فروغ مرصاد

نویسنده: ايران ديدبان
هنگامی که آتش بس از سوی ایران پذیرفته شد ،وضعیت بسیار دشواری برای مجاهدین پیش آمد. از یک سو با شناختی که از رابطه خود با صدام داشتند ،هر آن بیم آن را داشتند که صدام آنها را به دور اندازد و در یک امتیاز دهی آنها را تحویل ایران دهد.
از سوی دیگر ،از آنجا که مجاهدین تمام سیاستها و دستگاه خود را بر روی وجود جنگ بنا نهاده بودند و توان تصور و پیش بینی هیچ وضعیت دیگری (از جمله آتش بس) را نداشتند ،هیچ راهی نمی دیدند جز آنکه آتش جنگ را شعله ور نمایند و یا لااقل برای خود تنور جنگ را گرم نگهدارند.
وضعیت مجاهدین شباهت زیادی به کسی داشت که بیابان پر خطر و بی آب و علف را به امید سرابی که از دور می دید زیر پا گذاشته بود و به یکباره با تلی از ماسه سوزان و روان مواجه شد و علاوه بر تشنگی بر حسرتش نیز افزوده شد.
در این وضعیت راهی برایش نمی ماند ،یا می بایست که بنشیند و از گرما و تشنگی هلاک شود و یا همچنان حیران و سرگردان به جایی بزند تا شاید راه نجاتی بیابد.
آنها دیوانه وار به کمینگاه زدند، همچون تشنه لبی که پس از فریب آن سراب در جستجوی آب به قیمت کور شدن در گرما و یا از دست دادن مشاعرش تنها آب را جستجو می کند.
مجاهدین به آب دست یافتند ،مایع حیات بخش برای آنان این بود که به سیدالرئیس اثبات کنند که دشمنی شان با ایران و ایرانی همچنان پابرجاست .
از شعر و شعارهای این گروه ، در باره انگیزه هایشان ازاین خود کشی که بگذریم، که بطور عیان و آشکاری نشان از حماقت رهبر آنان دارد ،اکنون باید فهمیده باشیم نه به آتش زدن و نه بسیاری دیگر از حرکتهای مجاهدین در دست خودشان نیست ،و از جای دیگری هدایت می شود.
اگر برای آفرینش ناموسی قائلیم باید یقین کنیم به اینکه افتادن در کمینگاه فروغ ،بخشی از کیفر جنایتهای مجاهدین است.
عبث است اگر بیانگاریم که کسی و جریانی ،راست راست بایستد و در چشمان خلقت دروغ بگوید و مجازات نشود.
مگر می شود به اسم خدمت به خلق مدال کشتن ۵۵۰۰۰ ایرانی را به سینه آویخت و از ایران سیلی نخورد؟!
بی شرافتی است که گمان کنیم به اسم ایران با به حراج گذاشتن ناموس ایران،بتوان به سودی دست یافت.
اگر مجالی بود تا تمام جنایتهای مجاهدین را در حق خلق و وطن بازگو می کردیم آنگاه بهتر فهمیده می شد که تاوانی که مجاهدین در مرصاد پرداختند ،بی فروغی در کمینگاه جاویدان آنان بود.