آسیبشناسی یک گروه تروریستی
نویسنده :در گفتوگوی «راهنما» با حمیدرضا نقاشیان
گفتوگو با حمیدرضا نقاشیان در بعد از ظهری بهاری در دفتر کارش و به مدت چهار ساعت انجام گرفت. هدف از این مصاحبه به نظریهای برمیگردد که درباره ترور مقام معظم رهبری مطرح میشود؛ نظریهای که بنا بر آن عدهای این ترور را به گروه فرقان نسبت میدهند و عدهای به سازمان مجاهدین خلق (منافقین). البته این گفتوگوی طولانی به طرح این نظریه بسنده نکرد و به مسائل زیادی از جمله ایدئولوژی فرقان، ارتباط منافقین با فرقان و مطالبی که شاید برای اولین بار مطرح میشود پرداخت.
*آنچه که باید راجع به فرقان گفته شود و تاکنون کمتر به آن پرداخته شده را خودتان آغاز کنید تا سوالاتمان را مطرح کنیم.
«بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله الذی هدانا لهذا وماکنا لنهتدی لولا ان هدانا الله»
برای درک جامع از مواضع گروه فرقان، نگاه به این گروه از سه زاویه اصلی لازم است:
• ابتدا انحراف فکری و ایدئولوژیک این گروه؛
• سپس ساختار تشکیلاتی گروه فرقان، قبل و بعد از انقلاب؛
• و نهایتا آثار جنایت این گروه و تأثیرآنها در انقلاب اسلامی ایران.
معتقدم اگر از این سه منظر به تجزیه و تحلیل این گروه بپردازیم، شاید بتوان بسیاری از سئوالهایی که نسل امروز یا حتی نسلهای آینده با آن برخورد داشته باشند، در فضای درک و استنباط مکشوف و روشنتر بشود.
گروه فرقان در نگاه به ساختار شکل و محتوای آن، محدود به تفکر حبیبالله آشوری، اکبرگودرزی، عباس عسگری، علی حاتمی، حمید نیکنام و... نبود و نیست و نخواهد بود چرا که در ماهیت آن، مبارزهای نهادینهشده با موجودیت و ساختار و آثار و تفکر روحانیت و حوزههای علمیه است و به نظر من، همین امر بستر بروز و ظهور تشکیلاتیِ فرقان است. اگر چنانچه جامعه ما این بستر و این زمینه را در قاموس فرهنگی خود نداشت، شاید گروه فرقان با این ابعاد، مورد استقبال جوانها واقع نمیشد و شاید آنقدر به آلودگی جنایی دست نمییازید.
بررسی تفکر فرقان در میدان بروز تفکر منهاییگری که مرحوم شهید مطهری این عبارت را استفاده میکرد و اسلام منهای روحانیت را در قالب این کلمه موجز تعریف میکرد، یک بستر بروز و ظهور در ایران معاصر و یک بستر بروز و ظهور در دورههای مختلف تاریخ اسلام دارد.
اساساً همه ساختارهایی که با تفکر ایدئولوژیک و یا دین برخورد دارند، به طور طبیعی از دینِ ناب فاصله میگیرند و فرقان هم یکی از اینهاست. این انحراف بعد از پیامبر اکرم (ص) دیده میشود، ایشان که از دنیا رحلت کردند، هنوز بدن مطهرشان کفنودفن نشده بود که فضای انحراف فراهم شد. بستر انحراف از قدرتطلبی، ثروتاندوزی و حکومت از نوع دنیاطلبی آن که زندگی در نکبتهای اسراف و تبذیر و تعیّش و ظلم و بیداد خلاصه میشد شروع و خدا فراموش شد. حق نادیده گرفته شد و مبارزه با حقی که همه اصحاب حضرت رسول (ص) آنرا میشناختند و میدانستند که حضرت رسول خیلی واضح و دقیق برای همه گفته بودند، آغاز شد. جریان غدیر برای همه علنی شد و همه میدانستند که حق ناب کجاست، اما سعی کردند، حق را محدود جلوه دهند، اما به مسیر خودشان وسعت تبلیغاتی و تأثیرگذار بدهند. از همان زمان این انحرافات شکل میگیرد. انحراف در شکل و در محتوا.
بعد از انتقال حوزه از نجف به ایران، شاهد جریانات متعدد با انحرافات فکری هستیم که هر کدام از اینها فصل مشابهی است. اینجا به عنوان یک مقدمه عرض میکنم که فرقان یکی از صدها انحراف فکریای است که در بستر حیات اسلام به وجود آمده است. زمینهاش همین بحث منهاییگری است. جوانانی که انگیزه دینی و انقلابی دارند، انگیزه قهرمانی و فداکاری دارند، در یک فضای جذاب در سال ۱۳۵۵ دور هم جمع میشوند. محافلی مثل جلسات «کهفیون» با تفسیر داغ سیاسی، اجتماعی از سوره کهف، این فضا برای خیلیها جذاب بود. صرف نظر از اینکه چقدر حق بود یا واقعی بود و چه میزان عمق داشت. چقدر با اصل تفاسیر بزرگان و عالمان علم تفسیر انطباق داشت و هدایت واقعی و ناب میکرد. نگرش انقلابیسیاسی از منظر دین، افراد را جذب میکرد. البته در همان مقاطع هم بزرگانی بودند که به این نوع جلسات و این تفاسیر، اشکالات جدی میگرفتند، اما چون فضای انقلابی در مبارزه علیه رژیم شاه یک شاخص کلان بود، برخوردها تحت تأثیر آن قرار میگرفت و افراد کمی بودند که در مواجه با چنین انحرافاتی موضع میگرفتند و ساکت نمیماندند، از جمله این افراد استاد شهید مرتضی مطهری رحمه الله علیه بود که ایشان با اولین مواجهه حساس شدند و انگیزه مطالعه و دقت برای ورود بیشتر در فضای فکری و ذهنی این بچهها پیدا کردند و تقاضا کردند که اطلاعات و مکتوبات اینها را جمعآوری کنیم و در اختیار ایشان قرار دهیم تا بتوانند تحلیل صحیحی نسبت به مواضع اینها ارائه دهند.
*این وظیفه بر عهده شما گذاشته شد؟
بله، البته من هم یکی از این افراد بودم، چون بعداً متوجه شدم که مرحوم مطهری، از دو سه مسیر این اطلاعات را دریافت میکردهاند. من هم در برخی جلسات بچههای فرقان در آن ایام شرکت میکردم و ابتدا از طریق مرحوم عباسعلی ناطقنوری و بعد هم مستقیم با ایشان ارتباط داشتم؛ بسیاری از کتابها، اعلامیهها، فصلنامهها و یا انتشارات اینها را به دست شهید مطهری میرساندیم.
به نظر میرسد دیدگاه تفکر اسلام منهای روحانیت، ناشی از تکبر تشکیلاتی است. می گویند اگر روحانی بیاید و عضو ما شود و آن جوری که ما می خواهیم مبارزه کند ما آن روحانی را قبول داریم؛ اما بدون تشکیلات ما، او را قبول نداریم.
*با توجه به اینکه گودرزی سابقه طلبهگی داشته است، یا آشوری که روحانی بود؛ اگر یک روحانی پیدا میشد که تفکرات اینها را مطرح میکرد، اینها میپذیرفتند. به این دلیل آیا میشود گفت که ایده اسلام منهای روحانیت، تقابل از ریشه با روحانیت نیست. از روی تکبر تشکیلاتی است؟
اگر بخواهیم وارد نمای بیرونی جریان فرقان در برخورد با روحانیت شویم، یک جریان ضدروحانی نیست چرا که با روحانیت مأنوس است. در مساجد اسکان تبلیغ دارد ولی در ماهیت، انتقاداتی به حوزه دارد. برخورد گودرزی با روحانیت همیشه تفکیک کننده است بعضی از افراد را «خدایی» میداند و برخی را «اوقافی» و حامی دستگاه حاکم و در موضع فردی و شخصی، نپذیرفتن شخص گودرزی در ساختار روحانیت به عنوان یک عنصر برجسته، عقدههایی را در وی ایجاد کرده است که این در خصلت او اثرگذار بوده است و این اثرگذاری با لطائفی به مجموعه منتقل شده بود، ولی اساساً اینها نماد ضدروحانی ندارند؛ چرا که با آخوند مسجد حشر و نشر دارند البته تا وقتی که در عمق فهم و درک و انحرافات افشا نشده باشند. روحانیت هم با اینها دو گونه برخورد کردهاست: بعضی قبولشان داشتهاند ولی از ترس تکفیر در میان هم سلکانشان اینها را بظاهر طرد میکردند و برخی اصلا قبولشان نمیکردند که این گروه اخیر یا باسواد بودند و انحراف را میفهمیدند و یا از روی ترس نسبت به دستگاه اینها را نمیپذیرفتند. فرقان، هیچ کجا علیه روحانیت موضع رسمی نداشته است. چه بسا از بعضی بزرگان روحانی در بیانات و مکتوباتشان تجلیل هم کردهاند. در عین حال مواضع دکتر علی شریعتی آنجا که موضع لجوجانه دارد در شکل دادن به افکار گودرزی کم تأثیر نبوده است. به اعتبار این امر، شکلگیری این ساختار در قالب یک محتوای محرمانه، فهم بغضآلودی است که بروز داده شده است. از اشکالات حوزههای علمیه و اساس تشکل روحانیت و جوانهایی که دلشان میخواسته این بستر منهاییگری را با یک جریان اعتقادی پیوند دهند، گرد این جریان جمع شدند. اما هیچ کجا یک ظهور و بروز علنی علیه روحانیت نداشتهاند. این نگاه خیلی ظریف است.
فرقان انتشارات مفصلی از تفاسیر مختلف سورههای قرآن دارد، که میشود تکتک این کتابها را مطالعه دقیق داشت و سطر به سطر اشکالات و اشتباهاتش را در آورد. اما در یک تحلیل کلی، میشود گفت کسانی به تفسیر پرداختهاند که عمق اطلاع و دانششان از تفاسیر و متون و محتوای اسلامی، از استخوان خُرد کردگان حوزه و از مجموعه علمای سلف، بسیار سطحی، اندک و بیمحتواست. ظاهر برخورد و ادبیات انقلابی آنهاست که جذب جوانان را میّسر میکند نه باطن عمیقشان. در تمام این کتب، که بیش از چهلوچهار و یا چهلوپنج عنوان کتاب است، شما تحلیلها و تفسیرهای بسیار سطحیای را میبینید که آلوده به جنبههای مبارزاتیاند. نکته ظریف و جذاب دیگر این تفاسیر، تطبیق شرایط روز با تفکر تفسیری است. خود ما در ابتدا، به عنوان یک جلسات انقلابی به روز و تفاسیر روز جذب شدیم. کمکم به موانعی برخورد کردیم که ذهن ما را صاحب کنکاش و محل تردید کرد و همین مداقه به بررسی و تفحص منتج شد.
*مثل جلسات دکتر شریعتی؟
احسنت. با یک چنین تلقی؛ یعنی یک گروهی از افراد که کار فکری انقلابی میکنند و مبتنی بر دین و تشیع، تحلیلهای روز ارائه میدهند، تفسیر قرآن میکنند، نماد روحانی دارند و انتقادات را هم جستهگریخته مطرح میکند، برای جوانها جذاب جلوه میکنند. این آقای ابوشریف (عباس زمانی)، آقای منوچهر متکی، حتی آخوندهائی مثل علی اصغر مروارید عاشق اینها بودند. اینها نکات مهمی است؛ یعنی در بدو امر، فرقان جریانی نیست که مخالف دین و انقلاب حرکت کند. جریانی است که خودش را چند آب شستهتر از تفکر دینی حاکم میداند و نشان میدهد، قدرت جذب قشر دانشجو و تحصیل کرده را دارد و همگام با فرآیند انقلاب، سرعت انقلابی جامعتری را هم میگیرد، جذاب است. به قدری جذاب است که مساجد مهمی در تهران که روحانیون وارستهای هم داشتند، از اینها دعوت میکردند که جلساتشان را در آن مساجد برگزار کنند. تذکر انحراف این گروه را یک نقطه اخلاقی منفی میدیدند. بعضی هم میگفتند عیبی ندارد. وقتی میگفتی که این تفکر مبانی غلطی دارد؛ آقایان به عمق ماجرا پی نمیبردند و تلقیشان این بود که یک عده دارند حسادت میکنند، چون این جلسات گرفته و جا افتاده است، جوانها را جذب کرده است، یک عدهای حسود برایش پیدا شده است. این نکته هم در مواجهه با مسائل نکته مهمی است. به عبارتی به چه انحرافی، چه میزان بها بدهیم!
*یا اینکه الان بحث انقلاب و مبارزه مهم است. اینکه جوانها را جذب کنیم مهم است.
شاید پشت ذهن آن آقایان این بود، که این جریان دارد به انقلابیگری دامن میزند، چرا ما دنبال اینکه آیا ماهیت آن درست یا غلط است باشیم!
