نگاهی به اوضاع و شرایط عمومی کشور ایران در آستانه ی ۳۰ خرداد ۱۳۶۰

نویسنده: جلال آصف

سخن آغاز

بهترین راه برای شناخت هر سازمان گروه ، اعم از فکری ، اجتماعی و سیاسی ، بررسی کارکرد و رفتارها و نقادی آن است . از سوی دیگر وقتی این بررسی و ارزیابی درست خواهد بود که در بوته ی زمان و تاریخ و پس از گذشت موج های اولیه (اعم از هیجان ها ، شایعه ها و غوغاها و آثار زودگذر و ...) و تثبیت شرایط و همچنین پدیدار گشتن آثار و نتایج آن حرکت و عمل صورت گیرد و در این زمان است که مورخ آگاه و بی غرض می تواند به دور از هیاهو و حتی تمایلات و احساسات شخصی خود و دیگران ، با نگاهی به گذشته و چگونگی رویداد و همچنین آثار و نتایج آن به قضاوت و نتیجه گیری بپردازد .
حرکت مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق در تاریخ ۳۰ خرداد ماه سال ۱۳۶۰ نیز خارج از این قاعده نیست . امروز که نزدیک به سه دهه از آن روزگار می گذرد ، بسیار شفاف تر می توان آن را بررسی کرد ، زیرا علاوه بر بررسی ریشه ها و چگونگی آن ، به آثار و نتایج و بهره های آن حرکت نیز دسترسی داریم . جامعه ی در حال ثبات و پویای امروزی بسیار بهتر می تواند به گذشته ی خویش نظر اندازد .
امروز به لطف مخالفان و موافقان ، اسناد و واقعیت های زیادی آشکار شده است . این اسناد و واقعیت ها در بین خاطرات و مصاحبه های افراد مختلف از گروه های اپوزیسیون ، اعضای جدا شده ی سازمان مجاهدین خلق (که البته هنوز هم برخی با جمهوری اسلامی مخالفت می نمایند) و حتی بیانیه و مصاحبه های خود سازمان مجاهدین خلق به منظور دفاع از حرکت سال ۶۰ خویش در نزد هواداران و منتقدان ، انعکاس یافته است و کار تحلیل تاریخی را از حدس و گمان به سوی واقع بینی و راستگویی سوق می دهد .
علاوه بر اسناد و خاطرات و تحلیل های افراد و گروه ها ، بخشی نیز به عنوان نتایج و آثار حرکت سازمان مشهود شده که دارای اهمیت زیادی می باشد ، زیرا بهترین شیوه های شناخت هر اقدامی ، نگاه به آثار و نتایج آن عمل است . در این پژوهش که توسط یکی از بریده های سازمان تهیه شده است ، کوشش شده تا با نگاهی به علل و عوامل پیدایش جنگ مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق و همچنین اهداف سازمان از اتخاذ این استراتژی و همچنین چگونگی ایجاد تظاهرات مسلحانه و در مجموع آثار و نتایج آن ، سؤالات بسیاری را مطرح و مورد بررسی قرار دهد .

وضع داخلی و خارجی کشور در آستانه ی ۳۰ خرداد ۶۰

نگاهی هر چند گذرا به برخی تحولات و حوادث کشور در حوالی خرداد ماه سال ۱۳۶۰ ، موجب درک بهتر اوضاع و شرایط عمومی کشور در عرصه های داخلی و خارجی شده و برای بررسی موضوع مورد بحث ، یعنی مبارزه ی مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق نیز اهمیت بسزایی دارد .
در صحنه ی خارجی و بین المللی علاوه بر حمله ی عراق به ایران که با حمایت وسیع تسلیحاتی شوروی و کشورهای بلوک شرق و فرانسه و همچنین کمک های اقتصادی ، اطلاعاتی و تبلیغاتی – دیپلماسی کشورهای غربی از جمله آمریکا ، انگلیس ، آلمان و یاری همه جانبه ی کشورهای عربی (حتی از نظر نیروهای نظامی و کمک های لجستیکی و مالی و ...) بود ، (۱) کشور ایران در شرایط تحریم اقتصادی گسترده از سوی کشورهای صنعتی گروه هفت و اتحادیه ی اروپای به سر می برد و تمامی این مسائل همراه با نوعی فشار روانی ، تبلیغاتی و دیپلماتیک بود ؛ به خصوص که اشغال نظامی افغانستان از سوی اتحاد جماهیر شوروی مورد مخالفت امام خمینی قرار گرفته بود و لذا علاوه بر خطر بالفعل در مرزهای غربی ، شمال و شرق ، ایران نیز با خطری بالقوه مواجه بود .
اگر دخالت نظامی آمریکا در ایران به بهانه ی آزادی گروگان های سفارت آمریکا در طبس و شکست کامل و مفتضح آن ، سرآغاز و طلایه ای برای تهدیدها و فشارهای بعدی آمریکایی ها (البته به شکل های دیگر و غیر مستقیم) در نظر گرفته شود ، عمق و وسعت پیام تهدید آمیز آنان به خوبی معلوم می شود .
در داخل کشور نیز در حالی که نیروهای بیگانه عراقی بخش های وسیعی از استان های خوزستان و ایلام را تصرف کرده بودند ، گروه های تجزیه طلب و وابسته ای که از سوی بیگانه حمایت می شدند ، همچنین دموکرات و کومله در کردستان و آذربایجان غربی ، فداییان خلق در گنبد و ترکمن صحرا و همچون افرادی موسوم به خلق بلوچ ، به بحران های قومی – قبیله ای ، نژادی و منطقه ای و حتی مذهبی (نزاع بین شیعه و سنی) دامن زده و مقصد اصلی خویش را که همانا جدا ساختن بخش هایی تاریخی و همیشه ایرانی از آغوش مام میهن بود ، دنبال می نمودند .
حضور خشونت آمیز و تفرقه گرای این احزاب و گروه های ساخته و پرداخته ی استعمار ، علاوه بر کسری بودجه و بحران اقتصادی ناشی از تحریم ایران و بلوکه شدن داریی های کشور در آمریکا (که عمده ی ذخایر مالی ایران را تشکیل می داد) و همچنین نوپایی انقلاب ، کمبود نیروهای متخصص و وفادار به انقلاب و مشکلات دولت رجایی ، شرایط بسیار حساس و خاصی را ایجاد کرده بود که البته حضور بسیار گسترده و پافشاری مردم در تحمل مشکلات در تمامی صحنه ها و لحظه ها و پذیرفته شدن آیت الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب و کسی که حرف آخر را برای مردم و تمامی گروه ها بیان می کرد ، موجب شد تمامی دسیسه ها ناکارآمد گشته و همبستگی کشور حفظ گردد و بهترین ملاک و شاخص برای این حضور نگاهی به آمار شرکت کنندگان در انتخابات آن زمان و آرای مردم در حمایت از نظام در آن گزینش ها (همچون رفراندوم قانون اساسی ، انتخابات مجلس اول و دوره ی اول و دوم ریاست جمهوری) و همچنین داوطلبان شرکت در جبهه های نبرد و گستردگی تظاهرات و نمازهای جمعه می باشد ؛ به طوری که خود مسعود رجوی اقرار کرده که آیت الله خمینی دارای محبوبیتی ۹۹۹ درصدی بود . (۲)
اما سؤال اینجاست که در این شرایط بحرانی که علاوه بر تکلیف مذهبی و دینی ، وجدان ملی و میهنی و ایران دوستی نیز افراد و گروه ها را به یکپارچگی و حضور مثبت و فعال در صحنه حفظ کشور فرا می خواند ، سازمان مجاهدین خلق ایران چه عملکرد و واکنشی داشت ؟
هر چند در آغاز کار ، هجوم ارتش عراق به ایران از سوی سازمان مجاهدین خلق محکوم و تجاوزی از سوی رژیمی ارتجاعی و وابسته با امپریالیسم خوانده می شد ، اما در حیطه ی عمل سازمان اعلام کرد به شرط آن که دولت ایران جبهه ی مستقلی را در اختیار سازمان گذاشته و در ضمن فرماندهی آن جبهه را نیز بدون نظارت دولت و ارتش به سازمان تفویض کند ، حاضر به شرکت در جنگ است و خواه ناخواه دولت ایران نیز مانند هر حکومت دیگری با این پیشنهاد مخالفت کرد ، زیرا این اقدام نقض صریح حق حاکمیت ملی کشور بود و علاوه بر مصالح امنیتی و نظامی می توانست موجب تجزیه ی کشور و تبدیل ایران به افغانستان و لبنانی دیگر شود . (۳)
یکی از احتمالات در مورد پیشنهاد سازمان آن است که سازمان به طور یقین واکنش طبیعی نهاد حاکمیت در برابر پیشنهاد خود را که همان مخالفت بود ، حدس می زد و به همین علت با ارائه ی این پیشنهاد و سپس رد آن می توانست ادعا کند بر اساس ضوابط و اهداف و نظر شورای سازمان پیشنهاد همکاری و شرکت خویش در جنگ را ارائه کرده ، ولی مورد مخالفت قرار گرفته و لذا این مشکل حکومت است که نمی تواند همکاری سازمان را بپذیرد نه مشکل سازمان .
سازمان در قبال جنگ دیگر وظیفه ی ملی و وجدانی ندارد و این مشکلی است که باید خود رژیم حل کند و با این ترفند ، اولاً سازمان مجبور نبود نیروها و طرفدارانش را به عنوان سرباز و بسیجی تحت فرماندهی حکومت در آورد ودر نتیجه از نعمت آنان محروم شود و یا اختیار آنان در دست سپاه و ارتش قرار گیرد و از سوی دیگر سازمان می توانست با تمرکز توان و برنامه ریزی های خود در درون کشور بر اوضاع داخلی و رقابت های سیاسی نظارت و نفوذ بیشتری اعمال کند . به خصوص که بیشتر اعضای سپاه و بسیج و حتی بدنه ی اجرایی حکومت به جنگ و مسائل مربوط به آن همچون سیل روزافزون آواردگان و مهاجران جنگی مشغول بودند .
البته همین پیشنهاد موجب مشکوک شدن حاکمیت به سازمان شد و لذا در محدوده ی نفوذ ابوالحسن بنی صدر که علاوه بر رئیس جمهور ، فرمانده ی کل قوا نیز بود در تاریخ ۱۳ مهر ۱۳۵۹ فرمان دستگیری و اخراج نیروهای احتمالی مجاهدین از جبهه های جنگ صادر شد و این تمهید و پیشنهاد تقریباً نتیجه ای به ضرر خود سازمان در بر داشت .

نگاهی کلی درباره ی علل و عوامل پیشنهاد جنگ مسلحانه

دانستن این نکته که سازمان به چه دلیل و بهانه ای و با کدام انگیزه و تحلیل به جنگ مسلحانه دست یازید ، آیا سازمان با میل خود این کار را انجام داد و یا مجبور به این عمل شد ، محول اصلی بحث در این قسمت می باشد .
سال ها پس از تظاهرات مسلحانه ی سازمان در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ و ورود به فاز نظامی و پس از آن که تمامی این مانورها و تاکتیک ها به شکست انجامید ، رهبری سازمان یعنی مسعود رجوی مورد انتقاد شدید اعضای سازمان و دیگر گروه های اپوزیسیون قرار گرفت و در این انتقادها علاوه بر بی کفایتی ، خودرأیی ، خودبزرگ بینی و توهم ، متهم به نوعی خیانت و ریاست طلبی نیز گردید .(۴)
در مقابل مسعود رجوی نیز در دفاع از خود مجبور شد با این ادعا که رژیم ما را مجبور به مبارزه ی مسلحانه کرد ، به سؤال ها و انتقادها پاسخ دهد ، (۵) که البته این ادعای رجوی از سوی منتقدان پذیرفته نشد و از همین دفاعیه او مطالبی دیگر علیه خود او بیرون آمد . (۶)
در مورد ۳۰ خرداد ، سازمان مجاهدین خلق بدون در نظر گرفتن مسائل مربوط به خود ، همچون ایدئولوژی ، ساختار ، نیروها ، استعدادها ، استراتژی و تاکتیک ها و در یک کلام تمامی آنچه که رفتارهای حساب شده یا نشده ی خود بوده است ، تمامی تقصیر و گناه پیدایش و پیامدهای ۳۰ خرداد را به گردن حکومت اسلامی و گردانندگان آن می اندازد و بر این ادعاست که جمهوری اسلامی موجب پیدایش و حتی مجبور کردن سازمان به ورود به فاز نظامی شد و خود سازمان در این مسئله هیچ نقشی نداشته است .
درباره ی این ادعای سازمان مجاهدین ، چند سؤال اساسی مطرح است :
چرا و به چه دلیل سازمان مجاهدین سیاست و رفتاری را که می دانست دیکته ی شده ی جمهوری اسلامی است و نتیجه آن به ضرر سازمان و به قول دیگر گروه های اپوزیسیون به نفع رژیم می باشد ، انتخاب کرد و چرا سازمان فریب این کار را خورد و حتی به آن القابی همچون قیام مسلحانه و خیزنش و ... و سرآغاز سقوط سه ماهه و سپس شش ماهه حکومت داد ؟ آن هم در حالی که می دانست تمامی اینها دروغ و شعار و چیزی جز یک انتحار و خودکشی سیاسی آن هم از نوع تحمیلی بیش نیست ؟!
آیا خود سازمان در برابر این حوادث صرفاً تماشاچی و همچون آینه بوده است ؟ آیا سازمان با آن همه بیانیه و سخنرانی و میتینگ و اظهار نظر که در تمامی مسائل دخالت می کرد ، هیچگونه رفتار و سیاستی نداشته و عنصری خنثی بوده است ؟

