شرح حماسه خونین برادران مظفر در عملیات مرصاد از زبان برادر شهیدان

منبع: روزنامه اطلاعات ۷مرداد۱۳۶۹

بسم الله الرحمن الرحیم

شهیدان مرصاد از پاکباختگان راه امامت و ولایت بودند که در طول سالهای نبرد در طریقت جانبازی حق آبدیده شده بودند و خداوند میخواست این ذخایر انسانی را خالص کند تا اینکه در حساسترین فراز تاریخ و به دست پلید ترین جنایتکاران و مزدوران انان را به آرزوی دیرینه خود برساند.

اینجانب در کنار برادرانم توفیق توفیق لبیک گویی به فرمان امام مظلوم و حسین زمان را داشتم تجلی عینی حمایت اصحاب حسین در کربلا ، به ذلت کشیده شدن دشمنان اسلام و به انتظار شهادت لحظه شماری کردن را با چشم مشاهده کردم. اینک اندیشه را به مدد میطلبم، روح بلند شهیدان سپید پوش به معراج رفته را به شهادت میطلبم تا تاریخ عاشورائیان حسین زمان را بر صفحه دل بنگارم.

میخواهم از عاشورا و کربلا و حسین(ع) و اصحاب سردار نینوا و نیز سروری بسرایم که زمزمه مستانه عشق بازان معرکه مقتل هوش از سر عرشیان مجرد ببرد و در برابر عظمت این بازیگران عشق سر تعظیم فرود آورند. میخواهم تجلی زیبا و شکوفای لبیک گویان بی قرار عاشوراییان را به امام همامشان این بهتر از جانشان این همه آرمانشان این همه عزت و شرافتشان این همه دنیا و دینشان را به نمایش بگذارم و ملائکه معترض به خلقتشان را به اعتراض سفک دماء و به پاسخ انی اعلم ما لا تعبدون پروردگارشان به کرسی قضاوت بنشانم. میخواهم از خونهای سرخ بی قرار در رگ های سه برادر بگویم که جسارت بیقراری در کالبد تن و عشق به رنگین نمودن وادی عشق را از رهبرشان و امامشان آموختند این دیباچه خونین را و این صحیفه خون را و این واقعیت جانسوز را و سرنوشت و خاطرات این سه برادر گلگون را از کجا آغاز کنم و از کجا عبورش دهم و به کجا پایانش برم آیا از مجاهداتشان از سیستان بگوییم و از کویر؟ آنجا که به نام خلق بلوچ شرافت بلوچیان پاک طینت را به اسم اشرار و رهزنان به یغما بردند؟ یا از حضورشان در دیار فلسطین و لبنان در کنار چمران ها آنجا که یهودیان دیو سیرت از بلندی تپه صهیون بر زنان و کودکان معصوم جنوب یورش میبرند؟ یا از همنشینی و همرازیشان با سنگر نشینان وادی نور؟ آنجاکه معراج از خاک آغاز میگشت و به افلاک میرسید؟ آنجا که خون از چهره ها گرد و غبار خاکیان میشست از کدامین صحنه های عشق بازی بگویم من سخن؟ از شکست حصر آبادان؟ بیت المقدس؟ فتح المبین؟ مسلم ابن عقیل؟ خیبر؟ والفجرها؟ ... و بالاخره از مرصاد؟

هر این سه گوهر تابان در این وادی حضور دائمی داشتند.
نشانه مغز باطل را به سر سودای دیرین داشتند.

در این مقتل فراوان خون باطل بر زمین ریختند.

درخت کفر و الحاد و سیه روزی بخشکاندند.
درخت عزت و دین و شرافت را برافراشتند.

اما... اما موقت ترکش و تیر و کمان جسم و بدن هاشان نوازش داد به چندین مرحله مجروح و بیمار و غمین گشتند و در بستر بیاسودند که تا صیقل خورد آئینهوار آن صفحه نورانی و تابان قلب هاشان خدا میخواست ذخیره سازد آن جان پر از رنج و تعب ها را در آن هنگام که دین حق نیازمند است.

