چرا با فرقان مسامحه شد

گفت‌وگو با محمدحسین صفار هرندی

-... فرقان که ظهورش مال بعدهاست، با این همه آن‌ها هم معتقد بودند در این راه، پیشگامانی دارند، از جمله سران مجاهدین خلق که در سال ۴۴ از نهضت‌آزادی منشعب شدند و پای درس‌های قرآن مرحوم آقای طالقانی می‌نشستند. البته این تعریضی به تفسیر قرآن آقای طالقانی نیست، محیط بگونه‌ای بود که آدم‌هایی که دنبال حرف‌های جدید بودند، از درس‌های ایشان استفاده می‌کردند.
فرقانی‌ها اساساً قصد نداشتند کار عملیاتی بکنند، یعنی فرقان فقط کار مطالعاتی می‌کرد و جلساتی به سبک هیئت می‌گذاشت، منتهی بحث من در موضوع قبلی است که شما می‌پرسید چرا دیگر علما و مبارزین، از هر گروه و دسته‌ای نمی‌آیند، در این قضیه دخالت کنند و فقط آقای مطهری است که اعتراض و انتقاد می‌کند.
پاسخ من این است که اگر موضوع آن‌گونه که برای مرحوم مطهری روشن بود، برای آن‌ها هم روشن شده بود، یعنی روح قضیه را به‌‌ همان دقت دریافت کرده بودند، قاعدتاً آن‌ها هم همین کار را می‌کردند. خیلی از آن‌ها مبارز و زندان رفته و اهل خطر کردن بودند.
*یعنی ماهیت این جریان مثلاً برای چهره‌ای مانند شهید بهشتی یا دیگرانی سنخ ایشان معلوم نشده بود؟ می‌دانید که ایشان در این زمینه چندان با شهید مطهری همراه نبودند.
_ مرحوم آقای بهشتی، خود حضرت آقا، آقای هاشمی، مرحوم آقای باهنر، هر کدام برای خودشان مسیری را تعریف کرده بودند و در قالب‌‌ همان مسیر تعریف شده جلو می‌رفتند. برای آن‌ها این موضوع به اندازه آقای مطهری حیاتی نشده بود.
مثلاً حضرت آقا در مشهد درس‌هایی داشتند و شاگردانی را می‌پروراندند که در چارچوب نگاه دقیق تفسیری ایشان، تاریخ اسلام و تاریخ ائمه‌(ع) را می‌آموختند. مرحوم آقای مطهری در دانشگاه تهران تدریس می‌کرد و هم زمان در کلاس بغلی ایشان آریان‌پور و ‌پورداوود درس می‌دادند.
این‌ها می‌آمدند و مبانی دینی را آشکارا زیر سؤال می‌بردند، دانشجویان آن‌ها می‌آمدند و در راه‌رو با مرحوم مطهری چالش و گاهی هم نسبت به ایشان فحاشی می‌کردند این چالش برای مرحوم مطهری ملموس‌تر از دیگران بود، چون عرصه فعالیت آن‌ها متفاوت بود و چندان مستقیم وارد این چالش‌ها نشده بودند.
حتی در حسینیه ارشاد، خود مرحوم مطهری بود که دکتر شریعتی را دعوت کرد، ولی وقتی به تدریج متوجه شد که انگار دارد مسیر فعالیت‌های آنجا عوض می‌شود، هم در مباحث دکتر و هم در مدیریت حسینیه، انحراف به وجود آمده، لذا به میدان آمد که این وضعیت را اصلاح کند، ولی جریان مقابل غلبه کرد، ایشان هم قهر کرد و بیرون آمد.
هیچ کس مثل ایشان زخم این ماجرا‌ها را نخورده و از نزدیک عمق مسئله را لمس نکرده بود، از این رو ایشان زود‌تر از بقیه خبردار شد و تلاش کرد که یک نهضت افشاگری علیه این جریان انحرافی راه بیندازد.
