تشکیلات منافقین قبل از انقلاب فروپاشیده بود
حسين شايان فر
دکتر جواد منصوری را اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهحکم شهید بهشتی دانستهاند. وی از مبارزین فعال علیه رژیم پهلوی بود. از فعالیتهای ایشان باید عضویت در «حزب ملل اسلامی» و «حزبالله» را نام برد. در راستای همین مبارزات دوبار به زندان افتاد. بار اول از سال ۴۴ تا سال ۴۸ و بار دوم از سال ۵۱ تا سال ۵۷ زندانهای مختلف رژیم را تحمل کرد. بهبهانه همین مبارزات و همکاری با گروههای مبارزِ دیگر، با ایشان که اکنون معاون اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی است، درباره مبارزه پیش از انقلاب با محوریت سازمان مجاهدین خلق(منافقین) گفتوگویی کردهایم که در ادامه میخوانید.
علت تشکیل گروههای سیاسی با گرایشهای چپ برای مبارزات چریکی در سالهای ۴۲ بهبعد چه بود؟
از ابتدای دهه ۴۰ یکسری تحولات در سطح بینالمللی و در روابط ایران و آمریکا بهوجود آمد و همچنین بهدلیل فعالیتهای ضدآمریکایی که در ایران گسترش پیدا کرده بود؛ فضای مبارزات سیاسی بهتدریج فعال شد و حتی بعد از مدتی به مبارزات رسمی، قانونی و پارلمانی بسنده نکرد و به سمت مبارزه مسلحانه گرایش پیدا کرد. این گرایش بهسمت مبارزات مسلحانه دلایل متعددی داشت که از جمله آنها بیاثر بودن مبارزات پارلمانی و... یا اینکه تحت تأثیر فضای مبارزات جهانی به سمت مسلحانه رفت. بهگونهای که ما در دهه ۴۰ شاهد سلسله گستردهای از این مبارزات مسلحانه و گروههای تروریستی بودیم که طبیعتاً اخبار این تحولات در داخل ایران، موجی از تمایل به اینگونه مبارزات را بهوجود آورد؛ بهایندلیل حتی حزب توده که مخالف مبارزه مسلحانه بود، از اواسط دهه ۴۰ به مبارزه مسلحانه گرایش پیدا میکند و بعدها گروه بیژن جزنی با نام فدائیان خلق و جریانات مذهبی هم طبیعتاً تحتتأثیر چنین فضایی به مبارزه مسلحانه گرایش پیدا میکنند. البته جریانات مذهبی طبعاً به طور عمده دو شاکله اصلی داشتند:
۱. با حفظ کامل اعتقادات دینی خودشان وارد مبارزه مسلحانه شدند؛ مثل مؤتلفه و فدائیان اسلام و حزبالله و حزب ملل اسلامی؛
۲. گروهی از نیروهای مذهبی با تلفیق و ترکیبی از اسلام و مارکسیسم وارد مبارزه مسلحانه شدند. استدلال آنها هم این بود که مارکسیسم فلسفه علمی است و علم مبارزه را دارد و اعتبار جهانی دارد؛ دنیا تحت حاکمیت مارکسیسم است و ما اگر بخواهیم با امپریالیسم آمریکا بجنگیم؛ حتماً باید با استفاده از همراهی مارکسیسم باشد. لذا چه بهلحاظ اعتقادی و چه بهلحاظ تاکتیکی، همراهی با مارکسیسم و مارکسیستها را لازمه مبارزه و مقدمه پیروزی میدانستند. این وضعیت طبعاً باعث شد که مارکسیسم در کشور ما گسترش پیدا کند. حتی در میان روشنفکران گرایش به مارکسیسم تحت تأثیر فساد و سلطه و جنایات آمریکا و ظلم وابستگان به آمریکا گسترش پیدا کرد. لذا مارکسیسم مکتب مبارزه شد و مکتب آزادیخواهی و حتی مکتب عدالت! و مبارزه مسلحانه به عنوان خط مشی اصلی این جریان شد و به تعبیر خودشان مبارزه مسلحانه استراتژی اصلی مارکسیسم بود.