اما نکته ظریفی که وجود دارد درک حساس یک متفکر و اسلامشناس است، کسی که از ابتدا دنبال جلوگیری از انحرافهاست، کسی که کوچکترین رگه از نفوذ تفکر ماکیاولی را بر نمیتابد، کسی که هدف را با وسیله ممدوح و منزه از انحراف میپذیرد، وسیله را برای نیل به هدف توجیه نمیکند و وارد این قضیه میشود. در مقطعی که کمی انحرافات فکری فرقان را شناختیم و کمی تردید کردیم، فقط به مرحوم مطهری انتقال ندادیم. به خیلی از آقایان دیگر انتقال دادیم، به قم، مشهد و شیراز و تهران انتقال دادیم. اما چه کسی موضع مکتوب، مستدل و مستحکم در مقابلش میگیرد تا آن را هدایت کند، تا بعدها در جامعه به عنوان یک ضرورت در بازنگری با آن برخورد شود، که آن مرحوم شهید مرتضی مطهری است. یعنی تفاوت بین مطهری در برخورد با ریشههای عمیق دینی و دیگران، اینجا محسوس است. یک وقت هست که میگوییم مطهری شهید شده است و باید از جنبه اعتبار شهید و ضرورت تبلیغ در این حوزه و ترویج تفکر شهادت به او بپردازیم. خود پرداختن به شهید موجب اعتلای انقلاب است. یک وقت هست که باید بلوغ مطهری را به عنوان مهندس و سازنده سازوکار ایدئولوژیک انقلاب بررسی کرد. باید فهمید او صاحب تفکری مبارز و انقلابیست که در ذاتش شاگرد اول امام است. یعنی در عین آنکه یک ذره در ذهن مطهری، ساختن فضای انقلاب و جهت دادن به آن، کاهش پیدا نمیکند، در عین حال به مواضع انحرافی هم توجه میکند و این دقیقا همان چیزی است که دیگران کمتر به آن توجه کردند. البته یک جایی به آن توجه کردند؛ اما نوع توجهشان آنقدر دفعی و غلط بود که خود شهید مطهری را هم در دل این ماجرا متهم کردند. در اواخر سال ۱۳۵۵، مرحوم مطهری با این جریان هم برخورد مکتوب داشت و هم برخورد منبری داشت. در همین برخوردها، ایشان به اعتبار حمایت از حسینیه ارشاد و جریان گرایش دانشجویی به سمت دین، از طرف حوزه متهم به وهابیگری شد. رسما او را عامل ساواک و مؤید مواضع وهابیت در ایران میشناختند. این جسارت که از گفته و اتهام و طعن و تمسخر و نوع موضعگیری دیگران و اینکه نسبت به موضوع چه اندیشهای دارند، نهراسیم و آنچه به فهم و درک و عقل و شعورمان میرسد، بیان کنیم تا پایهای بشود که دیگران به آن بپردازند، این شجاعت میخواهد و مطهری این شجاعت را داشت، که با این انحراف در وادی بروز و ظهور برخورد آگاهانه و مناسب داشته باشد.
نکته ظریف برخورد در آن مقطع زمانی این است: مطهری در دو سطح با این جریان برخورد دارد، یک سطح از برخورد این است که اینها را ماتریالیست اغفال شده مینامد و میفرماید که اینها نه خدا و نه مبانی مرتبط با خدا را میشناسند؛ پس دینشان دین ماتریالیستی است، توحیدشان منبعث از محتوای مفهومی از دین نیست. مبانی تحلیلشان از توحید شکلی است. اما میتواند اغفال باشد، میتواند ذاتی نباشد، مؤید ماتریالیسم نباشد. اینها اغفال شدهاند و باید نجاتشان داد و از غفلت بیرونشان کشید. درست مثل کاری که بعد از دستگیریها در زندان انجام شد. اما در باب واکنش غلط اینها به موضوع، میگوید پس حال که حاضر به نشست و گفتگو و رفع انحراف نیستید، پس شما ماتریالیستِ منافقید، میدانید چه کار دارید میکنید، تظاهر به دین میکنید. خیلی پارامتر مهمی است، مطهری تفکرات ماتریالیستی را در قالب تفاسیر اینها نشان میدهد، بعد هم هشدار میدهد که یا شما میدانید دارید چه کار میکنید؟ که اگر میدانید و اصرار بر انجامش دارید، منافق هستید. یا نمیدانید دارید چه کار میکنید؟ اگر نمیدانید دارید چه کار میکنید، غافل هستید. و این به نظر من ارشادی است.
پس دو بحث مطرح شد. یک بحث نوع برخورد شهید مطهری با این تفکر و انحراف است. یک بحث هم فضایی که مطهری در آن وجود دارد که دیگران اساساً در آن وجود ندارند و نمیشناسند و اندازهاش را بلد نیستند، ابزار اندازهگیریاش را ندارند. توجه داشته باشیم که مطهری در مهندسی انقلاب مراقب تندرویها هم هست و به اعتباری به تندرویها بدبینانه نگاه میکند. اجازه ربودن انقلاب به دست تندروی را نمیدهد. بسیار بدیهی بود که بفهمیم سرویسهای اطلاعاتی برای سردمدار نبودن روحانیت و تفکر ناب امام، صدها ترفند به کار گرفته باشند و سرعت دادن به قطار انقلاب میتوانست یکی از آن ترفندها باشد.
خوب است که یک حاشیه کوچک هم راجع به شخص شهید مطهری داشته باشیم. مطهری در طول برخوردش با جریان تبعید حضرت امام بعد از پانزده خرداد، فضای سیاسیاجتماعی جامعه را بسیار ملموس میشناسد و دقیقاً میداند که کجا باید حضور پیدا کند و چه فضایی را با چه جریاناتی بسازد. این بلوغ و درک است که بین مطهری و دیگران تفاوت ایجاد میکند. شهید بهشتی هم داشت، اما بهشتی یک بخشی از این دوره زمانی را در ایران نیست. البته بین بهشتی و مطهری فاصله زیاد است. بهشتی از یک منظری به انقلاب و فضای رشد تشکیلاتی نگاه میکرد، و مطهری از یک منظر دیگر. البته بحث الانم مقایسه بین این دو بزرگوار نیست؛ اما وجود مطهری در ایران، شناختش نسبت به فضای پانزده خرداد، گروههای سیاسی مخفی، برخورد نظام شاه با این جریانات، فضای بیرون کشور در حمایت از شاه برای موفق شدن در سرکوب انقلاب، روی کار ماندن و مبارزه علیه جریانات داخلی را میشناسد و برایش تمهید ایجاد میکند. دعوت از شریعتی برای حسینیه ارشاد، جوشکنی است، فضاسازی است. در عین حال، برخورد با همین جریان برای اینکه مبنای انحراف نشود، فضاسازی است. به نظر من مطهری در آشنا کردن نظام دانشگاهی کشور با مبانی دینی، حرف اول را میزند. اگر چه مرحوم مفتح بعداً بحث حوزه و دانشگاه را مطرح کرد، اما بسیار شکلی مطرح کرد. زمان هم برای پیش بردنش پیدا نکرد. اما مطهری این کار را عملی و محتوایی کرد، یعنی دانشجو را به مکاتب، هیأتها، جلسات، کنفرانسها، سمینارها کشاند و سوال طرح کرد و دانشجو با مواجه شدن با سوال و طرح موضوعات مختلف، بستر مطالعه پیدا کرد و این دگراندیشی در انقلاب خیلی نقش بزرگی دارد. در پیروزی و در جهتگیری انقلاب، در رشد اجتماعی و مردمی کردن انقلاب، بسیار نقش دارد. آنقدر نقش دارد که هیچ نقشی به آن نمیرسد.
*در رویکرد نقادانه شهید مطهری به فرقان، ایشان مبنا را بر منهاییگری آنها نمیگذارد، مبنا را بر انحراف از اصل دین و فهم توحید میداند.
نوک پیکان مطهری در مبارزه با منهاییگری، در برخورد با فرقان مشهود نیست. در برخورد با جریانات دیگری مشهود است که یکی از آنها حسینیه ارشاد است. یکی از آنها نهضت آزادی است، مجاهدین خلق است، امتیهاست، سوسیالیستهای به اصطلاح خداپرست است. در خیلی جاهای دیگر مشهود است. اتفاقاً در برخورد با فرقان، موضوع منهاییگری، محل تعارض مطهری با اینها نیست. نگاه مطهری در برخورد با اینها انحرافشان از فهم توحیدی است. درست است که در بستر منهاییگری قدرت جذب پیدا کردند، اما هیچ وقت بروز ندادند، در نهادشان بود. اما دیگران این را بروز دادند و تبلیغ میکردند. اصلاً نفی حوزه یکی از ابزارهای کلان جذب برای خیلی از جریانات سیاسی بود و البته الان هم هست. نوک پیکان مطهری علیه فرقان، درباره بینش توحیدی آنهاست. بینش توحیدی فرقان را اساساً ماتریالیستی و ناخدابینی میبیند و به همین دلیل روی آن انگشت میگذارد. یک روزی در بستر تشریح و تفسیر تفکر دینی، باید این را باز کنیم. یعنی کتابهای فرقان را بیاوریم و بگوییم که مطهری این جمله را از کتاب توحید آشوری میبیند، آن نکته را از فرقان میبیند، این واقعیت را هم در اسلام میبیند، در مقایسه با این جمله و این واقعیت، این اطلاق را به اینها دارد، تا روشن بشود که مطهری کجا را دیده است. به همین دلیل عرض میکنم که نکته مهمی که مطهری به آن اشاره میکند ، بینش توحیدی اینهاست که بسیار مسألهدار است.
*یک نگاهی هست که بین مرحوم شهید بهشتی و مرحوم شهید مطهری اختلاف میاندازد. یعنی اینکه بعضی اوقات مثلاً آن حساسیتهایی را که شهید مطهری دارد ایشان ندارد.
هم در شهید مطهری و هم در شهید بهشتی، عنصر عدمِ پذیرشِ توجیه وسیله در تحققِ هدف، مشترک است. هر دو معتقدند که هدف، وسیله را توجیه نمیکند. نگاه ماکیاول را ماتریالیستی میدانند حکومت را هدف نمیدانند، قدرت را ابزار هدایت میدانند.
*پس کلاً این نسبتی که بعضیها به شهید بهشتی میدهند، غلط است؟
صددرصد غلط است. اولاً شهید بهشتی مجتهد است، وقتی کسی اجتهاد دارد، یعنی اینکه همه مبانی دین اسلام، برای او قابل تفسیر است. این را باید خوب بفهمیم. هم شهید بهشتی و هم شهید مطهری، هر دو نسبت به موضوع هدف و وسیله، توجیه دینی هستند. حاضر نیستند یک ذره راجع به این اصل اعتقادی تسأهل کنند. اما آنجایی که افتراق سلیقه پیدا میشود، در یک اصل ثانویه است. مثلاً اختلاف تشکیلاتی که بین جنبش مجاهدین و سازمان مجاهدین افتاده است و شهید بهشتی در این مقطع زمانی به دنبال استفادهای هدایتگرایانه از آن اختلاف به سود انقلاب است.
*دقیقاً کاری که شهید بهشتی در ارتباط با انجمن حجتیه میکند.
بله کاملا درست است. شما واقفید که مرحوم شهید بهشتی چند صد نفر از بچههای حجتیه را از تفکر انحرافی آنها جدا کرد و به تفکر امام پیوند داد؟ این مهم است که ما همینطور انگشت اتهاممان را به سمت یکی دراز نکنیم، نگاه شهید بهشتی، ساختارسازی انقلاب است؛ نگاه شهید مطهری، مواظبت و حراست و نظارت از انحراف نسبت به انقلاب است و هر دو در یک بستر حرکت میکنند. نگاه بعضی فرزندان شهید بهشتی و حتی مطهری مانند پدرانشان جامع نیست و انحرافات کنونی در جامعه همین امر را تأیید میکند. بیخود نگفتهاند ولد العالم نصف العالم اگر درس نخوانند همان نصفه باقی میمانند و علم نصفه دستکمی از فرقانیگری ندارد. به اعتباری مطهری و بهشتی دو بال امامند در پرواز انقلاب.
*دو نقش متفاوت داشتند؟
دو مسئولیت و مأموریت متفاوت است. به همین دلیل وقتی انقلاب پیروز میشود، حضرت امام(ره) مسئولیت شورای انقلاب را به شهید بهشتی میدهند؛ برای اینکه ساختار ذهنیاش تشکیلاتی است، قدرت جذب روحانیت را دارد. ولی این مأموریت را به مرحوم مطهری نمیدهند. اگر چه اصل تشکیل ساختار شورای انقلاب در زمانی طراحی میشود که مرحوم مطهری به پاریس رفته بود و آنجا اشاراتی به حضرت امام دارند که چه جریاناتی در تهران، پیرامون آقای طالقانی را گرفتهاند و دارند فضا را به عنوان یک کانون مرکزی طراحی میکنند؛ از ایشان اجازه میگیرند که وارد شوند و روحانیت را شکل بدهند و عناصر را تکمیل کنند و شاخص این جریان تشکیلاتی را مرحوم بهشتی قرار میدهند. لذا یک عدهای دنبال سوءاستفاده از این جریان هستند، باید مواظب بود که کسی سوءاستفاده نکند. نگاهها و مسئولیتها با هم متفاوت است.