ضعف سازمان مجاهدین خلق در دو بخش سازمانی و ساختاری

یکی از مشکلات و نارسایی هایی که از نخستین روزهای تأسیس ، دامنگیر سازمان مجاهدین خلق بوده است ، ضعف آنان در دو بخش ایدئولوژیک و ساختاری و همچنین ناتوانی در تدوین راهکارها و راهبردهای مناسب در جهت دستیابی به اهداف مورد نظر بوده است ، که این معضل ناشی از تفکر تک بعدی و تنگ نظرانه ی آنان در نیز نداشتن رهبری خردمند و مصلحت گرا و ضعف فزاینده ی دانش سیاسی و اجتماعی در بین اعضای آن است .
این نقص سازمان چه در قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی موجب شد ، سازمان بسیار آسیب پذیر و فاقد هرگونه عملکرد و کارنامه ی مثبت و تأثیر گذار شود ، تا آنجا که قبل از انقلاب اسلامی با ضربه ی ساواک در عرض چند ماه متلاشی شد (۷) و قبل از این ضربه ی بیرونی ، از درون نیز دچار تلاشی و انفجار ناشی از اختلاف و نبرد بر سر قدرت گردید (۸) و پس از انقلاب نیز سازمان نتوانست در عرصه ی درگیری ها و رقابت های سیاسی حتی همگام با گروه های محافظه کار و محتاطی چون نهضت آزادی حرکت کند .
یکی از این ضعف های مهم مجاهدین که در بخش تاتکیکی آن نهفته بود عبارت است از تکیه ی بیش از حد و صرف بر مبارزه ی مسلحانه که به همین دلیل سازمان نمی توانست و نتوانست زمینه و یا حداقل انگیزه ای برای کسب دانش سیاسی و تجربه ی کار دموکراتیک و آموزش و انتقال آن به اعضای خود کسب نماید ؛ (۹) و به همین علت سازمان مجاهدین خلق نتواست در رقابت با دیگر گروه های سیاسی اعم از اسلامی و سکولار و حتی جریان الحادی حزب توده ، ادامه ی حیات دهد و در نتیجه مجبور به بحران آفرینی برای حفظ حیات خود بود و به دلیل همین فقدان دانش سیاسی ، مرتکب اشتباهات فراوان سیاسی شد که با ورود به بن بست بلافاصله شگردی مخالف با رفتار قبلی پیشه می کرد .
نمونه ی آن را می توان در روابط و رویکرد متزلزل و مقطعی با آیت الله خمینی ، آقای منتظری ، مرحوم طالقانی ، ابوالحسن بنی صدر ، گروه دموکرات کردستان و فداییان خلق مشاهده نمود . (۱۰) در مجموع سازمان نتوانست هیچ راهکار ثابت ، مشخص و منسجمی در مسیر حرکت سیاسی خویش ترسیم کند و لذا منحنی رفتارهای آن از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ یعنی دو سال و ۶ ماه ، دارای افت و خیز و گسست های تجعب آوری است .
این مسئله موجب شد تا آنان در مسیر مبارزه یا آنچه در نظر آنان رسیدن به جامعه ی ایده آل یا مطلوب بود ، از شیوه های فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی و به عبارت بهتر حرکت فراگیر و توسعه ی همه جانبه غافل مانده و اعتقاد داشته باشند ، صرفاً باید از مبارزه ی نظامی (که آن هم بیشتر شامل رفتارهای تروریستی و غیر انسانی می شد) استفاده کنند و به طور عملی و علنی با قانون ، چه در شکل بین المللی و جهانی و چه عرفی و داخلی مخالفت نمایند . (۱۱)
و به همین دلیل نتوانسته اند در قالب قوانین و نظام های پذیرفته شده ی همگانی و حتی دموکراتیک فعالیت کنند و بسیار مشاهده شده است که آنان در کشورهای آزاد غربی همچون فرانسه ، سوئد ، نروژ و ... نیز به قانون شکنی روی آورده اند (۱۲) و در بخش قوانین و حقوق اولیه ی انسانی و طبیعی نیز به سرکوب عواطف انسانی نظیر عشق و ازدواج و فرزند دوستی و روی آوردن به طلاق و جدایی و حتی شیوه های خلاف دین اسلام (همچون رعایت نکردن عده ی طلاق در ارتباط با ازدواج مسعود رجوی و مریم عضدانلو ، علاوه بر اشکالی که در طلاق مریم می باشد) پرداختند ، که همه و همه دال بر توانایی سازمان در تطبیق با فضای آرام و همگانی و نشانه ی دگماتیسم درونی آن گروه است .
تکیه ی مجاهدین بر مبارزه ی خشن ، آنان را به شکلی سازمانی و کاملاً سخت افزاری و به دور از تفکر و اندیشه قرار داده است . رفتارهای بعدی سازمان از جمله برخوردهای شدیدی که با بسیاری از نیروهای سازمان در عراق صورت گرفت و تنها جرم آنها طرح سؤال و گاه نیز انتقاد به عملکردهای مختلف سازمان بود و یا اقدام هایی همچون سانسور کتاب و روزنامه در اردوگاه ها و همین طور فیلم ها و گزارش های تلویزیونی (۱۳) از نمونه این تفکر سخت افزاری است .
کما این که در اوایل انقلاب نیز در جریان بحث رأی به عدم کفایت سیاسی بنی صدر توسط مجلس اول ، سازمان مجاهدین خلق به جای بحث و مناظره و گفتگو با نمایندگان مجلس ، آنان را به مجازات تهدید نمود . (۱۴) این شیوه ، یعنی تهدید و ترساندن نمایندگان مجلس و ترور آنان ، نه تنها با مصونیت پارلمانی ، احترام به آرای مردم و امنیت اجماعی ، فکری ، سیاسی و روانی ، بلکه با منطق سیاسی و مبارزاتی نیز نه تنها در ایران ، بلکه در سراسر جهان منافات داشت .
ضعف دانش سیاسی اعضای سازمان اعم از رده های بالا و پایین ، نکته ی بسیار روشنی است و حتی خاطرات اعضای سازمان بیانگر این مسئله است که آنان بدون داشتن هر گونه تحلیل و تفکر ، تنها به آن چیزی عمل کرده و معتقد بودند که از بالا دیکته می شد و در برخی مواقع افراد بدون قانع شدن از جنبه ی روانی و ذهنی ، تنها به دلیل وحشت از اتهام های مختلفی چون بریدگی و کم آوردن و .. تابع دستورهای سازمان بودند و به علت همین فقر بینشی در بین اعضای سازمان مشاهده می گردد که تنها پاسخ برای بسیاری از افراد ، فحش و ناسزا و کتک کاری بوده و می باشد . (۱۵)
شاید فقر بینش سیاسی در بین اعضای رده ی پایین هر سازمانی ، مسئله ای طبیعی باشد ، اما چگونه می تواند این کمبود را در بین اعضای شاخص و کادر رهبری توجیه کرد و به طور مثال چگونه است که رهبری سازمان مجاهدین خلق در حالی که در اوایل انقلاب علاقه ای به بنی صدر نداشت و نیز بعد از مدتی که از بحران سال ۱۳۶۰ گذشت ، او را به کنار نهاد ؛ در سال ۱۳۶۰ سرنوشت خود را با وی گره زد و سازمان و اعضای آن را با بن بست و بحرانی عمیق و آینده ی سوخته ی سیاسی روبرو گردانید ؟! آیا تمامی راههای دیپلماتیک و مبارزه ی آرام بسته بود ؟!
علاوه بر این مسئله ، رفتارهای فرصت طلبانه و دوران شدید بین قطب های مخالف ، آیا جز شاهدی بر اشتباه بودن نگاه و عمل سازمان دارد و ناپایداری افکار و رفتارهای آنان ؟! آیا حرکت به سمت بحران آفرینی و تنش زایی در حالی که همگان آن را مانع فرایند رشد و توسعه ، حتی در بخش گروهی و مبارزاتی می دانند ، ناشی از کج فکری و نگاه متحجرانه نیست ؟!
در اینجا بد نیست به یک مشکل جانبی سازمان که آن نیز ناشی از ضعف فزاینده ی آنان بر رویارویی با مشکلات و حل آن از راههای عاقلانه است اشاره گردد :
نگاهی هر چند کوتاه و گذرا به متون سیاسی و تبلیغاتی مجاهدین در برخورد با جریان های مخالف و منتقد خودش ، نشان می دهد اعضای این گروه از نظر درونی و ماهیتی در حوزه های تصمیم گیری و عملکردی چنان ضعف دارند که حتی توان رویارویی به شیوه گفتگو و پاسخ هایی هر چند به ظاهر قانع کننده با دیگران را ندارند و به همین دلیل سعی می کنند با توسل به حربه ی فحش و ناسزا و سیل تهمت و افترا آنان را از صحنه بیرون نمایند و کرامت و شخصیت انسان ها را صرفاً به دلیل همراه نبودن با سازمان زیر پای خویش لگدکوب کنند و حتی متوسل شدن آنان به شیوه های آکنده از فحش و ناسزا بسیار شبیه به رفتارهای اراذل و اوباش بوده و شاید نامیدن آن به " لمپنیسم سیاسی " که ناشی از ضعف و پوچی می باشد ، بهتر است .
معلوم نیست سازمان با این رفتارهای عوامانه چگونه می خواهد به اصلاح نظام های اجتماعی و سیاسی بپردازد ، زیرا سازمان علاوه بر ادعاهای سیاسی ، دارای ایده آل های اجتماعی و فرهنگی نیز می باشد . هر چند طبق اذعان مخالفان جمهوری اسلامی ایران ، این سازمان مجاهدین خلق بود که برای اولین بار در طول سال های ۱۳۵۸ تا ۵۹ شروع به فحاشی علیه روحانیون و معتقدان به نظام جمهوری اسلامی ایران نمود . (۱۶)
اما باید کاملاً توجه داشت که این فحاشی ها تنها منحصر به عناصر حکومت نگردید و علاوه بر طرفداران رژیم سلطنتی ، گروه های انقلابی و اصلاح طلب بعد از انقلاب که بعدها عضو اپوزیسیون مخالف نظام شدند (همچون ملی گراها ، ملی – مذهبی ها و ...) و افراد شاخص سیاسی نیز شامل این مراحم و الطاف مبارزاتی سازمان شدند و این حقیقت در تمامی گفته ها و نگاشته های سازمان مجاهدین خلق به وضوح هر چه تمام تر مشهود می باشد (۱۷) و تنها اثر عملی این رفتار سازمان ایجاد جو مسموم آکنده از تشنج ، بی ادبی و انحراف گفتاری است که در ضمن ، طفره رفتن سازمان از پاسخ به هر گونه سؤال ساده را نیز به دنبال داشته است .
در هر حال ضعف و ناتوانی سازمان مجاهدین خلف از لحاظ نیروی انسانی و هواداران در بخش کیفی و نبود قدرت رقابت با دیگر گروه های سیاسی موافق یا منتقد مانند حزب جمهوری اسلامی ، حزب توده ، جبهه ی ملی و نهضت آزادی نیز موجب شد ، مجاهدین نتوانند از راههایی همچون نفوذ دادن عناصر بوروکرات در اداره ها و سازمان های دولتی و یا نفوذ آرام و مسالمت آمیز ، به برتری سیاسی و اجتماعی دست یابند و لذا راهی آسان تر یعنی همان شیوه های شعار زدگی و بحران آفرینی را که به خصوص در آن زمان به دلیل وجود شور و شوق وافر انقلابی و حرکت سریع و شتابان تحولات جامعه ، کشش و زمینه ی بیشتری داشت ،انتخاب کردند ؛ که البته گذشت زمان اثبات کرد این مسیر فقط توانست سقوط و نابودی واقعی سازمان را به جلو اندازد و مشکلات آن را چند برابر کند .
نگاهی هر چند گذرا و حتی مقایسه ای بسیار ابتدایی بین برخی شخصیت های سیاسی آن دوران همچون بازرگان ، بنی صدر ، بهشتی ، رجایی ، داریوش فروهر ، کیانوری ، احسان طبری ، باهنر ، یدالله سحابی ، سنجابی ، منتظری ، هاشمی رفسنجانی ، قطب زاده ، حسن آیت ، شخصیت های متنفذ روحانی و ... با سازمان که صرفاً دارای دو مهره ی اصلی یعنی مسعود رجوی و موسی خیابانی بود ، نشان می دهد مجاهدین به هیچوجه دارای شخصیت های معتبر ، دارای سابقه ی سیاسی قابل رقابت با دیگران و با نفوذ بالای اجتماعی – سیاسی نبودند و این در حالی بود که آنان بسیار به ساختن شخصیت هایی با ابعاد کاریزماتیک اهتمام داشتند (۱۸) که نمونه ی آن تبلیغات شدید بر روی افرادی چون حنیف نژاد و ... می باشد . (۱۹)
در هر حال سازمان مجاهدین خلق ، همچون دیگر گروه هایی که فاقد استراتژی مدون و دقیق و همچنین رهبری و کادر هدایت گر و دارای دانش و بینش و جامعه نگری عمیق هستند ، از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی علیرغم برخی رفتارهای به شدت انقلابی و همچنین تندروی های بیش از حد که یقیناً در جهت کسب وجهه ی مردمی و جایگاه اجتماعی و سیاسی و همراهی با موج غالب انجام می داد ؛ برای بقای خویش به عنوان سازمان سیاسی مقتدر و تأثیر گذار دچار مشکلات اساسی بود و در نتیجه متوسل به بحران آفرینی یعنی پیش گرفتن شیوه های غیر معمول گردید .
و البته در برآورد اوضاع و نیاز اساسی جامعه ی ایرانی و همچنین امکانات ، توانایی ها و ضریب نفوذ خویش در بین اقشار جامعه ، دچار توهم و تخیل و زیاده طلبی گردید و با خیال این که می تواند انقلابی دیگر را سازماندهی نماید و حاکمیت کشور را در دست گیرد ، سعی نمود با بهره برداری از بحران ها و مشکلات داخلی و خارجی کشور ، دست به ابتکار عمل برای استفاده از امتیاز غافلگری زده و حرکت مسلحانه ی خویش را به مرحله ی عمل وارد سازد ؛ که به دلیل عدم درک صحیح اوضاع و شرایط ، یعنی همان فقر بینشی و تصمیم گیری صحیح در کادر رهبری سازمان ، نه تنها نتیجه ی این اقدام به شکست انجامید و وضعیت سازمان را به مرز خودکشی سیاسی – اجتماعی کشاند ، بلکه متحدانی چون ابوالحسن بنی صدر را نیز غرقه ساخت .
شاید اگر سازمان مجاهدین خلق درل حالی که فاقد زیر ساخت های محکم اجتماعی و سیاسی و همچنین ظرفیت های لازم بود ، انگیزه های فزون خواهانه ی خود را برای کسب قدرت و توانایی بیشتر مهار می کرد و حاضر نمی شد به هر قیمتی حتی ریخته شدن خون افراد بیگناه ، وارد فاز نظامی شود و همچنین احتمالاً اگر مرحوم طالقانی در شهریور سال ۱۳۵۸ فوت ننموده بود ، حوادثی چون حرکت مسلحانه ی ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و حتی درگیری دانشگاه تهران در ۱۴ اسفند سال ۵۹ پیش نمی آمد .
زیرا مرحوم طالقانی به دلیل دارا بودن عوامل تأثیر گذار اجتماعی و سیاسی همچون دوستی طولانی با آیت الله خمینی و روابط صمیمانه با دیگر گروه ها همچون نهضت آزادی ، جبهه ی ملی ، سران حکومت و نفوذ زیاد در بین مردم و عنوان پدر خواندگی برای سازمان مجاهدین خلق و همچنین دارا بودن روحیه ای ملایم و مخالف با تندروی و اعمال خشونت آمیز ، در کنار سابقه ی بسیار طولانی مبارزاتی و کار سیاسی که حتی به دوران رضاخان می رسید (۲۰) می توانست مجاهدین خلق را تا حد بسیار زیادی مهار و یا قانع کند و آنان را به رفتارهای معقول و قانونمند متقاعد کند.
کما این که قبل از آن نیز در این راستا یعنی سوق دادن مجاهدین به سمت همگامی با قانون اساسی و نهضت مردمی و کاهش اختلاف و تنش بین آنها و حکومت عمل کرده بود (۲۱) و نقش ترمزی برای رفتارهای تند آنان را بازی می کرد .
البته تذکر این نکته نیز بسیار مهم است که احتمالاً کادر رهبری مجاهدین مانند مسعود رجوی و موسی خیابانی به دلیل ماهیت سیاست کاری و زیاده خواهی ، در عمل به صحبت ها و توصیه های آیت الله طالقانی وقعی نمی نهادند و به دلیل شخصیت بالای مذهبی و ملی ایشان او را صرفاً به عنوان ابزاری در راه کسب مشروعیت مذهبی و مقبولیت اجتماعی انتخاب کرده بودند ، ولی اعضای عادی و رده های پایین که تنها به دلیل شعارهای فریبنده و ادعای اسلامی بودن و مبرازه با امپریالیسم به سازمان پیوسته بودند و حتی واقعاً مرحوم طالقانی را پدر طالقانی فرض می نمودند ، مسلماً با مشاهده ی نصایح و توصیه های او نسبت به عملکرد سازمان دچار شک و تردید شده و حداقل با کمی تدبر و تحقیق و احتیاط ، راه خویش را در تبعیت محض و بی چون و چرا از رجوی انتخاب نمی کردند ؛ کما این که نقش رجوی نیز در رهبری مجاهدین خلق در زمان مرحوم طالقانی به وسعت هنگامی نبود که آیت الله طالقانی فوت کرد .

