گزارشي درباره عملكرد لشكر 27 محمد رسول الله (ص)در عمليات مرصاد

منبع: پایگاه خبری، تحلیلی مطالعات تروریسم

تصادف تنگه مرصاد

خرداد یا تیر ۶۷ که یگان ها را حد بندی کردند،برای یگان ما هم حدی مشخص کردند.البته چون ارتش در خط مستقر بود،ما از نیروهای ارتش که به نظرم لشکر ۹۲ زرهی بودند،پشتیبانی می کردیم تا اگر عراق حمله کرد بتوانیم جواب حمله اش را بدهیم.آن روزها در اردوگاه کارون بودیم؛اردوگاه کارون نزدیک رودخانه کارون.یک روز ظهر که پیچ رادیو را باز کردیم تا اخبار ساعت دو بعد از ظهر را گوش کنیم با کمال تعجب شنیدیم که جمهوری اسلامی قعطنامه ۵۹۸ را پذیرفته.اصلاً انتظار شنیدن چنین خبری را نداشتیم.یادم هست مشغول ناهار خوردن بودیم.لقمه ها توی دستمان خشک شد.سر سفره فقط مات و مبهوت به همدیگر نگاه می کردیم. بعد از یکی دو روز ،چون ارتباطی با عقبه لشکر در دو کوهه وجود نداشت،با ماشین به سمت دو کوهه حرکت کردیم تا اطلاعات بیشتری بگیریم. به دو کوهه که رسیدیم من خدمت فرمانده محترم لشکر،آقای کوثری رسیدم.از ایشان سؤال کردم چه خبر است،چون ما همه از قبول قعطنامه ناراحت بودیم.خلاصه بعد از یک سری صحبت ها جوابمان را گرفتیم و برگشتیم توی اتاقی خوابیدیم تا صبح به اردوگاهمان در کارون بر گردیم.

ساعت دوازده و نیم شب بود که مسعود محمدی از ستاد لشکر آمد مرا صدا زد و گفت:آقای کوثری دستور داده شما به کارون بروید.من گفتم صبح می روم،ولی ایشان تاکید کرد که نه،دستور این است که همین الان باید از پادگان دو کوهه به سمت اردوگاه کارون بروید.با نفر همراهمان خودمان را به کارون رساندیم.دیگر موقع نماز صبح بود.

چون شب نخوابیده بودیم بعد از نماز داشتیم دراز می کشیدیم تا کمی استراحت کنیم که یک صدای تیر مستتقیم تانک شنیدم.خیلی برایم عجیب بود.البته صدای آتش توپخانه هم بود که طبیعی بود،اما صدای انفجارها خیلی عجیب بود؛مثل همیشه نبود.شاید یک ربع بعد از آن دوباره یک صدای دیگر تیر مستقیم تانک شنیدیم.آقای قاضی ها کنارم بود.گفت:«این صدای تیر مستقیم تانک بود!» گفتم:« قبلی چی؟»گفت:«بله، قبلی هم صدای تیر مستقیم تانک بود.»

فاصله ما تا خط حداقل ۱۰-۱۵ کیلومتر بود.صدای تیر مستقیم تانک حداکثر تا فاصله ۱۰-۱۵ کیلومتری قابل شنیدن بود.سریع بلند شدیم و رفتیم اوضاع را بررسی کینم. به سمت دشت و جاده اهواز-خرمشهر که نگاه کردم دیدم خاک زیادی توی منطقه بلند شده. به ذهنم رسید شاید نیروها در حال عقب نشینی هستند و ما خبر نداریم.همین موقع بچه های ارتش را دیدم.گفتند خبری نیست.سریع به اردوگاه برگشتیم و یک آماده باش ضمنی دادیم.همه سریع آماده شدند. با موتور به سمت جاده اهواز-خرمشهر به سمت بیابان رفتم. جلوتر که رفتم یکی از مقرهای ارتش را دیدم که نیروهای عراقی درش مستقر بودند.شلیک تانک ها از همانجا بود.صحنه را که دیدم برگشتم و اطلاع رسانی کردم. بعد از ظهر همان روز قرار شد جایی را که عراق گرفته پس بگیریم.نیروها آمدند و دشمن را تا سر مرز عقب راندیم.