*شهید بهشتی هم مظلوم بود.
بهشتی خیلی مظلوم بود. برای اینکه نوع نگاه جامعه به بهشتی، نگاه «راسپوتینی» است. در صورتی که بهشتی اصلاً در ذات شخصیتش دیکتاتوری نداشت. کسانی که از نزدیک با بهشتی کار کردهاند ایشان را لطیف، ملایم، مشاورپذیر، تأثیرپذیر از یک نگاه صحیح میدانند و این نگاه بیرونی نسبت به بهشتی به عنوان انحصارطلب، نگاه صحیحی نیست.
*بعضیها قائل هستند به اینکه حالا برویم جلو تا انقلاب پیروز شود و بعد...
نه شهید مطهری نه شهید بهشتی، هیچ کدامشان دنبال این نیستند که از یک فضای گلآلود ماهی گرفته شود. شواهد بسیار زیادی وجود دارد که میشود به آنها اشاره کرد؛ که یکی از آنها برخورد شهید مطهری با منافقین است. برخوردی که با فرقان کرده است. نگاهی که ایشان به حسینیه ارشاد بعد از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۶ کردهاند. به حسینیه ارشاد، به مباحث شریعتی. اگر این نگاه در ایشان بود، طبیعتاً سکوت میکرد. این نشان دهنده این است که اغماض از اصل و نابیّت تفکر دینی و تشیع وجود ندارد. شهید بهشتی هم همینطور است. من دیدارهای خصوصی با شهید بهشتی داشتم، در جلسات اختصاصی و جلسات اقتصادی ایشان شرکت میکردم. به اعتبار کاری هم که آن موقع به عهده من گذاشته بودند، رابطهام، رابطه حساسی بود. در جریان انقلاب، مرحوم حاج احمدآقا خمینی هم مأموریتی به من داد که بنده مسئولیت کار اطلاعاتی را در تشکیلات بنیصدر بپذیرم که من آن را منوط به اجازه از مرحوم بهشتی کردم. وقتی با ایشان مطرح کردم اجازه ندادند. ببینید که ایشان چقدر آدم بزرگی است. فرمودند که شما از ما هستید؛ چگونه میخواهی آنجا عملی کنی که هم از ما بمانی و هم موضع علیه ما نداشته باشی. تو را نمیپذیرند. این نشان میدهد که این آدم خیلی بزرگ است. حتی حاضر نشد که یک آدم نفوذی در تشکیلات بنیصدر داشته باشد.
*قبل از ۳۰ خرداد؛ پسر شهید بهشتی میگوید که مسعود رجوی آمد خانه ما و میگوید با یک تیمی برای دستگیری وی هماهنگ کرده بودیم و ایشان فرمودند که اینها مهمان ما هستند.
مرحوم بهشتی بسیار اخلاقی هست و این اخلاقی بودنشان در جامعه معرفی نشده است. مظلومیت شهید بهشتی برای این است که ایشان را به لحاظ شخصیتی، به طور واقعی در جامعه معرفی نکردیم و خدا کند که این توفیق را پیدا کنیم که حق این شهید حداقل بیان شود. شهید بهشتی را در قالب یک مدیر کلان نظام جمهوری اسلامی خوب بیان کردیم اما در قالب یک شخصیت الهی، زاهد و وارسته معرفیاش نکردیم.
*برای معرفی شخصیت ایشان در بُعد مدیریتی ظرفیت وجود دارد. اما بیتعارف سیره شهید بهشتی خیلی از جاها عمداً مغفول میماند.
باید فضای سیاسیاش را هم ساخت. یعنی شما باید در مقطع مورد نیاز خودش این بحث را باز کنید و میدان تبلیغ و توسعهاش را پیدا کنید، و الاّ در هر شرایطی، هر حرفی را نمیشود زد.
*اگر افق وقوع انقلاب را در نظر نگیریم. شاید سال ۱۳۵۵ خیلیها هم تشخیص نمیدادند یا شواهد نشان نمیداد که ممکن است انقلاب شود. اگر انقلاب نمیشد و اگر جریان فرقان، یک تهدید امنیتی نمیبود؛ مبارزه با آنها چه سرنوشتی داشت، چه اتفاقی میافتاد. یا اگر به سمت ترور نمیرفتند، میخواستیم با اینها چه کار کنیم؟
ما نمیتوانیم منفک از فضای سیاسی آن زمان موضوع را تحلیل کنیم. فضای سیاسی آن زمان، روند نزولی اقتدار حکومت شاه را در بستر خودش دارد، مخصوصاً از سال ۱۳۵۵ به بعد. دو سه اتفاق جهانی افتاده بود؛ یکی اینکه در آمریکا دموکراتها سرکار آمدهاند و جمهوریخواهانی که طرفدار نظام شاه بودند، رفتهاند. انگلیس و جمهوریخواهان میخواستند که شاه را سرپا نگه دارند، بهخاطر فروش تسلیحات و دریافت نفت از ایران. دموکراتها که سر کار آمدند، میخواستند این روابط را قیچی کنند، به نفع خودشان فضاسازی سیاسیاجتماعی و جهانی کنند. کنارش هم مقاصد دیگری برای اقتصاد آمریکا در ایران داشتند. شاه در یک بستر تزلزلی در ارتباط با حمایت بیرونی واقع بود. گروههای دینی در سال ۱۳۵۵، این تحول را شناختند و رشد کردند، بزرگان هم از همین شرایط استفاده کردند. والا اگر که شاه در اقتدار سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴ مانده بود، جریانات فکری و سیاسی موجود در کشور را خفه میکرد. با دیکتاتوری و برخورد حذفی اجازه نمیداد این جریانات بمانند، تا یک حرکت بزرگ و عمومی علیه او بسازند.
نه تنها شاه، بلکه مجموعه سرویسهای اطلاعاتی خارجی هم که به او سرویس میدادند، یک چنین بینشی را در ایران داشتند. محمدرضا شاه در سال ۱۳۴۱ بعد از ارتحال مرحوم آیتالله بروجردی، یک دیداری دارد با جاناِف کندی رئیسجمهور وقت امریکا که او هم از دموکراتهاست. به کندی میگوید:
من بیش از دو هزار کیلومتر مرز با روسها دارم، که این همجواری باریدن ایدئولوژی سرخ را در پی دارد و بیش از دو هزار کیلومتر مرز جنوبی دارم که این باریدن ناسیونالیسم ناصری را در پی دارد و بیش از بیست هزار مسجد دارم که اینها ترویج ارتجاع سیاه در کشور دارند، همه دینی هستند و علیه مدرنیزمی که من دنبالش هستم مبارزه میکنند. من مجبورم که ایران را نظامی اداره کنم. در این ملاقات جاناف کندی به کمک سیا، پیشنهاد تشکیل مستشاری را در ایران میدهند که در منطقهای در خیابان پاسداران، که آن موقع به آن میگفتند سلطنتآباد، تشکیل میشود. اولین رهنمود این مرکز مستشاری این است که برای جلوگیری از تأثیر بارش ایدئولوژی سرخ و کمونیسم در ایران، با روسها ارتباط تجاری برقرار شود. محصول این ارتباطات تجاری، چند کارخانه برق و ذوبآهن است که یکی از آنها همین کارخانه ذوبآهن اصفهان است. برای جلوگیری از تأثیر جریان ناصریزم یا ناسیونالیسم عربی و بروز هر اتفاقی در منطقه، مخصوصاً جنوب ایران ارتباط با سران دولتهای عربی برقرار میشود که ایجاد قمارخانه و محل فحشا در کیش از نتایج آن مطالعات مستشاری است. برای مهار جریان روحانیت و مساجد هم انقلاب سفید شاه و ملت را پیشنهاد میکنند که ابتدا شش بند دارد و بعد به دوازده بند میرسد. این در زمان اقتدار متکی بر نفت شاه و موقعیت ژاندارمی منطقه است. ولی وقتی شاه به سمت افول قدرت حرکت میکند، آمریکاییها میگویند فضای باز سیاسی بدهید و ببینید چقدر مخالف دارید؛ در زمان کارتر، در سال ۱۳۵۶، بحث فضای باز سیاسی و حقوقبشر مطرح میشود. این نشان میدهد که نقطه افول است و نقطه قدرت نیست. در این موقعیت افول، روحانیت و سازمانها استفاده خوبی کردهاند، امام بهترین استفاده را کرده است. هرچه اینها بیشتر در مردم نفوذ اعتقادی و دینی ایجاد و فضاسازی کردند، کمک کرد به اینکه اقتدار اجتماعی از کف سازماندهی نظامی شاهنشاهی خارج شود و کمرنگ شود. تلقی من این است که اگر انقلاب با این سرعت پیروز نمیشد هم، زمان به سمت افول شاه حرکت میکرد، اما دیگر آن وقت معلوم نبود چه اتفاقی در ایران میافتاد. چه بسا تجزیه صورت میگرفت؛ چون به هر حال سابقه نفوذ قدرتهای بیرونی در مناطق مختلف ایران را داشتیم و چه بسا آنها شروع به تحریک و تحریص و تجهیز جریانات جداییطلب در مناطق مختلف ایران میکردند، اما نفس انقلاب، ایران را یکپارچه نگه داشت. درست است که به لحاظ ساختار و سازماندهی، ایران زود به انقلاب رسید و ما واقعاً آماده نبودیم، ولی دستاورد بسیار بزرگ و مهمش این بود که ایران یکپارچه ماند و این یکپارچگی بعداً خیلی به درد ما خورد. هم انقلاب را رو سفید کرد و هم بستر حمایت جامع مردمی را فراهم آورد که سرمایه کلان مجموعه ۳۳ ساله است،که نباید از آن غافل بود.
*غرضم این بود که اگر مدتزمان فضای باز طولانی میشد، یا اساساً ایجاد نمیشد، یعنی شرایط سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ را داشتیم، آیا شهید مطهری به عنوان یک اصل برای خودش قائل بود که با این جریان و این نوع تفکر، مبارزه کند یا نه؟
قطعاً. اگر اهمیت موضوع انقلاب و مبارزه با نظام شاه، برای مطهری، وقتگیر نمیشد؛ طبیعی بود که مطهری در باره فرقان، از موجزگویی فراتر میرفت و با یک دقت جامع به موضوع میپرداخت و پاراگرف به پاراگراف، انحرافات اینها را توضیح میداد. چه بسا ما هم به دلیل اینکه در جلسات آنها رفت و آمد داشتیم، در طرف مقابل هم این تحریص و تحریک را ایجاد میکردیم که جلسات به نشستهای مشترکی با حضور مردم تبدیل شود تا معلوم شود که انحراف کجاست. طبیعتا یک چنین فضای فکری به یک چنین شرایطی میانجامد. منتها همانطور که گفتم اعمیت و اهمیت انقلاب، پیشرفت انقلاب، شرایط سیاسی کشور، فضای برخورد امام از بیرون، فضای برخورد جریانات و سرویسهای بیرون با انقلاب و با شاه، با تردیدی که ایجاد شده بود که او میتواند کشور را نگه دارد و ادامه دهد یا نه؟ و فرصتهایی که در اثر این تردید، در کشور ایجاد شد باعث شد مرحوم مطهری به یک چنین وقتی دست نیابد، والا اگر دست مییافت، مثل بقیه آثار، ایشان به یک موضوع مهمی مثل منهاییگری و به موضوع مهم اثر ساختارشکن ایدئولوژی ماتریالیستی در تفکر توحیدی فرقان حتماً میپرداخت.
*برگردیم به بحث ساختار داخلی فرقان.
من دو نوع برخورد با این بچههایی که عضو فرقان بودند دارم. یک برخورد مربوط به دوره زندان است، که اینها به فراخور آن شرایط تعقیب و گریز دستگیر شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند، نوع رابطه ما با آنها را به نظر من اگر فضایش فراهم شود و خود این بچههایی که باقی ماندند، بتوانند بگویند که چقدر این رابطه به هدف غایی و نتیجه مطلوب رسیدن اینها کمک کرده است، خیلی خوب خواهد شد. یک برخورد هم الان با آنان دارم، که محکومیتهایشان را کشیدهاند و فضای ذهنیشان تمیز تمیز است و به اسلام ناب گرایش پیدا کردند و برخیشان مسئولیتهای مهمی در کشور دارند و کارهای بزرگی جلویشان است. ما هنوز دور همدیگر جمع میشویم، نماز جماعت داریم و یک بحث مفصل انقلاب و آسیبشناسی انقلاب را با همین بچههایی که یک وقتی فرقانی بودند و در زندان بودند داریم.
*اجمالاً میگویند که یکی از افتخارات نظام، برخورد با فرقان و سرانجامِ آن است. به خوبی این جریان جمع میشود. یعنی حتی تعداد کسانی که اعدام میشوند از تعداد افراد ترور شده کمتر است و اکثراً بخشیده میشوند.