ماهیت و ساختار درونی سازمان و ایدئولوژی و اهداف آن

هر چند هدف از این نوشتار ، بررسی و نقد مسائل ایدئولوژیک و مبانی فکری سازمان مجاهدین خلق ایران و گردانندگان آن نیست ، اما بنا به دلایلی برای درک عمل ورود سازمان به فاز نظامی لازم است به زمینه های ایدئولوژیک آن پرداخته شود ، زیرا در گروه ها و سازمان هایی که بر اساس مبانی آرمانی و ایده آلیستی بنا می شوند ، بسیاری از حرکت ها و مسیرها بر اساس همان زیر بنای فکری و در راستای تطابق نظریه با عمل (که بهتر است تطابق فرضیه با عمل خوانده شود) (۲۲) صورت می گیرد و به همین دلیل می توان تفاوت عمده ای بین سازمان مجاهدین خلق با گروه های دیگر همچون جبهه ی ملی ، نهضت آزادی و سلطنت طلبان قائل گردید .
زیرا در سازمان پیش از چرخش هایی که از دهه ی ۶۰ پیدا نمود و بسیاری از مبانی فکری خویش را به کنار نهاد (۲۳) نوعی حکومت سایه وار از سوی ایدئولوژی آن به چشم می خورد که می توان نمونه ی آن را در مخالفت رجوی با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به دلیل بندهای اسلامی آن جستجو نمود و همان طور که رجوی تشخیص داده بود ایدئولوژی التقاطی سازمان نمی توانست با اسلام به صورت خالص و به دور از بیراهه های سوسیالیستی – مارکسیستی کنار آید .
در بحث قبلی ، به برخی ضعف های ساختاری سازمان در برخی ابعاد اشاره گردید ، اما آنچه در این قسمت مورد مطالعه و ارزیابی قرار می گیرد ، عبارت است از ماهیت سازمان در بعد ایدئولوژیک و نگرش و مسائل آرمانی در تعامل و تقابل با جامعه ی ایرانی و اسلامی و سرانجام کنش و واکنش هایی که صورت می گرفت و سازمان را به مسیرهای خاصی هدایت می نمود .
سازمان یکی از گروه هایی بوده است که اعضای آن بیش از دیگران نسبت به رعایت و حفظ اصول آرمانی ، تفکر سازمان و هویت و قالب گروهی – عقیدتی خویش پایبند بوده و به خصوص قبل از ورود به فاز نظامی ، بیشترین هزینه و امکانات را در این راه صرف می کردند و به تبلیغ و گسترش آن در میان عناصر مستعد از جمله دانش آموزان و دانشجویان می پرداختند و اینگونه گروه ها در اصطلاح آرمان گرا هستند و در مقابل گروه های واقع گرا قرار دارندو در حال حاضر جایگاه قابل توجهی ندارند و جای خود را به لیبرال – دموکرات ها ، مکاتب سکولار و لائیک داده اند.(۲۳)
یکی از مهمترین فرضیات سازمان در بخش ایدئولوژی خود که برگرفته ای است از مبارزه ی مسلحانه ی منشعب از افکار نئومارکسیستی ،جنگ های چریکی و قهرمان پروری انقلابی و در نگرش عمیق تر نظریات بنیادی مارکسیسم و ماتریالیسم مانند تضاد و دیالکتیک که البته با لطایف الحیل آنها را به دور نام اسلام جمع آوری کرده اند (۲۴) ، بحث تضادهاست ؛
که به تنشی همیشگی و دائمی بین عناصر جامعه ی بشری در حوزه های مختلف سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی و البته با تصور زیر بنا بودن اقتصاد و شکل گیری دیگر حوزه ها حتی مذهب و فرهنگ بر اساس اقتصاد و معیشت جامعه باور داشته و در نهایت چنین نتیجه می گیرد که این تضاد و کشمکش منجر به حرکت و روند جهشی و انقلابی جامعه گردیده و به حذف تمامی اختلاف ها و نابرابری ها و گروه های اجتماعی منجر گشته و جامعه ی بدو طبقه ی توحیدی را که دقیقاً همان جامعه ی پرولتاریای مارکسیستی است ، بنا می نماید و این تضاد از اصولی ترین و مهمترین اصول موضوعه ی ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق و اساس تحلیل های آنان از نظام و سنت ها و حرکت هایشان بوده و طبق آن به پیش بینی و آینده نگری می پردازند .
در بحث تضادها که در جزوه ی شناخت سازمان از آن به تفصیل بحث گردیده است ، اعضای تئوریسین کوشیده اند با استفاده از اصول دیالکتیک مارکسیستی و ترسیم جامعه ی مورد بحث در تضاد که از اجرای متضاد همچون بورژوازی (عناصر تجارت و بازار و سرمایه داری اعم از شکل کلان یا خرد) و ارتجاع (مانند عقاید و رسوم قدیمی ، عرفی ، خانوادگی و حتی مذهب و آداب آن) ، استبداد ، طبقه های زحمتکش (مانند کارگر و ...) و ... تشکیل شده است ، اختلاف و کشمکشی ایجاد نمایند که همیشه و به صورت دائمی وجود داشته و دارد و در نهایت جامعه را به سمت قیام زحمتکشان و کارگران و روشنفکران و تشکیل جامعه ای بی طبقه که آنان ، نام آن را " جامعه ی بی طبقه ی توحیدی " می گذارند ، سوق خواهد داد . (۲۵)

