عکسواره ای از فروغ جاویدان

منبع: ایران پرورش
از یک صحنه واحد می توان عکس‌های متعدد و متفاوت، از زوایای مختلف داشت. این عکس‌ها با تمام تفاوت‌ها، بیان گر یک واقعیتند.
من در این نوشته، سعی خواهم کرد عکسواره ـ بخشی از وقایع ـ حمله « فروغ جاویدان » مجاهدین خلق ] منافقین [ را به تماشا بگذارم، به همین جهت تلاش خواهم کرد که نوشته ام حتی الامکان بیان ماوقع باشد و نه تفسیر موسع آنها. زیرا معتقدم دیدن یا شنیدن و یا حتی خواندن این صحنه‌ها، به اندازه کافی گویاست و هر کسی در ذهن خود قادر به جمع بندی نسبی آن خواهد بود و روش‌های تبلیغی، در جهت اثبات یا نفی، کم بها دادن به اندیشه مخاطب است. با این وجود، برای ورود به مطلب نیازمند یادآوری چند نکته هستم:
همه می دانیم که از آغاز جنگ تا سال ۶۷ که ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت، رهبری مجاهدین ] منافقین [، مستمرا اعلام کرده بود که این رژیم به جنگ خاتمه نخواهد داد، زیرا با ختم جنگ خودش هم رفتنی است. در همین راستا نیز خود با رژیم عراق قرارداد صلحی امضاء کرد.
در بهار سال ۶۷ عراق که چند سالی در موضع تدافعی قرار گرفته بود، به ادعای مسئولین سازمان، با ا لهام از عملیات چهلچراغ و آفتاب و... سازمان، خیزهای مجددی برداشت و در چند حمله آخر ایران، تعداد زیادی هم اسیر از ایران گرفت.
شرایط به لحاظ داخلی و منطقه ای و بین المللی برای رژیم ] امام [ خمینی بسیار تنگ شده بود و مردم از جنگ به ستوه آمده بودند. دانستن تحلیل رهبری مجاهدین ] منافقین [ در مورد موشک اندازی عراق برروی شهر‌های ایران ضروری است، زیرا که آنها موشک باران مردم درمانده ایران را بسیار مثبت ارزیابی نموده و آن را این گونه تحلیل می کردند که « این موشک باران باعث تنفر بیشتر مردم از رژیم ایران به عنوان ادامه دهنده جنگ می شود و حتی مردم از آن خوشحال می شوند زیرا باعث سقوط سریع تر رژیم خواهد شد »!
تحلیلی به غایت به دور از واقعیت. شاهدان عینی این موشک باران‌ها، متفقا می گویند که این بمباران‌ها تنفر هر چه بیشتر مردم را از صدام و در کنار او از مجاهدین ] منافقین [، به دنبال داشته است.
البته افراد سازمان، تحلیل رهبری مجاهدین ] منافقین [ را به صدق باور داشتند و به همین جهت وقتی موشکی به شهری اصابت می کرد، مانند یک عملیات نظامی خود، ابراز شادمانی می کردند و آن را گامی در جهت سرنگونی رژیم ایران می دیدند.
نهایتا در٢۷ تیر ماه سال ۶۷ ] امام [ خمینی قطعنامه ۵۹٨ شورای امنیت را پذیرفت و در ٢۹ همان ماه به گفته خود «جام زهر» را سرکشید.
به دنبال این پذیرش، شرایط سازمان مجاهدین ] منافقین [ در عراق بسیار ملتهب شده بود. زیرا مجاهدین فقط از شرایط جنگی بین ایران و عراق و باز بودن مرز‌ها می توانستند برای حمله استفاده بکنند.
یکی از فرماندهان « ارتش آزادیبخش » مجاهدین ] منافقین [، حرف دل رهبری سازمان را در قالب شوخی بیان می کرد که « در شرایط حاضر تنها کسانی که جنگ در مرز‌ها را می خواهند، ما هستیم.»
طبیعی بود که بعد از قطعیت صلح، صدام دیگر اجازه حمله گسترده از مرزهای عراق به ایران را نمی داد و سوال اصلی برای مجاهدین] منافقین [ این بود: « چه باید کرد؟ »
لازم به یادآوری است که در تابستان سال ۶۵ که بدنه سازمان به عراق منتقل شد، آقای « مهدی ابریشمچی » در طی یک نشستی که فیلم ویدئویی آن برای همه پخش شد، تحلیل آقای رجوی را به همگان اعلام کرد که ما باید در طی یک سال آینده کار را یک سره کنیم وگرنه به لحاظ سیاسی خواهیم سوخت.