در آن مقطع که هل من ناصر را رهبرش سر داد، به سر تازد که جان بازند به راه عشق معبودش رسند بر کعبه وصل و به معشوقش

استماع خبر پذیرش قطعنامه از رادیو

مردم با دلهره و اضطراب در انتظار خبر بودند که ناگهان با پخش یک خبر مهم نفس ها در سینه ها حبس شد آب در گلو خشکید، چشمان همچو مروارید چرخان در حال بیرون آمدن از حدقه بود دستها محکم بر سر کوبیده شد گامهای آهنین شجاعان غیور مرد لرزان شده قطرات اشک شبنم وار برگونه های سرخ بسیجیان غلتید. خدایا چه شنیدیم؟ آیا درست شنیدیم؟ نه باور نمیکنیم، چرا درست شنیدیم، خبر(پذیرش قطعنامه۵۹۸) چی؟ آری ۵۹۸ خدایا چه شده نه، نه، نه این توطئه است. خدایا امام را محافظت کن نکند مسئله باشد. برخیزیم. جای درنگ نیست دوستان و برادران را خبر کنیم، ای یاران باوفای امام کجایید/ ای سرسپردگان مکتب دوست علی،حسن، رضا و... بیایید. جمع شویم مشاوره کنیم، بهتر است به نزد برادر رویم و از او جویای ماجرا شویم.

آری شبانگاه حرکت کردند که بر سبیل یقین طریقت حق پیوندند. تا بر سراچه غم راه دیگری جویند آنها با اضطراب آمدند دلشان قرار و آرام نداشت بی مقدمه وارد دستور شدند، جریان چیست؟ چرا؟ چگونه است؟ آیا توطئه است؟ آیا میخواهد اماممان تنها بماند؟ او بی یاور نیست، او بی سرسپرده نیست، او بی بسیجی نیست... و احساسات پاک او و همراهانشان را تحسین کردم به پیمان خونین و بیعتشان آفرین گفتم، یاران با وفای امام را آرام کردم، نگران نباشید، هر چه شده بی اجازه امام نشده ، مسئولین عزیز یاران فداکار امامند، سربازان پاک سرشت خطه ولایتند، بی اذن امام آب نمینوشند، قرار است امام اظعار نظر کند امروز و فردا صحیفه ای نورانی منتشر مینمایند. پس باید در انتظار ماند تا ببینیم چه میشود.

خداحافظی کردند و رفتند، پیام ملکوتی امام صادر شد، بر جان مشتاقان آهنگ دیگری نواخته شد، بر بسیجیان غیرتمند تکلیف دیگری مشخص شد بر جان برادران شراره دیگری وارد شد، که آه آه ای پیر مراد و مرشد ما ای سید و سالار و ای حبیب ما بگوش جان میشنویم آوای کبریائیت، تسلیم امر توئیم، ای همه امید و آرمان ما. اما بگو چه کنیم ای سلاله پاک امامت زخجلتمان؟ زماندنمان؟ از کاروان شهیدان جا ماندنمان؟ آیا جنگ و جهاد تمام شد؟ آیا دری از درهای بهشت که هشت سال گشوده بود بسته شد؟ آیا سفره و خوان نعمت گسترده الهی بر چیده شد دیدی که چگونه محروم شدیم؟ آیا که دیگر ما را به عرشیان راهی نیست؟ آیا دیگر پرونده شهدتمان بسته شد؟ گویا پیام مرغ سحر چنین گوش جان این بیقراران محروم از شهادت را نوازش داد که ای سبک بالان کوی دوست آرام آرام نوبت شما هم فرا میرسد، شما قرار است تا آخرین لحظات جنگ و نیرنگ دشمن افتخار مجاهدت و جهاد در راه خدا را داشته باشید تا نهال و ریشه انقلاب را در اعماق جانها محکم کنید شما ذخیره الهی برای یاری رساندن این خط در آخرین فرصتها هستید، شما مانده اید تا کلید فتح و ظفر به دست شما گشوده شود و دفتر پیروزی با خون پاکتان امضاء شود شما مانده اید تا با عصاره نیرنگها و پلیدیها و مزدوران شب پرست خفاش صفت کوردل یعنی منافقین بجنگید تا به دست شما به زباله دان تاریخ سپرده شوند تا غبار از چهره انقلاب و امامتان برود. سه برادر ماندید تا در فرصتی زیبا بین عیدین قربان و غدیر در هفته امامت برای پاسداری از حریم امامت هر سه با هم در یک لحظه بیدرنگ عاشق وار آغشته به خون از یک خانواده در مسابقه و سبقتی یکسان به دیدار معشوق بشتابید آنکه در فراقش میسوختید آنکه در هشت سال جنگ در میان سنگرها در خط مقدم ها ، در میان تیر و گلوله ها، در میان دشت خون با بدن مجروح به دنبالش میگشتید تا آرام آرام بخوابید و شاهد گردید، الیس الصبح بقریب.