البته منافقین این را رد میکنند، ولی حرفشان بیربط است. چون اعدام کسانی را به فرقان نسبت میدهند که هیچ ربطی به فرقان ندارند. ولی همینطور که شما میگویید، تعداد اعدامیهای کادر مرکزی فرقان، با تعداد ترورهایی که کردند، تناسب ندارد و این یکی از برخوردهای بسیار خوبی است که هدایت اولیهاش با حضرت امام بود.
*یعنی حضرت امام سفارش فرمودند؟
بله؛ وقتی که پرونده به سمت یک فضای روشنی پیش رفت، موضوعات را میبردیم محضر ایشان و گزارش میکردیم. یکی از تأکیدات ایشان این بود که با آنها که آدم کشتند برخورد قضایی شود و با کسانی که نادم هستند، برخورد ارشادی شود. واقعاً هم آقای ناطق و هم آقای معادیخواه آن موقع، این دو بزرگوار، برخوردشان همینطور بود. من یادم هست که آقای معادیخواه، شبهای متمادی وقت میگذاشت برای اینکه این بچهها، مخصوصاً شاخصین آنها را دور هم جمع کنند. یکی از شاخصین آنها عباس عسگری بود که با هم بحث ایدئولوژیک میکردند. این بحثها که به نظرم بخشی از آن ضبط شده و موجود است، کمک کرد به اینکه این بچهها، رفتهرفته روشن و هشیار شوند و دقت پیدا کنند که عجب انحراف بزرگی وجود داشته است و نمیدیدند. در یک جلسهای سعید واحد و مجید مرآت از عباس عسگری پرسیدند ما واقعاً اشتباه کردیم؟! در ذهنشان تردید به وجود آمده بود و آنجا از رهبر تفکر ایدئولوژیک خودشان و مسئول شاخه فرهنگی گروه میپرسیدند که بالأخره ما اشتباه کردیم؟! و عباس گفت که بله، ما این اشتباه بزرگ را کردهایم که منتج به جنایت شده است و همه در یک بهت و سکوت فرو رفتند. این همان عباس عسکری است که به دوستانش گفته بود بعضی ترورها را برای دست گرمی انجام میدهیم؛ یعنی اصلا مبنای ایدئولوژیک نداشت. بخشی از این وضعیت حاصل برخوردهایی بود که آقایان حکام شرع کردند، اما بخش زیادی از آن هم نتیجه نشستهای متمادی بود که با اینها انجام گرفت تا که اینها به یک دو راهی که کجا اشتباه کردیم و کجا را باید نمیرفتیم، رسیدند.
*فرقان فقط محصول تفکر انحرافی بود یا دستهای پشت پرده خارجی هم در آن نقش داشت؟
در جریان تحقیقات به ارتباط محمد ملکی با سفارت امریکا و روابط بسیار نزدیک وی با سفارت که در اسناد لانه جاسوسی هم جزئیاتش آمده است برخوردیم و تقریبا افشا شد که برای نفوذ در ساختار فرقان چه کارهایی انجام داده است. او قبلا هم نفوذی یکی از سازمانهای اطلاعاتی آمریکا بود در نهضت آزادی.
*آن زمان رئیس دانشگاه تهران بود؟
بله. رابطهای را با مهدی آیتی ایجاد کرده بود که به نوعی آیتی از او هم کمک فکری میگرفت هم درباره رابطهاش با گودرزی و اقدامات فرقان به او گزارش میداد که چه جریانی است و چه برنامهای دارد. مخصوصاً اولین ترور که صورت میگیرد؛ این ارتباط جامعتر و تشکیلاتیتر میشود و اینکه ملکی بتواند به نوعی با گزارشی که بعداً به سفارت داده است و در اسناد لانه جاسوسی هست، فرقان را یک نوعی تحتالشعاع خواست سیاستهای سفارت آمریکا یا تحت حمایت در بیاورند یا خط فکری عملیاتی بدهند. وقتی این رابطه را بچههای پیرو خط امام افشا کردند و تیتر روزنامهها شد و روزنامهها بدون توجه و دقت در مجموعه بندهای زندان پخش شد، مهدی آیتی از وحشت اینکه با گودرزی و دیگران روبرو شود، یک شب با ملحفهای که به شکل نوار پارهپاره کرده بود و آنرا به صورت طناب بافته بود و به میله حفاظ پنجره نورگیر بالای سلول بسته بود، خود را حلقآویز و خودکشی کرد. ما بعدها به جز این ماجرا با یک قضیهای که کمی پیچیدهتر است بر میخوریم که بعداً در همین اسناد لانه جاسوسی به دست آمد. شخصی به نام محمد اسلامی، که به حسب ظاهر طلبه هم بوده معلوم نیست اسمش مستعار است یا واقعی، رابطهای عمیقتر و صریحتر با سفارت دارد درباره گروه فرقان، به سفارت گزارش میداده است و اظهار میکرده است که من با شخص گودرزی در ارتباط هستم و چون گودرزی آن زمان اعدام شده بود، ما هیچ وقت نتوانستیم که این ماجرا را دنبال کنیم. من با شخصی که الان زنده و از دوستان ما محسوب میشود در میان گذاشتم. او به کلی از این ارتباط بیاطلاع بود. در کل بازجوییها، هیچ وقت یک رگه و ردپایی از اینکه یک جریان بیرونی در این گروه نفوذ کرده باشد، نیافتیم که سرنخی برای تحقیقات جامعتر درباره مثلاً علت بعضی از ترورها، که ممکن است بیارتباط با سرویسهای بیگانه نباشد، نرسیدیم. واقعاً نتیجه این ترورها همه به سود بیگانگان بود.
یکی از بحثهایی که ما در زندان همیشه با این بچهها داشتیم، این بود که آیا شما نمیفهمید و نمیبینید که نتایج این ترورها به سود چه کسی تمام میشود؟ خود این باید عبرتآموز و تلنگری بیداریبخش میبود و اینها متوجه نبودند. چندی پیش، با ده دوازده نفر از این دوستان دیدار داشتیم. الان وقتی بحث و تحلیل میشود؛ اعتقادشان این هست که آن کارها همهاش در خدمت جریان بیرونی و بیگانه بود. اما آن موقع این را متوجه نبودند. حالا یا به خاطر جوانی و یا به خاطر کم اطلاعی، برخورد ساده اندیشانه با تفکر سیاسی، یا اینکه اصلاً نگاه نمیکردند. اینها یک جزوهای دارند به نام «برخورد با جریان گوادلوپ». تمام انقلاب را متکی به تحلیل نشست سران غربی در گوادلوپ زیر سوال بردند. بدون اندیشه و فکر که این دو جریان، هیچ ربطی به همدیگر ندارند. ممکن است یک کسی از وجود یک جریان دیگری بهره برده باشد؛ اما نفس انقلاب ماهیت و اهدافی دارد که ممکن است از چند ایستگاه مورد نظر دشمن هم عبور کند؛ اما آیا اهداف کلان انقلاب، مرتبط با اهداف دشمن است؟! این را نفهمیدند و این فهم نبود و کسی هم برای اینها، این را تحلیل نکرده بود.
*شخص گودرزی زمان اعدام سر موضع بود. این مسأله خیلی مهم است؟
گودرزی دو شخصیت دارد. یک شخصیت در خفا و با حضور ما است. یک شخصیت علنی در دادگاه در برخورد و مواجهه با بازپرسی و بازجویی است. در بازجویی و بازپرسی و دادگاه، به هیچ وجه نمیشکند، سر موضع دگم خودش، خیلی قاطع میایستد و کسانی را که ترور شدند، خائن به کشور و خائن به اسلام و دین تشیع میداند و برای هر کدامشان هم یک محملی از باور را بر اساس زر و زور و تزویر که یک نشأتی از تفکر انحراف از ابتدای اسلام داشته است، تبیین میکند. اما گودرزی در نهان، وقتی مورد سوال قرار میگرفت، گودرزی در سکوت است. گودرزیای است که در مقابل برخورد با مجید مرآت، سعید واحد، عباس عسگری و حسن اقرلو حرفی برای گفتن ندارد، گاهی هم گریه میکند.
تحلیل من از حال و روز آن روزهای گودرزی ندامت درونی و استقامت بیرونی بود.
*یک لجبازی!
احسنت، و شاید اگر این جریان ادامه پیدا میکرد، در بیرون هم میشکست. منتها فضای انقلاب، ضرورت جمع کردن این موضوع را ایجاب میکرد. شروع جنگ، که در ۳۱شهریور۱۳۵۹، مواجه با حمله عراق به فرودگاه مهرآباد هستیم. انرژی ما که گرفتار این مسائل بودیم، باید به جنگ سوق پیدا میکرد. کما اینکه وقتی من پرونده را با پایان فرقان جمع کردم و به محضر امام رسیدم، ایشان فرمودند که برو کمک جنگ. یعنی ما باید استعدادمان را صرف حفاظت از کلیت انقلاب میکردیم. به اعتبار این، طبیعی بود که ما فرقان را زودتر جمع کنیم. محاکمه هم صورت گرفته بود و معنی نداشت که حکم انشاء و امضاء شده، تأخیر پیدا کند. اگر واقعاً یک بستر آرامی در کشور وجود داشت و میشد روی این جریان یک سال، دو سال دیگر کار کرد که نوع نگاه اساساً از ریشه نابود شود و تفکر از بین برود، به نظرم گودرزی هم، خفایش به جلا تبدیل میشد.
*آیا شهید دیالمه هم در زندان با اینها برخورد فکری داشت؟
در دورهای که من مسئولیت کار گروه فرقان و جمعآوریاش را بر عهده داشتم، هیچ وقت یادم نیست که مرحوم شهید بزرگوار دیالمه، به داخل بندها و سلولها مراجعه کرده باشد. من هم از یک جایی این را شنیدم، اما هر چه به ذهنم فشار آوردم، یادم نیامد، یکی از همین آقایان در مصاحبه با یادآور اشارهای به این موضوع کرده است. من هیچ وقت این را نشنیدم. یکی ایشان و یکی مرحوم آیت. مرحوم آیت هم هیچوقت نیامد.
*تشکیلات فرقان چگونه بود؟ آیا یک تشکیلات سفت و سخت است که نیروها کمتر به تفکر و بیشتر به کار و انضباطهای تشکیلاتی مشغول باشند، شبیه تشکیلاتهای چپ که آهنین و با حسابرسی شدید باشد، انتقاد شدید از نیرو بشو؟
خیر؛ متأسفانه و شاید به اعتباری خوشبختانه اینگونه نبود. کاریزمای شخصیتی اکبر گودرزی، یک کاریزمای زاهدانه است. یک آدمی که با نان و ماست قناعت میکند، در یک جای بسیار محقری میخوابد، میزان خواب بسیار کمی داشته باشد، اصلاً گرایش دنیاطلبی ندارد و این فضا جاذبه ایجاد کرده بود و افراد خیلی او را دوست میداشتند و او را به عنوان عنصری که برای خدا حرف میزند، میشناختند. این باور، باور مهمی است. یک بخشی از تردیدهای ذهنی هر جوانی را تحتالشعاع خودش قرار میدهد. یک عبارتی مرحوم آیتالله مجتهدی دارد که در من، بدون اینکه شنیده باشم، بیتأثیر نبود. ایشان میگوید که وقتی گودرزی آمد مدرسه ما و پذیرش شد، من او را نپسندیدم و به همین دلیل با ادامه آمدنش، موافقت نکردم. شخصیت و نوع برخورد و نگاه او، مرحوم مجتهدی را نگرفته بود. من یادم است که در جلسات اولدومی که در سلسبیل میرفتم مسجد حجتیه، نسبت به گودرزی همین حالت را پیدا کردم. در اوائل خیلی با ابهام نسبت به موضوع نگاه میکردم، در جلسات بعد حرفها را زیبا دیدم، ولی زننده این حرفها را زیبا ندیدم و در من تردید ایجاد شد و در ادامه من را به این امر کشاند که مطالبشان را از آنجا بیاورم بیرون و به دیگران منتقل کنم. این خیلی نکته حساسی است. قرآن مجید یک عبارتی دارد می فرماید که ایمان واقعی، از شخصیتها در دل آدم نفوذ می کند. اگر گودرزی در دیگران این نفوذ را کرده بود، ولی در ما نکرد. نمیدانم چرا؟ ممکن هم هست حرف من خیلی محل اثبات نباشد، ولی واقعاً نکرد. حتی کسانی در فرقان بودند که کار تشکیلاتی و نظامی کردند، بانک زدند، و حتی در جریان بانک زخمی شدند، به ساختار نظامی وفادار بودند، ولی آنها اکبر گودرزی را قبول نداشتند، همین موضع را داشتند که او را نمیپسندیدند. خود پسند از یک جایی میآید بالأخره؛ یک بخشی از آن سلیقه است، یکی بخشی از آن دلی است. شما اگر بخواهید پسند را تعریف کنید، این یک ترمینولوژی هست که وقتی وارد آن میشوی، مرز بین این که کجایش دل است و کجایش دانش، قابل اثبات نیست و میدانید که محل اسکان ایمان دل است. تشکیلات فرقان ساختاری نیست که در بادی امر، همه نشسته و با هم تحلیل کرده باشند، به نتیجه رسیده و آن را به تصویب رسانده باشند و بروند و اجرا کنند. به مرور زمان شکل گرفته است و محور اصلیاش هم شخص گودرزی است. یعنی گودرزی به این نتیجه رسیده است که کار سیاسیفرهنگی را با عباس عسگری، کار نظامی و عملیاتی را با حمید نیکنام و کار ایدئولوژیک و انتشارات را هم با علی حاتمی بکند. این سه قطبی که دور او ایجاد شدند، هر کدامشان دو نفر هم برای خودشان انتخاب کردند. این محور ساختار مبتنی بر زمان و ضرورتهاست. به هیچ وجه آن حساسیتها و تفکر پولادین تشکیلاتی و ساختار چپ را نداشتند. نفوذپذیر بودند، اشتباهپذیر بودند، احساسی عمل میکردند، ولی متکی به تمرکز فرماندهی بودند. خود گودرزی هم میگفت ما یک شورای ده نفره داشتیم و من هم یکی از آنها بودم خودش را رهبر و مقتدا نمیدانست.