در نتیجه، رهبری مجاهدین] منافقین [ با بسته شدن مرزها، خود را قفل شده می دید. لذا تصمیم گرفت که قبل از بسته شدن کامل مرزها، حرکت نهایی را بکند. بویژه که طبق تحلیل رجوی، پذیرش صلح و سر کشیدن جام زهر توسط] امام [ خمینی، به متلاشی شدن کامل نیروهای وفادار به رژیم منجر شده و لذا] امام [ خمینی به هیچ وجه قادر به بسیج نیرو و مقابله با ارتش آزادیبخش مجاهدین] منافقین [ نمی بود. پس دست به تدارک یک حمله تمام عیار زدند. تدارک یک جنگ رو در رو و تمام عیار در ۵ الی۷ روز.
در آن زمان، سازمان مجاهدین] منافقین [ نیرویی به تقریب برابر ٣۵٠٠ _٣٠٠٠ نفر داشت و با کمک تبلیغات وسیع و سازمان یافته، توسط انجمن دانشجویان مسلمان خود، دست به بسیج نیرو زده و در حد توان، قریب به ٨٠٠ _۷٠٠ نفر را به عراق آوردند.
در عراق فرصت کوتاه بود. بسیاری از بخش‌های سازمان مجاهدین ] منافقین [ چون بخش‌های تبلیغات، رادیو تلویزیون، تدارکات، اطلاعات، تعمیرات و همچنین تمامی تازه واردین، کاملا از امور نظامی بیگانه بودند، ولی رهبری وقت نداشت. مرزها به سرعت بسته می شدند و آنها باید در طی چند روز حرکتی را که می خواستند، می کردند وگرنه فرصت از دست رفته بود.
بنابراین، نفرات را دسته بندی کردند و هر گروه را برای حدود دو الی سه ساعت برای تمرین تیراندازی بردند. بی اغراق زمانی که برای تمرین تیراندازی به هر کس می رسید، بیش از ١۵ _١٠ دقیقه نبود و آن هم طبعا فقط صرف تمرین تیراندازی می شد.
در همین زمان، تدارکات سخت فعال بود تا امکانات لازم برای حرکت همگان را آماده کند.
ایران و عراق حدود ١٢٠٠ کیلومتر مرز مشترک دارند، ولی نگاهی سریع به نقشه کافی است که ببینیم کوتاه ترین راه رسیدن به تهران از مرز غربی کشور، از طریق کرند ـ اسلام آباد ـ کرمانشاه است.
وقایع بعدی نشان می دهد که بررسی رهبری مجاهدین ] منافقین [ هم عمیق تر از افراد غیروارد و غیر نظامی چون من نبوده است، زیرا من از بسیاری از آشنایان به منطقه کرمانشاه و به امور نظامی شنیدم که هر فرد وارد به امور نظامی و به منطقه از وجود تنگه « چهارزبر » آگاه است. این تنگه موقعیت جغرافیایی خاصی دارد که به لحاظ نظامی، به واقع می توان آن را قتلگاه مهاجمین و بهترین سنگر مدافعین نامید. دو طرف این تنگه را تپه‌های جنگلی و کوه‌های کم ارتفاعی گرفته اند و تنگه از پیچ‌های تندی هم برخوردار است که افراد مسلط بر تپه‌ها یا کوه‌های اطراف، بر تمامی تنگه و جاده میانی آن تسلط و اشراف صد در صد می یابند.
رهبری سازمان مجاهدین ] منافقین [، در روز قبل از حرکت به سمت ایران، در نشست‌هایی که به وسیله فرماندهان تیپ‌های خود ترتیب دادند (تیپ در اصطلاح سازمان مجاهدین با تیپ‌های موجود در ارتش‌های منظم دنیا یکی نیست. یک تیپ آنها را ٢٠٠ـ ٢۵٠ نفر تشکیل می دادند)، خط و خطوط سازمان را در این حمله برای افراد توضیح می دهند.