قطعنامه پذیرفته شد

حیله های دشمن خنثی شد، پیش بینی های ناپاکان نقش بر آب شد طرفداران صلح و آزادی خلع شعار شدند سران کفر اجتماع کردند تا بر سپیدپوشان وادی صلح حیله جدید آغاز کنند و سرانجام چنین کردند همه با هم دست و چشم و گوش و قدرت منافقین کوردل شدند و بر مرزهای خونین حمله کردند برخی از سرزمینهایمان را تصرف کردند تاریخ دیگری آغاز شد، شور و ولوله ای برپا شد ندای هل من ناصر ینصرنی عزیز زهرا در گوش جهنیان طنین انداز شد خون در رگها به جوش آمد جان و روح در کالبد تن بسیجیان در انتظار به شهادت حق (بیقرار و ناآرام گشت) عاشورای دگری برپا شد، اینک بحث همه با هیچ است نتیجه و ثمره هشت سال جنگ و عبور از آتش و خون است موقع به منزل رساندن کوله بار نیمه راه شهیدان است، باده نوشان میکده عشق صف آرایی کردند تا به میکده معشوق وارد شوند. برادران سبکبال در خانه پدر این پیر عرصه های نبرد او که هفت سال خاک جبه ها با گامهای استوارش آشنایی دارد، او که افتخار دوازده عملیات در غرب و جنوب را داشت دور هم اجتماع کردند زمزمه عاشقانه سر دادند اینک وقت درنگ نیست همه باید رفت از پای فتاده به سر باید رفت. علی و حسن هر دو تازه از جبهه آمده بودند هنوز مرکب تصفیه آنان خشک نشده بود اما چه باید کرد و کار دل است علی گفت من که فردا میروم حسن گفت امشب به پادگان خواخم رفت حسین گفت اصلا من برگه اعزام در جیب دارم پدر گفت من برای مرخصی از جبهه امده ام تا کمی بیاراهم اما اکنون وقت آرمیدن نیست فردا پس از روانه کردن احمد و محمود (دو فرزند محصل) قبل از اتمام مرخصی به وادی عشق خواهم آمد مادر گفت اول شما همه بروید تا من از زن و بچه هایتان پرستاری کنم اما بعد از کمی درنگ گفت هر کس به عافیت خویش اندیشد من چرا نیندیشم برای من هم جای درنگ نیست پس از شما به پادگان علم الهدی اهواز خواهم رفت آنجا که دفعات قبل چندین ماه خدمت رزمندکان کردم لباس و پتو شستم و دوختم و ارزاق زمندگان را جمع و جور کردم من هم میروم پس رضا را چه کنیم، برویم با او خداحافظی کنیم او حاکم شرع است و قاضی است او مسئولیت دارد خواهد ماند پس برویم با او وداع کنیم برادران شب هنگام به منزل او رفتند گرد هم جمع شدند سخن عشق به میان راندند شراره های عشق شهادت از چهره ها معلوم بود سر شوق وصال زسیمایشان هویدا بود بوی میکده معشوق رضا را نیز سرمست و مدهش کرد، من چرا با شما نیایم با شما میایم آیا همه؟ آری همه. علی گفت باید به شهر ندا در داد تا هر آنکه عاشق وصل است بدین کاروان بپیوندند به سرعت اطلاعیه مینویسد به در و دیوار منطقه و محل میچسباند که ای امت حزب الله سبک سواران دلاور بسیجی مردم شهید پرور امام جمعه ما در رزمگاه عشق اردو زده گر تو داری هوس کرببلا بسم ا...

به سرعت عده ای جمع میشوند همه خوبان همه آنهایی که بارها بدن پاکشان با ترکش گلوله و خمپاره نوازش شده بود، همه آنها که دلشان به عشق امام میطپید همه جمع شدند رضا گفت من صبح حرکت میکنم بالعجبچه میگوید او به سرعت حرکت میکند همچون سبکبالان میرود. علی و حسن گفتند ما در جمع یاران هم نوا میآئیم آنها نیز با عده ای دیگر با سرعت میروند شبانگاه در گردان مسلم تجهیز میشوند و از خط خونین خوزستان به سوی غرب و اسلام آباد روانه میشوند.