*چه میشود که گودرزی که ادعای انقلابیگری و مسلمانی و مبارزه با رژیم شاه دارد، میرود سراغ روحانی مبارز آقای قاضی اما مثلاً شیخ محمود حلبی که روحانی هم هست، بر اساس همان منهاییگری هیچ سابقه انقلابی هم ندارد و چه بسا، بر اساس فرضیهها و اسنادی هم که موجود است، با ساواک همکاری هم داشته است،ترور نمیکند؟
به نظر من به این سوال از دو منظر میشود نگاه کرد. یک منظر اینکه آیا گروه فرقان با ساختاری که امام ایجاد کرده بود، تعارض داشت؟ انتخاب ترورها مبتنی بود بر رابطه انسانها با امام و انقلاب؟ یا یک مناسبات دیگری هم در آن فرض بود؟ من دومی را قبول دارم. یعنی معتقدم که هر کدام از این ترورها، یک مناسبتی در درون آن نهفته است که بخش اعظم آن بر میگردد به یک ارتباط سابقهدار. علل بخشی از آنها برای ما مکشوف شده به واسطه بازجوییها و ارتباطات بعدی با کسانی که حضور داشتند و بیان کردند و افشا شده است. یک بخشی از آن هم برای ما باز نشده است. آن بخشی که آشکار شده، این است که بالأخره مرحوم مطهری را مبتنی بر سرسلسله تفکر تزویر، با آن معیار گرفته شده از شریعتی میزنند؛ اما پشتش کینهای است که از مطهری پیدا کردند، برای اینکه اینها را ماتریالیست میداند. ترور مرحوم شهید قرنی، هیچ ربطی به سابقه ارتباطی ندارد؛ اینها فکر میکنند که وقتی یک کسی میشود رکن ارتش اسلام، این نقطه اوج زور است و اگر این را بزنند، این ساختار و شاکله ظلمی که به نام اسلام، به اشتباه دارد شکل میگیرد، واژگون میشود. با این توجیه بین خودشان شهید قرنی، انتخاب میشود. شهید مطهری عنصر ثانی انتخاب میشود. آقای هاشمی انتخاب میشود. بعد آنها مرحوم مفتح انتخاب میشود. لذا هیچ وقت برای ما فراهم نشد که برویم با مرحوم مفتح بنشینیم و بگوییم که آیا شما در حوزه، برخوردی هم با گودرزی داشتهاید؟ کسی هم این را بیان نکرد؛ اما بعید نیست که بوده باشد. بعید نیست که یک رابطهای بین مرحوم قاضی و گودرزی در حوزه بوده باشد. چرا؟ برای اینکه شما در برخورد با زدن مرحوم حاج طرخانی، این برخورد را میبینید. مراجعه کرده بودند برای گرفتن کمک و ایشان منوط کرده است به اجازه روحانیون بزرگ. لذا آن دو سه رابطه را وقتی میبینی، احساس میکنی که اینها میتوانسته یک رابطه شخصی و فردی پشتش باشد.
*یعنی در مجموعه بازجوییها و کار اطلاعاتی، انگیزه اینها به طور کامل مشخص نشد؟
یک سازمان وقتی دارد کار ایدئولوژیک میکند، خیلی از اهداف پنهان شخصیاش، بسته میماند. حداقل برای حفاظت از ارتباطات، بین خودشان هم این موضوع را باز نمیکردند. حتی برای گودرزی یا گودرزی برای دیگران؛ شاهد ماجرا اینکه ما در بازجوییها مراجعه کردن به حاج طرخانی برای گرفتن پول و استنکاف ایشان را در نیاوردیم. بعداً خانواده حاج طرخانی این را بیان کردند. ما این را از اطلاعات بیرونی جمعآوری کردیم. اطلاعات درونی حکایت از رابطه شخصی با افراد ندارد.
*مثلاً شهید عراقی.
عراقی را که به نظرم اشتباه زدند. اینها به عنوان عنصر ثروتمند، دنبال زدن یکی از سرسلسلههای زر و ثروت بودند. یکی آقای حاج طرخانی را زدند و یکی میخواستند حسین مهدیان را بزنند. البته اتفاقی آنها را زدند. منتها در زندان دروغ گفتند؛ یعنی وقتی که از گودرزی پرسیده شد که آقا ما این را اشتباه زدیم؟ گفت: نه ایشان در لیست ما بود.
*منظورم این است که آنچه که در بیانیه علنی میآید؛ فرقان میگوید که مثلاً حاج طرخانی را برای چه زدم؟
به عنوان سرسلسله زر. به عنوان یک آدم ثروتمند. ظاهر ماجرا و آنچه علتالعلل اقدام میشود نوعا پوشیده میماند. این امر در قالب اقدامات تروریستی در همه جا مشهود است.
*اشارهای به کمیتهها هم داشته باشید. اینکه فرقان به لحاظ تشکیلاتی چه تعداد نیرو داشت و چند ترور و عملیات انجام داد؟
اگر بخواهیم فرقان را به لحاظ ضریب نفوذ فکری در مردم ایران تحلیل کنیم، بیش از ۱۵۰۰ نفر و ۲۰۰۰ نفر آن موقع با فرقان همکاری نداشتند. اما همسوئی کاملا متفاوت است. به نظرم اگر دقیق احصا شود جمع اقدامات مسلحانه فرقان با جریان بانکها به پنجاه فقره بیانجامد. ولی کل دستگیر شدههای گروه فرقان و بعدا راه فرقان و حتی آرمان مستضعفین کمتر از یکصد نفرند و اعدام شدهها هم کمتر از بیست نفر.
*بیشترشان هم در تهران بودند.
بله. دو سوم آن در تهران و یک سوم آن هم در چند شهرهای تبریز، ارومیه، زنجان، بوشهر، مشهد و شیراز هم خیلی کم. آن هم ناشی از ارتباطات دانشجویانی است که از تهران به آن شهرها رفته بودند. جزوات را میبردند و آنجا تکثیر و توزیع میکردند و آن گرایشات، با همین شیوه ایجاد شده بود. اما ساختار تشکیلاتی که ما به آن دسترسی پیدا کردیم، صد نفر بودند. نیروی فعال فرهنگی، سیاسی، انتشاراتی و نظامی صد نفر بودند.
*علل ترورها را بیشتر توضیح بفرمائید؟
بر اساس این علتها میگویم که شیخ محمود حلبی شاخص تزویر برای آنها نبود که ترورش کنند.
آنچه باید دقت داشته باشیم این است که گودرزی، زمانی اقدامات نظامی را آغاز کرد که برایش مسجل شده بود، نظام جمهوری اسلامی شکل گرفته است. تلقیاش این است که اگر این جریان باقی بماند، خیری برای آنها باقی نخواهد گذاشت. لذا مرتبطین با نظام برایش اولویت درجه یک دارند. در اصل میخواست فرار به جلو داشته باشد. حال آنکه نظام با انحراف عقیدتی آنها با مسالمت کنار میآمد و بدون خونریزی بچههای غیر عنود را نجات میداد.
*آن فرد خارجی را با چه تحلیلی ترور کردند؟
هانس یوآخیم آلمانی. به نظر من مبتنی بر ایجاد ناامنی در نظام جمهوری اسلامی بود، نه به عنوان عنصر خارجی. هدف، ایجاد سر و صدای خارجیها علیه حاکمیت نظام بود و الا هیچ دلیل دیگری پشتش نبود. همان موقع هم این بحث مطرح بود که ترور وی علت ایدئولوژیک نداشت، نه زر و ثروت، نه زور و نه تزویر در مورد او مصداق نداشت. همان موقع هم این تحلیل مطرح شد و خودشان هم قبول داشتند که برای ایجاد ناامنی است و برای اینکه جریان بیرونی را علیه نظام تحریک کنند.
یوهانس، همسایه عباس عسکری بود و برای دست گرمی ترور شد گفته بودند آدم مهمی است چون محافظ داردو قبل از انقلاب و بعد از انقلاب هم در ایران مانده است پس یک جوری مهم است. واقعا احمقانهتر از این تحلیل میسر نیست. اگر چهار آمریکایی پیدا میکردند و میزدند، شاید برایشان بهتر بود، چون آمریکا را علیه ایران بسیج میکردند. این تفکر یک تفکر سازمان داده شده مبتنی بر خط فکری صحیح و مطالعات تحلیلپذیر نیست. اندیشههای مقطعی، احساسی، دفعی و آسان. هیچ کدام از ترورهای اینها، تروری نیست که شما بتوانید راجع به آن برنامهریزی کلان تعقیبمراقبتی، جمعآوری اطلاعات و... ملاحظه کنید. غالبا با تصمیم فردی دفعی و اتفاقی است.
بالأخره اینها بچه مذهبی و در مجموعه نظام و جمهوری اسلامی قابل پذیرش بودند. مرحوم بهشتی به من میگفت که حمید نیکنام در خانه ما رفتوآمد میکرده است. اینها با مجموعه روحانیون معاشر بودند، لذا سخت نبود که وارد یک حوزهای شوند و یک کسی را شناسایی کنند و تنهاییاش را پیدا کنند و بزنند، آن هم در مقطعی که اصلاً بحث امنیت موضوع اول نظام جمهوری اسلامی نبود. البته نمیدانم چرا نبود؟ باید مراقبت میکردیم، ولی نمیکردیم. سعید واحد اسلحه به کمر تا جلو دفتر شهید رجائی میرفته وحتی کسی او را نمیگشته است. حفاظت نمیکردند. میشد مراقبت کرد. چطور ما برای امام کردیم، چرا برای دیگران نکردیم، نمیدانم چرا، ولی نبود. ما آماده نبودیم برای اینکه یک نظام حکومتی را راه بیندازیم. وانگهی نظامسازی هم کار سختی است. البته ما تحلیل خودمان را میکنیم و مشیت خدا یک بحث دیگری است. واقعاً شهید عراقی نمیباید در بستر میمرد. این عبارت حضرت امام است و خیلی هم زیباست: واقعاً شهادت برازنده شهید مطهری است.
برای اینکه ما به نتیجه نگاه میکنیم، تا تکلیف. غم اذیتمان میکند، اما مؤمن واقعی، غم و شادی برایش یک شکل است. اگر کسی به مشیت خدا قائل است و همه چیز را راحت میپذیرد. او از حوادث آزار نمیبیند و اذیت نمیشود. پسندد آنچه را جانان پسندد. لذا نوع برخورد ما با موضوع، هم مقطعی است و هم نتیجهگراست. هم چرایی دارد. یکی از اشکالات و ایرادات انسانها این است که دنبال مقصر میگردند. از زمان پدرمان آدم علیه و علی ابنائه سلامالله و الملائکه تا امروز، وقتی شما دنبال مقصر میگردید، خدا یادت میرود. مرز بین اینکه جبری بشویم یا نه، اینجا خیلی حساس است. باید مواظب باشیم که جبری نشویم. بالأخره بخشی از انسان تفویض است و آن بخش را باید بشناسد و نسبت به آن واکنش نشان دهد، چرا؟ چون تکالیفش در آن نهفته است. اما واقعیت این است که بالأخره مشیت خدا اعتبار شهادت را به آدمها میدهد. وقتش برسد یا به دست شمر بن ذیالجوشن شهید میشوی یا به دست ابنملجم. ابنملجمی که حضرت او را میشناخت، در رکاب اسلام و برای اسلام زحمت کشیده بود. میدانست که رابطه پیغمبر با علی چگونه بوده است. شمر هم میدانست؛ ولی بالأخره شما در یک فضای رزم، چهار تا را میکشی و بعد شهید میشوی. یک شهادت هم این است که سر نماز هستی و از پشت به تو شمشیر میزنند. نوع شهادت مطهری این شکلی است. در تاریکی، یک گلوله به او میزنند و... خدا را فراموش نکنیم. شهادت یک مدالی است که به سادگی به گردن هر کسی نمیآویزند. اگر این یادمان باشد، غصهاش را میخوریم اما او افتخارش این است که شهید شده است.