دیگران هم به تدریج این قضیه را فهمیدند، ولی چرا برای ورود به این عرصه احتیاط می‌کردند؟ نوعی تشخیص و ترجیح مصلحت و ملاحظه بود. مصلحت‌سنجی مانع از این شده بود که برخی از این بزرگان با اینکه می‌دانستند موضوع چیست، وارد این مصاف بشوند. آن‌ها چنین استدلال می‌کردند که باید شرایطی که این جوانان را به اینجا کشانده که به یک جریان منحرف گرایش پیدا کنند، تغییر کند.
اگر محیط تغییر نکند و ما مستقیماً به جنگ چنین جریانی برویم، ممکن است باعث سوء‌استفاده رژیم شود، یعنی ساواک آن را مستمسک قرار بدهد و به جای جنگ انقلابیون با رژیم، جنگ آن‌ها با یکدیگر، تحت عنوان دعوای مسلمان‌ها و مارکسیست‌ها راه بیفتد، در حالی که موضوع اصلی جامعه، مبارزه با رژیم شاه بود و چنین مواجهه‌ای موضوع اصلی را تحت الشعاع قرار می‌داد و لذا چنین احتیاطی می‌کردند.
اینکه کدام یک از آن‌ها در این ماجرا حق داشتند، من الان نمی‌توانم قضاوت کنم و می‌گویم اگر کسی می‌خواهد قضاوتی کند، باید خود را در بحبوحه ماجرا قرار بدهد و ببیند که مثلاً اگر در آن شرایط شهید بهشتی به چنین عرصه‌ای ورود نکرد، آیا از سر آسایش‌طلبی بود یا مصلحت‌اندیشی؟ مصلحتی که به شکلی متفاوت برای مرحوم مطهری مطرح بود، در اینجا دو نوع مصلحت‌سنجی در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند، البته من می‌گویم هر دو حق داشتند.
ادراک اولیه جوان از هر مطلبی روی تفکرات بعدی او در آن زمینه، تأثیر تعیین‌‌کننده دارد، یعنی اگر در کودکی و سپس جوانی مطالبی را بشنود، بعد‌ها بعید است که حتی با شنیدن خلاف آن از یک منبع معتبر هم تغییری در تفکر خود بدهد.
تعصب اعضای گروه فرقان از همین سنخ بود که هیچ منطقی را نمی‌پذیرفتند و بر خلاف مجاهدین، توبه تاکتیکی هم نمی‌کردند و حاضر بودند به خاطر عقایدشان بمیرند، لذا قرار دادن نسل جوان در معرض چنین افکاری می‌تواند آسیب‌های جدی در پی داشته باشد و بی‌تفاوتی در چنین شرایطی در واقع کمک به بسط یک جریان انحرافی است.
_ قطعاً بی‌تفاوتی نسبت به این جریانات جرم و گناه است. سخن من این است که بی‌تفاوتی نبوده، بلکه مصلحت‌اندیشی بود. اولاً فرقان یک گروه محفلی بود و این طور نبود که یک جریان عام و شایع باشد. جلساتی به اسم قرائت و تفسیر قرآن داشتند. خود من هیچ وقت به جلسات این‌ها نرفتم، ولی برادرم حاج حمید مدت‌ها به جلساتشان می‌رفت، البته بعد از مدتی متوجه شد که لاطائلات این‌ها چندان با دین سازگار نیست.
خاصیت جریان محفلی این است که به این زودی‌ها نمی‌تواند ذهن‌ها را متوجه خود کند. مرحوم استاد مطهری نه از مقطع فرقان که پیش از آن و در جریان مجاهدین خلق و خود حسینیه ارشاد، در درگیری‌هایی که با دکتر شریعتی بر سر موضوعاتی چون توصیفاتش در کتاب حسین، وارث آدم پیدا می‌کند و می‌گوید که این یک روضه مارکسیستی است، این کشمکش ذهنی را آغاز کرده بود، اما برای دیگران این شرایط فراهم نشد.
مرحوم شهید بهشتی در دهه ۱۳۴۰، دوره‌ای را خارج از کشور بود و در چارچوب دیگری به تربیت شاگردان پرداخت. از دید بعضی‌ها ایشان اتهامات دیگری داشت، اما شخصیت‌هایی که در داخل کشور بودند و مواضعشان کاملاً انقلابی بود، در این جریان موضع مرحوم مطهری را نگرفتند. علت این بود که حوادثی که برای مرحوم مطهری اتفاق افتاده بود، برای آن‌ها پیش نیامده بود که حساسیتی به آن درجه پیدا کنند.
