< شهدای صنعت هسته ای

شهادت
نویسنده : بنیاد هابیلیان
Thumbnail Image 1

روز ۲۲ دی ماه ۱۳۸۸ صدای انفجار بمبی در منطقه قیطریه تهران خبرساز شد. در این انفجار استاد شهید علیمحمدی بر اثر صدمات ناشی از انفجار بمبی کنترل از راه دور؛ که در موتور سیکلتی با فاصله چند قدمی در منزلش جاسازی شده بود به شهادت رسید.

«مجید جمالی فشی»عامل اصلی ترور شهید علیمحمدی اینگوه به تشریح ماجرا می پردازد:

«به من اطلاع دادند اولین ماموریتی که در ایران داشتم این بود که باید موتوری می خریدم کنسل کردند موتور را و گفتند ما موتور را خودمان تهیه کردیم دیگر احتیاجی به خرید موتور نیست و باید بروی وآن را تحویل بگیری این اولین خبری بود که به من درباره ماموریت دادند ولی گفتند که به تو خبر می دهیم فقط بدان که احتیاجی نیست که موتور بخری.

بعد گفتند که باید موتور ها را تحویل بگیری و مراحل آن را که یک وانت بگیرم، تغییر چهره دهم، یک موبایل بی نام هم بخرم و آنها را بیاورم به نقطه ای و از آن نقطه ببرم به محلی که در نظر گرفته بودند که موتورها را آنجا پارک کنم تماس گرفتم و گفتم شخصی می آید و موتورها را و پاکت مدارک را به آن بده و درب پاکت را چسپ بزن و فاکتور را هم بده بیاورد، وانت گرفتم و شماره آن را در موبایل زدم بعد تماس گرفتم با موتور سازی بعد از ۲ ساعت از قرار با موتور و ۲ زنجیر همراهش برگشت حساب کردم و موتورها را انتقال دادم به محل مورد نظر. موتورها موتورهای معمولی ۱۲۵ ساخت خود ایران بود ولی نو نبود، کار کرده بود ولی معلوم بود اجزای آن را تعویض کرده بود لاستیک هایش و قطعاتش را عوض کرده بودند.

یک روز قبل از بستن جعبه آدرس منزل آقای علی محمدی که قبلاً ماکت آن را دیده بودم به من دادند و دلیلش هم واضح بود که هر زمان برنامه لو رفت بقیه آدرس ها لو نرفته باشد آن روز رفتم برای جمع آوری اطلاعات این آدرس هست و خانه اش هم که قبل دیدی آنطور ا ست و گفته بودند که جلب توجه نکن واینستا به خانه که رسیدی حتی به خانه نگاه نکن یعنی از دور رسیدی به در خانه رد شو و برو و مسیررا پیدا کن این کار را کردم تا فردای آن روز که گفتند ظهر بود باید می رفتم و جعبه را نصب می کردم تا رسید به روزی که جعبه را نصب کردم البته در این ۲ هفته وقفه ۲ بار به انبار رفتم به خاطر اینکه اطمینان حاصل کنند که موتورها سالم است و روشن می شود.

از درب اصلی بروم وقتی وارد انبار شدم ۲ کارتن آنجا بود به هیچ چیزی دست نزده بودند ۲ کارتن آنجا بود گفته بودند که در آن ۲ هفته کلاه کاسکت، دستکش، لباس بگیرم و من گرفتم و به انبار برده بودم ۲ کارتن کنار موتور گذاشته بودند یک کارتن بزرگ مربع بود با یک کارتن باریک و دراز مستطیل. کارتن مستطیل را باز کردم در آن دقیقاً وسایلی که در اسرائیل بود حتی رنگ آنها هم همانطوری بود جعبه ابزار بود لیدرمن بود از این همه کاره ها، ۲ قفل کوچک با کلیدها، دستکش کار، یک زنجیر.

یکی تلفن دیجیتال همان تلفنی که در اسرائیل جونی طرز کار آن را به من آموزش داده بود در قسمت تئوری با دو باطری اضافه و شارژر آنها با دو پایه موتور زیر جک برای زاپاس و کارتن اصلی که همان کارتن جعبه بمب بود جعبه را کارتنش را باز کردم ۲ پوشش داشت به جز پوشش اصلی که پلاستیکی بود یک کارتن بود صاف و دست نخورده یک جعبه آلومینیومی بود که با چسب دورش را بسته بودند از داخل فویل های خیلی محکمی خورده بود که قرار بود فویل ها را از بین ببرم ولی جعبه را همان جا بگذارم این کار را کردم طبق آ‌موزش جعبه را گذاشتم استپر آن را عوض کردم سینی را گذاشتم جعبه را گذاشتم.