بعد از ۱۵خرداد بهتدریج در میان مجموعههای اسلامی هم گرایشات به مبارزه مسلحانه بیشتر شد. اما درعینحال بین مجموعه مسلمان این اختلاف وجود داشت که عدهای معتقد بودند، ما باید به مارکسیسم اقتدا و همکاری کنیم و ابتدا با امپریالیسم آمریکا بجنگیم؛ ولی جریان دیگر مذهبی معتقد بود که خطر شوروی و مارکسیسم برای ما مانند خطر امپریالیسم غرب و سرمایهداری است. بنابراین ما با مارکسیستها و مارکسیسم همراهی نمیکنیم. اختلافاتی که بهویژه از سال ۵۰ به بعد خیلی آشکار شد. جریان التقاطی در علنیترین شکل آن، سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بود و جریان اصیل مذهبی که اصالت خودش را تا آخر حفظ کرد، حزب ملل اسلامی، حزب مؤتلفه و حزبالله بود.
آیا مشی مبارزاتی گروههای چپ بهویژه سازمان مجاهدین خلق(منافقین) با مشی حضرت امام هماهنگی داشت؟
سازمان مجاهدین خلق(منافقین) طبعاً با دیدگاههای حضرت امام خمینی(ره) هماهنگی نداشتند. اولاً در شناخت آنها از اسلام قطعاً نقطهنظرهای متفاوتی بود. دوم اینکه در ائتلاف با مارکسیسم، تضاد آشکاری با دیدگاه امام داشتند. اما سازمان میدانست جایگاه و پایگاه نفوذ امام را در کشور ندارد؛ و لذا تظاهر میکرد به اینکه مخالفتی با حضرت امام ندارد و حتی گاهی بهاصرار و بهدروغ تظاهر میکرد که امام از منافقین حمایت میکند. بهخصوص از سال ۵۰ که اینها موفق شدند نظر مثبت تعدادی از آقایان روحانی را جلب کنند و این را ملاک و دلیلی قرار دهند که سازمان با مواضع حضرت امام مغایرتی ندارد و همچنین از نظر مبارزاتی هم مورد تأیید است.
از سال ۵۳ بهبعد، کسانی که از ابتدا منافقین را تأیید میکردند، جدا شدند و بهاینترتیب بهطورکلی با دهه ۴۰ تفاوت کرد. رسماً سازمان در واقع یک مجموعه مستقلی شد برای خودش که طبعاً حمایت روحانیون را نداشت، حمایت بسیاری از مردم را نداشت و فقط بخشی از روشنفکران و دانشگاهیان و تعدادی جوانان و نوجوانان که صرفاً به مبارزه فکر میکردند، به سازمان پیوستند.
تأثیر گرایشات مارکسیستی بر روند همکاری سازمان با گروههای مبارز دیگر بهویژه مذهبیها، چهطور بود؟
تا سال۵۲، تعداد زیادی از گروههای مذهبی و شخصیتهای مبارز تصورشان این بود که میتوانند اشتباهات سازمان را تصحیح کرده و با این سازمان در آینده همکاری داشته باشند، ولی از سال ۵۲ مشخص شد که سازمان دوستی با مردم عادی و یا همراهی روحانیون با خودش را صرفاً یک ابزار و سکوی پرشی برای خودش و موقعیت خودش میداند و بهاینترتیب به هیچیک از نظرات مردم و روحانیون اعتنا نمیکند. بهایندلیل از سال ۵۳ بهبعد، دیگر شاهد استقبال روحانیون از همکاری با سازمان مجاهدین خلق(منافقین) نیستیم و حتی میبینیم آنهایی که قبلاً به سازمان پیوستند، جدا میشوند. و به این ترتیب حتی در داخل زندان هم، تعداد بسیار زیادی از افراد مذهبی از سازمان جدا میشوند و حتی حاضر نمیشوند سفرهشان یکی باشد و میگویند سفره ما را جدا کنید. البته اینها مسائلی است که در اوج اختلافات و در سالهای ۵۴ و ۵۵ در زندان بهوجود میآید.
ارزیابی شما از فعالیتهای سازمان، در پیشبرد مبارزات با پهلوی چگونه است؟
در ابتدا تصور میشد که سازمان بتواند یک روش و یک فرهنگ انقلابی را در میان نیروهای مذهبی بهوجود بیاورد و بهاینترتیب مبارزه علیه سلطه طاغوت گسترش و عمق پیدا کند؛ اما واقعیت این است که خیانتهای سازمان، ضربه سختی به نیروهای مبارزاتی بود؛ تعداد زیادی نیروهای اصیل از بین رفتند، همچنین دچار اختلاف و تفرقه شدند؛ بهاینترتیب همانطور که حضرت امام در یکی از صحبتهایشان فرموده بودند زیان اینها برای اسلام بیشتر از نفع آنهاست، واقعاً همینطور شد. سازمان تحتتأثیر شعارها و فضای مبارزاتی دهه ۴۰ و باتوجهبه آشنایی ناقصی که با مبانی اسلامی داشت، التقاط اسلام و مارکسیسم را انتخاب کرد. درنتیجه رفتار دوگانهای را با گروههای مذهبی داشت؛ ازیکطرف درظاهر خیلی سعی میکرد که آنها را جذب کند و با آنها همراهی نشان دهد، ولی در واقع اعتقادی به نیروهای مذهبی نداشت.