البته می‌توانیم بگوییم تیزبینی‌های خاص یک انسان و علائق شخصی او هم می‌توانست مؤثر باشد. مرحوم آقای مطهری همیشه علاقه جدی و سنگینی به فلسفه اسلامی داشت و ذهن جوال ایشان در مباحث فلسفی، به او کمک می‌کرد که آینده خوانی کند.
مثلاً برداشتی که ایشان در مورد شعار مجاهدین خلق داشت که می‌گفتند به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران با دیگران متفاوت بود، ایشان می‌گفت این شرک است. ما یعنی کسانی که اعتقاد عمیق اسلامی داشتیم و حاضر هم نبودیم در جایی متهم به شرک بشویم، این حساسیت را نداشتیم و مسامحتاً می‌گفتیم خلق قهرمان ایران، یعنی‌‌ همان خلق مسلمانی که دنبال خدا هستند.
یعنی واو را به معنای در عرض خدا بودن نمی‌گرفتیم، بلکه به معنای در طول او بودن محسوب می‌کردیم. آدم‌هایی مانند مرحوم مطهری هستند که می‌فهمند در اینجا داریم به خلق باج می‌دهیم و روزی می‌رسد که باید بین خلق و خدا یکی را انتخاب کنیم و نمی‌شود هم خدا را بخواهیم و هم خرما را ایشان حتی نسبت به تعابیر و کلمات هم حساسیت نشان می‌دادند.
وقتی ایشان این مطالب را می‌گفت، خیلی‌های دیگر رد می‌کردند، منتهی می‌گفتند نباید با درگیر‌شدن با این جریان، جبهه جدیدی را باز کنیم. یک عده دیگر هم می‌گفتند فرد با ورود در این ماجرا هو می‌شود و این وضعیت، تأثیر عملی روی مبارزه می‌گذارد.
اخیراً به یکی از بزرگان گفته بودند که چرا فلانی را نصیحت نمی‌کنید؟ گفته بودند بیشتر از این، جا ندارد، چون تا الان به حرف‌های من گوش داده، از این بیشتر بگویم، همین مقدار نفوذ را هم نمی‌توانم روی او داشته باشم. آن موقع هم بعضی‌ها می‌گفتند دکتر شریعتی هنوز که به ما می‌رسد، دستی به نشانه همراهی و احترام تکان می‌دهد، اگر بخواهیم هر روز به او پیله کنیم، این وضعیت به هم می‌ریزد.
به نظرم حضرت امام هم در اوایل انقلاب همین موضع را گرفتند، یعنی وقتی بحث روشن‌فکری و حوزوی مطرح شد که می‌توانست به عنوان یک مانع نگذارد بچه مسلمان‌های حوزه و دانشگاه وحدت داشته باشند، امام فرمودند راجع به این مباحث حرفی زده نشود. من معتقدم این مصلحت‌اندیشی در بسیاری از بزرگان دیگر هم بوده است.
به دلیل این چند گانگی‌ها بود که بخشی از انقلابیون نگران بودند که اگر در دل مبارزه، تضاد با رژیم را تبدیل به تضاد ایدئولوژی اسلامی و مارکسیستی کنیم، وسیله‌ای برای شادمانی رژیم فراهم می‌شود.
ما در اینجا صحبت از قاعدین نمی‌کنیم، بلکه از مجاهدین، یعنی کسانی صحبت می‌کنیم، یکی مثل آقای مطهری این طور تشخیص داد که همه هم و غم خود را روی جهاد و سالم سازی فکری بگذارد، یکی هم مثل دکتر شریعتی جوان‌هایی را که ممکن بود طعمه جریان‌های مارکسیستی شوند، جمع می‌کرد و به آن‌ها چیزهایی را یاد می‌داد و کارش هم نفی مارکسیسم نبود، بلکه اسلامی را به آن‌ها یاد می‌داد که در برابر تفکر مارکسیستی مسلحشان می‌کرد و واکسینه می‌شدند. این هم راهی بود.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.