مصاحبه با آقای سید جمال الدین کامیاب(برادر شهید)

منبع: خبرگزاری تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب برادر ارشد شهید سید رضا کامیاب هستم. این شهید از بچگی آزاد و مستقل بود و توانایی همه چیز را داشت و نترس بود و در مدت کودکی در اینجا بود و بعد به گناباد رفتند برای درس خواندن و از آنجا بعد از چند سال عازم مشهد و مشغول به تحصیل شدند. گاهی که من به مشهد می رفتم تا از ایشان خبری بگیرم حتّی نان نداشتند که بخورند و می گفتند راهی که می روم راه امام زمان است و هیچ گونه برگشتی ندارد و اگر در خیابان هم بخوابم، بازهم این راه را ادامه می دهم. بالاخره چند سالی درس خواندند و بزرگ شدند. از اوّل مستقل بودند. یک شب رفتم به مدرسه آنها دیدم هفت هشت نفر با هم بودند. وضعیت مدرسه آنقدر از نظر بهداشتی خراب بود که من شب آمدم بیرون. ایشان گفتند چرا آمدید بیرون؟ گفتم اینجا رطوبت دارد. گفت آدم بخواهد روحانی باشد باید این طور باشد. گفتم پس چرا دوستانت می روند بیرون؟ گفت آن ها یک طور زندگی می کنند ما هم یک طور. در میان دوستانش نمونه بود. ما به چشم دیدیم همه آنها الان برای خودشان مقام و کاری دارند و این شهید تا آخرین نفس و قطره خونش در راه امام قدم برداشت و امتحان خودش را داد. بعد از اتمام درسهایش، زلزله ۴۷ که در طبس اتفاق افتاد ایشان رفتند آنجا به کمک مجروحین زلزله زده و در آنجا با حاج آقا سید علی خامنه ای آشنا شد. بعد از آن در مشهد با ایشان مرتب در تماس بودند.
همیشه جوانها را جذب می کردند. وقتی ایشان در درس پیشرفت کردند و بزرگتر شدند ایشان را فرستادند کرمان سخنرانی و ساواک هم این ها را تعقیب کرده بود. ایشان رفته بودند تهران، از آنجا به مازندران و از آن جا به گنبد کاووس. آنجا در مسجد می خواستند سخنرانی کنند که ساواک بیرونشان کرده بود و ایشان رفته بودند به یک مسجد دیگر. وقتی آمدند، آقای خامنه ای به ایشان گفته بودند واقعاً به شما می گویند سرباز امام زمان.
در جریان انقلاب افرادی بودند که می گفتند چه کار کنیم و چه کار نکنیم. ایشان می گفتند فقط حرف امام را گوش می کنیم و می گفتند شاه و افرادش نباید باشند. حتّی ما هیچگونه سازشی با افراد شاه نداریم. فقط استقلال، آزادی ، جمهوری اسلامی. حرف امام را گوش می کردند. در مسائل انقلاب حرف هیچکس جز امام را گوش نمی کردند. یک دفعه امام نامه ای را بخشنامه کرده بودند و ایشان آن نامه را داشت؛ ساواک هم فهمیده بود ولی موفق نشده بودند آن نامه را از ایشان بگیرند.
در خیابان ضد، منزلشان بود تا این که انقلاب شد و سال ۵۸ عازم مکّه شدند. آنجا هم که رفته بودند یک سخنرانی آتشین ایراد می کنند. بعداً یکی از دوستانش که با ایشان بودند آمدند و گفتند برادر شما را آخرش می کشند. گفتم برای چی؟ گفت آنقدر شجاع و نترس است که حتی در عربستان سعودی علیه آمریکا و علیه سرمایه داری و ... سخنرانی می کرد و این را آخرش می کشند. خودش هم آرزو داشت و همیشه می گفت که خدایا یک روز بشود که من در راه انقلاب و امام شهید شوم و شهادت را با دست خودم بگیرم. او می گفت : دلم می خواهد با یک گلوله در مغزم از این رژیم پادشاهی راحت شوم و انتظار شهادت داشت و همانطور هم شد و به شهادت رسید. از مکه که برگشتند رفتند داخل حزب جمهوری و آنجا خیلی کارها را انجام می دادند برای انقلاب.
به او گفته بودند که به گناباد بیاید برای نماینده شدن و او نپذیرفته بود و در مشهد ماند. در سال ۶۰ برای انتخابات میان دوره ای مجلس شورای اسلامی کاندیدا شد و با حدود سیصد هزار رأی نماینده مشهد شد. من یک روز به او گفتم شما باید درس می خواندید، مغز خوبی داشتید و او گفت دوستانی مثل شهید هاشمی نژاد از من خواستند تا برای حضور در مجلس کاندیدا شوم و من هم قبول کردم.
ایشان تنها رانندگی می کردند. می رفتند به حزب و برمی گشتند و به کار خودشان ادامه می دادند.شجاع بودند و از خودشان محافظت نمی کردند. یک روز یکی از دوستانشان آمد و گفت من می ترسم بروم خانه. گفت آقا شما اگر بخواهید بترسید ما نمی توانیم در این انقلاب پیش برویم. ما باید خون بدهیم و مملکت را اداره کنیم. الان که انقلاب پیروز شده بایستی تا آخرین قطره خونمان دنبال این کار برویم و شما نباید ترس و وحشتی داشته باشید.