بهعنوان مثال موردی را اشاره بکنم که در سال ۱۳۵۴ در زندان، اشکالات سازمان را در دوازده محور جمعبندی کردم؛ و با یکی از سران سازمان در زندان به نام محمود عطایی این مطالب را مورد بحث قرار دادم. جالب این است که تقریباً تمامی این موارد را محمود عطایی قبول داشت. ولی میگفت ما ممکن است اینها را تصحیح بکنیم، اما اعتراف نمیکنیم که اشتباه بوده است.
دوازده محور اشکالی که اشاره کردید چه مواردی بودند؟
اولین مطلبی را که مطرح کردم این بود که اصلکردن مبارزه و فراموشکردن اخلاق و معنویت اشتباه است. سازمان تمامی اهداف خود را به مبارزهکردن در راستای آمال و اهداف معطوف میداشت و درنتیجه بسیاری از ارزشهای اخلاقی و بعد معنوی را به فراموشی سپرده بود و بدینترتیب، فساد و قدرتطلبی در میان افراد سازمان شکل گرفته بود، بهطوریکه انجام فرایض و ارزشهای اخلاقی، اهمیت خود را از دست داد.
دوم، بیتوجهی به مبانی اعتقادی و رعایت احکام شرعی برای رعایت چهره روشنفکرانه و خوشامد دیگران؛ مخصوصاً مارکسیستها، باعث شد بسیاری از مبانی اعتقادی ازجمله اعتقاد به حضور و ظهور امام زمان علیهالسلام و حتی رعایت احکام شرعی مانند مرجعیت و تقلید و یا توجه به مسائلی مانند طهارت و غیره مورد بیاعتنایی سازمان قرار گیرد. بهطوریکه اینگونه مقولات را غیرانقلابی و غیرمفید میدانستند.
سوم، در چنین شرایطی، جنگ مسلحانه شهری که تئوری اصلی آنها برای رسیدن به قدرت بود، نتوانست تودههای مردم را با خود همراه کند و درنتیجه سازمان پِیدرپِی ضربات زیادی خورد. بسیج مردم و متشکلکردن آنها نیاز به شعارها و حرکتهایی متناسب با جامعه ایران داشت که جنگ مسلحانه نمیتوانست چنین هدفی را تحقق بخشد.
چهارم، از نظر سازمان، مسئله وحدت نیروها بهاندازهای اهمیت داشت که پیوند و وحدت با مارکسیستها را اصل اساسی برای مبارزه با رژیم قرار داد؛ بهطوریکه مخالفین وحدت با مارکسیستها را مرتجع میدانست. تحریم کتابهای ضدمارکسیستی و دفاع از اصول ماتریالیستی یا دیالکتیک نمونههایی از این تفکر است. کتابهای شهید مطهری، کتابهای مرحوم علامه طباطبایی، کتابهای دکتر شریعتی توسط سازمان تحریم شد؛ برای اینکه میگفت اینها تفکرات ضدمارکسیستی است.
پنجم، در موارد زیادی مانند انحراف سازمان، سابقه سوء بعضی از افراد؛ سازمان حقایق را کتمان میکرد، اخبار برای حفظ موقعیت و تبلیغ برای سازمان، جعل و به شکل گمراهکنندهای منتشر میشد؛ بهطوریکه بعد از کشف واقعیتها موجب یأس و سرشکستگی تعداد زیادی از مبارزان شد؛ نظیر داستان حمایت امام خمینی(ره) از سازمان در پی ملاقات حسین روحانی در نجف که در سال ۵۲ پخش شد و اصلاً واقعیت نداشت و امام هیچگاه از آنها حمایت نکرد.
ششم، سازمان تلاش گستردهای در اقناع افراد به هر قیمتی داشت و برای جذب افراد و حفظ آنان، هرگونه خلاف و اشتباهی را به شکلی توجیه میکرد. بههمیندلیل تحلیلهای ضدونقیض و توضیحات غیرواقعی به امری عادی در میان اعضای سازمان تبدیل شده بود؛ نظیر جریان قتل شریفواقفی، مرتدشدن تعدادی از اعضا در مشهد و شیراز، ارائه تحلیلهای غلط از جریانها.