همگامی سازمان با قدرت های امپریالیستی از جمله آمریکا

اقدام سازمان مجاهدین خلق در به راه اندازی تظاهرات مسلحانه و زد و خورد با طرفداران حکومت اسلامی و سپس ورود به فاز نظامی و شروع به ترورهای گسترده ی مسئولان حکومتی و افراد عادی ، از رفتارهای ضد امنیتی و ضد ملی ای است که در تاریخ معاصر ایران به وقوع پیوسته است و اگر نبود همبستگی و انسجام اسلامی و ملی مردم ایران که از هر قشر و گروهی ، نخست به امنیت و ثبات جامعه ی خویش و برافراشتن پرچم عزت و استقلال بر سرزمین کهن و تاریخی خویش می اندیشدند و سپس منافع گروهی ، می توانست کشور را به سراشیبی پرتگاه سقوط در جرگه ی سرزمین های ناامنی چون افغانستان و آمریکای مرکزی سوق دهد .
برخی نشانه های هماهنگی سازمان با آمریکا را در موارد زیر می توان جستجو کرد :
با توجه به اوضاع عمومی آن روزها و دشمنی آمریکایی ها با انقلاب ایران معلوم است که تصمیم سازمان در اقدام به حرکت مسلحانه کاملاً به نفع جریان های خارجی بوده و حتی خود سازمان نیز هیچگونه فایده ای از شروع جنگ مسلحانه نمی برد و این اقدام سازمان را در معرض خطر فروپاشی و از دست دادن نیروها و پایگاه داخلی قرار می داد ؛ و لذا محرک خارجی نیاز بود که بتواند مسئولان سازمان را به اتخاذ این تصمیم متقاعد و تحریک نماید .
اگر نه احتمالاً سازمان می توانست با چانه زنی های سیاسی و مذاکرات سازنده به دستاوردهای مناسبی نایل شود و یا حداقل مانندن گروه هایی چون نهضتآزادی ، به زندگی مسالمت آمیز سیاسی و مبارزه ی آرام خویش ادامه دهد . و در هر حال چون اختلاف های داخلی و همچنین شروع هرج و مرج و درگیری و کشتار در درون کشور و در نتیجه مشغول شدن نیروهای ایرانی به داخل فقط به نفع آمریکایی ها تمام می گردید ، لذا این نتیجه و بهره گیری می تواند دلیل و رد پای مهمی برای مدعای این بخش یعنی تحرک پذیری سازمان از سوی امپریالیسم باشد.
اقدام های بعدی کشورهای غربی و همچنین عراق در پذیرفتن اعضای سازمان ، کمک های مالی بیش از اندازه به آنان ، گشایش دفترهای سازمان در کشورهای مختلف اتحادیه ی اروپایی و آمریکا و برگزاری میتنیگ ها و جلسات و انتشار روزنامه ها و مجلات آنان در آن کشورها ، همچنین بیانیه های مختلف از سوی نمایندگان مجلس سنا و کنگره ی آمریکا و پارلمان کشورهایی همچون انگلیس ، نروژ ، سوئد و آلمان ، حمایت گسترده ی رژیم بعثی عراق از مجاهدین و بسته شدن پیمان اتحاد بین آن دو و مهاجرت گسترده ی اعضای سازمان به عراق و در اختیار گرفتن پایگاه و امکانات مالی ، نظامی و تبلیغاتی از سوی رژیم عراق ، دلیل محکمی بر پیوند سازمان و تریک آن از سوی ارتجاع منطقه و امپریالیسم جهانی است .
به خصوص که حمایت وسیع امپریالیسم جهانی از عراق در جریان حمله به ایران و طراحی و هدایت آن از سوی آمریکایی ها که برای همگان روشن و واضح می باشد ، دلیل بسیار مهمی بر خط گیری عراقی ها از آمریکا در حمایت از مجاهدین بود ، اگر نه صدام با شعارهایی همچون فتح قادسیه و اندیشه ی سیطره طلبی عرب بر فارس ، هیچگاه نمی توانست با ایرانیان ، حتی اگر اعضای سازمان های مخالف حکومت اسلامی باشند ، کنار بیاید. (۲۷)
فرار مسعود رجوی به همراه بنی صدر از ایران با کمک و همراهی معزی خلبان مخصوص شاه سابق و همچنین پشتیبانی رادارهای غربی در مسیر پرواز هواپیما و پوشش امنیت هوایی برای آن نیز دلیل دیگری بر ارتباط و حمایت غربی ها و حتی جریان ایرانی مورد حمایت غرب (و شاید بخشی از سلطنت طلبان) از مجاهدین است ، به خصوص با توجه به این که معزی بسیار نزدیک به شاه سابق بوده و مورد اعتماد و حمایت آمریکایی ها نیز بوده است .
حمایت طیف های خاصی از طرفداران رژیم سلطنتی همچون دکتر علی امینی و بنی احمد وکیل زمان شاه سابق (به خصوص علی امینی به نماد و مهره ی خاص منافع و اصلاحات آمریکایی در آن رژیم شهرت داشت و همچون یک تبعه و مأمور تمام عیار آمریکایی در ایران عمل می نمود) و همچنین برخی طرفداران دیگر سیاست های آمریکا مانند احمد مدنی از اقدام سازمان مجاهدین ، بیانگر حرکت سازمان در راستای سیاست های آمریکا و به اصطلاح مشهور " ساپورت " آنان از سوی جریان آمریکایی می باشد .
و البته به این جریان عناصر کم اهمیت تری مانند بهرام آریانا (ارتشبد زمان پهلوی) و همچنین رضا پهلوی که در آن سال ها چندان شهرت و سابقه ی خاص سیاسی نداشت ، پیوستند . (۲۸) که البته لازم به تذکر است چند سال پس از تخلیه ی انرژی سازمان مجاهدین و اثبات ناکارآمدی آنان در براندازی جمهوری اسلامی و همچنین یکجانبه نگری و رفتارهای بد سازمان با دیگران ، همین افراد نیز به سیل مخالفان آن افزوده شدند .
در اینجا توجه به این مسئله جالب است که شخصیت های سلطنت طلب و غرب گرا که سالیان سال از مخالفان و سرکوب گنندگان جنبش ها و حتی افکار چپ در ایران محسوب می گردیدند ، به یکباره حامی چپی ها گردیدند . به طور مثال بنی احمد چنین می گوید :
" به نظر می رسد تنها راه نجات کشور از این توطئه بین المللی تشکیل اجتماعی از تمامش خصیت های وابسته بته گروه های ذکر شده در بالا (چریک های فدایی خلق ، پیکار ، مجاهدین خلق ، حزب دموکرات کردستان) باشد . اینجانب ضمن ادای احترام به جنبش های چپ ایران از اتحاد با مجاهدین خلق ابراز خرسندی می کنم و از صمیم قلب خواستار تعالی حزب دموکرات کردستان و پیکار هستم ." (۲۹)
رضا پهلوی نیز بعدها که مخالفت سرسخت سازمان با حکومت اسلامی را دید ، در مصاحبه با پست ایران ، ارگان شاخه ای از سلطنت طلبان که خود را غیر آریامهریست و مخالف با دربار و برادران و خواهران شاه سابق و شیوه های سرکوب گرانه ی او می دانند ، ضمن اعلام این که هیچ کدام از اطرافیان فاسد دربار نزد او نیستدن ، برای مذاکرهت با رجوی اعلام آمادگی می نماید . (۳۰)
و این در حالی است که بسیاری از اعضای رده بالا و عادی سازمان مجاهدین خلق در طول سالیان متمادی در زندان های رژیم سلطنتی ، زندان ، شکنجه و اعدام شده بودند که از آن جمله می توان به اعدام محمد حنیف نژاد و محمود عسگری زاده از بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان در ۴ خرداد ۱۳۵۱ اشاره نمود . (۳۱)
تذکر این نکته نیز بسیار مهم است که همانگونه که در آغاز این بخش اشاره گردید ، سازمان علیرغم مخالفت ایدئولوژیک و پر طمطراق با غرب ، تحت حمایت سیاسی و پشتیبانی آنان بود و به خصوص پس از متلاشی شدن هسته ی اولیه رهبری سازمان و به قدرت رسیدن مسعود رجوی که از اعضای درجه دوم کادر رهبری بود ، برخی افراد رده بالا همچون مسعود رجوی و به خصوص برادر او کاظم رجوی که شاید بتوان گفت بیش از همگان و حتی خود مسعود رجوی دارای وجهه ی سیاسی – دیپلماتیک و ارتباط های وسیع بود ، به طور غیر مستقیم از سوی سازمان های غرب حمایت می شدند . که نمونه آن را می توان در جریان نجات یافتن مسعود رجوی در زمان پهلوی از اعدام حتمی که در دادگاه مورد تأیید قرار گرفته بود ، جستجو نمود .
عفو مسعود رجوی توسط شاه علل فراوانی داشت که از آن جمله می توان علاوه بر همکاری رجوی با ساواک ، به ارتباط او با دولت فرانسه و از جمله " ژرژ پمپیدو " نخست وزیر وقت دولت فرانسه و حمایت قوی وی از رجوی اشاره کرد و این ارتباط در چنان سطح بالایی بوده است که بعدها در زمان انقلاب و پس از افشای آن " هامون " وزیر سابق " ژنرال دوگل " و وزیر اطلاعات و سخنگوی دولت " ژرژ پمپیدو " در پاسخ به نامه ی کاظم رجوی ، شهادت دادند که اقدام دولت فرانسه در حمایت از مسعود رجوی صرفاً با انگیزه ی انسان دوستی و رعایت حقوق بشر بوده است . (۳۲)
در حالی که این سؤال پیش می آید به چه دلیل از بین تعداد بی شمار زندانیان سیاسی دوران شاه و مهمتر از همه دیگر اعضای سازمان مجاهدین ، تنها این توصیه شامل حال مسعود رجوی گردید و با دیگران به شدت هر چه تمامتر برخورد گردید و برخی نیز اعدام شدند ؟! نکته مهمتر این که حمایت دولت ها از حقوق بشر و زندانیان مسئله ای علنی است نه مخفیانه که بعدها فاش گردد !
کما این که فشار دولت کارتر به شاه برای باز کردن فضای سیاسی که در سال ۱۳۵۶ و ۵۷ صورت گرفت ، علنی و آشکار بود و فشارهای سیاسی و تبلیغاتی به نفع فعال مخالف و سیاسی در زمان جمهوری اسلامی نیز کاملاً آشکار و هویدا می باشد . نکته ی آخر این که به طور کلی اعمال فشار برای کمک به زندانیان به جز موارد بسیار خاص از کارکردها و وظایف سازمان های غیر دولتی و پارلمان ها است نه نخست وزیر به عنوان مقامی کاملاً اجرایی و اداری .
شهادت تند و صریح " هامون " در پاسخ به کاظم رجوی نیز خود شک و شبهه را بیشتر می کند ، زیرا اینگونه برخوردها در موارد حساس و سری اعمال می گردد و در چنین موردی اگر قضیه ای عادی بود ، دلیلی برای هراس سازمان و در نتیجه استمداد از " هامون " و پاسخ تند او نبود و به قول معروف " گفتی باورم شد ، اصرار کردی شک کردم ، قسم خوردی فهمیدم دروغ می گویی ! "

