دشمن مردم؛مروری بر تاریخچه سازمان مجاهدین خلق(منافقین) از آغاز تا پیروزی انقلاب

حامد رودکي

کشتار مردم در ۱۵خرداد۴۲، گونه‌ای متفاوت از مبارزه را منجر شد. کسانی که پیش از این در راه مبارزه برای اصلاحات قدم برمی‌داشتند، اکنون تنها به براندازی رژیم شاه فکر می‌کردند. امام خمینی(ره) نیز اگر تا دیروز در سخنرانی‌هایشان شاه را نصیحت می‌کردند اما روند مبارزات ایشان و نهضت انقلابی‌شان، پس از خرداد۴۲ به سوی حذف رژیم شاه پیش رفت. یکی از تأثیرات مهم وقایع خرداد۴۲، ایجاد گروه‌های چریکی مسلحانه بود. در واقع گروه‌های سیاسی از تلاش‌های خود برای اصلاح جامعه ناامید شدند و تنها راه مبارزه با رژیم را مبارزه مسلحانه دانستند.
سازمان مجاهدین خلق(منافقین) دو سال پس از کشتار خونین۴۲، توسط سه‌تن از اعضای نهضت آزادی پایه‌گذاری شد. آ‌ن‌ها ازهمان ابتدا با آموزش‌های غیراسلامی و گاه آموزش‌های انحرافی رشد یافته بودند. به‌عنوان نمونه محمد حنیف‌نژاد که تحصیل‌کرده دانشکده کشاورزی کرج نیز بود، در دوران متوسطه در جلسات فردی به نام «حاج‌یوسف شعار» شرکت می‌کرد و تحت تأثیر وی بود. حاج‌یوسف شعار از وابستگان جریانِ سلفیِ شیعی و پیرو مسلک «شریعت سنگلجی» بود که تفسیرهای قرآن وی متفاوت با سیره ائمه اطهار و تفسیربه‌رای بود. حنیف‌نژاد در ۲۶سالگی به همراه سعید محسن (مهندس راه‌وساختمان) و عبدالرضا نیک‌بین رودسری که اصلاً کمونیست بود و تحصیلات دانشگاهی خود در رشته ریاضی را نیمه‌تمام گذاشته بود، تصمیم به ایجاد سازمانی گرفتند تا بتوانند در برابر رژیم شاه مبارزه کنند. یک سال بعد علی‌اصغر بدیع‌زادگان (مهندس شیمی) به این جمع پیوست. آن‌ها در ابتدا تحت تأثیر نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان قرار داشتند.
این گروه درحالی‌که هنوز نام مشخصی نداشت، در آغاز با مطالعه کتب بازرگان، طالقانی، احمد کسروی، کتب مارکسیستی، قرآن و نهج البلاغه شروع کرده و تحت تأثیر انقلاب‌های مارکسیستی دنیا، چندین جزوه آموزشی را برای نیروهای خود تهیه کردند. اولین جزوه آن‌ها «شناخت» نام داشت که آن را حسین احمدی‌روحانی نوشته بود. در این جزوه، اصول شناسایی دینامیک را به عنوان اصول علمی پذیرفته بودند. آن‌ها در ابتدا دو تفکر متفاوت و متضاد اسلام و مارکسیسم را با هم در آمیخته بودند.
کتاب‌های دیگری از جمله« تکامل» نوشته علی میهن‌دوست که اصل تکامل داروین را مورد پذیرش قرار داد، همچنین «راه انبیا، راه بشر» از کتب آموزشی اولیه بودند.
این تشکیلات، چند گروه را در درون خود تشکیل داده بود. از جمله: «گروه ایدئولوژی» که کتاب‌های آموزشی را تدوین کردند،«گروه سیاسی»، «گروه کارگری»، «گروه روحانیت» و «گروه مطالعات روستایی».
پس از مطالعات فراوان، این گروه مبارزه مسلحانه را خط مشی خود قرار داد. آن‌ها که با فرض علم مبارزه‌بودن مارکسیسم درصدد توجیه علمی دین، یعنی توجیه مارکسیستی اسلام برآمده بودند بسیاری از مبانی فکری و تشکیلاتی‌شان را از آن‌ها کپی برداشتند. از جمله اصل کمونیستی «مرکزیت دموکراتیک» که بر اساس آن همه اعضا می‌بایست دستورات و خط ‌مشی رهبری را بدون هیچ حرفی ‌بپذیرند. آن‌ها مائو و لنین را ادامه‌دهنده راه انبیا می‌دانستند!
اعضای اولیه این گروه با انتخاب خط مشی مسلحانه، دو راه برای خود در نظر داشت؛ یکی، آموزش در درون کشور که این به‌دلیل شرایط خفقان پس از خرداد۴۲ و به‌خصوص سرکوب چریک‌ها در واقعه سیاهکل تقریباً ناممکن می‌نمود. دوم، آموزش خارج از کشور. این گزینه انتخاب خوبی به‌نظر می‌رسید هرچند ماجراجویی فراوانی داشت. پس از رایزنی‌های فراوان، سرانجام آن‌ها با سازمان فلسطینی الفتح، برای آموزش به توافق رسیدند. اولین گروه اعزامی برای پیوستن به اردوگاه‌های الفتح ابتدا به دوبی رفتند تا از آنجا عازم شوند. اما به دلایلی توسط پلیس دوبی دستگیر شدند و پلیس آن‌ها را آماده تحویل به ایران کرد که این اتفاق باعث لو رفتن این تشکیلات می‌شد. اما هواپیمای حامل آن‌ها توسط سه‌تن از اعضا به نام‌های رسول مشکین‌فام، سیدمحمدصادق دربندی و حسین احمدی‌روحانی ربوده و به بغداد برده شد. آن‌ها در آنجا نیز پس از مدتی با وساطت سازمان الفتح عازم اردن شدند و دوره‌های چریکی را در اردوگاه‌های الفتح آغاز کردند. تا سال۵۰ حدود ۲۲نفر از اعضا آموزش‌ها را از سر گذرانده بودند. در داخل نیز اعضای این گروه برای خرید اسلحه اقداماتی کردند و در این راه با کسی به‌نام شاهمراد(الله‌مراد؟) دلفانی رابطه برقرار کردند؛ درحالی‌که وی از اعضای ساواک بود. بدین‌گونه بود که این تشکیلات تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. در شهریور۵۰ تقریباً اکثر اعضا از جمله رهبران آن دستگیر شدند و پس از مدتی توسط دادگاه‌های رژیم پهلوی حکم اعدامشان صادر شد. تنها فردی از اعضای مرکزیت که اعدام نشد، مسعود رجوی بود. وی به‌دلیل همکاری‌های گسترده با ساواک و دادن اطلاعات باارزش به آن‌ها، از اعدام گریخت.
