شهادت
نویسنده : بنیاد هابیلیان
Thumbnail Image 1

همسر شهید داریوش رضایی‌نژاد که لحظات ترور در خاطر او حک شده است، این لحظات را شرح می دهد:
حدود سه یا چهار سال داریوش تلفن‌های مشکوک داشت که بیشتر آنها از خارج از کشور بود؛ البته الان هم شماره‌های مشکوک را به همین اسم در تلفن همراه داریوش ذخیره کرده‌ام.

همسر شهید رضایی نژاد با اشاره به اینکه تا شش ماه قبل از ترور این تلفن‌ها به صورت پراکنده وجود داشت، عنوان کرد: شش ماه قبل از ترور همسرم، تلفن‌های مشکوک قطع شد و حدوداً دو ماه مانده به این اتفاق تماس‌های مشکوک از سر گرفته شد؛ حتی روز ترور یادم هست همان ساعتی که ما از اداره بیرون آمدیم یک تلفن مشکوک به داریوش زده شد.

پیرانی به تعقیب‌های مشکوک هم اشاره کرد و ادامه داد: یک بار در اتوبان امام علی (ع) ساعت‌ها داریوش را تعقیب کرده بود و بعد از مدتی در حالی که تعقیب کننده از کنار او رد می‌شد بشدت به او خیره شده بود؛ البته سر کوچه خودمان و نیز در اطراف درب خانه نیز همیشه حضور برخی‌ را احساس می کردیم، به طوری که بعد از ترور همسرم، دسته‌های اطلاعاتی و امنیتی به ما گفتند که حدود سه تا پنج سال او تحت تعقیب بوده و همه اطلاعات آنها دقیق بود، حتی می دانستند چه روزهایی من، آرمیتا و داریوش با هم هستیم و چه ساعتی از خانه بیرون می‌آییم؛ جایی که تروریست‌ها ایستاده بودند نیز از قبل مشخص شده بود.

روز حادثه بحث ما بر سر محل کار و اتفاقاتی که می‌توانست برای من تعریف کند، بود، برنامه آن هفته را با هم چک کردیم و چون ۱۰ روز به شروع ماه رمضان مانده بود برنامه ماه رمضان را هم با مرور کردیم.

وی ادامه داد: داریوش برایم یک مجله خرید تا از منوی مخصوص آن برای ماه رمضان استفاده کنم، ولی آن مجله تنها در حد یک تورق دست من ماند؛ چون مملو از خون داریوش شد.

همسر شهید رضایی نژاد درباره آخرین چیزی که به داریوش گفته بود، عنوان کرد: بعد از آن که ضارب را دم در خانه دیدم، مشکوک شدم و گفتم به نظر تو این دو نفر اینجا چه می‌کنند، خاطرم هست که داریوش هم جواب من را داد، اما بعد از گذشت چند ماه هر چه فکر می کنم، یادم نمی‌آید که در آخرین لحظه داریوش به من چه گفت، شاید یک زمانی بعد از آن که ناخودآگاهم را بررسی کنم یادم بیاید که آخرین جمله داریوش چه بود.
پیرانی با اشاره به اینکه اگر داریوش به جای پیچیدن به سمت پارکینگ مستقیم مسیر را ادامه می‌داد شاید امروز من به جای او بودم، ادامه داد: اگر داریوش مسیرش را تغییر نمی‌داد من به سمت تروریست‌ها بودم و تیر به سمت من شلیک می‌شد، اما تقدیر را من نمی‌سازم و خدا تقدیر انسان‌ها را رقم می‌زند، به هر حال همه ما یک روز آماده‌ایم و یک روز هم می‌رویم.

من سریع از ماشین پیاده شدم و ضارب را دنبال کردم، چند متر از ماشین دور شده بودم که با صدای شلیک به خودم آمدم، چون ضارب داشت به سمت منم شلیک می‌کرد، منم افتادم، صدای موتور را می‌شنیدم که دور می‌شد.
Thumbnail Image 1
وی در ادامه درباره لحظه‌ای که آرمیتا را بعد از حادثه تروریستی دید، گفت: چهار تا پنج ساعت از حادثه گذشته بود که آرمیتا را در بیمارستان برای من آوردند، خودم را کنترل کردم تا در برابر چشمان او گریه نکنم، آرمیتا از من پرسید بابا کجاست و من فقط به اطرافیان نگاه می‌کردم و می گفتم شما را به خدا بگویید من چه جوابی بدهم.