز باطل است! به اینجا رسیده بودند.
باتوجهبه گرایشات فکری سازمان که مخالف نهضت امام خمینی(ره) و روحانیت بود و همچنین گرایش آنها به مبارزه مسلحانه که اینیکی هم با دیدگاه امام مخالف بود، نقش سازمان مجاهدین خلق(منافقین) را در پیروزی انقلاب چگونه ارزیابی میکنید؟
نهضت امام خمینی(ره) و بعد تبدیلشدنش به انقلاب اسلامی در سال ۵۶ و ۵۷ بهعنوان یک جریان فکری مستقل از بقیه است. اگر ما بگوییم که آنها چه نقشی در این انقلاب اسلامی داشتند، هیچ نقشی نداشتند؛ چون انقلاب اسلامی کاملاً متکی به اندیشه روحانیت، ریشه در اسلام ناب محمدی و تاریخ اسلام دارد و تمام تلاشش این بود که توحید و اسلام را بدون پایهگرفتن از غرب و شرق در ایران پیاده بکند و یک انقلاب بهتماممعنا اسلامی و برای اهداف اسلامی ایجاد بکند و بر نظریه ولایت فقیه پیش برود و تکیهاش بر مردم بود و این ویژگیهای انقلاب اسلامی بود و اما در نقطه مقابل سازمان یک سازمانی بود که التقاط فکری داشت و با مارکسیسم قاطی شده بود. پیشینه تاریخی بهعنوانی که بیاید و خودش را در اسلام و در تاریخ اسلام جستجو کند، نداشت و بلکه در انقلابهای حاضر خودش را جستجو میکرد و سعی میکرد بهعنوان یک جریان مدرن خودش را مطرح کند. متکی به شخصی بود که این شخص بینش اسلامی نداشت، تربیت و عرفان اسلامی نداشت، معنویت اسلامی نداشت و لذا باید جریانات حتی اسلامی را هم در مقایسهبا نهضت امام خمینی(ره) و جریانی که خود حضرت امام راه انداخت؛ بهعنوان یک جریان مستقلی یاد کنیم. وقتی که یک جریان مستقل بدانیم، اینها در سقوط شاه نقش داشتند؛ ولی در اینکه در انقلاب بهعنوان انقلاب اسلامی در آن نقش داشته باشند، نداشتند؛ کمااینکه این بینقشی آنها تبدیل شد به اینکه از معاندین و مخالفین سرسخت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی شدند. چون که اصلاً دنبال یک چنین مدلی نبودند و دنبال یک چنین الگویی از اسلام نبودند؛ الگویشان متفاوت بود اما در دوران مبارزه با یک نوع مدارایی که نیروهای مذهبی و انقلابی داشتند، سعی میکرد که اینها را جذب بکند؛ مثلاً خود روش آیتالله طالقانی جذب اینها بوده است؛ اما زمانی که فهمید جذب نمیشوند از آنها فاصله گرفت. بنابر جذب و عدم اختلاف و نوعی وحدت رویه بود در زمان شاه؛ اما وقتی که انقلاب اسلامی با آن ویژگیهای اسلامی خودش به پیروزی رسید؛ آنها نتوانستند این را تحمل کنند و امام بازهم با حالت مدارا با اینها رفتار کرد تا زمانیکه دیگر مسلم شد که دارند اسلحه انبار میکنند و بهدنبال نوعی فاز مسلحانه با نظام نوپا و جدید جمهوری اسلامی بودند و ترورها را شروع کردند و میزان بسیار بالایی را ترور کردند. پس در حقیقت میتوان گفت که در مدل انقلابی، سازمان نقش داشته است اما در مدل نهضت امام خمینی(ره)، نقشی نداشتهاند کمااینکه به مبارزه و مخاصمه با این نهضت پرداختند.