تلفن آخر بود که گفتند فرد صبح ساعت ۵ باید برگردی موتور را بیاوری و بگذاری جلوی در خانه. تلفن ها را خاموش کردم و رفتم خانه از طریق لب تاپ تماس گرفتم جزئیات را گفتم و گفتم کارهایی را که انجام داده بودم. آشغال ها را از بین بردم و در ضمن در آن انبار با دستکش باید کار می کردم که هنگام کار با دستکش های پزشکی باید کار می کردم که اثر انگشت من نماند و همه چیز آماده است و گفتند که ساعت ۵ صبح باید از خانه بروی بیرون من حدود ۴ صبح از خواب بیدار شدم یکبار دیگر لب تاپ را چک کردم که در صورت کنسل شدن به من اطلاع دهند چک کردم هیچ پیامی نبود گفتند اگر پیامی نبود طبق برنامه پیش بروم لباس راحت پوشیدم اما گرم که بتوانم راحت رانندگی کنم طبق شرایط امنیتی تلفن را در خانه گذاشتم از تاکسی استفاده کردم به پارک وی رسیدم از آنجا پیاده رفتم تا محمودیه انبار مورد نظر رفتم داخل انبار موتور را برداشتم کلاه کاسکت، دستکش پوشیدم یکسری کارها باید داخل جعبه انجام می دادم انجام دادم مثلاً ۲ تا سوزن باید درمی آوردم سوزن ها را پرت می کردم ۲ تا خشاب بود که باید درمی آوردم و نگه می داشتم خشاب ها را تازمانیکه به من گفته بودند باید نگه می داشتم و آن دستکشی که با آن کار می کردم را گفتند که آن را پرت کنم سوزن ها را با دقت دربیاورم که نشکند و حتماً باید سالم دربیاید انجام دادم از خانه آمدم بیرون موتور را خاموش از پارکینگ درآوردم ۵۰ متر خاموش رفتم بعد موتور را روشن کردم حرکت کردم طبق مسیر تا خیابان شریعتی انتهای خیابان صبا روبروی شرکت برق آن نقطه که رمز آن قهوه خانه بود اولین تماس را می گرفتم و می گفتم که آماده ام به آنجا رسیدم و تماس گرفتم تلفن ماهواره ای امن نیست و نباید پشت آن راحت صحبت کنم کدهایی را برای تلفن ماهواره ای گذاشته بودند.

این تلفن یک آنتن بلند آلومینیومی داشت دقیقاً فتوکپی همان بود ولی پشت آن راحت می توانستم صحبت کنم و جزئیات را بگویم آنجا بود که آن تلفن sayf خراب شد یعنی آنتن داشت ولی ارتباط برقرار نمی شد چون طرز کار آن را گفته بودند که دکمه سبز را ۳ ثانیه نگه می د اشتم و رها می کردم کال این می آمد تمام این مراحل را می رفت بوق می خورد ولی وصل نمی شد از آن لحظه به بعد ارتباط ما با تلفن ماهواره ای شد و با کد و راحت نمی توانستیم صحبت کنیم به نقطه قهوه خانه رسیدم.

طبق برنامه موتور را روشن کردم و رفتم خیابان مهر ۳ از آنجا رفتم بالا موتور رو کنار درخت پارک کردم، تراکت ها را درآوردم، تراکت ها را پخش کردم و رفتم به سمت بالای خیابان مهر ۳، به سمت چپ رفتم به جایی که کد آن کتابخانه بود، یعنی جایی که باید اطلاع می دادم که موتور را گذاشتم اطلاع دادم و گفتم و به سمت محلی که کد آن امام زاده بود یعنی نقطه انتظار رفتم، از لحظه ای که آنجا رسیدم تا حدود ۳ بعدازظهر طول کشید تا آنها با من تماس بگیرند و من منتظر ماندم و حدود ساعت ۳ تماس گرفتند و گفتند طبق برنامه ۲ باید پیش بری و برنامه عوض شده و باید برگردی و کد آن داروها بود یعنی باید می رفتم داروها رو برمی داشتم و داروها را به داروخانه می بردم من هم طبق برنامه موتور را برداشتم و به سمت انبار رفتم و موتور را به انبار برگرداندم و به من گفته بودند وقتی رسیدی انبار باید ۲ خشاب رو به محل قبلی برگردانی و سوزن ها را که دور انداخته بودم. به خانه رفتم و ا طلاع دادم که موتور درانبار است و خشاب ها هم سرجایش است و فردای آن روز اعلام کردند دوباره باید برنامه را تکرار کنی، ۴ صبح بیدار شدم تماس گرفتم برنامه تغییر نکرده بود طبق قرار به نقطه انتظار که همان میدان تجریش بود رفتم مثل روز قبل، حدود ۳ الی ۴ ساعت بعد پیش رفتم و طبق برنامه یک عمل باید می کردم چون گفتند همه چیز خوب پیش رفته و باید طبق برنامه یک عمل می کردم و یک سری وسایل را از بین می بردم طبق برنامه پیش رفتم با کلاه کاسکت و دستکش، کلید ها و تلفن دیجیتال و خشاب ها را باید از بین می بردم و در فواصل مختلف آنها را از بین بردم به رودخانه و سلطل آشغال انداختم تلفن ماهواره ای و مدارک را گفته بودند از بین نبرم این کارها را انجام دادم و به منزل رفتم وقتی همان روز رفتم خانه پدرخانمم از تلویزیون تازه متوجه شدم که اصلاً جریان چه چیزی بوده و چه کسی بوده و آنجا تازه فهمیدم چون اخبار ۲۴ ساعت داشت درباره آن صحبت می کرد و آنجا تازه فهمیدم که آن شخص مورد نظر چه کسی بوده.»