شب حمله فرا میرسد:

بچه ها قرار است کار یکسره شود باید کوردلان بی سیرت در سرزمین اسلامیان مدفون شوند امشب صحبت از همه یا هیچ است باید گروهی بی پروا خط شکن شوند و بر خصم زبون بتازند کدامین از شما بر این مهم پیشگام میشوید و سبقت میگیرید برادران و رفیقان دور هم جمع میشوند به مشاوره میپردازند ما حاضریم ما میرویم به سرعت حسن مسئول دسته و گروه میشود، علی آرپی جی زن میشود شیخ رضا اسلحه به دست میگیرد یاران نزدیک هم مسلح میشوند و آنها میگویند بهتر است با هم نباشید از هم جدا شوید در گروه های دیگر متفرق شوید این به تاکتیک رزم بیشتر میخورد این عاقلانه نیست که با هم باشید مقداری با هم زمزمه میکنند بین دو امر مخیر میشوند بین عقل و عشق، عقل میگوید سه برادر به خون خفتن سخت است برای پدر و مادر رنج دیده و خانواده انان سخت است ... اما عشق میگوید در دریای خون شنا کردن چه زیباست با یار و دوست و سه برادر رفتن چه زیباتر و خون برادران در راه ولایت ممزوج شدن و در کنار هم به خون غلتیدن خویش را نظاره کردن چه عالیتر از تمسخر و یاوه گویی مردم نادان چه باک اینها معیار های دنیایی است در ماوراء خاک در افلاک واژه تعبیر دیگری می-یابند عقل در جایی که عشق است خدمتگزار و بی اراده است مطیع و سر سپرده است پس عشق را به عقل ترجیح دهیم و به وادی عشق با هم گام نهیم پس برویم بر بال فرشتگان گام مینهند از خدایشان نیرو میگیرند راه پر پیچ و خم کوهستانی و دره در پیش دارند خفاشان کوردل با حیله های شیطانی در مقابلند به سرعت به سوی رزمندگان میشتابند آنچنان میروند که عقب ماندگان به انان نمیرسند در مسیر عشق خوشحال و خندانند با هم مزاح میکنند لابد جایگاه خویش را در افلاک میبینند پلیدان بسیاری را به خاک و خون میکشانند تا سرانجام به نقطه وصل نزدیک میشوند ناگهان اجتماع کفر و نفاق را با تمام قوا و تجهیزات در مسیر مشاهده میکنند آنها قرار دارند از آن نقطه متمرکز همچون فنر جمع شده رها شوند و به باختران و تهران برسند؟! این بهترین فرصت است این زیبا ترین حماسه است باید به آنها شورید اگرچه تعداد کم است اما قدرت ایمان بسیار است با هم پیمان خون میبندند علی میگوید بچه ها موقعیت حساس است باید مردانه جنگید و از نامردها نهراسید همه آماده میشوند زانوان را به قدرت ایمان میبندند دست ها را بر ماشه ها میگذارند حسن مسئول و فرمانده است دستور شلیک گلوله آر پی جی بر اول ستون دشمن را صادر میکند درست به قلب هدف میخورد ماشین ها به آتش کشیده میشوند و راه بندان میشود عده ای از شب پرستان به آتش گرفتار میشوند و عده ای دیگر از ماشین پیاده و به اطراف پراکنده میشوند ناگهان تیری پهلو و صورت حسن را نوازش میدهد علی همراه برادر دیگرش رضا خود را به بالین سر برادر میرسانند او را میبوسند و در آغوش میگیرند و با او وداع میکنند و به رزم بی امانشان ادامه میدهند و با گلوله های باقیمانده ستون رزمی دشمن را به آتش میکشند امان از آنها میگیرند گرگ صفتان تاریخ را به خشم خدایی گرفتار میکنند و عده ای دیگر متواری و عقب نشینی میکنند بر میخیزند تا وعده آزادی جاده اسلام آباد و باختران را بشارت دهند که ناگاه در آخرین لحظات صبح پیروزی ۶/۵/۶۷ به وسیله نارنجک با هم و در کنار هم به خون خویش می غلطند اما در همان حال که در خون غوطه ور بودند پس مانده های منافقین زبونانه بر آنها حاضر شدند و بدن نیمه جان عزیزان را به رگبار میبندند و تیر خلاص وصل را رها میکنند تا روح پاکشان به خدایشان ملحق میشوند و به آرزوی دیرینه خویش نائل میگردند و اسلام آباد نیز آزاد میشود.