این‌گونه بود که این تشکیلات پیش از انجام هرگونه حرکتی از هم پاشید. تازه در این زمان بود که اعضای زندانی این گروه مسلحانه، در جستجوی نامی برای خود برآمدند و سرانجام نام سازمان مجاهدین خلق(منافقین) را برای خود برگزیدند. پس از این کسانی که باقیمانده بودند هر روز بیشتر در دامان مارکسیسم غلتیدند تا درنهایت در سال۵۴، این گروه تحت ریاست تقی شهرام، با انتشار اعلامیه تغییر ایدئولوژی، رسماً خود را مارکسیست نامید و در این راه اعضای مخالف تغییر ایدئولوژی را حذف فیزیکی کرد.
اعلام مواضع مارکسیستی توسط سازمان در اعلامیه تغییر مواضع، قطع کمک‌های مردمی و ایجاد موجی از مخالفت از سوی علما و مبارزین را برای آن‌ها درپی داشت. نقطه‌ضعف عمومی اعضای این گروه، اعترافات و همکاری گسترده آنان به‌محض دستگیری توسط ساواک بود، که این عامل به نیروهای مذهبی نیز ضربه وارد می‌کرد. مهمترین دلیل اعترافات اعضای دستگیرشده منافقین را باید در نداشتن اعتقادات مذهبی جستجو کرد؛ چراکه بیشترین اعترافات قبل از انقلاب از همین نیروها گرفته شد. این درحالی بود که بنابه اسناد موجود و خاطرات افراد مبارز در سال‌های پیش از انقلاب، نیروهای مذهبی کمترین اعترافات و همکاری را با ساواک داشتند.
پس از دستگیری‌های گسترده به‌دلیل همکاری‌های وحید افراخته با ساواک بود که سازمان رسماً بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک خود را در مهر۵۴ منتشر کرد. دلیل انتشار این بیانیه، اعترافات افراخته به مارکسیست‌شدن اعضای سازمان بود. البته پیش از این ساواک، این گروه را «مارکسیست اسلامی» می‌نامید که اکنون نظر ساواک توسط آن‌ها تأیید شده بود.
این اقدام به مبارزین مذهبی نیز صدمه وارد کرد؛ زیرا ساواک بهانه‌ای به‌دست آورد تا مبارزان از هر نوع آن را مارکسیست بنامد. در چنین شرایطی مبارزان مسلمان دچار نوعی ناامیدی از مبارزه مسلحانه شدند و البته باعث شد تا با آگاهی بیشترِ نیروهای مذهبی نسبت به این گروه‌ها، نگاه مبارزان مسلمان بیشتر به نهضت امام معطوف شود.‌‌‌
نماد چهره منافقانه در این تشکیلات را باید در شخصیت مسعود رجوی دید. وی که کمی پیش از ضربه شهریور۵۰ توسط حنیف‌نژاد به مرکزیت گروه راه یافته بود، پس از اعترافات و همکاری‌هایش با ساواک توانست خود را از اعدام نجات دهد. رجوی با اعلام مواضع مارکسیستی تشکیلاتشان و پس از دیدن عکس‌العمل منفی مبارزان مذهبی، درحالی‌که برخی زندانیان معتقد بودند وی مارکسیست‌شده، با سوء‌استفاده از شرایط ایجاد شده سعی کرد با علنی‌کردن مشی مارکسیستی تشکیلات مخالفت کند. این درحالی بود که شخصی مثل علی میهن‌دوست که از دو سال قبل از اعلام مواضع، مارکسیست‌شدنش را به رجوی اعلام کرده بود، با مخالفت اعلام رسمی آن توسط رجوی مواجه شد. حتی رجوی وی را به عنوان امام جماعت انتخاب و پشت سرش نماز می‌خواند و به اعضای مارکسیست‌شده دیگر هم توصیه می‌کرد «نماز تاکتیکی» بخوانند. وی با این شخصیتِ منافقانه خود توانست رهبری اعضای باقیمانده این گروه را در زندان در دست بگیرد. هرچند که آن اعضا اکثراً به ماهیت منافقانه رجوی پی‌برده بودند اما وی را به رهبری قبول کردند.
در فضای خارج از زندان، پس از مدتی تقی شهرام به این نتیجه رسید که مبارزه مسلحانه از همان آغاز نیز نادرست بوده است. وی به خارج سفر کرد و در این مدت این تشکیلات تقریباً از هم پاشید و به گروه‌های مارکسیستی، پیکار، آرمان و... تبدیل شدند. تا سال۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اسمی از این گروه نبود و در حقیقت بازسازی گروهک منافقین، پس از انقلاب آغاز شد.