*شما میگویید که با عناصر نادم فرقان ارتباط دارید؟
حشر و نشر بسیار خوبی دارم. اعتماد دارم و بسیار اینها را دوست دارم. پشت سر بعضی از آنها واقعاً نماز میخوانم. یعنی اتفاقی بیفتد که اینها سر نماز باشند، میآیم و اقتدا میکنم.
*دلیل تفاوتی که در برخورد با نادمین فرقان و نادمین منافقین میبینید، چیست؟
نادمین فرقان از تردید به یقین رسیدند. شهید لاجوردی پسرش را میآورد زندان و میگذاشت که یکی از این بچه ها به او قرآن یاد بدهد. همین پسرش که الان دکتر شده است. یعنی لاجوردی همین اعتقاد را داشت. چند تا از این بچهها وقتی که دو سال زندانشان تمام شد، مسئول بهداری زندان شدند و تا چند سال کارمند مجموعه اوین و دادستانی بودند، آنقدر که اعتماد ایجاد کرده بودند. بالأخره برای دادستانی و ساختار اطلاعاتی، اشخاص را گزینش میکنند، اما این آدمها بعد از زندان، شده بودند گزینش شده دادستانی انقلاب. نوع برخورد بچهها این شکلی شده بود. خودشان میگویند برخوردها با ما طوری بود که ما به حقیقت رسیدیم و پایش ایستادهایم. بیش از ۵ شهید در جنگ داشتند. یکی از آنها را تردید دارم و الا میگفتم شش تا. ۵ شهید، آدمهایی که زندانی جمهوری اسلامی بودند، حکم گرفتند و زندانشان را کشیدند و رفتهاند جبهه، جنگیدند و شهید شدند. خوب این اصلاً جنس بچهها را نشان میداد. خیلی جنسشان با منافقین متفاوت بود و غالبا دغدغه دین داشتند.
*دلیلش این نبود که مرکزیت منافقین به خارج رفت؟
تحلیل بنده این است که گرایش منافقین به مرکزیت نفاق، مبتنی بر دین نیست. مبتنی بر عوامل دیگری است الا دین. اما گرایش بچههای فرقانی به جریان مرکزیت فرقان، گرایش دینی است. اینها بچههای مذهبی هستند. بعضی از آنها حافظ قرآن هستند، بودند و الان هم که با اینها مینشینیم از هر پنج کلمه حرفشان، دو تا از آیات قرآن هست. تفاوتش در این است که بچهها گرایش دینی و مذهبی داشتند. به همین دلیل وقتی با آنها برخورد مناسبی شد، جا افتاد برایشان و وقتی میرسند، استقامت میکنند. اما منافقین، هم به آنها القاء میشد و هم خودشان ذاتاً به این تحلیل گرایش پیدا میکردند که هر برخورد مناسبی که نظام با آنها بکند، یک تزویر است. در اصل دارد اینها را فریب میدهد. این ناباوری در وجود آنها تمام شدنی نبود. اما در بچههای فرقان نسبت به نظام، نسبت به امام، نسبت به حقانیت باور به وجود آمد؛ امروز واقعاً همه آنها ولایتمدار هستند. اعتقاد به ولایت فقیه دارند و این مهم است. ما در جلساتمان چیزی را ضبط نمیکنیم، آنها بنا ندارند که برای من نقش بازی کنند که من بروم یک جایی و تأییدشان کنم. وقتی مینشینیم و تحلیل میکنیم ابعاد مختلف شرایط سیاسیاجتماعی؛ برخورد آمریکا، جریان ۸۸، تکتک واکنشهای سیاسی اینها، حتی آنهایی را که در ساختار نظام نیستند. آنها که در ساختار نظام هستند هیچ، راجع به آنها حرف نمی زنیم، چون بعضی از آنها در جاهای مختلف مسئولیت دارند. ولی آنهایی که در ساختار نظام نیستند و کسب و کار دارند، آنها هم برخوردهایشان خیلی تمیز است. این نشأت میگیرد از نوع جنس اولیه و شاید و احتمالا هدایت ثانویه.
*آنچه که از صحبتهای شما بر میآید این است که، عامل هدایتگر بیگانه خارج از کشور، قطعاً روی فرقان تأثیرگذار نبوده است، یا اینکه خط بدهد و برنامهریزی کند. اما در مورد تأثیر جریانات داخلی، حتی به شکل نامحسوس، مثلاً مجاهدین خلق. آیا اصلاً گودرزی آدمی بود که یک نفر دیگر را به غیر از خودش خیلی قبول داشته باشد و اثر پذیر باشد؟
خیر.
*آیا شواهدی به دست آمد که از جوانب مختلف کسی به اینها نزدیک شود و بخواهد استفاده کند؟
این دو نفری که گفتم یعنی محمد ملکی از طریق آیتی و اسلامی با خود گودرزی، که البته اسلامی برای ما ناشناخته است و به خارج از کشور رفته است و نظام جمهوری اسلامی هم دسترسی به او ندارد. اما در اینها هم به معنای مطلق، یک ارتباطسازی در آن دیده نشده است که معلوم بشود که این ارتباطات از کجا خط گرفته شده است. در ابتدای چنین ارتباطاتی بودند که دستگیری واقع شده است.
امروز مد شده است برای اینکه یک جریان را خیلی بزرگ جلوه دهند، یک طوری متهمش میکنند به اینکه صهیونیسم جهانی پشتش بوده است. ما با این بچهها که مینشینیم، میگوییم منافع کاری که شما کردید را صهیونیسم جهانی برده است؛ اما اینکه شما واقعاً عامل صهیونیسم باشید، خیر اینطور نیست. فرقانیها در جهل و نادانی، به خیال اینکه دارند به حق عمل میکنند، جنایت کردند. قرآن میفرماید: این خسارتش از همه بیشتر است، چون خیال میکند کار درست را انجام میدهد، ولی فاجعه از داخل آن در بیاید.قل هل انبئکم بالاخسرین اعمالا... .
*امروز هم با تفکراتی در کادر دینی، اما مخالف اسلام ناب و بعضاً در حوزهها مواجهیم که شاید بیشباهت با فرقان نباشد، جنابعالی با توجه به اینکه از نزدیک با این جریان برخورد کردهاید، اینها را چطور میبینید؟
بالأخره تاریخ تشیع در اسلام، حکایت از دو طرز تفکر نسبت به حکومت دارد: یک تفکر که معتقد است ما حکومت تشکیل ندهیم و منتظر شویم که آقا امام زمان(عج) خودشان بیایند و همه کارها را بکنند و بعد آن موقع ما مثلاً همت کنیم و به کمک ایشان برویم. یک تفکر هم تفکر امام(ره) است که اعتقاد دارد اگر برای امام زمان(عج) بستر سازی نکنیم، نمیآیند و به عبارتی« الغیبه منا»
عبارتی دارد خواجه نصیرالدین طوسی(ره) که عبارت خیلی زیبایی راجع به حضرت صاحب (عج) است؛ میفرماید: اگر نیامدهاند، دلیلش ما هستیم. «ولادته خیر و وجوده لطف و عدمه منا». عبارتهای دیگری هم داریم در جاهای دیگر، راجع به حضرت صاحب که اصلاً دلیل غیبت ما هستیم. آن تفکری که معتقد هست به اینکه صبر کنیم آقا امام زمان بیاید، آب به آسیاب جهانخواران میریزد. به عقل ما این طور میرسد که اسلام آن طرف است که با جهانخواری مبارزه میکند. یک عده برای راحتطلبی و البته شاید همهاش راحتطلبی نیست، زحمت هم میکشند، کار مطالعاتی میکنند، مکتوبات دارند، نمازشب خوان هستند، میزان استراحتشان هم بسیار کم است. اما گرایششان به آن سمت و سو است و از ریشه با تفکر امام مخالف هستند، اینها را من از هر فرقانی، خطرناکتر میبینم. برای اینکه اینها نیش دارند و زهرشان معلوم نیست، مردم به عنوان عسل میپندارند، ولی در واقع زهر است. بزرگترین خطر انقلاب را همین جریان میبینم و جریان فاسد اقتصادی که یک بخشی از آن مربوط به ارتباطات بیرونی خارج از کشور که به ماسونیزم معروف شده است؛ این دو جریان را خطر انقلاب میدانم. بقیهاش همه در جهت انقلاب است. ما انقلابمان آنقدر بنیه فکری، علمی و انگیزهای دارد که این جریان را ببرد، غربال کند، تمیز کند، تحویل آقا بدهد، موانعش این دو جریان هستند. اگر دشمنشناسی مان به جایی برسد که نوع مبارزه با این دو جریان را خوب بفهمیم و در بستر ارتقاء انقلاب، این دو جریان را خوب اداره کنیم، انقلاب به سرسرای موفقیت میرسد، آقا هم میآیند شک نداشته باشید.
*بحثی در مورد قضیه ۶ تیر مطرح است، یک عدهای محکم میگویند کار فرقان است. افرادی که در جریان هم حتی بودهاند و به بعضی از منابع دسترسی داشتهاند. مثلاً در کتاب غائله ۱۴ اسفند،یا استناد میکنند به آن ضبط که هدیه فرقان است. اما در ویژهنامه سایت مقام معظم رهبری(khamenei.ir)اصلاً مطرح میکنند که کار منافقین است، در کتاب پیدایی تا فرجام، استناد می کنند که کار منافقین است و اسم عامل نفوذی (جواد قدیری) را هم میآورد، آیا این اقدام کار گروه فرقان بود؟
اطلاق منتشره سایت آقا به منافقین، یک اطلاق عام است. ما طبق اصول در ساختار انحراف فکری، فرقانیها را هم منافق میدانیم. کما اینکه شهید مطهری میفرماید منافق هستند. این اطلاق عام را بپذیریم. اما در این باره دو تحلیل متفاوت وجود دارد و یک واقعیت! یک تحلیل این است که این موضوع در زمان انجام، مورد استفاده چه کسی واقع شده است؟ تناسب زمانیاش با هفتم تیر، حکایت از یک برنامهریزی میکند. منافقین چند جا داشتهاند عمل میکردند، یک شاهد دیگری هم وجود دارد و آن اینکه جواد قدیری وقتی از ایران فرار کرد و رفت عراق، آنجا مصاحبه کرد و گفت که کار ما بوده است. آقای احمد قدیریان هم در خاطراتش به همین مسأله اشاره میکند، مصاحبه جواد قدیری را در عراق گرفته است، اما آیا ممکن است منافقین دروغ گفته باشند و آن موقع خواسته باشند بهرهبرداری کنند و الان به خاطر روابط و شرایط بینالمللی و اینکه میخواهند از فضای تروریسم بیرون بیایند، نعل وارونه میزنند که ما نبودهایم؟ واقعیت به این نزدیکتر است. این آقای ایرج مصداقی هم که ده یازده سال زندان بوده است و حالا مسأله دخالت فرقان در آن ماجرا را مطرح میکند، اظهاراتش در جهت یک جریان سرویسی است. شما الان به انگلیس فحش بده، فردا صبح ایشان جواب شما را میدهد. چیزی که راجع به خود من نوشته، ۹۹ درصدش دروغ است. یک مشت راست و دروغها را با هم قاطی کرده است که دروغها، راست تلقی شود. ایشان مطرح میکند که شاهدش در زندان است و میگوید یکی از دوستان من در زندان از قول یک نفر دیگر نقل کرد، این نوع برخوردها حکایت از تیری در تاریکی است که ما رهبر انقلاب را نزدیم. تحلیل من این است که شش، هفت و هشت تیر یک برنامه کلان است، به همین دلیل کمتر به فرقان ربطش میدهم. اما آن روز، اعلامیهای در این باره منتشر شد و به دست نیروهای انتظامی و بعد هم به دست مجموعه بچههای سپاه رسید، به نام «راه فرقان» بود و مسئولیت این کار را برعهده گرفته بودند، سعید واحد هم گفته بود من و علی فلاح اسدی ضبط صوت را ساختیم. این اطلاعات هم بعداً منتشر شد و این آقا(مصداقی) میتواند از اطلاعات منتشره، این تحلیل را به دست آورده باشد. اما در کل قضیه خیلی فرقی نمیکند؛ که اروج امیرجانزاده انجام داده باشد یا با سیاستگذاری آقای ابریشمچی و جواد قدیری باشد. اینکه ایرج مصداقی حتی اسم بروج را اروج مینامد دقت کلامش را به صفر میرساند. تلقی من این است که خدا آقا را حفظ کرد و مدال جانبازی به آقا داد و خود این جانبازی و نوع سلوک و برخورد ایشان، حفاظت جان ایشان از خطر فاجعه هفت تیر، که همراه آنها نباشد و شهید نشود و بمانند و نظام را اداره کنند؛ همه اینها تقدیر الهی است و ما شاکریم. نداشتن آقا خیلی سنگینتر بود تا اینکه آقا مجروح باشند و حضور داشته باشند و انقلاب را اداره کنند. اگر برای این نعمت روزی هزار بار شکر نعمت کنیم و نماز شکر بخوانیم باز کم است. ایرج مصداقی هم بگوید این چاپلوسی و پاچهخواری است، چه اهمیتی دارد مهم اصل ماجراست که ما با ایشان عین راه امام را میرویم و ارزشها و اعتبارها همه در این امر نهفته است و بس. اینکه با من و امثال من به حق برخورد شده یا ناحق، فتنه بوده یا استحقاق، مهم نیست. مهم تکلیفی است به گردن امثال من که غفلت از آن حرام است و گمراهی.