در این اثنا حضرت امام(ره) پیامی دادند که حالا عنوان پیام را درست یادم نیست،فقط یادم هست که ما پیام را با این جمله می شناختیم:«حسینیان!آماده باشید».با این پیام خیل رزمندگان بسیجی به سمت جبهه آمدند. به قدری ازدحام نیرو داشتیم که توی پادگان دو کوهه که حدود ۲۲ گردان گنجایش نیرو داشت،دیگر جا نبود.ناچار از مدارس اندیمشک استفاده کردیم.ایام تعطیلات بود و می شد از مدارس به عنوان مقر استفاده کرد.

در همین اوضاع و احوال حضرت آقا که در آن زمان رئیس جمهور و امام جمعه تهران بودند به جنوب تشریف آوردند و در جمع عمومی یگان ها سخنرانی می کردند.یک جلسه ویژه هم با شورای هر یگان با لشکر می گذاشتند.

ما بعد از عقب راندن دشمن منتظر تشریف فرمایی حضرت آقا در محل مقر ستاد لشکر در جاده اهواز-خرمشهر بودیم.من به عنوان یکی از اعضای شورای لشکر به آن جلسه دعوت شده بودم.قرار بود جلسه بین ساعت ۱۰ تا ۳۰/۱۰ شروع شود و بعد هم نماز به امامت ایشان اقامه شود.همه منتظر نشسته بودیم که مسئوول مقرمان در عقبه ییلاقی لشکر در کرمانشاه و از منطقه کوزران تماس گرفت که به محل ما حمله کرده اند. بعد هم یکسری خبرهای ناقص رسید که اینها منافقین هستند و می گویند عراقی ها درحال پیشروی هستند! همه هاج و واج به هم نگاه می کردیم که یعنی چه؟

اینها اتفاقات صبح روز دوم مرداد بود.در این وضعیت بود که اعلام کردند حضرت آقا دیگر تشریف نمی آورند و جلسه بر گزار نمی شود.با این خبر همه سریع به تکاپو افتادند.چون لشکر ۲۷ مقری هم نزدیک کرمانشاه داشت و منطقه را می شناخت،مقرر شد که تعدادی از نیروهای لشکر به آن سمت،یعنی منطقه کورزان بروند.در این اعزام اولیه تیپ ۲ لشکر که در پایگاه آناهیتا بودند و به دلیل تحرکات عراق در جنوب،به سمت پادگان دو کوهه حرکت کرده بودند به دلیل آمادگی بیشتر دوباره به همان منطقه اعزام شدند.بعدها وقتی با آقای امینی فرمانده این تیپ صحبت می کردم ،می گفت در راه دو کوهه که بودیم می دیدیم که وضعیت چقدر آشفته است؛مردم بقچه به بغل روی تراکتورها سوار بودند و به سمت عقب می رفتند.لذا سریعاً برای مقابله با منافقین به تنگه چهار زبر اعزام شدند.

این تیپ سوم مرداد ماه از دو کوهه به سمت غرب برگشت.همان روز یک هلی کوپتر شنوک توی زمین صبحگاه دو کوهه می نشیند و یک دسته از گردان مسلم از تیپ دو به همراه فرمانده محترم تیپ حمزه سوار آن می شوند.جاده ارتباطی ما از جنوب به غرب جاده ای بود که به کمر جاده کرمانشاه به اسلام آباد از سمت جاده پل دختر بر می خورد.در اوایل جنگ برای انجام عملیات پشتیبانی در انتهای این جاده به سمت سه راهی اسلام آباد یک فرودگاه اضطراری ساخته بودند.هلی کوپتر شنوک که از وضعیت اطلاع نداشته در یک کارخانه گچ که همان اطراف بوده،می نشیند.ساختار این هلی کوپتر طوری است که قابلیت دفاع از خود را ندارد.نیروها با استفاده از ماشین های کمپرس کارخانه گچ به سمت فرودگاه اضطراری حرکت می کنند.

از طرف دیگر نیروهای مردمی هم از شهرهایی مثل خرم آباد حرکت کردند.حتی با لباس شخصی،نفری یک اسلحه و یک قمقمه آب گرفته بودند و به سمت منافقین حرکت می کردند.فرودگاه اضطراری با توجه به موقعیت مناسبی که داشت به عنوان مقر تاکتیکی لشکر ۲۷ انتخاب شد و دسته ای که شنوک آمده بودند آنجا مستقر شدند. بعد تیپ حمزه هم با اتوبوس از دو کوهه رسید که دیگر شب بود.