رفتار و برخوردهای دوگانه و فرصت طلبانه

رفتارهای دوگانه ی سازمان مجاهدین خلق ، یکی از مهمترین ویژگی های این سازمان است که از نخستین روزهای پیدایش نمود و ظهور داشته و ملقب شدن آنان به " منافقین " از همین جا نشأت گرفته است . هر چند هدف از این بخش بررسی مشکلات سازمان و برخورد دوگانه ی آن با جمهوری اسلامی ایران است ، اما بد نیست برای روشن شدن هر چه بیشتر ذهن خوانندگان با نگاهی به مدعای بالا ، مطالب و مواردی را طرح کرد .
یکی از افرادی که مجاهدین از آغاز با او مخالفت می کردند و اعتقادی به او نداشتند ، " سید ابوالحسن بنی صدر " بود (۳۳) که سازمان با او و بازرگان به شدت اختلاف داشت . (۳۴) اما سپس به حمایت از او برخاست و به خصوص از تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ که به حادثه ی درگیری در دانشگاه تهران با ماجراجویی های مجاهدین انجامید ، نوعی اتحاد و دوستی بین بنی صدر و آنان به وجود آمد و سپس سازمان سعی در قطع رابطه ی بنی صدر با حکومت کرد و او را به مقابله ی مستقیم و سپس مخفی شدن و فرار از ایران به همراه رجوی وادار نمود و همراه با چند گروه دیگر از جمله دموکرات کردستان ، شورای ملی مقاومت ایران به ریاست بنی صدر را تشکیل دادند . (۳۵)
این اتحاد سازمان با لیبرال ها که از نظر اصولی و مبانی عقیدتی سازمان درست نبود ، صرفاً بر اساس استفاده از تمایلات شبه دموکراتیک لیبرال ها برای پیشبرد مقاصد انقلابی و نیز استفاده و توجیه رجوی از این سخن لنین و همچنین جمله مشهور " هدف وسیله را توجیه می کند " (۳۶) صورت می گرفت و این عمل در حقیقت دورویی تمام عیار و کلاه گذاشتن سر افراد و گروه ها و استفاده از انرژی و موقعیت آنان در زمانی معین و سپس دور انداختن آنها همچون دستمال کاغذی مصرف شده بود و گذشت زمان نیز صحبت این ادعا را ثابت کرد .
اما راجع به بنی صدر مسئله از اتحاد سیاسی نیز فراتر رفت و رجوی که هنوز از داغ کشته شدن همسرش اشرف آسوده نگشته بود ، درست ۸ ماه بعد ، یعنی چهار ماه مانده به سالگرد قتل اشرف ، با فیروزه دختر بنی صدر ازدواج نمود (۳۷) و این اتحاد سیاسی تاکتیکی خویش را با روابط خویشاوندی و خصوصی نیز همراه گردانید .
اما این اتحاد که از دولت مستعجل نیز بسی کوتاهتر بود ، با رفتار خودسرانه و غیر دوستانه ی رجوی در مذاکره پنهان با طارق عزیز وزیر امور خارجه ی عراق که بر خلاف رویه و مصوبه ی شورای ملی مقاومت بود و منجر به امضای پیمان صلح نمایشی – فرمایشی بین رجوی و رژیم صدام و اتحاد آن دو گردید ، و نتیجه ای جز اهدای سخاوتمندانه ی مناطق بسیاری از ایران به کام عراقی ها و حتی تغییر نام خلیج همیشه فارس به " خلیج عرب " و در عوض حمایت صدام از مجاهدین نداشت و با صلح پیشنهادی از سوی بنی صدر و شورای ملی مقاومت نیز کاملاً متضاد بود ، بهم خورد .
و بنی صدر که خود را از هر طرف بازنده می دید از آن شورا کناره گیری کرد و چندی بعد حزب دموکرات کردستان نیز با وجود وابستگی به حکومت عراق ، رفتار بنی صدر را تکرار نمود ، که البته این اقدام حزب دموکرات نه برای اعتراض به ایران فروشی رجوی ، بلکه به دلیل زیاده خواهی و نادیده گرفتن رأی و نظر حزب دموکرات کردستان در جلسه های شورا بود . (۳۸)
اما نکته ی جالب تر از سرنوشت اتحاد بنی صدر و رجوی ، ماجرای ازدواج رجوی و فیروزه بود . در حالی که این ازدواج در آغاز از سوی سازمان مجاهدین به عنوان " ازدواجی انقلابی ، آموزنده ، مقدس و سمبلی برای ایران دموکراتیک و متحد فردا " خوانده شده بود ، در کمتر از سه سال زندگش مشترک ، جای خود را به طلاق و پیوندس باشکوه تر ، یعنی ازدواج مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو ، همسر مهدی ابریشمچی داد که تا آن زمان همسر ابریشمچی بود و خود شوهر خویش را طلاق داده و بدون رعایت عده ی طلاق که حکمی مورد اتفاق همه ی مسملانان اعم ا زشیعه و سنی می باشد ، به عقد رجوی در آمد و عنوان " انقلاب ایدئولوژیک " را کسب کرد . (۱۹ اسفند سال ۱۳۶۳) (۳۹) و بعداً نیز همین خانم توسط شورای مجاهدین مقام ریاست جمهوری کشور ایران را کسب نمود !
البته قضیه به همین جا ختم نشد . ابوالحسن بنی صدر که زمانی به عنوان ریاست جمهور محبوب و مردمی ایران مورد حمایت سازمان مجاهدین خلق بود و آنان تمامی امکانات و افراد و توان خویش را در راه جدا نمودن او از حکومت اسلامی و همراه نمودن با حرکت نظامی و مسلحانه بسیج کرده بودند ، اکنون به عنوان دشمن و مطرود سازمان شناخته می شد و سیل فحش ها و تهمت هایی چون معتاد خمینی ، پسر خوانده ی امام و .... نثارش شد . (۴۰)
و معلوم نیست چگونه سازمان توانسته بود چند سال (که حداقل آن از اواسط سال ۱۳۵۹ بود) با این معتاد خمینی ، نه تنها دوست ، بلکه متحد باشد و همه ی توان و حیثیت خود را برای او در طبق اخلاص نهد و جمجمه ی جوانان این مرز و بوم را سپر کرسی ریاست این معتاد نماید ؟!!
آیا اینها همه از روی مصلحت اندیشی همه از روی مصلحت اندیشی و در جهت یاری گرفتن از وجهه ی مردمی بنی صدر برای مبارزه با آخوندها بود ؟! یا سازمان فکر می کرد با تکیه بر بنی صدر خواهد توانست حمایت ارتش را به دست آورد ، (۴۱) آن هم ارتشی که سازمان در آغاز انقلاب متقاضی سر سخت انحلال آن به دلیل ضد خلقی بودن و اعدام درجه های بالاتر از سروان داشت . (۴۲)
اما هر چه بود مسلم است که روابط سازمان با ینی صدر از نمونه های کامل اپورتونیسم در سیاست و فریبکاری است ، به خصوص که اقدام های قبلی سازمان همچون حمایت هایی گاه تند و گاه نیز نه تنها انتقاد ، بلکه سنگ اندازی و اخلاق در مسیر وی ، همچون تمهید او برای حل مسئله ی گروگان های آمریکایی در ایران نیز حکایت از عدم اثبات و استواری در تصمیم گیری ها و رفتارها داشت . (۴۳)
البته لازم به ذکر است ، فحاشی ها و هتاکی های سازمان مجاهدین خلق تنها شامل مسئولان و طرفداران جمهوری اسلامی نگردیده ، بلکه تمامی چهره های مشهور سیاسی که با آنان همراه نیستند ، همچون بنی صدر ، علی اصغر صدر حاج سید جوادی ، عبدالکریم لاهیجی (طرفدار و وکیل سابق سازمان در قضیه ی محاکمه ی سعادتی ، عضو ارشد سازمان و رابط با سفارت شوروی) ، بازرگان و رضا پهلوی را شامل شده و برای امثال دو نفر اخیر از سوی سازمان به دارالتجاره ی بازرگان و ربع پهلوی ملقب شده و حتی اعضای سابق و با اهمیت آن که پس از مدت ها خدمت به رجوی از عضویت در سازمان به تنگ آمده و جدا می شدند ، نیز به دهها صفت توهین آمیز و زشت همچون بریده ، مزدور ، فالانژ و ... مفتخر شده و می شدند (۴۴) و سازمان نمک نشناسی خویش را در نظر همگان نمایان می کند . سؤال اینجاست که این رفتار چیزی جز دو رویی و حق ناسپاسی است ؟!
شاهد دیگر جریان ازدواج مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو ، همسر مهدی ابریشمچی عضو مرکزی سازمان است که در این سناریو ، مسعود رجوی و زنی که همکار سالیان و همسر دوست و همرزم قدیمی اش بوده و دارای فرزندانی نیز از ابریمشچی هست ، به هم علاقمند گردیده و بدون گذاشتن زمان عده ی شرعی با هم ازدواج می نمایند و برای بستن راه هر گونه انتقاد آن را " انقلاب ایدئولوژیک " و در راستای رهایی زن و شکوفایی استعدادها نامگذاری نمودند .
اما جدای از همه ی این توجیهات سازمان به دو اشکال و اتهام اپورتونیستی بر سر این جریان چه پاسخی دارد : نخست مخالفت با اصول صریح قرآن کریم مبنی بر لزوم رعایت شرایط طلاق و عده ی آن (۴۵) ، و دیگری این نکته که انسان چگونه می تواند به ناموس دوست و همرزم خود نظر داشته باشد و حتی در صورت رضایت شوهر او (که در مثل سناریوی سازمان بیشتر به بی غیرتی و بی رگی شبیه است) بتواند با آن زن روابطی عاشقانه و زناشویی و یا حتی تصور آنها را نیز بنماید ؟!
آیا جدای از مسلمانی و ایمان، رسم جوانمردی و نان و نمک و آزاد منشی، چنین رسم و شیوه ای را بر می تابد؟! آن هم در مسئله ای که علاوه بر مسائل شرعی و شیوه ی دوستی و رفاقت و همکاری ، آداب و رسوم ملی و اجتماعی که در نزد همه ی ملت ایران محترم است ، نیز بر رعایت آن تأکید دارد و بی احترامی به آن را مساوی بی عفتی و فساد درونی آشکار می داند .
آیا اتخاذ شیوه هایی چون خود فروشی و پناه بردن به بیگانگانی که از دشمنان قدیمی و تاریخی ایران بوده اند ، همراه با جاسوسی برای حکومت هایی چون عراق ، اسرائیل ، آمریکا ، اردن و ... و گرفتن کمک های مالی از سازمان سیا ، عربستان سعودی ، عراق و ... و همچنین شرکت در سرکوب کردها و شیعیان جنوب عراق و شرکت در غارت کویت به نفع صدام و دادن گزارش و اطلاعات مناطق بمباران شده خاک ایران توسط عراق که به صورت تلفنی از اقوام و دوستان خویش و ظاهراً به دلیل کسب خبر ازنقطه ی بمباران شده و سلامتی اقوام و کنجکاوی و ... به دست می آمد و ... (۴۶) معنایی جز مزدوری و عمل بر خلاف شعارهای قبلی خویش مبنی بر مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع و تلاش در راه آزادی میهن و ... دارد .
نمونه ی دیگر این دروغ گویی ها و رفتارهای اپورتونیستی را می توان در تبلیغ علیه جمهوری اسلامی و روحانی های حاکم مشاهده کرد که قتل افرادی را که به دست خود مجاهدین در آغاز انقلاب کشته شده بودند و برای همگان روشن واضح است ، امروز به گردن حکومت اسلامی نهاده و همه ی مسئولیت ها را از خویش سلب می نمایند . (۴۷)
با وجود شعارهای قدیمی و پرطمطراق مجاهدین در مخالفت با امپریالیسم و ارتجاع ، همکاری آنان با دولت های امپریالیستی همچون آمریکا و انگلستان و رژیم های ارتجاعی مانند عراق ، اردت و عربستان سعودی (۴۸) چه معنایی دارد ؟! چگونه می شود تصور کرد کسانی که وابسته های نظامی و مشاوران آمریکایی همچون سرهنگ هاوکینز و چند نفر دیگر را در ۱۳ خرداد سال ۱۳۵۲ (در زمان پهلوی) ترور کرده بودند و همچنین از گروگان گیری سفارت آمریکا به شدت حمایت نموده و خواستار قطع کامل روابط با آمریکا بودند (۴۹) ، امروز به افرادی تبدیل شده باشند که از حمایت چند نماینده ی کنگره ی آمریکا به وجد و شادمانی در آیند (۵۰) و در ضمن هرگونه مخالفت آنان با غرب از سوی مریم رجوی تکذیب گردد . (۵۱)
اقدامات دیگر سازمان مجهدین خلق همچون تبریک رجوی به بیل کلینتون برای انتخاب او به ریاست جمهولی آمریکا و دیدارهای پرهیاهو و همراه با شانتاژهایخبری مسئولان رده اول سازمان مجاهدین خلق با اعضای دولت و پارلمان کشورهایی همچون انگلستان و آمریکا و ....که زمانی در نزد مجاهدین مظهر امپریالیسم بین الملل و جهانخواری بوده اند و یا دیگر کشورهای غربی که همگی دارای نظام لیبرالیستی می باشند و همچنین تمکنین ها و وطن فروشی های سازمان به آنان ، آیا چیزی جز واضح ترین مصداق فرصت طلبی و نفاق می باشد ؟! (۵۲)
اینها گوشه های کوچکی بود از اقدامات سازمان در زندگی سیاسی خویش پس از انقلاب اسلامی و البته باید به این موارد نکات دیگری از رفتارهای دوگانه ی آن سازمان در پیش از انقلاب اسلامی نیز اضافه گردد که از آن جمله عبارتند از :
همکاری مسعود رجوی در زندان شاه با ساواک که در نتیجه و پس از معرفی اعضای سازمان از سوی رجوی به سازمان اطلاعات و امنیت کشور ، خود او شامل عفو ملوکانه ی آریامهری قرار گرفت و از حکم اعدام دادگاه نظامی رهایی یافته و به تخفیف مجازات که شامل زندان بود ، دست یافت . (۵۳)
برخوردهای خشن ، قرون وسطایی و سرکوب گرانه با اعضای بنیانگذار سازمان همچون مجید شریف واقفی در پیش از انقلاب که تنها به دلیل اختلاف ایدئولوژیک با شیوه ای ناجوانمردانه به دست بخش چپ گرا و مارکسیستی سازمان که بعدها موسوم به " پیکار " گردید به بدترین نوع ممکن شکنجه و تکه تکه شد و در صندوق زباله های حاشیه تهران رها گردید (۵۴) و همچنین اقدام به سوزاندن یکی از اعضای خود برای رواج شایعه ی شکنجه در سال ۱۳۶۰ که افشا گردید . (۵۵)