*اظهاراتی درباره هدیه گروه فرقان و ضبط صوت شده بود.
آقا را که به بیمارستان بهارلو بردند، با پاسداران مصاحبه شد، این مطالب را گفتند. چون روز شش تیر بود و ما هنوز اقدام کلانی از منافقین به عنوان یک عملیات نظامی ندیده بودیم و هر اتفاقی افتاده بود با فرقانیها بود؛ نسبت موضوع به فرقانیها نزدیک بود.
*واقعاً قطعهای از ضبط وجود نداشت که رویش نوشته باشد هدیه از طرف فرقان؟
گفته شد، اخوان سعید واحد هم تأیید کردند ولی چنین چیزی بیشتر محاوره بود تا سند. فقط یک اعلامیه خیلی کوتاه، آن هم سه یا چهار عدد آنجا پخش شده بود که این راه فرقان است. تلقی من این بود که پیشبینی منافقین از اینکه هفت تیر موفق میشود، خوشبینانه نبود. ولی وقتی هفت تیر و هشت تیر واقع شد، رفتند و مصاحبه کردند و گفتند که ماجرای مسجد ابوذر هم کار ما بوده است. ابتدا میخواستند به نام فرقان تمام کنند که اگر هفت تیر واقع نشد، متهم نشوند و در ساختار و شاکله و نفوذ در نظام بمانند و کارهایشان را بعداً انجام دهند؛ ولی وقتی فاجعه هفت تیر با آن عظمت اتفاق افتاد، معلوم شد که کار منافقین بوده است. ابایی از به عهده گرفتن نبود.
*منافقین تحلیلشان این بود که اگر دکتر بهشتی را ترور کنند، دیگر کار نظام تمام است.
بله؛ تحلیل آن زمان را اگر دقیق بخواهیم ببینیم خیلی راحت میشود این را پذیرفت که ترور اول را اینها روز اول به نام خودشان انتساب ندهند، ولی موفقیت ترورهای بعد، موجب بشود که بگویند که ما کردهایم. کار نظام را با رفتن بهشتی تمام میدانستند. لذا همه ماهیت خود را بروز دادند.
*نقش شهید لاجوردی، در ماجرای فرقان چگونه بود و چقدر در آن تأثیر داشت؟
خیلی موثر بود.
*شهید لاجوردی خیلی مظلوم واقع شده است. فقط چند جلد کتاب موسسه آقای قدیریان در مورد ایشان چاپ کردهاند. از آن طرف به ایشان لقب نامناسبی دادهاند، از این طرف عدهای هستند که میگویند ایشان آدم لطیفی بوده است. میخواهم ببینم که چه تأثیری داشت در جمع کردن این جریان یا مثلاً تغییر فکری افراد و اساساً چه شخصیتی داشت؟
من مجموعههای منتشره درباره ایشان را دیدم. شاهد یاران، مجموعه ستاد بزرگداشت شهدای هفت تیر، مرکز اسناد و... کتابی راجع به ایشان چاپ کردند. احساس میکنم کسانی راجع به شهید لاجوردی حرف میزنند که او را نمیشناسند. به اعتبار اینکه بالأخره پست مهمی داشته، یک زندان کشیده انقلاب است، به عنوان عنصر دیدهبان انقلاب مطرحش میکنند و نهایتاً هم از شهادت میگویند که او لایق شهادت بود. اما در حدی که من میشناسم، البته شاید کسانی باشند که از من هم بیشتر ایشان را بشناسند، چون چند ماهی با همدیگر محشور بودیم، یعنی نشست و برخاست ۲۴ ساعته داشتیم، فراتر از این تعاریف است و شخصیت متفاوتی دارد.
من و آقای ناطقنوری در سال ۱۳۵۸ برای اولین بار رفتیم پیش آقای لاجوردی در بازار، در مغازهشان، و خواهش کردیم که بیاید نمایندگی دادستانی تهران را در این جریان بپذیرید. ابتدا یک تبسمی کرد و گفت که ظاهراً سابقه ما را در زندان نوشتهاند، قبل از انقلاب و بعد از انقلاب. بعد از این تبسم گفت که من باید یک مشورتی بکنم. تلقی ما این بود که میخواهد با قرآن مشورت کند. گفتیم باشد، خبر بدهید. فردا به من تلفن زد و گفت که میآیم. سریع دادم برایشان کارت درست کردند، چون کارتهایی که ما داشتیم، کارت تردد باز بود و ماشینهایمان را نمیگشتند و اعتماد وجود داشت. ایشان آمدند و ابتدای کارشان گفتند که من بروم و با این بچهها نشستی داشته باشم و ببینم که اصلاً چه قماشی هستند. از این عبارت هم استفاده میکرد، قماش.
*آن موقع از چه گروهی زندانی بودند؟
اگر منظورتان فرقانیها باشند، وقتی شهادت مطهری واقع شد، من با حضرت امام (ره) در قم بودم. چون مسئولیت حفاظت ایشان برعهده گروه توحیدی صف بود. شهادت مطهری خیلی روی حضرت امام تأثیر داشت. امام خیلی ایشان را دوست داشت. سه روز ختم در فیضیه گذاشتند. روز اول مرحوم محسن آقای مروی صحبت کرد، روز دوم آقای هاشمی رفسنجانی صحبت کرد و روز سوم خود حضرت امام (ره) صحبت کردند. اگر فیلم این مجالس را دیده باشید، پشت سر امام یا گاهی کنار ایشان ایستادهام و یا کنار مرحوم مروی و یا کنار آقای هاشمی نشستهام. آقای مروی با موضوع برخورد فکری کردند؛ آقای هاشمی تودهایها را متهم کردند که این جریان به دست تودهایها انجام شده است و آنها بودهاند که ارزش و اعتبار ایدئولوگ بودن مرحوم مطهری را میشناختند و او را از ما گرفتند. والا کسی عمق مطهری را آنقدر که ما میشناختیم، نمیشناخت. پس آنهایی که او را میشناختند، او را از ما گرفتند. من همانجا در گوش حضرت امام (ره) گفتم که آقای هاشمی دارد اشتباه میکند. حضرت امام رویشان را برگرداندند به سمت من و گفتند یعنی چه اشتباه میکنند. گفتم گروه فرقان را نمیشناسند؛ گروه فرقان یک گروه مذهبی است. امام فرمودند مگر تو میشناسی؟ گفتم بله آقا. گفت خوب بعد از جلسه بگو آشیخ اکبر بیایند خانه به او بگو. من هم به آقای هاشمی گفتم که بعد از جلسه تشریف بیاورید. بعد از جلسه با امام رفتیم منزل، من موضوع را برای حضرت امام باز کردم که گروه فرقان چه کسانی هستند. وقتی مرحوم قرنی را زدند، ما گفتیم که حالا یک گروهی دارد از اینها استفاده میکند، ولی وقتی شهید مطهری را زدند، معلوم میشود که این کینه کذا که سابقهاش را من داشتم مطرح است. آقای هاشمی همانجا به من گفتند که خودت بیا و جمعشان کن. من از امام در این باره سوال کردم و حضرت امام فرمودند که این کار خوبی است، برو و اگر اینها را میشناسی، جمعشان کن و اگر امکانات و چیزی هم میخواهی، بگو تا آماده کنند و همان شب تصمیم گرفته شد. یکی دو روز طول کشید، چون باید افرادی را جای خودمان میگذاشتیم و نهایتاً با تلفنی که مرحوم احمد آقا به شهید بهشتی کرد من به تهران آمدم. قضایا را برای شهید بهشتی توضیح دادیم و ایشان من را معرفی کردند به آقای مهدی هادوی که دادستان انقلاب بود.
من پیش آقای هادوی رفتم و داستان را گفتم و ایشان گفتند که چه میخواهی؟ گفتم جا میخواهم، یک جای کاملا مستقل، که آقای بهشتی گفتند که بروم زندانها را ببینم، یک مکان را انتخاب کنم، اما از شما اجازه میخواهم که قصر و قزلقلعه را هم ببینم. گفتم در عین حال وقتی آنجا را آماده کردیم و تیممان شکل گرفت، میآییم خدمت شما تا دستور بدهید که من چند نفری که در رابطه با عملیاتهای فرقان دستگیر شدهاند را تحویل بگیرم و ببرم. در اوین با حاج اصغر آقای رخ صفت و مرحوم محمد کچویی توافق کردیم که یک قسمتی از زندان که بندهای خصوصی داشت را به ما بدهند، ما یک قسمتی را دیوار کشیدیم و یک در بزرگ آهنی گذاشتیم که این قسمت مجزا شود تا استقلال پیدا کنیم، آقایان هم موافقت کردند و نهایتاً من از فردا شروع کردم و بنا و مصالح بردم و آنجا را آماده کردم و گچکاری و نقاشی و... تا آنجا آماده و مستقل شد. سپس چند نفر را گرفته و به قصر برده بودند در بند عمومی هم بودند تحویل گرفته و به محل این کار در اوین بردیم.
*صحبت سر این بود که زندانیان چه کسانی هستند؟
حمید نیکنام، علی حاتمی، محسن سیاهپوش و یک نفر دیگر به نام جوادی، که اسامی همهشان هست. اینها را هم طی یک نامهای که به آقای هادوی نوشتم، به ما تحویل دادند، بچهها را فرستادم، اینها را آوردند. یک تیم چهاردهپانزده نفرهای درست کرده بودیم و ستاد تشکیلاتی نوشته بودیم. در واقع یک تیم حفاظت و تدارکات، یک تیم اطلاعات عملیات و یک تیم کار تحقیقاتی داشتیم. تحقیقات کارش بازجوییها بود، اطلاعات عملیات، بیرون عملیات میکردند و دستگیریها را انجام میدادند، تدارکات هم نظم و نسق وتدارکات بندهای داخلی را به ما میداد. حفاظتمان از مجموعه زندان جدا بود و خودمان در پشت بام و جاهای دیگر، نیرو گذاشته بودیم. از ابتدا معتقد به استقلال در این باره بودم. با جریانات متعدد هم درگیر بودیم، چون یک وقتی حاج عباس زمانی، (ابوشریف معروف)، میخواست دخالت کند و کسانی را بفرستد آنجا که حفاظت را بگیرند و نظارت کنند، برخورد کردیم و نگذاشتیم. سابقه روابط او با فرقان را داشتم به او مشکوک بودم بعدها یک وقتی سپاه میخواست که این کار را بکند، مصلحت ندیدیم و گفتیم که یک مدتی بگذرد و فضا تغییر کند. از دادستانی توسط مرحوم قدوسی آمدند، ما با احترام برخورد کردیم و از شهید بهشتی خواستیم که اجازه دهد استقلال اینجا به خاطر حساسیتهایش حفظ شود. چون شما میدانید همه اینها در خانواده روحانیت رفت و آمد دارند، ما اگر این حساسیتها را نشناسیم، میتواند فاجعه درست شود. من موفقیت در برخورد و جمعآوری جریان فرقان را مدیون این استقلال و پافشاری خودم در اداره صحیح این کار میدانم. بعد شروع کردیم افراد را بازجویی و کسب اطلاعات و انجام تحقیقات و از این طریق یکی یکی افراد را دستگیر کردیم، تا اینکه این مجموعه جمع شد و اطلاعات بر اساس اعترافات در آمد و تا جلسات شبانه و ارشادات پیش رفت.