توضیحات بدین مضمون است که فردای آن روز همه به سمت مرز ایران حرکت و از طریق مذکور اول به کرمانشاه و سپس به تهران خواهند رفت. و به یقین در این مسیر تعدادشان ده‌ها برابر خواهد شد، زیرا مردم دسته دسته در مسیر به آنها خواهند پیوست و نهایتا تهران به سادگی فتح خواهد شد.
در این نشست‌ها، همچنین به عدم توانائی رژیم به بسیج نیرو تاکید شده و رژیم را در نقطه ضعف مطلق دانسته بودند و قرار ملاقات همگان در میدان آزادی تهران گذاشته شده بود.
در اکثر این نشست‌ها، به عنوان نمونه در تیپ‌های آذر، محمود، فائزه، جواد و... در پاسخ به سوال برخی که می پرسیدند: « چقدر احتمال درگیری می دهید؟» جواب این بود: «درگیری مختصری شاید باشد، ولی درگیری اساسی نخواهیم داشت.»
همان شب پدر و مادرها برای خداحافظی از بچه‌هایشان که در محلی به صورت پانسیون نگه داشته می شدند و فقط بعد از ظهر پنجشنبه و روزهای جمعه را با پدر و مادرشان می گذراندند، می روند. بچه‌های کوچک تر هنوز قادر به درک قضایا نیستند ولی آنها که بیش از ١٢ _١٠ سال دارند، خیلی خوب می فهمند که معنی این خداحافظی چه می تواند باشد و علیرغم موج همیشگی تبلیغ بی امان و فضای حماسی ساخته شده، اضطراب بر چهره بچه‌ها موج می زند. بخصوص که مسئولین آنها از بچه‌ها برای درست کردن ساندویچ‌های سفر مرگ و زندگی پدر و مادر‌هایشان استفاده کرده بودند.
در آن شب، فضای قرارگاه اشرف عجیب است. همه از شوق بازگشت و رسیدن به تهران و دیدار خانواده‌ها حرف می زنند و در این میان یک نفر هم به جست وجوی چند سکه ٢ ریالی است که در تمام این سال‌ها با خود حفظ کرده که بلافاصله بعد از بازگشت به تهران، به خانواده اش تلفن کند. می گوید امیدوار است سکه لازم برای دستگاه‌ها عوض نشده باشد.

کار آخر شب نفرات، بستن کوله پشتی‌هاست. به همه زنان سازمان گفته شده که روسری‌های قرمز خود را که در مراسم رسمی به سر می کنند، در کوله پشتی‌هایشان بگذارند تا در میدان آزادی همه با روسری قرمز حاضر شوند...
فضا بیشتر تداعی کننده یک سفر دسته جمعی فامیلی است تا فضای عزیمتی برای جنگ.
صبح روز ٣ مرداد، افراد درون کامیون‌های نفربر، و مواد سوختی و غذایی بر کامیون‌ها و وانت‌ها به همراه تانک‌های سبک (که با زنجیر حرکت نمی کنند) و خمپاره انداز‌ها و چند ضد هوایی و... در صفی طویل از مقابل آقای مسعود رجوی و خانم مریم رجوی که به شادمانی دست خداحافظی تکان می دهند، عبور کرده و با سرعتی نه چندان زیاد ( علیرغم آنکه رهبری مجاهدین آن را حرکت براندازی شهاب وار نامیده بود) به سمت مرز حرکت می کنند. حرکت این صف طویل در روز روشن از دید افراد عادی هم نمی توانست پنهان بماند چه رسد به دید رژیم ایران و جاسوسان منطقه ای آن.
سرانجام بعد از توقفی برای ناهار و... در اوایل شب، کاروان به مرز می رسد و از آن عبور کرده و با همان وضعیت به سمت کرند و اسلام آباد و سپس به سمت تنگه معروف سرازیر می شود.
قبل از رسیدن به تنگه، شب را در بیابان‌های اطراف جاده منتظر صبح می مانند و سپیده که می زند، بر خودروها سوار و به راه ادامه می دهند. به نظر می رسد فرماندهان از عدم درگیری بسیار مطمئن هستند که شب را می مانند و در روز روشن پیشروی می کنند.