تلاش های سازمان به منظور نزدیکی به آیت الله خمینی و کسب مشروعیت از ایشان در دوران قبل از انقلاب که به خصوص با واسطه نمودن سه شخصیت روحانی یعنی مطهری ، طالقانی و منتظری صورت می گرفت (۵۶) و سازمان با وجود التقاط فکری و باور به اصول اساسی مارکسیسم سعی شدیدی می کرد تا بتواند رهبران مذهبی و مهمتر از همه آیت الله خمینی را به حمایت از خویش قانع نماید و این در حالی بود که سازمان در محافل خصوصی خویش او را مرتجع خوانده و به قول کاظم رجوی بدون هیچگونه اعتقاد سعی در بهره برداری از او را داشتند که البته هوش سیاسی و درک و شناخت عمیق و شاید هم زرنگی آیت الله خمینی مانع هر گونه نفوذ و یا سوء استفاده ی سازمان گردید . (۵۷)
ادعای سازش کامل و صد در صد مکتب اسلامی با مارکسیسم در قبل از انقلاب اسلامی و ورود سازمان مجاهدین خلق در فاز مبارزه ی مسلحانه و سپس اضافه گردیدن ادعای همگانی و تطابق لیبرالیسم با آن دو (اسلام و مارکسیسم) که در چند سال اخیر صورت گرفته است ، بدون تردید عجیب ترین و غریب ترین شعار و ادعای فلسفی و فکری جهان است که تا به حال کسی جرأت گفتن آن را پیدا نکرده است و اصلاً با هیچ عقل سلیم و ذهن واقع گرایی جور در نمی آید ، حتی اگر تنها به عنوان دروغی تبلیغاتی برای جذب هوادار صورت گرفته باشد .
رفتار کاملاً غیر دموکراتیک سازمان با اعضای جدا شده و زندانی کردن و شکنجه ی آنان کاملاً مشخص است و در جای خود و همچنین پایان این کتاب اشاره شده است ، اما دو نمونه از خنجرهایی که سازمان مجاهدین از پشت سر و به شیوه ای کاملاً تروریستی به اعضای مهم و با سابقه ی خودش وارد نموده است در مورد علی زرکش و زهرا رجبی مشهود می باشد . این دو پس از آن که در محاکمه ی دادگاه نظامی سازمان مجاهدین خلق محکوم شناخته شدند ، به شکلی مرموزانه نابود گردیدند .
منافقین که خود را مشتاق خلافت جعفری می دانستند ، پس از آن که ملاحظه نمودند مسیر تدوین قانون اساسی به دست خبرگانی که توسط مردم و با رأی بسیار بالایی انتخاب شده بودند، در راستای اهداف و تفکر آنان پیش نمی رود ، به مخالفت با آن برخاسته و سرانجام نیز رفراندوم قانون اساسی را تحریم نمودند و جالب تر آن که حتی پس از رأی بسیار بالا و ۲/۹۸ درصدی مردم ایران به آن و علیرغم این که سازمان قبل از آن آیت الله طالقانی را کاندید ریاست جمهوری کرده بود ، مسعود رجوی با اصرار مجدد بر مخالفت با قانون اساسی ، خود را کاندیدای ریاست جمهوری نمود و همانگونه که احتمال می رفت ، این تقاضا از سوی آیت الله خمینی رد گردید .
پافشاری و طرفداری شدت عمل از سوی مجاهدین نسبت به قضیه اعدام ها در آغاز انقلاب اسلامی که توسط آقای خلخالی صورت می گرفت ، امروز به صورت مشکلی بزرگ برای مجاهدین در آمده است ، زیرا آنان نه تنها از اعدام ها طرفداری کرده و بر آن تأکید می ورزیدند ، بلکه آنها را ناکافی دانسته و معتقد بودند باید این اعدام ها بسیار فراتر رفته و شامل تمامی طرفداران شاه سابق و نظامیان و ... گردد و آن را افتخار آمیز و موجب ادب شدن دیگران می دانستند و اینگونه استدلال می نمودند :
" وقتی که یکی از اینها را می کشیم ، بقیه حساب کار خودشان را می کنند و دست از مزاحمت بر می دارند. این درست همان رویه و سنت واقعی انقلابی است که امروز در دادگاه های انقلابی جریان دارد ... افتخار بر این دادگاه ها ، افتخار بر این احکام ، افتخار بر این بازپرس های انقلابی ." (۵۹)
اینگونه رفتارهای مجاهدین دارای نمونه های بسیار فراوانی است که حتی در میان مخالفان نیز چندان کششی ندارد ، به طور مثال روزنامه ی داگبلادت که ارگان حزب چپ نروژ است و با مجاهدین نیز رابطه ی بسیار خوبی دارد و به آنان پشتیبانی هایی سیاسی – تبلیغاتی داده است ، در تاریخ ۹/۴/۱۳۷۵ اعلام نمود : " بسیاری از تبلیغات مجاهدین دروغ است ."
یکی از مهمترین رفتارهای خلاف قانون اساسی و عرف بین المللی و حتی شعارهای خود سازمان را می توان در تحویل ندادن سلاح های غارت شده از پادگان های نظامی به حکومت مشاهده نمود . حتی زمانی مجاهدین با هدف ایجاد اختلاف بین آیت الله خمینی و مرحوم طالقانی ، در بیانیه ای افراد نظامی خود را تحت فرماندهی طالقانی قرار دادند و همانگونه که اشاره گردید ، این شگرد مورد استقبال او قرار نگرفت و نه تنها به شکست انجامید ، بلکه نتیجه عکس دارد ؛ اما در هر حال مسلماً این اقدام سازمان خلاف قانون اساسی ، امنیت اجتماعی و سیاسی کشور و در ردیف شورش مسلحانه یا لااقل تحریک به آن بود و نگرانی های خاصی را برای مسئولان ترسیم می کرد .
البته این سلاح های موجود در دست سازمان علاوه بر این که موجب نگرانی و هراس و همچنین زمینه ای برای زیر ذره بین قرار گرفتن سازمان در صحنه ی سیاسی جامعه بود ، در نظر خود سازمان از برگ های برنده ی آن تلقی می گردید و شاید مهمترین نقش را در حوادث بعدی ایفا کرد و سازمان هنگامی که برای تحویل دادن آن از سوی دولت و دیگر نهادهای حکومتی و مهمتر از همه آیت الله خمینی تحت فشار قرار گرفت ، از بنی صدر تضمین خواهی نمود . بنی صدر نیز با این کلمه " خب من چه جوابی بدهم ." به گونه ای مرموز و در راستای توافق خود با سازمان عمل نمود و راه را برای مانور هر چه بیشتر آنان هموار گردانید . (۶۰)
در نهایت سازمان از آیت الله خمینی درخواست راهپیمایی به سوی جماران و ملاقات با ایشان نمود که در نامه ای سرگشاده و با لحنی تهدید آمیز عنوان شده بود و بیشتر به نوعی نمایش قدرت و حتی باج خواهی سیاسی شباهت داشت و با پاسخ منفی آیت الله خمینی روبرو گردید .
ایشان در پاسخ دو نکته ی اساسی را مطرح نمود : نخست این که این راهپیمایی بدون سلاح باشد و تا زمانی که آنان اسلحه های خویش را تحویل نداده اند ، شرایط مذاکره آماده نیست که این درخواست در راستای تأمین امنیت جامعه و مردم و دوری و پرهیز از تشنج و آشوب و ناامنی بود و حتی امروز نیز هر ناظر دیگری می تواند درک کند که این دغدغه ی آیت الله خمینی می توانست دغدغه و حساسیت هر مسئول یا شهروند ایرانی باشد ؛ به خصوص که جامعه دوران التهاب پس از انقلاب را می گذرانید و اگر هم بنا بر گفتگو و تفاهم بود ، سلاح جایگاهی در آن میان نداشت . نکته ی دوم این که آیت الله خمینی به صراحت اعلام نمود ، سازمان را دارای ماهیتی دوگانه و با اهداف فریبکارانه می داند و اگر سازمان دارای صداقت بود ، خود او به دیدار آنها می رفت و نه تنها یک جلسه بلکه در جلسه های متعددی با آنان به گفتگو و تفاهم می نشست . (۶۱)
در این میان نکته ی مهم این است که چرا سازمان مجاهدین خلق که با درخواست آیت الله خمینی مبنی بر تحویل دادن سلاح های غارتی از مقرهای ارتش و شهربانی مواجه بود ، برای گرفتن تضمین به بنی صدر مراجعه نمود ، آن هم در حالی که طبق قانون اساسی ، اختیارات آیت الله خمینی بسیار وسیع تر بود و مقام درجه ی اول مملکت محسوب می گردید و دارای نفوذ قاطع مذهبی و اجتماعی نیز بود .
مهمتر این که اصل دارا بودن سلاح توسط افراد ، گروه ها و احزاب از لحاظ حقوقی و سیاسی و اجتماعی در هیچ نظام و حکومتی پذیرفته نیست و کافی است فرض شود اگر دیگر گروه ها همچون حزب توده ، نهضت آزادی ، حزب جمهوری اسلامی ، جبهه ی ملی و ... نیز همچون سازمان مجاهدین مسلح بودند ، چه آشوب و هرج و مرج غیر قابل کنترلی روی می داد و کشور را به افغانستان و لبنان دیگری تبدیل می نمود . بنابراین اصل جمع آوری سلاح توسط مجاهدین خلق از ابتدای کار خطا و خطرناک بود و در صورت تحویل دادن سلاح ها تازه به جایگاهی مساوی با دیگر گروه ها دست پیدا می نمود .
درباره ی تضمین خواهی مجاهدین از بنی صدر ، حقیقت مهمتری نیز وجود دارد که شاهد مهمی بر شیوه ی دوگانه و فریبکاری سازمان است و آن این است که سناریوی تضمین خواهی به گونه ای حسابگرانه و با توافق رجوی و بنی صدر تنظیم گشته بود و بنی صدر بر خلاف وظیفه ی حقوقی خویش در مقام ریاست جمهوری و فرماندهی نیروهای مسلح کشور ، نه تنها با جوابی مرموز از تضمین دهی به مجاهدین شانه خالی نمود ، بلکه جدای از مسئله ی تضمین ، توصیه و اقدامی نیز در جهت تحویل دادن سلاح ها توسط سازمان انجام نداد و با بی توجهی نسبت به اصل قضیه با چراغ سبز خویش دست آنها را برای مانورها باز نهاد و گذشت زمان و حوادث بعدی و همچنین سیر نامه نگاری ها و مذاکرات بین رجوی و بنی صدر ، وجود اتحاد و نقشه ی از پیش تعیین شده و بازی سیاسی آن دو نفر را آشکار نمود .
۱. ورود جنگ تحمیلی به مرحله ی حساس و مشغول شدن بخش عمده ای از توانایی ها و امکانات و ذهن حکومت ایران به اوضاع جبهه ها و مقابله با عراق
حضور بخش مهمی از نیروهای وفادار به حکومت اعم از سپاه ، بسیج و ارتش در جبهه ها و گرفتاری جمهوری اسلامی ایران به قضیه ی جنگ و در نتیجهت وجود نوعی زمینه ی ضربه پذیری حکومت در داخل کشور که می توانست فرصت و امکان مهمی برای سازمان مجاهدین خلق جهت در اختیار گرفتن اوضاع و یا حداقل امکان آشوب فوق العاده ای که به ضعف یا عقب نشینی کامل حکومت در برابر مجاهدین بینجامد ، پدید آورده بود .
فرصت یا امکان دوم که شامل حال اردوگاه غرب و عراقی ها می شد ، عبارت بود از استفاده مجاهدین به عنوان ستون پنجم و دشنه ای از پشت سر به حکومت و نیروهای ایرانی و در نتیجه غافل شدن جمهوری اسلامی از جبهه ها و امکان پیشروی بیشتر و حتی تنفس برای عراقی ها و مانع شدن از حملات آزادیبخش ایرانی ها ؛ لذا سازمان می توانست نقش مهمی در این نقشه بر عهده گرفته ، از حمایت وسیع صدام و غربی ها برخوردار گردد .
فرصت سوم نیز امکان اتحاد و توافق مجاهدین با غرب و آمادگی غربی ها برای کمک و حمایت از مجاهدین بود که مجموع این سه عامل از علل تصمیم رجوی به شروع جنگ مسلحانه است . کما این که رفتارهای بعدی سازمان همچون مذاکره با طارق عزیر و امضای پیمان صلح و اتحاد با عراق و انتقال پایگاه ها و نفرات خویش به داخل عراق ، هم زمان با گشایش دفترهای سازمان در کشورهای غربی و سیل حمایت های سیاستمداران آن کشورها و مجاهدین کاملاً مبین و تأیید کننده ی این نظر است .
۲. زیاده خواهی های سیاسی سازمان و حتی بنا بر اقرار خود رجوی باور نداشتن به اصول حکومت اسلامی و حتی هر حکومت دیگری غیر از حاکمیت مجاهدین از سوی سازمان
مجاهدین در طول حیات سیاسی خویش اثبات کردند نه تنها تحمل حکومت سلطنتی یا اسلامی را ندارند ، بلکه از دیگر گروه های سیاسی و تفکرات مانند ملی گرایان ، ملی – مذهبی ها ، لیبرال – دموکرات ها و حتی جریان های چپ گرا نیز بیزار بوده و صرفاً به دنبال برقراری حکومت خویش هستند ؛ نه رفرم و اصلاح در کشور یا تعدیل نظام های موجود حکومتی . رجوی احساس کرد گذشت زمان به ضرر اوست و با ادامه ی روند توسعه ی نهادینه شدن استقرار حکومت ، ضربه پذیری آن به حداقل می رسد و دیگر جایی برای مبارزه ی سیاسی در قالب های میلیتاری و تهدید آمیز (همچون تحویل ندادن اسلحه ها یا راهپیمایی مسلحانه) باقی نخواهد ماند .
از سوی دیگر سازمان که تمامی توان و استعدادهای چندین ساله ی خود را بیشتر در بخش های نظامی هزینه کرده بود و از مقولات دیگری همچون مبارزه ی فرهنگی ، اجتماعی و الگوهای دیپلماتیک و رایزنی سیاسی غافل مانده بود ، نمی توانست در شکل جدید یعنی دور شدن از جو ملتهب و تند انقلابی و ورود به شکل قانونمند و با ثبات ، به رقابت و مبارزه ی سیاسی ادامه دهد و حتی مجبور می شد یگانه امتیازها و برگ های به ظاهر برنده ی خویش ، یعنی انبارهای سلاح و مهمات غارت شده از پادگان های ارتش دوران شاه را پس بدهد و از شکل های میلیتاری و تروریستی خارج شود و اتفاقاً به دلیل همین ضعف های فراوان بود که با خلع سلاح نیز مخالفت می کرد .