هفتم، سازمان برای اثبات حقانیت مبانی خود و رد مواضع دیگران؛ بسیاری از واقعیتها را نادیده گرفت. بیتوجهی به خیانتهای مارکسیستهای شوروی در طول تاریخ مبارزات و وجود افراد ناسالم و همچنین بیتوجهی به نفوذ و موقعیت روحانیون در ایران نمونههایی از این بیتوجهی و برخوردها بود.
هشتم، افراط و مغالطه در مورد مؤسسین در بعضی از اعضای سازمان بهقدری بود که این تصور را در افراد بهوجود آوردند که آنها انسانهایی استثنائی و بدون اشتباه هستند. نقل شرح زندگی آنان بهگونهای که آنان را در زمره قهرمانان بزرگ تاریخ میآورد، شرح و تفسیر نظریات آنان بهشکل خاص و ترجیح آنان بر دیگران. جملهای که بارها آنها تکرار میکردند این بود: «تدوین ایدئولوژی علمی اسلام توسط رهبران سازمان کاری بینظیر در طول تاریخ اسلام بوده است.» این نمونهای از جملاتی است که مرتباً تکرار میشد و متأسفانه بعضی از افراد بدون توجه بهواقعیت، آن را تکرار میکردند؛ یعنی اینکه این آقایان برتر از امثال شیخ طوسیها و شیخ مفیدها و... بودند.
نهم، ارائه تفسیرهای خودسرانه از قرآن، آیات و روایات و مخصوصاً عباراتی از نهجالبلاغه مطابق نظر و میل خودشان که تفسیر و تعبیر میکردند. بهطوریکه برای توجیه هر یک از کارهای خود، آیه و روایتی را در توجیه آن نقل و تحلیل میکردند. توجیه و تفسیرهای مادی و به قول خودشان علمی از آیات و روایات روش متداولی بود. در بین اعضای سازمان که بعضاً خودشان قادر به قرائت متن عربی نبودند، قرآن را تفسیر و مطالب مورد نظر را به آنان نسبت میدادند. برداشتهای غلط و تفسیربهرأی، امر رایجی در میان اعضا بود. این جریانی که حسین احمدیروحانی میرود در نجف خدمت امام و یک مقدار از قرآن و نهجالبلاغه را میخواند، امام میگوید که اینها خیلی خطرناک هستند و مثل آن یهودیای هستند که رفته بود، نهجالبلاغه را حفظ کرده بود و آمده بود و سوءاستفاده کرد.
دهم، سازمان هرچند راههای مبارزاتی و تفکرات گروههای ملیگرا را مردود میدانست، ولی از آنها در مقابل جریان اسلامی و پیروان امام خمینی(ره) حمایت میکرد. از نظر سازمان، مبارزات فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی و نهضت اسلامیشدن صنعت نفت بیثمر و غیرعلمی بود. چون همراه با نظریات مارکسیستی نبود؛ برخوردهای متکبرانه، نادیده گرفتن زحمات و مبارزات دیگران، برخوردهایی از مواضع بالا، روش جاری و متداول اعضای سازمان بود. علت اینگونه برخوردها را در موفقیتهای سازمان و برتری آنها بر دیگر گروهها میتوان جست.
یازدهم، خودمحوری و تحقیر دیگران.
دوازدهم، ترور شخصیت مخالفان، اهانت، برچسبزدن، تهمتزنی را سازمان برای تثبیت موقعیت خود به هواداران آموزش میداد؛ بهطوریکه بعضی از افراد از ترس اتهام و متهمشدن، یا جذب سازمان میشدند و یا در مقابل آن سکوت میکردند. آثار و پیامدهای هر یک از موارد فوق در عملکرد سازمان قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مقدار زیادی پیدا شد.