اما از اوایل صبح، مشخص می شود که ] امام [ خمینی نیروها را بسیج کرده و به منطقه فرستاده است، و چنان که گذر وقایع گواهی می دهد، فرماندهی نیروهای رژیم دچار مشکل رهبری مجاهدین نبوده اند و منطقه را به خوبی می شناخته اند.
به تدریج درگیری آغاز می شود. به چندین خودرو خمپاره می خورد. دستور می رسد که همه از خودرو‌ها پیاده شده و در اطراف جاده منتظر دستور بمانند. اندکی بعد هواپیماها و هلی کوپترهای رژیم نیز به پرواز درآمده و دشت و تپه‌های اطراف جاده را که افراد مجاهدین ] منافقین [ در آن پراکنده اند، بمباران می کنند. تعدادی کشته و زخمی در همان موج اول بجا مانده است. از آن جمله یکی از زنان مجاهد که ایستاده بمباران را تماشا می کرد و ترکش بمب نیمی از مغز او را متلاشی کرده بود، زیرا او نمی دانسته که باید هنگام بمباران بر زمین بخوابد و سر خود را در میان دست‌ها مخفی کند.
تونل‌های مخصوص عبور آب در زیر جاده‌ها، مملو از مجاهدین پناهنده است. مجاهدین ] منافقین [ حیرانند که چرا از هواپیماهای عراقی که قرار بوده به آنها پوشش هوایی بدهند، خبری نیست. البته معلوم شد که بعد آمده و گشتی زده و رفته اند. یک نفر از بیرون خبر می آورد که « بچه‌ها یک هلی کوپتر رژیم را زدند"» همه فریاد شادی سر می دهند. اینکه چه ساعتی است و زمان چگونه می گذرد، هیچ کس به یاد نمی آورد.
مجددا دستور می رسد که همه سوار خودرو‌ها شوند و چون تپه سمت راست جاده در تسلط به تنگه در اختیار سپاه است، با سرعت سعی در عبور از تنگه کنند و در این فاصله برای ترساندن سپاه و بسیج مستقر در روی تپه جنگلی، به آن سمت شلیک کنند. نفرات مستقر در درون خودروهای رو باز، همگی بی هدف به آن سمت تیراندازی می کنند. ولی شلیک‌های بی هدف چاره نمی بخشد و از روی تپه‌ها یکی بعد از دیگری خودرو‌های مجاهدین هدف خمپاره و آر پی جی قرار می گیرند.
آتش گرفتن چند کامیون و یک نفتکش پر از بنزین در اواسط تنگه، راه عبور را تقریباً مسدود کرده است.
هر خودرویی که وارد تنگه می شود، هدف قرار می گیرد و نفرات آن (گاه همراه خود خودرو) به سمت یکی از دو دامنه جاده سرازیر می شوند.
آنهایی که ناخواسته یا نادانسته، به سمت راست جاده سرازیر می شوند، تماما به صورت هدف‌هایی روشن و در دسترس برای سپاهی‌ها و بسیجی‌های روی تپه درآمده اند. دردناک است مشاهده این افراد که از ابتدایی ترین فنون جنگی و نظامی گری هم بی خبرند. همه بعد از سرازیر شدن در دامنه جاده، برخاسته و در یک مسیر مستقیم شروع به دویدن می کنند و نفر به نفر تیر می خورند و می افتند. کسی نمی داند که برای پایین آوردن توان نشانه گیری دشمن، حداقل می شود به صورت زیگزاگ دوید. به هر حال از ١۵ ـ ١٠ دقیقه مشق نظامی بیش از این نباید انتظار داشت.
اجساد و زخمی‌ها همه جا پراکنده اند. بر روی جاده، خودرو‌های سوخته و جسد‌ها در کنار هم دیده می شوند. دختری که سه شب قبل از لندن آمده بود و ضمن گذاشتن روسری قرمز دریافتی اش در کوله پشتی، با علاقه از اشتیاق دیدار خانواده اش حرف می زد، تیر خورده و در کنار نفت کش سوزان افتاده است. بنزین مشتعل به سمت او جاری است. فقط باید دعا کرد که گلوله‌ها کار او را قبل از رسیدن آتش تمام کرده باشند.
طرف دیگر جاده هم وضع خراب است. اکثرا با بلاتکلیفی سعی می کنند خود را از تیررس دشمن مخفی نگه دارند. در این میان، فرمانده یک گروهان به افراد متلاشی و مجروح سمت چپ فرمان پیشروی می دهد ولی گوش شنوایی نمی یابد.