ما به دنبال سه برادر شهید که از قافله عشق چند ساعت دور مانده بودیم و در گردان حبیب سازماندهی شده بودیم قراربود اگر آنها موفق نشوند گردان حبیب وارد عمل شود که ناگهان فریاد پیروزی و باز شدن راه به گوش رسید همزمان با آزادی خبر عروج برادران شنیده میشد از سعادتی که نصیب برادرانم شده بود غبطه میخوردم و بر بخت بدم و عدم شایستگی خود افسوس میخوردم چند ثانیه آرام نشستم و با خود گفتم اینجا جای درنگ نیست باید به استقبال شهیدان رفت تنهایی سخت است پیدا کردن ابدان مطهر شهیدان در لابه لای کوه و تپه ها جانکاه است حمل سه برادر شهید و تحویل به پدر و مادر و همسران و فرزندانشان جانگداز است بادران همرزمم برویم شهیدان را بجوییم و به معراج شهدا حملشان کنیم برادران کمک میکنند در کوه و تپه و در میان شهیدان به دنبال گمشده ها و با هر به خون خفته ای ملاقات میکردیم تا گمشده خویش را بجوییم نا خودآگاه زمزمه زینب سلام اله علیها این شیر زن کربلا را در قتلگاه به ذهنم آمد (گلی گم کرده ام میجویم او را به هر گل میرسم میبوسم او را) که همرزمش مرا به طرف مقتل راهنمایی کرد مقتل کجاست/ گامها به خود سرعت گرفت ضربان قلب تند میشد تا اینکه به بالین آنها حاضر شدیم بر آنها سلام کردم روی بدنها افتادم ابدان مطهر عزیزان را در آغوش گرفتم با آنها سخن گفتم اما جوابی نشنیدم مقداری خاک و خون کنارشان را به هوا میپاشیدم خدا این قربانیان را از این خانواده قبول فرما.

پدر را باید خبر ساخت:

جای درنگ نیست باید پدر و دو برادر دیگر را که در جبهه ها هستند خبر ساخت به سرعت رهسپار دیار جنوب شدیم تا در سنگرهای شلمچه پدر را بیابیم خود را به شلمچه رساندیم حال باید به پدر گفت اما چگونه؟ خدایا کمک کن پدر ساکت را جمع کن برویم کجا؟ فرمانده ات در اهواز تو را خواسته پدر خود را آماده میکند و با قلبی آرام و چهره خندان با همرزمانش خداحافظی میکند ماشین حرکت میکند برادر رسالتی سنگین به عهده دارد باید زمینه سازی کند مطمئن است پدر تحمل دارد اما نمیداند که از کجا شروع کند که ناگاه پدر سئوال میکند از بچه ها چه خبر/ خدایا چه بگویم/ گفتن ماجرا سخت است اما چه باید کرد این بهترین فرصت است که باید مغتنم شمرد مثل اینکه بچه ها زخمی شده اند، هر سه؟ آری هر سه، پدر با روحی آرام آیا شهید شده اند، حالشان خیلی بد است، پدر گفت رضا شهید شده، آری شهید شده، از آن دو هم نا امیدیم، ناگاه پدر گفت پس بگو هر سه شهید شده اند، آری پدر هر سه به آرزوی خویش رسیدند لبهایش به صدا آمد خدا قبول کن خوشا به سعادتشان به آرزوی خودشان رسیدند هر سه با هم رفتند خدایا این قربانیان را قبول بفرما و ما را از فیض شهادت محروم مساز حال باید دو برادر(احمد و محمود) را خبر سازیم، برادرانی را مأمور خبررسانی کردیم و همراه پدر حرکت کردیم و به در خانه رسیدیم در زدم صدای مادر به گوش رسید جواب داد درب را باز کرد چشمش به ما افتاد با تعجب گفت چه شده چطور زود برگشتید ؟ مگر جنگ تمام شد که برگشتید گفتم نه مادر اسلام آباد آزاد شده وارد حیاط شدیم تنها یک قدم داخل گذاشتیم مادر گفت از بچه ها چه خبر؟ گفتم رضا بدجوری مجروح شده گفت شهید شده گفتم بله شهید شده، گفت علی چطور؟ گفتم مجروح شده گفت بگو شهید شده گفتم شهید شده گفت حسن چطور گفتم او هم مجروح شده گفت بگو شهید شده گفتم او هم شهید شده ، مادر شهیدان خم شد چندین بار صدا زد یا حسین یا زینب جان حالا فهمیدم تو چه کشیدی در کربلا ، اگر من سه جوان دادم تو در یک لحظه چند پسر و برادر دادی میچرخید و فریاد میزد عزیز دلم رضا عزیز دلم حسن عزیز دلم علی خودتان دوست داشتید شهید بشید حالا شدید چون شما خوشحالید من هم خوشحالم و صبر میکنم.

والسلام