اعلامیه تغییر مواضع چهتأثیری در زندان و خارج از زندان گذاشت؟
در واقع خط بین اعضای سازمان و مخالفین کاملاً مشخص شد و کاملاً از هم جدا شدند و سازمان نتوانست دیگر مثل گذشته توجیه بکند و یا فریب بدهد و از این نظر ریزش زیادی در اعضای سازمان داشت. بسیاری از اعضای سازمان دیگر به آنها و به تجزیهوتحلیلهای آنها، به مدیریتشان، به هدایتشان و به آموزشهایشان بیاعتنایی کردند و سازمان بهایندلیل خیلی هم ناراحت بود و بسیار تلاش زیادی کرد تا توجیه کند و در واقع به نوعی اوضاع را به گذشته برگرداند. در سال ۵۶ سازمان تمام شد. چون در بیرون تمام یا نود درصد نیروهایشان دستگیر یا کشته شده بودند و در داخل زندان هم منزوی شده بودند. در واقع از ابتدای سال ۵۷ وضعیت سازمان مجدداً به طور جدیدی احیا شد؛ بهایننحو که اعضای سازمان که در زندان بودند، به تدریج آزاد شدند و کسانی هم که در بیرون پراکنده بودند بهتدریج دور هم جمع شدند؛ باتوجهبه فضایی که وجود داشت و سازمان را در واقع نوسازی کردند و بهظاهر مشی مبارزه مسلحانه را کنار گذاشتند و شروع کردند به فعالیت در شکل تبلیغاتی و سیاسی و حضور در اجتماعات مردمی و بهخصوص جذب نیروهای جدید بهویژه از میان نوجوانان و جوانانی که به جریان انقلاب پیوسته بودند و از گذشته و ماهیت سازمان خبر نداشتند. لذا اعضای سازمان در سال ۵۸ حدود نود درصد از کسانی بودند که در سالهای ۵۶ یا ۵۷ عضو سازمان شده بودند.
در مناسباتی که منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی شد سازمان چقدر حضور تشکیلاتی داشت؟
اینها بهاینصورت عمل نمیکردند؛ بهخاطراینکه نمیخواستند در جریان انقلاب قرار بگیرند، ولی بههرحال یکسری تشکلهای جداگانه و محفل و برنامههای جدا داشتند. سازمان علیرغم این ضرباتی که خورده بود و کلاً اعتماد خودش را در میان مردم از دست داده بود، ولی اینها بههیچعنوان زیر این بار نمیرفتند که پایگاهی ندارند. بلکه معتقد بودند که تمام انقلاب در دست اینهاست. در صحبتهای گردانندگانشان این طور عنوان میکردند و لذا در آبان ماه ۵۷، زمانی که مرحوم آیتالله طالقانی و عده دیگری از زندان آزاد میشدند، محمدرضا سعادتی به این آقایان میگوید رفتید بیرون، به امام پیغام بدهید که مبادا دولت تعیین کند، ما دولتمان را تعیین کردیم؛ کادرمان هم مشخص است، اگر شما دولت تعیین کنید، ما با شما همکاری نمیکنیم و شما شکست میخورید؛ این حرف در آبان ۵۷ و از زندان اوین است! محمدرضا سعادتی هم جاسوس شوروی است. منظور این است که علیرغم وضعیتشان اینها چه ادعاهایی داشتند؛ شارلاتان بازی!
عدم تقید به مسائل مذهبی از سوی نیروهای سازمان که این اواخر دیگر معروف شده بود، چه تأثیری داشت در همکاری با گروههای مبارز؟
طبعاً گروههای مبارز انتظار نداشتند که سازمانی که نام اسلامی را بر خودش گذاشته است و با همین عنوان میخواهد افراد را جذب کند و بعداً اگر بتواند حکومت را به دست بگیرد، این چنین دروغ بگوید و تهمت بزند و دیگران را از صحنه خارج بکند و نسبتبه مبانی دینی بخواهد نوعی انحراف بهوجود آورد، مثلاً بهعنواننمونه اینها بحث مرجعیت دینی را قبول نداشتند، میگفتند ما از همه مراجع بیشتر میفهمیم و اسلام واقعی را ما درک کردهایم. خیلی جدی این اعتقاد را داشتند. یعنی اینها هر کتاب مارکسیستی را ممکن بود خوانده باشند، ولی یک بار به یک رساله عملیه برای یک مسئله شرعی مراجعه نمیکردند و هرکار دلشان میخواست، میکردند. خودشان را مسلمان میدانستند درحد بالاتر از مراجع و علامه طباطبایی و شهید مطهری میگفتند اینها اسلام را نفهمیدند و ما فهمیدیم.
با این شرایط خانههای تیمی که داشتند و موازین شرعی رعایت نمیشد؛ مبارزین مذهبی چه نظری داشتند؟ طرد نمیکردند یا برخورد خاصی نداشتند؟
افشای مسائل غیراخلاقی در خانههای تیمی نفرت عجیبی بین افراد مذهبی نسبتبه سازمان بوجود آورد. نهایت سازمان بهطوردائم توجیهش این بود که کسانی که اینکار را کردند، اینها فرصتطلب هستند و اینها انحرافی هستند و اینها اعضای سازمان نیستند.