تصمیم این شده بود که نیروها سه راهی جاده پل دختر به اسلام آباد را حفظ کنند تا اگر منافقین از آن رد شدند ارتباطشان با عقبه قطع شود و اگر هم هنوز به آن سه راهی نرسیده اند از ادامه مسیرشان جلوگیری شود.

البته مقرهای دیگری مثل مقر بچه های سمنان هم بود که با توجه به همان استعداد کمی که در منطقه داشتند آماده مقابله شدند.جالب این بود که منافقین در تنگه مرصاد تصادفی کرده بودند که کار خدا بود و باعث شده بود همانجا گیر کنند و نتوانند پیشروی کنند.این مقدمه شکست کامل آنها شد.

تیپ ادوات لشکر که ما هم جزو آن بودیم به دلیل مأموریت خاصی که برای پشتیبانی آتش لشکر داشت،در همه جای منطقه حضور داشت.یعنی پشت سر هر گردانی که می آمد ما هم می آمدیم و هر جا لازم بود با سلاح های ضد زره و سلاح های دیگری که داشتیم کار پشتیبانی را انجام می دادیم.

منافقین در این عملیات از تانکهای برزیلی دجله استفاده می کردند که به جای شنی چرخ داشت.توپ ۱۲۰ هم روی آن سوار بود.به دلیل همین چرخ دار بودن با سرعت خوبی هم حرکت می کرد.ما وظیفه انهدام ادوات و ماشین هایی را داشتیم که آنها با خودشان آورده بودند.عملیات از ساعت ۲-۳ نیمه شب سوم مرداد ماه شروع شد.در این عملیات ما با یک مشکل اساسی روبرو بودیم؛افراد مقابل ما درست مثل ما صحبت می کردند.لباسهاشان هم درست مثل ما خاکی بود.فقط پارچه سفیدی روی دستشان بود که علامت و شاخصه آنها بود.اما همان را هم در جاهایی که بین بچه های رزمنده ما گیر می افتادند قایم می کردند و می شدند مثل خود ما.پارچه سفید را فقط بین خودشان نشان می دادند.

به هر حال عقبه منافقین بسته بود.تیپ ویژه شهدای لشکر نبی اکرم کرمانشاه از سمت تنگه چهار زبر،لشکر ۷۲ از جاده اسلام آباد به پل دختر و تیپ مسلم ابن عقیل ازسمت گیلانغرب منافقین را از همه طرف محاصره کردند. بر اساس اسناد و مدارک موجود،این سازمان با اعلام فراخوانی از اروپا و آمریکا جمعیتی حدود ۴۷۰۰ تا ۴۸۰۰ نفر را برای شرکت در این عملیات جمع کرده بود.قبل از ورود به ایران رجوی برای آنها سخنرانی کرده بود و نوید رسیدن به تهران در کمتر از ۴۸ ساعت را داده بود.گفته بود در حال حاضر وضعیت کشور به دلیل قبول قعطنامه به هم ریخته و دیگر کسی نیست که به امور جبهه ها رسیدگی کند؛جبهه باز است؛ما حرکت می کنیم و همین که از اولین شهر رد شدیم،مردم به استقبالمان خواهند آمد.معلوم نیست این جمعیتی که آنجا بود اجازه فکر کردن نداشته اند که ببینند آخر این امر شدنی است یا نه؟ اگر کسی فقط اخبار رادیو را گوش می کرد،می فهمید که این امر امکان ندارد.اما به هر حال این خواست خدا بود که نزدیک به ۲۰۰۰ نفر از آنها کشته شوند.

صحنه هایی که ما بعد از این واقعه دیدیم عجیب بود.انسان متاثر میشد؛آنها بچه های همین مملکت بودند که فریب خورده بودند.حتی بعضی افراد،اقوام و بچه محل هایشان را می دیدند که در صف منافقین کشته شده اند.نکته ناراحت کننده این بود چرا اینها را با شست و شوی مغزی به این دام گرفتار کرده بودند.