زیر تونل‌های آب پر از پناهنده و مجروح است. همه بیم فرود آمدن شب و سرازیر شدن افراد سپاه و بسیج از روی تپه‌ها را دارند.
شب فرا می رسد. فرمان رسیده که افراد به روی تپه‌های سمت چپ جاده و جنگل‌های درون آن بخزند و خود را از تنگه بیرون بکشند و به سمت دیگر تنگه برسانند.
حال که شب شده و هدف گیری ممکن نیست، نیروهای جمهوری اسلامی تپه‌های سمت چپ را با کاتیوشا می کوبند.
کسانی که جراحت شدید دارند، امکان بالا خزیدن روی تپه‌ها را ندارند و اکثرشان بعد دستگیر می شوند، ولی بقیه با تمام توان سعی می کنند خود را از دام آن تنگه برهانند.
آنها که موفق می شوند خود را بالا کشیده و از سمت دیگر تپه به پشت تپه‌ها و جاده برسانند، بخشی از مسئولین و امداد سازمان را در آنجا می یابند. برخی از مسئولین سعی در بازگرداندن نفرات به پشت جبهه را دارند و آنها را در خودروها پر کرده و بر می گردانند.
اما نظام با حرکت گاز انبری تلاش در بستن راه بازگشت مجاهدین را دارد و در اطراف جاده اسلام آباد و کرند نیرو پیاده کرده است. جاده بسیار خطرناک است. تلفات زیادی در همان راه برگشت وارد می شود و بسیاری از نفرات در درون خودروها تیر می خورند و تعداد زیادی از خودرو‌ها نیز هدف قرار می گیرند.
سرانجام علیرغم تلفات بسیار، مابقی خود را به کرند می رسانند و از آنجا به داخل عراق عقب می نشینند. این عقب نشینی نه تماما در یک روز بلکه تا چند روز به صورت پراکنده ادامه می یابد. و تک و توکی هم سر از روستاها در آورده و مخفی شده و چند روز بعد بر می گردند.
در این « پیک نیک مرگ » حتی از مادرها و افراد مسن هم نگذشته اند و جسد پاک مادر میمنت را در خاک ایران به جا می گذارند.
ولی آنچه تکان دهنده است، صرفا حضور سالمندان و مادران نیست، بچه‌ها را هم به جنگ آورده اند. آنها هم سلاح در دست در میدان محشر این سفر مرگ حضور دارند.
بالاخره لشکر شکست خورده به قرارگاه برمی گردد. روحیه‌ها متفاوت است. بخشی با دیدن جنگ حساب ناشده متفکرند و اکثریت بر حسب عادت چون آقای رجوی عملیات را پیروزمند و فروغ جاویدان خود را فخر تاریخ مبارزه و پیروزی بزرگ خلق ایران می نامد، لب به تایید می گشایند.
در همین هنگام فرماندهانی سخن از حمله نهایی در دو ـ سه هفته بعد می زنند...
حال بجاست چند جمله از تحلیل‌های رجوی را بعد از جنگ، از مصاحبه‌های او با رادیو مجاهد نقل کنم:
« بعد از آتش بس و بعد از عملیات فروغ جاویدان دیگر هیچ راه فراری برای رژیم ایران موجود نیست... طرف مقابل ما در حالت قفل کامل است. »
و در شرایط ختم جنگ که بحث لزوم پرداخت غرامت و خسارات جنگ مطرح است با انداختن مسئولیت آغاز جنگ به گردن ایران، می گوید:
« عراق در مقایسه با سایر دول منطقه ناوابسته ترین آنها بود. به این ترتیب عراق بهترین طعمه برای سیاست جنگ افروزانه ایران بود. »
با یادآوری گذشت ١۴ سال از ختم جنگ و عملیات مجاهدین ] منافقین [، رهبری مجاهدین به مصداق «حرف مرد یکی است» همچنان به تکرار همان دعاوی و تحلیل‌ها در هر نشست و در هر مصاحبه بسنده کرده است و هیچ نیازی به پاسخ گویی نسبت به آن همه تحلیل‌های بی راه و بهای گزاف آن نمی بیند.