در واقع آمریکا و غربی ها تمایل داشتند در مسیر نهادینه کردن انقلاب اسلامی به هر شکل که می توانستند سنگ اندازی و اخلال نمایند (چنان که در کشورهای دیگر همچون شیلی ، کوبا ، نیکاراگوئه ، ونزوئلا و .. این سیاست اعمال گردیده و می گردد و در بسیاری موارد نیز همچون کودتا علیه آلنده جواب داده است) و اقدام سازمان نیز می توانست در جهت همگرایی با رفتارهای غربی و همگام با دیگر تهدیدها (همچون جنگ ، غائله ی کردستان و تحریم اقتصادی) به کار افتاده و رؤیای سقوط حکومت ایران را تحقق بخشد .
بنابراین این عامل نیز از عواملی بود که موجب نزدیکی و ایجاد نوعی هدف مشترک بین اردوگاه غرب و سازمان مجاهدین می شد و در نتیجه سازمان را به شروع جنگ مسلحانه و غرب را نیز به تحریک و تقویت سازمان وادار و تشویق می نمود .
۳. به اوج رسیدن بحران بنی صدر در سال ۱۳۶۰
ناکامی های بنی صدر در دو حیطه ی فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری کشور ، به دلایلی همچون ناتوانی در استفاده از نیروها و توان نظامی کشور و در نتیجه مقابله با حملات عراقی ها و اصرار بر سیاست کهنه و ناکارآمد مبادله ی " زمین با زمان " (۶۲) ، ناهماهنگی بین نیروهای مسلح و بسیج و سازماندهی آنان و همچنین مشکلات داخلی همچون اختلاف وسیع در هیئت دولت (به خصوص بین خود بنی صدر با نخست وزیر و دیگر وزرای کابینه) ، درگیری با مجلس شورای اسلامی و دلایلی دیگر موجب شده بود تا او با موج گسترده ی انتقادها از سوی مردم ، احزاب و گروه ها ، نمایندگان مجلس و شخصیت های متنفذ روبرو شود و آیت الله خمینی نیز که تا حوالی خرداد ماه بی طرفی را حفظ نموده بود ، پس از اثبات عملی ناتوانی بنی صدر در مقابله با عراقی ها در ۲۰ خرداد او را از فرماندهی کل قوا (که در اصل از اختیارات رهبری بود و بعداً نیز آیت الله خمینی آن را برای خود حفظ کرد) عزل نمود . (۶۳)
در این اوضاع ، سازمان مجاهدین خلق که قبلاً با بنی صدر مشکل داشت (۶۴) ، پس از زمستان ۱۳۵۹ سعی کرد به او نزدیک شود و به خصوص پس از نظر صریح و قاطع آیت الله خمینی مبنی بر تحویل دادن سلاح ها از سوی سازمان به نهادهای مسئول (۶۵) ، چون داشتن سلاح غیر قانونی بود و آیت الله خمینی نیز مرعوب تقاضای تهدیدآمیز آنان مبنی بر تظاهرات مسلحانه نگردیده بود (۶۶) ، آنان در نوعی بحران قرار گرفتند و سعی کردند با رو آوردن به بنی صدر به بهانه ی تضمین خواهی و گرفتن جواب مورد نظر خویش از سوی بنی صدر (۶۷) ، ارتباط او را با سران حکومت و از جمله شخص آیت الله خمینی قطع کنند و در نتیجه کوشش های آیت الله برای جلوگیری از همگامی بنی صدر با آنان و حتی جذب او در قالب نصیحت و سخنرانی ناکام ماند (۶۸) و مجاهدین توانستند از بنی صدر به عنوان بهانه و برگ برنده ای (که البته بعداً معلوم شد چنان برگ برنده ای هم نبوده و در حقیقت سازمان خود را فدای بنی صدر کرده است) علیه حکومت استفاده نمایند و لذا به نظر رجوی شرایط برای شروع جنگ مسلحانه از همه نظر آماده شده بود .
اشتباه بسیار بزرگ سازمان در محاسبات خود که موجب حمایت از بنی صدر گردید ، این بود که مجاهدین فکر می کردند با همراهی بنی صدر از حمایت ارتش و همچنین آرای انتخاباتی و جایگاه قانونی او برخوردار خواهند بود ، حال آن که در حقیقت تمامی این سه امتیاز بنی صدر سرابی بیش نبود . از همین رو بعدها با شیوه ای نه چندان محترمانه او را وادار به پس دادن تمامی امتیازهایی که گرفته بود از جمله ریاست شورای ملی مقاومت کردند .
بهترین سندی که می تواند این نظر را در مورد اتحاد با بنی صدر از سوی سازمان مجاهدین خلق ثابت نماید ، نامه ای است که در تاریخ ۲ خرداد ماه ۱۳۶۰ نگاشته شده است و در بخشی از آن چنین آمده است :
" هیچ کدام از خطرات را یارای حذف رسمی شما نیست ، چرا که خود به طور مضاعف متضرر خواهند شد . با عرض معذرت گاهی وقت ها این طور به نظر می رسد که شما به اندازه ی کافی به موضع و توانایی های قانونی ، سیاسی و اجتماعی خویش بها نمی هید که گویی نسبت به آنها اشراف کافی ندارید ... حال آن که طرف دیرگ به خوبی می داند که شما چه از نظر سیاسی و چه به لحاظ اجتماعی در وضعی هستید که اگر بخواهید و اگر بایستید می توانید فی الواقع جارویش کنید .... اما من یقین دارم که در هر صورت شما در موقعیت مناسب فی المثل با دعوت به اعتصاب هم که شده بسیاری از کارها را قادرید بکنید ... احتمالاً خودشان هم می دانند که اگر حکومت شان چه در داخل و چه در عرصه ی بین المللی تتمه آبرویی داشته باشد ، اساساً منوط به شخص شماست ، والا همه ی دنیا می داند که بدون شما حکومت چند هفته نیز دوام ندارد ." (۷۰)
همان طور که قبلاً اشاره شد این اتحاد سازمان با بنی صدر که مهره ای لیبرال بود و اتحاد با او بر خلاف اصول ایدئولوژیک سازمان بود ، طبق رویه ی فرصت طلبانه رهبری مجاهدین کاملاً قابل حل بود و حتی خود مسعود رجوی با صراحت تمام در پاسخ به گروه های چپ به این جمله لنین تمسک جسته بود که : " از هر مکانی هر قدر هم که کوچک باشد برای به دست آوردن متفق توده ای حتی موقت ، مردد ، ناپایدار ، غیر قابل اعتماد و مشروط حتماً با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود ." (۷۱)
اما یکی دیگر از دلایل سازمان برای شروع جنگ مسلحانه ، شایعه ای بود که آن روز بر سر زبان ها افتاده بود و به خوص بنی صدر به آن دامن می زد ، مبنی بر این که آیت الله خمینی به زودی خواهد مرد . (۷۲) لذا سازمان فکر می کرد با فوت او همه چیز به پایان خواهد رسید و برای همین سعی در پیش دستی و ابتکار عمل نسبت به سایر گروه ها و مدعیان قدرت داشت که البته به نتیجه نرسید ، کما این که احمال فوت آیت الله خمینی همیشه به عنوان شانسی برای مخالفان مطرح بود و حتی در بحث معروف " لوزی " که توسط رجوی پس از پذیرش قطعنامه ی ۵۹۸ توسط ایران در جنگ با عراق ترسیم گردید ، محول اصلی لوزی و محل تقاطع قطرهای آن عبارت بود از فوت آیت الله خمینی و در نتیجه به وجود آمدن فرصت و امکانات کافی برای مجاهدین در حمله به ایران و به دست گرفتن قدرت در پی خلأ ناشی از فوت آیت الله خمینی که موجب حذف منبع قدرت در ایران می گردید . (۷۳)
همین نوع تحلیل ها مهمترین علل دست یازیدن مجاهدین به مبارزه مسلحانه بود ، اقدامی که به نظر آنها می توانست با کاتالیزوری همچون فوت آیت الله خمینی به پیروزی بینجامد ، حال آن که گذشت زمان ثابت کرد قدرت آیت الله خمینی آن قدر ریشه دار و عمیق بود که بتواند از درون قبر نیز به حکومت خویش ادامه دهد و بعدها مجاهدین را به فکر انفجار آرامگاه او بیندازد . (۷۴)
آیا سازمان جنگ مسلحانته را انتخاب کرد و یا جنگ مسلحانه به آن تحمیل گردید ؟! با نگاهی به آخرین دلایل سازمان در انتخاب جنگ مسلحانه ، مشخص می شود هر چند به نظر می رسد تا به حال مشخص شده باشد) که آیا سازمان مجاهدین خلق ایران خود آغازگر جنگ مسلحانه بود و آن نسخه را تجویز کرد و برای اهداف خویش مناسب دید ، یا این که این موقعیت جدید ناخواسته بر آنان تحمیل گردید و لذا آنها هیچ چاره ای جز اقدام به آن نداشتند .
در این بخش سعی می شود به پاره ای از دیگر واقعیت ها و شو اهد برای واضح شدن این مطلب اشاره شود .
اصولاً ماهیت و تفکر رهبری سازمان مجاهدین خلق و همچنین اعمال سیاست راهبردی متکی بر انحصار طلبی توسط آن گروه ، راه هر گونه همکاری با دیگران چه حامیان حکومت ایران و چه مخالفان را بسته بود و لذا این مهمترین عامل و روشن ترین دلیلی است که بر اقدام دست یازیدن سازمان به مبارزه ی مسلحانه و دوری از فضای تفاهم و گفتگو دلالت می کند و سؤال های مختلفی هم درباره این حقیقت یعنی انحصارگرایی سازمان پیش می آید .
سؤال اصلی از سردمداران سازمان و همچنین ذهنیت جامعه این است که بر فرض رژیم خمینی و سازمان نتوانستند یکدیگر را تحمل کنند و بر فرض که همه ی تقصیرها هم به گردن آن حکومت باشد ، اما چرا سازمان با وجود هدف مشترک بین تمامی گروه های اپوزیسیون نتوانسته است با آنان مدارا و همکاری کند و یا اگر همکاری هم نمی کند ، چرا به توطئه و توهین و فحش و اتهام زدن به آنان اقدام می کند ؟!!
چگونه است که همان شورای ملی مقاومت که در فرانسه و با حضور سازمان ، بنی صدر و دموکرات کردستان تشکیل شد ، پس از چندی به دلیل فریب و خدعه از سوی رجوی فرو پاشید و دوباره همان بنی صدری که شخصیت محبوب و هم سنگر مجاهدین بود ، مبدل به " معتاد خمینی " و " فرزند خوانده ی امام " و دشمن سازمان گردید و نیز این اتهام به شخصیت های دیگر اپوزیسیون و حتی مستقل از گروه هایی مانند سلطنت طلب زده شد ؟! و چرا سازمان پس از گشودن جبهه ی جدید در کردستان علیه حکومت از همکاری با نیروهای بومی آن منطقه مانند قاسملو طفره رفت و به رقابت با آنان برخاست ؟! (۷۵)
جایگاه مجاهدین در بین سایر گروه های اپوزیسیون چنان بوده است که آنان همیشهت نقش سازمان را در سرکوب ، بدنامی و ناکامی اپوزیسیون بسیار بیشتر از حکومت ایران دانسته و تقریباً تمامی آنان از جمله بسیاری از ایرانیان به دور از سیاست نیز در این مسئله هم عقیده هستند و حتی تندروترین مخالفان حکومت اسلامی ، خطر مجاهدین را بسیار بیشتر و ناگوارتر از حکومت فعلی می دانند و بسیاری از اعمال و تندروی های اول انقلاب همچون یحمایت ، تشویق و دامن زدن به موج اعدام های صورت گرفته توسط آقای خلخالی ، چپاول و غارت از خانه ها و مراکز وابسته به حکومت سلطنتی پهلوی و شعارهایی همچون " یا روسری یا توسری " را از اعمال ساخته و پرداخته آنان می دانند که امروز به حساب حزب اللهی ها می گذارند . (۷۶)
یکی از رفتارهای بسیار جالب سازمان در دوران آغازین انقلاب دست یازیدن به مبارزه ی سیاسی بدون پذیرش قواعد بازی ، قانونمندی فضا و ظرف رقابت و همچنین احترام نگذاشتن به امنیت اجتماعی بوده است که این مسئله موجب موضع گیری های دیگر گروه ها و همچنین حکومت و شخص آیت الله خمینی گردید که به نظر می رسد وجود این مسائل نه تنها جنگ مسلحانه سازمان را توجیه نمی کند ، بلکه نکته ی بسیار مهمی در مقصر بودن خود سازمان است .
قبل از اشاره به دیگر مسائل دال بر تصمیم سازمان مبنی بر شروع جنگ مسلحانه ، به سؤال دیگری نیز لازم است پاسخ داده شود که وقتی سازمانی نمی تواند با اعضایی که سال های سال همه ی زندگی و عمر و خانواده و وطن و ... خویش را رها کرده و خود را غلام حلقه به گوش سازمان کرده بودند و در بدترین نقاط عراق یعنی رمل های الرمادی ، در پادگان های نظامی سکوت کرده بودند ، با اقدام های خشن سازمان همچون زندان و شکنجه و ... مواجه شدند ، چگونه می تواند با حکومت و نظامی که از اساس با آن مخالف است کنار بیاید و با آن وارد جنگ نشود ؟!
خود رجوی در جمع بندی یکساله عملکرد سازمان و همچنین در سخنرانی های بعدی وی راجع به بزرگداشت ۳۰ خرداد ، به صراحت و گاه نیز به طور تلویحی (البته در کنار برخی تناقضات مانند تحمیل شدن ۳۰ خرداد به سازمان) اعلام کرد ، از آغاز منتظر جنگ با آیت الله خمینی بوده است و عدم انجام حرکت ۳۰ خرداد ، یعنی مرحله سوزی ، زیرا در آن زمان ۵۰ درصد مردم (و در برخی نقاط مانند شمال کشور ۸۰ درصد) ، ۴۰ درصد قوای ارتش و همچنین ۵۰۰ هزار نیروی مجاهد از طرفداران سازمان به شمار می رفتند و همچنین انبارهای سلاح و مهمات پر بود و لذا همه چیز برای قیام آماده بود و سازمان درصدد برکشیدن عنصر اجتماعی برای نابودی حکومت بود . (۷۷)
اینها همه و همه دلایلی است بر انتخاب ۳۰ خرداد توسط سازمان به طمع بر کشیدن همان عنصر اجتماعی و ایجاد انقلابی شبیه به کودتای اجتماعی در کشور به سبک لنینیسم و با یاری میلیشای سازمان ، که در نظر آقای رجوی دقیقاً پیشدستی بر خمینی محسوب می گردید . (۷۸)