اما از آن طرف فشار کشور روی ما خیلی زیاد بود که بالأخره باید یک خروجی داشته باشیم. دارید یک کار پنهانی میکنید. همه میگویند اینها دستگیر شدند، اما هیچ خبری نیست. طبیعی هم بود. وقتی که شما دارید یک کاری میکنید، کشور میخواهد خروجیاش را ببیند. ما را مجبور کردند به اینکه محاکمات را راه بیندازیم. من برای این که محاکمات هم از دست خودمان خارج نشود، این بحث را کردم که قاضی شرع را آقای قدوسی معرفی کند، ولی دادستان را ما انتخاب کنیم، به خاطر آن که با فضای فکری و با موضوع آشنا باشد. چند نفر در ذهنمان آمد که بهترینش مرحوم شهید اسداله لاجوردی بود و مورد اتفاق آقای ناطقنوری، شهید قدوسی و شهید بهشتی و حقیر هم بود. همه این وفاق را داشتند که فرد خوبی را انتخاب کردیم. رفتیم خدمت ایشان که پذیرفت و مشغول شد و بچهها را دید و ایشان هم در همان دو سه روز اول به این نتیجه رسید که اینها گول خورده و اغفال شدهاند. سواد تفکرشناسی شهید لاجوردی خیلی برجسته بود. ما قبل از این دیدارها، اینقدر ایشان را نمیشناختیم، ولی وقتی تسلطش را به دیدگاهها، افکار، جریانات انحرافی دیدیم، پی به شناخت وی بردیم. تمام گروههای چپ را میشناخت. منافقین را با اختلاف نظرهای سران و مایهها و پایههای مختلف متصل به سران میشناخت. برخوردهای ریز اخلاقی و غیراخلاقی اینها را میشناخت. اشکالات فنی نوشتاری اینها را میشناخت. اقتصاد به زبان ساده عسگریزاده را برای شما مثل آب خوردن تحلیل میکرد و اشکالاتش را میگفت. خیلی آدم مسلطی بود.
*خودش به مبانی اسلام تسلط داشت؟
آنچه که برای ما نقل کرد، این بود که در زندان دو بار دگردیسی فکری داشت. بعد از اینکه دستگیر شده بود در نشست و برخاست با چپیها، یک دورهای چپ میشود. یک اتفاقی برایش میافتد و آن اتفاق ایشان را به فکر وا میدارد و یک دگردیسی ذاتی همه اصول پایه فکریاش را خالی کردن و از صفر چیدن، که آن موقع مواجه با علما در زندان داشته است.
*به این مسأله تا حالا جایی اشاره نشده است. خودشان گفتند؟
بله؛ اشاره هم شده است. دفعه دوم، ایشان را از یک زندان به زندان دیگری میبرند و با کسی مواجه میشود که کل گرایشات اعتقادی را کنار میگذارد و پوچگرا میشود، این پوچگرایی ادامه پیدا میکند تا باز خدا عنایتی به ایشان میکند و دوباره به بازسازی کردن ذهنش را شروع میکند و این دفعه، آنقدر ذهن را خوب میچیند که ماندگار میشود و این ماندگاری، آثارش در برخورد با جریان نفاق خیلی مشهود است. لاجوردی تمام ورود و خروج ذهنی این بچهها را قبل از اینکه آنها بگویند، برایشان بیان میکرد. اینها شاخ در میآوردند. الان هم هستند این بچهها و میگویند این آدم آنقدر مسلط بود که برای ما سوال بود در صورتی که این حرفها را که به کسی نزدیم، این آدم اینقدر دقیق میگوید و تحلیل کند. این شناخت ایشان اثر داشت. نشان میداد که خمیر مایه انسانها را در برخورد با مسائل اعتقادی و نفاق، خیلی جزیی میشناسد. خیلی مایه وسیعی است. من فکر میکنم که این سواد و جامعیت را مجموعه کسانی که در ادوار مختلف در زندان بودند، نداشتند. اگر هدایت خدا نبود، ما ایشان را نیاورده بودیم. رفتن سراغ لاجوردی، پذیرفتن ایشان، آمدن ایشان و مشغول شدن ایشان هدایت خدا بود.
لاجوردی عنصری نفوذناپذیر است. علت اعتراض یک عدهای به او، به دلیل این است که او نفوذناپذیر بود. وقتی به حقانیت یک مسأله میرسید، پای آن مثل مطهری میایستاد و تا انتها ادامه میداد. من البته یک انتظار گله مانندی از او دارم؛ چون در زمان حیاتش بیان کردم، بعد هم در یک مصاحبهای این را گفتهام و آن اینکه با منافقین میشد با منافقی برخورد کرد نه با منافق. اما معلوم نبود که این حرفی که من میزنم، چقدر نتیجه بدهد. این را هم اعتراف میکنم.
*این کار را برای فرقان کردید؟
با فرقان؛ با فرقانی مبارزه نکردیم، با فرقان مبارزه کردیم. تفاوتش در این بود که این بچهها ما را دشمن خودشان ندانستند؛ ما را دشمن تفکری که همه به آن وابسته شده بودند و آن تفکر، آنها را به انحراف کشانده بود، دانستند. اما در جریان نفاق، تلقی ما این بود که به دلیل لجاجت خیلی از آنان، که شاید ریشه در زندانهای قبل از انقلاب هم داشت، امکان برخورد با اینها اصلاً وجود نداشت. اینها سخیف، عصبی و غیرمبنایی برخورد میکردند. بچههای فرقان مبنا داشتند، میشد با آنها نشست و بحث کرد، با اینها نمیشد بحث کرد. ما اعتقادمان این بود که میشد مجاهدی را زیر سوال برد، نه مجاهدها را. اما معلوم نیست که این چقدر نتیجه میداد. این روشن باشد، چون امروز اگر شهید لاجوردی زنده بود، حتماً جواب من را میداد که ما این کار را کردیم، به این دلایل و این شواهد، اما نشد.
*در زمان حیاتشان هم این را مطرح کردید؟
بله.
*جوابشان چه بود؟
ایشان اعتقادشان این بود که جنس اینها با جنس بچههای فرقان فرق دارد، آنها را لجوج میدانستند. منتها ما حرف خودمان را میزدیم و ایشان هم حرف خودشان را میزدند. در عین حال رفیق هم بودیم و یکی از دلایل جدا شدن حقیر از دادستانی هم همین امر بود.
*این خاطرات که در کتابها آمده که شهید لاجوردی آنها را به نماز جمعه، جبهه، این طرف و آن طرف میبرد، از چه حکایت دارد؟
باید عامتر به موضوع نگاه کنیم. وقتی میگوییم مجاهدین، ما داریم راجع به یک عدد بزرگی از انسانها حرف میزنیم. طبیعی بود که یک سری از این آدمها، وقتی میروند زندان، بِبُرند و تواب شوند و گرایش این سمتی پیدا کنند. راست و دروغشان هم معلوم نباشد.
*البته تعداد دستگیریها هم قابل مقایسه بادستگیریهای فرقان نیست.
بله همینطور است، اصلاً قابل مقایسه نیست. اینها نکاتی است که در اجرا و عمل آدم با آنها مواجه میشود. اما برخورد، آنقدر که با فرد بود، با تفکر نبود. واقعیت هم این است که اگر شما میخواستید با تفکر آنها برخورد کنید، بایستی با مارکسیسم برخورد میکردید. چون خمیرمایه تفکر اینها مارکسیسم بود. چه برخوردی باید با مارکسیسم میشد؟ شاید آن موقع ما فخرفروشی میکردیم که برخورد این طرفی بهتر است تا برخورد آن طرفی. نمیدانم چقدر حرف ما در عمل درست بود، الان هم هنوز به نتیجه نرسیدهام. لاجوردی آدمی نفوذناپذیر و متکی به اعتقاد با شناخت جامع، دقیق و مسلط نسبت به جریانات فکری بود. به اعتبار همین اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود. با خودی نرم، لطیف، شاعر مسلک، متکی به ادبیات عشق و دوستی اما با غیرخودی از موضع عزت. یک چنین فرایندی دشمنساز است.
خودم که مسئولیت گروه فرقان را داشتم، بیش از ده جریان را شناسایی کردم که دنبال نفوذ در این ماجرا بودند. حتماً لاجوردی بیش از ۱۰۰ جریان را شناسایی کرده است که دنبال نفوذ در آن بودند. به همین دلیل همه صد جریان علیه او تبلیغات میکنند. کسی که کار به این حساسی، ظریفی و دقیقی را انجام میدهد، روی لبه تیغ زندگی میکند، کسی که میخواهد دینش را داشته باشد، دین واقعی داشتن، یقه را بستن و زاهدانه حرکت کردن نیست، شمشمیر حق و برنده به دست داشتن هم دارد، کشتن و کشتهشدن هم در آن هست. دین واقعی اگر کسی داشت، وقتی دارد تکلیفش را انجام میدهد دیگر از بدنامی نمیترسد. توجه داشته باشید که ما در نظام جمهوری اسلامی، آنقدر دوست نادان و جاهل داریم که حرفهای دشمنان را میزنند. شما بعضی وقتها به هشدارهای آقا نگاه کنید. اصلاً وقتی ایشان دارند راجع به بصیرت حرف میزنند، با چه کسی حرف میزنند؟ با دوستان حرف میزنند. لذا دقت داشته باشیم که هر حرفی نسبت به ایشان نه انتساب واقعی است و نه به ایشان میچسبد.
لاجوردی را خدا رحمتش کند مرد نازنینی بود به معنای مطلق کلمه و ایشان هم مظلوم است و حقش شناخته شده نیست. جنس آقا اسدالله قرص بود. آدم کیف میکرد از این آدم قرص. وقتی مینشستی و با او تصمیم میگرفتی که یک کاری انجام شود، تا انتهای این کار در انجام موضوع باقی بود. احدی نمیتوانست در او نفوذ کند و ایشان را یک ذره کج کند. به ابعاد موضوع خوب توجه میکرد، تذکر میداد، تصمیم درست میگرفتیم و حرکت میکردیم و این در نود درصد آدمها پیدا نمیشود. تعلل و تردید پیش میآید، تصمیم عوض میشود و... اما لاجوردی اصلاً وسوسهپذیر نبود.
*شاید حکمت حضور لاجوردی در تقابل با جریان منافقین این بود که لاجوردی وجه بسیار قالبش که نشأت گرفته از همین قرص بودنش هست، رعب ایجاد میکند. مسئولین دیگر زندان، هیچ کدام رعب ایجاد نمیکردند. در کنترل منافقین رعب لازم بود.
اثر شناختش بود. با اینکه برخوردهای او عاطفی بود. آرام، ولی چون یک هیمنه سابقهداری از شناخت ایشان نسبت به مجموعه تفکر وجود دارد، همین انتقال پیدا کرده است. بعد هم بخش زیادی از آن، مال دینش بود. ایشان نماز شبش ترک نمیشد. تهجد داشت. با این همه اطلاعات، چیزی بروز نمیداد. باید میکشتی خودت را تا چهار کلمه حرف از ایشان بشنوی. خیلی تحفظ داشت ایشان؛ خدا رحمتش کند، مرد بزرگی بود.
*از موضوع شهید لاجوردی که بگذریم، یک سوال تاریخی دارم. در سال ۱۳۵۵ جلسات تفسیر قرآن کهفیون تشکیل میشود. چه تاریخی را دقیقاً میشود مشخص کرد که شاکله فرقان درست شد؟
البته حسب گفته سعید واحد، این گروه قرار نبود اسم داشته باشد ولی مراجعات و استقبال جوانان در مناطق مختلف شهر تهران عباس عسگری را وا میدارد به دادن پیشنهاد به گودرزی و در یک جلسهای که در نازیآباد در منزل حسن اقرلو و با حضور عباس عسکری و سعید واحد تشکیل میشود این اسم مطرح و روی اولین بیانیه چاپ میشود و بعد هم نفس مفهوم فرقان که معنی متفاوت در خودش دارد و هم همزمانی با تفسیر این آیه در مسجد اعظم قلهک، نام را تثبیت میکند. لذا میتوان گفت وقتی تفسیر سوره فرقان را اواخر سال ۱۳۵۵شروع میکنند، شکل و توسعه و حضور و تعداد آدمهایی که جمع میشدند در این جلسات و تفسیر قرآن بود که بعد گسترش پیدا کرد و گاهی خود من هم حضور پیدا میکردم، بعد شرکت کنندگان این اطلاق فرقان را پسندیدند و رفتهرفته اینها شدند گروه فرقان.
*نیکنام از همان اواخر سال ۱۳۵۵، مرتبط بود؟
بله. اینها از قبل هم گودرزی را میشناختند، جلسات خصوصی با هم داشتند. در جلسات دکتر مظلومی در سلسبیل، این رابطه پیوند خورده بود و ایشان از عوامل اصلی جمع فرقانیها شده بود.
*برای من جالب است که اینها ریشه در قبل از انقلاب دارند، بعد میآیند در انقلاب و باز هم یک تعدادی طرفدار دارند، وقتی که با آنها برخورد میشود، به یک باره تمام میشوند و عقبهای ندارند؟
بعد از دستگیری گروه فرقان، دو سه گروه منتسب به فرقان به وجود آمد. یکی همین «راه فرقان» بود که شش هفت نفر بیشتر نبودند، یکی آرمان مستضعفین بود که حدود پنجاهشصت نفر بودند؛ دو سه نشریه داشتند، یک بخشی در مشهد و بخشی در جنوب تهران، خزانه و این محلات پخش میشد.
*منافقین هم از «آرمان مستضعفین» حمایت میکردند!
گروه دیگری هم درست شد به اسم «توابین فرقان». اعلام کردند که ما کار نظامی فرقان را قبول نداریم، ولی کار فکریاش را قبول داریم. اینها هم نشریه دادند، حدود ده شماره، بعد افول کرد و تمام شد.