امثال ایشان و شهید هاشمی نژاد و ... هدفشان نگه داشتن خط امام و نگهداری از انقلاب و مردم مستضعف بود. ایشان واقعاً از شجاعت برخوردار بودند که اگر شجاعت نمی کردند و سازش می کردند می ماندند. اینطور افراد در جامعه کم هستند، چون واقعاً در راه حق و حقیقت و عدالت به شهادت رسیدند و آقای شهید هاشمی نژاد هم همان هدفی را داشتند که ایشان داشتند و سپس ایشان با داشتن پنج فرزند به شهادت رسیدند و در سال ۶۰ در خود حرم مطهر دفن شدند. ایشان واقعاً باعث افتخار خانواده و دوستان هستند. مرد شجاع و نترسی بود. مادی پرست نبود و اگر بود که به شهادت نمی رسیدند. چون مخالف سرمایه داری بودند استقلال و آزادی مملکت را می خواستند و خودشان را در راه انقلاب و امام خمینی فدا کردند. باعث افتخار ماست که یک برادر کوچک ما در راه انقلاب و امام به شهادت رسیده است و هیچگونه ناراحتی نداریم و از خدا می خواهیم که این انقلاب تا دنیا باشد ادامه پیدا کند ولی بشرط آنکه افرادی که می خواهند انقلاب را رهبری کنند مانند آنها شجاع و ناترس و زندگی ساده داشته باشند و زندگی تشریفاتی نداشته باشند. چون که جمعیت زیاد و هزینه ها زیاد شده است و باید ساده زندگی کنند تا مردم از آنها حمایت کنند و هیچ گونه ناراحتی و کمبود نداشته باشند. مخصوصاً افرادی که در رأس مملکت هستند مانند سید علی خامنه ای مقام معظم رهبری زندگی کنند. به سخنان ایشان گوش کنند و اگر غیر از این باشد ما مانند توپ فوتبالی دست این و آن هستیم و الان هنوز انقلاب ادامه دارد. از انقلاب با سیاست ، دیانت و شجاعت دفاع کنیم.
ایشان همیشه به من نصیحت می کردند که شما به مشهد بیایید و در روستا نمانید، انقلاب رو به پیشرفت است. بیائید تا ما بتوانیم از وجود شما استفاده کنیم. اما من به دلیل وجود پدر و مادرم نمی توانستم بروم و آنها را تنها بگذارم و ماندم و به ایشان می گفتم شما هر جا باشید من حمایتتان می کنم.
من حکومت شاه را دیده بودیم که چقدر افراد مسلح داشت. پنجاه هزار مستشار آمریکایی در ایران بود و اگر این ها می خواستند استقامت نکنند و حرفی نزنند، نمی توانستند شاه را بیرون و انقلاب را پیروز کنند و این خون شهیدانی که رفتند و از این ها جز عکس هایشان و قبرهایشان چیزی نمانده است هدفشان این بود که الان بخواهند انقلاب را هدایت و مردم را در صحنه نگه دارند. باید مثل آنها (شهیدان) زندگی کرد.
مسئولین باید ساده زندگی کنند که مردم از آنها حمایت کنند. فکر مادّیات نباشند و فکر استقلال آزادی جمهوری اسلامی باشند. همانطور که امام رفت و هیچ چیز با خودش نبرد و حتی یک قطعه زمین کوچک هم به نامش نخورده بود. به او مرد میدان می گفتند که انقلاب را رهبری و نگه داشت. فقط به خاطر ساده زیستی بود. غیر از این باشند یواش یواش مانند کرمی می رود در چوب و انقلاب را می خورد و چوب شکسته می شود. تنها راه این است که انسانی که در رأس کار است ساده زندگی کند تا مردم بینند و بگویند که اینکه این طوری است ما هم باید این طور باشیم. اما اگر در تشریفات و تشکیلات باشند نمی توانند مملکت را اداره کنند و این از نظر سیاسی و نظامی مسئله مهمی است. ما باید در زندگی امروز صبر و شکیبایی و استقلال مملکت در چارچوب قانون را پیشه کنیم و مردم اتحاد داشته باشند و اگر نداشتند شاه بیرون نمی رفت .
این شهدایی که خونشان را در راه خدا و مملکت داده اند استقلال و امنیت را می خواستند. دروغ پردازی نباید در جامعه باشد این ها یک چیزهایی است که شهداء خواسته اند. نه برادر اینجانب، بلکه همه آنها از بهشتی گرفته تا تمام شهداء، تمام روحانیون، جوانها، این ها همه به خاطر استقلال و امنیت و رفاه عمومی به شهادت رسیدند. تبعیض قائل نشوند، مملکت را به بیگانه نفروشند و تنها راه این مملکت داری این است که مردم را در صحنه نگه دارند. تمام شهداء چه آنهایی که وصیت نامه هایی نوشتند و چه افرادی که جنازه آنها پیدا نشد و مفقود شدند، این ها همه به خاطر حفظ ناموس و امنیت مملکت و استقلال مملکت به شهادت رسیدند. هیچ کس نباید نافرمانی و قانون شکنی کند. ما باید به این فکر باشیم که قانون حکومت کند نه فرد. قانون در مملکت باعث امنیت است باعث پیشرفت است. قانون نباشد امنیت نیست، استقلال نیست ،مردم در رفاه نیستند. شیعه و سنی و سیاه و سفید همه با هم برابراند و این را باید در جهان پیاده کنیم.
والسلام علیکم و رحمه الله برکاته