نکته ی دیگر این که اگر ۳۰ خرداد به سازمان تحمیل شده باشد ، هیچ لزومی ندارد مسعود رجوی بخواهد این چنین در پی توجیه اقدامات خویش در آن مورد باشد و همان کافی است که نقش سازمان را تنها دفاع بداند و دیگر نیازی به گزارشی از انبارهای سلاح و نیروهای وفادار ، که البته اثبات ارقام نیروهای وفادار سازمان بسیار دشوار است و بلکه واقعیت ها خلافش را ثابت کردند و می کنند ، نیست .
حال آن که رجوی در گزارش خویش سعی بسیار در توجیه دست یازیدن به ۳۰ خرداد دارد و معتقد است این اقدام در بسیاری جهات نیز پیشگیرانه و عاقبت اندیشانه بوده است . (۷۹) و در جاهایی از همین توجیه ها ، در تناقض بسیار آشکار با ارقام قبل ، ادعای عدم آمادگی سازمان و این که ۳۰ خرداد نه از لحاظ تاریخی و نه سیاسی امکان پیروزی نداشت را نموده و با این دلایل شکست سازمان را توجیه می نماید .(۸۰)
اولاً این حرف رجوی با سخنان دیگر او که در همان گزارش و قبل از این سخن ادعای آمادگی برای رویارویی با حکومت از سال ۱۳۵۷ را کرده و همچنین با آمارهایی که در مورد توان خویش و سازمانش ارائه داده بود در تناقض آشکار است و ثانیاً به نظر می رسد نوعی حواس پرتی توأم با حس توجیه گری ناشی از شکست سخت حرکت مسلحانه و روبرو شدن با انتقادهای فزاینده ، بر تحلیل های او حاکم است و بالاخره این که رجوی نمی خواهد به طور کامل به یک چیز از دو چیز تناقض تن در دهد ؛ لذا یا باید بپذیرد که آمادگی ۳۰ خرداد از نداشته و بر راو تحمیل شده و مجاهدین دارای توان و پایگاه قابل اعتباری در داخل کشور نبوده اند و یا این که اقرار کند که با تمام حسابگری و آمادگی به ۳۰ خرداد روی آورده است .
اما نکته ی دیگر این است که آیا رفتن اعضای رده بالای سازمان ، ماهها قبل از ۳۰ خرداد به خانه های مخفی و تیمی از جمله خود رجوی و پنهان کردن بنی صدر (در عین بی توجهی به حفظ رده های پایین) ، همچنین سعی فراوان در تحریک بنی صدر و رو در رو کردن او با جمهوری اسلامی به خصوص از ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ به بعد و وارد معامله شدن با او با وجود اختلافات وسیع و اتهام های سازمان به او ، دلیل دیگری بر آمادگی و نقشه برای انجام حرکت مسلحانه نیست ؟! (۸۱)
البته سازمان دارای استعداد شروش و قیام مسلحانه و درگیری های خیابانی و ترورهای مسلحانه نیز بود ، چنان که قبل از انقلاب نیز به این کارها اقدام کرده بود و تنها فروپاشی سازمان به دلیل حملات تند ساواک شاه و همچنین مخالفت صریح آیت الله خمینی با درگیری مسلحانه که قبلاً به آنها اشاره شد ، مانع ادامه ی این کارها گردیده بود .
پس از پیروزی انقلاب با توجه به دشمنی با آیت الله خمینی و همچنین وجود سلاح و مهمات در دست سازمان و نیز وجود تعدادی از نیروهای جوان ، سازمان تصمیم به این کار گرفت و البته آشفتگی اوضاع و نوپایی انقلاب ، کار را عملی تر هم کرد و سازمان توانست با ترورها ضربات بسیار عمیقی را به حکومت وارد کند . جو خشونت در ایران نیز پس از تروهای وسیع سازمان شروع شد و می توان گفت قبل از ۳۰ خرداد هنوز هم راههای مسالمت آمیز گشوده بود . (۸۲)
رجوی قبل از ۳۰ خرداد نیز در فکر جنگ مسلحانه بود و بهترین شاهد این مدعا ، سخنرانی بسیار مشهور او در میتینگ امجدیه است که در آن با صراحت تمام حکومت را تهدید نمود و اعلام کرد ایران را به لبنان تبدیل خواهد کرد. (۸۳) علاوه بر آن نشریه ی مجاهد در تاریخ ۲/۴/۱۳۵۹ نیز از قول مسعود رجوی شبیه همین تهدید را اظهار کرد : " یک عده می خواهند ایران را ترکیه بکنند ، ولی ایران که ترکیه نخواهد شد ، لبنان خواهد شد و ما می گوییم که در یک تجزیه ی لبنانی نیروهای انقلاب نیستند که بازنده ی اصلی هستند ." (۸۴)
منظور از ترکیه در این سخن استحاله و سکوت نیروهای مخالف همراه با آرامش ، استبداد و زندگی عادی است ، در حالی که لبنان مصداق آشوب های خیابانی و شهری بین گروه های مختلف مسلح در آن زمان همچون نیروهای فالانژ مسیحی ، جنبش امل ، گروه های مسلح فلسطینی ، نیروهای دروزی ، نیروهای دولتی و مداخله گران اسرائیلی و سوری بود و در آن میان نیروهای دولتی ، ضعیف ترین آنها به شمار می رفت و رجوی نیز آنگونه که پیداست به آن الگو علاقه ی فراوانی داشت و علاوه بر این سخنان ، اقدام دیگر سازمان برای راهپیمایی مسلحانه تا اقامتگاه آیت الله خمینی (۸۵) را نیز می توان شاهد دیگری بر مصداق این نظر ، یعنی هدف سازمان مبنی بر شروع جنگ مسلحانه دانست .
اما یکی دیگر از دلایلی که رجوی برای توجیه ۳۰ خرداد آورده است ، قضیه اعدام های مجاهدین توسط سازمان و چنین رفتارهایی از سوی رژیم است . (۸۶) در حالی که علاوه بر تبلیغات بیش از حد سازمان و بزرگ نمایی های چندین برابری آمار تلفات خود و جا زدن بسیاری از سمبل های حکومت اسلامی به جای قربانیان سازمان (۸۷) و همچنین حمایت خود آنان از اعدام های وابستگان به رژیم سلطنتی و حتی انجام بسیاری از آن اعدام ها توسط خود آنان (که عدم مخالفت سازمان با خشونت طلبی را می رساند) ، باید از رجوی سؤال کرد آیا اعدام اعضای سازمان مجاهدین پس از ۳۰ خرداد و رفتارهای بعدی مانند انفجار ۷ تیز و ترورهای مختلف نبود ؟
که یقیناً چنین بوده و چگونه سازمان قصاص قبل از جنایت کرد و قبل از شروع اعدام ها زمینه ی آن را فراهم و شروع به پیش دستی نموده و این توجیه به چه معناست ؟ آیا به بهانه ی کاری که بعد از عملی ممکن است به صورت عکس العمل انجام شود ، می توان عمل را انجام داد ؟! و آیا بهتر نیست زمینه ی این خشونت طلبی ها ایجاد نمی گردید ؟!
در هر صورت علاوه بر مسائلی که قبل از این بیان گردید و همین طور شواهدی که اکنون ارائه شد ، جای هیچگونه شک و شبهه ای نیست که انتخاب حرکت مسلحانه در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ از سوی سازمان مجاهدین خلق ایران با حسابگری و اختیار کامل و از روی زیاده خواهی برای نابودی حکومت ایران بود ؛ اگر نه راههای مسالمت آمیز دیگری نیز هنوز برای آنان باز بود و به همین علت این اقدام از سوی دیگر گروه ها مانند حزب توده و همین طور نهضت آزادی و جنبش مسلمانان مبارز که تفکراتی تقریباً نزدیک به سازمان نیز داشتند نه به شکل عملی و نه لفظی ، تأیید یا حمایت نشد .
چند سؤال دیگر نیز مطرح است که تا حد بسیار زیادی می تواند راهگشای این مبحث و دیگر رفتارهای مربوط به سازمان باشد :
به فرض که سازمان مجاهدین خلق در مسیر مبارزه ی سیاسی خویش مجبور به جنگ مسلحانه با حکومت اسلامی ایران گردید ، اما آیا رفتارهای ناپسند و دور از غیرت و حمیت ملی ، همچون روابط و اتحاد گسترده با رژیم عراق که دشمن خلق ایران محسوب می گردید هم برای مبارزه ی سیاسی لازم بود ؟ و آیا باید با هر وسیله و با هر قیمت و بهایی به مقابله با حکومت ایران برخاست و تا آنجا پیش رفت که به جای دشمنی با حکومت ، به دشمنی با همه ی مردم و آب و خاک اقدام کرد ؟!
آیا علاوه بر جنگ مسلحانه ، اتخاذ شیوه های تروریستی و حمله به شهروندان بی دفاع و عادی به صرف اختلاف عقیده و مخالفت با حکومت اسلامی نیز از اجبارها و ناچاری های سازمان بود ؟!
آیا در پیش گرفتن استبداد مطلقه و خفقان فوق العاده در داخل سازمان و روابط درون گروهی مجاهدین نیز برای آقای رجوی لازم بود و او را در راه دستیابی به اهدافش یاری نمود ؟
آیا رجوی علاوه بر مقابله با حکومت ایران برای مخالفت با دیگر گروه های اپوزیسیون و همچنین همکاری و متحدان آغازین خویش همچون بنی صدر و قاسملو نیز تحت فشار و اجبار قرار داشت ؟!
و .....
اما جالب تر این که بنا به اقرار خود رجوی ، نه تنها راههای مسالمت آمیز برای گفتگو و تفاهم با حکومت اسلامی نیز وجود داشت ، بلکه هاشمی رفسنجانی که آن زمان هم از مسئولان رده بالای نظام محسوب می شد ، به نمایندگی از سوی آیت الله خمینی از مجاهدین درخواست کرده بود به جای تشنج آفرینی و شورش گری ، با شرکت در مقام های کلیدی و اجرایی نظام به کار مشغول شوند . (۸۸)
با این حساب می توان گفت سازمان در انتخاب فاز مسلحانه و روی آوردن به شیوه ی خشونت ، آزاد بود و این رفتارش موجب خرسندی و استقبال حکومت نیز بود ، زیرا در آن زمان گرفتاری های زیادی به جمهوری اسلامی روی آورده بود .
اما در این میان ادعاهای دیگری از سوی سازمان مجاهدین خلق به چشم می خورد ، مبنی بر سرقت انقلاب ضد سلطنتی توسط خمینی ، تدوین قانون اساسی توسط خبرگان و مسیر آن که منجر به تشکیل جمهوری اسلامی شد و همچنین عدم اجازه به مسعود رجوی برای کاندیداتوری ریاست جمهوری و ترکیب مجلس دوره ی اول شورای اسلامی ، که مدعی هستند همین عوامل سازمان را به اقدام مسلحانه مجبور کرد .
این گونه ادعاها که در بسیاری از سخنان و نوشته های مسعود و مریم رجوی به چشم می خورد ، گرچه به دلیل شهرت فراوان نیازی به آدرس خاصی ندارد ، اما برای نمونه به سه مجموعه سخنرانی مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت پانزدهمین سالگرد ۳۰ خرداد و همچنین جمع بندی یکساله ی او و مصاحبه ی مریم رجوی به مناسبت بیست و هشتمین سال بنیانگذاری سازمان اشاره می شود که در آنها این سخنان تکرار و از دلایل مهم شورش ۳۰ خرداد ذکر شده است .
قبل از پاسخ به این مسائل ، این سؤال مطرح است که اگر بر فرض هم این ادعا صحیح باشد ، آیا باز هم می تواند توجیه گر عملیات خشن و آشوب و کشتار داخلی بشود ؟! آیا صرف این حقیقت که گروه یا سازمانی از ریاست جمهوری ، مجلس و یا حکومت مورد نظر خویش محروم شود و نتواند به کرسی های قدرت برسد ، مجوز قیام مسلحانه است ؟! یا باید در هر گونه قیام و اعتراض خشنی ، مصالح عمومی جامعه و منافع ملت لحاظ شود ، نه منافع گروهی و حزبی ؟ اگر بنا باشد که تنها منفعت و نظر گروه ها لحاظ شود باید تمامی احزاب نیز به اینگونه اقدام ها روی آورند ، مثلاً حتی اگر خود سازمان به قدرت می رسید ، آیا حزب اللهی ها حق آشوب داشتند ؟!
در پاسخ به آن ادعاها باید گفت ، اولاً چنان که قبلاً اشاره شد رهبری آیت الله خمینی و حضور او به عنوان رهبر انقلاب و حکومت ایران ، مورد اتفاق تمامی احزاب و گروه های شرکت کننده در انقلاب اسلامی و از جمله احزاب چپ و لائیک همچون حزب توده و حتی خود سازمان مجاهدین خلق و مهمتر از همه تمامی مردم ایران بود ؛ که این حقیقت علاوه بر بیانیه ها و سخنان شخصیت های سیاسی آن زمان ، در شعارهای انقلابی و عکس ها و پوسترهایی که در تظاهرات دوران انقلاب دیده می شد ، به عنوان مهمترین و زنده ترین سند مردمی و زنده مورد قبول همگان است .
اقدام های خود سازمان در کسب نظر مساعد آیت الله خمینی نسبت به فلسفه تشکیل و فعالیت مجاهدین نیز شاهدی بر این مدعاست که یگانه فرد مورد نظر برای رهبری ایران ، آیت الله خمینی بود که استقبال بزرگ ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ نیز در این راستا صورت گرفت ، اگر نه اگر هر گروه دیگری حتی حزب اللهی ها و مذهبی ها نیز فرد مشهور و مقبول تری را سراغ داشتند ، مسلماً به سراغ آیت الله خمینی نمی آمدند و او را انتخاب نمی کردند .
درباره ی مسائلی همچون مجلس خبرگان ، قانون اساسی جمهوری اسلامی و شکل گیری حکومت در قالب جمهوری اسلامی نیز باید گفت ، خبرگان قانون اساسی با انتخاباتی آزاد و رأی بسیار بالای مردمی که به هر دلیل (ولو جهل و نادانی که قبلاً رجوی مردم را به آن متهم کرده بود) تشکیل شد و معلوم است این خبرگان به وکالت از سوی مردم حق داشت هر نظامی را که می خواست به عنوان قانون اساسی برقرار کند .
وانگهی ! اصل برقراری جمهوری اسلامی نیز با آرای بی نظیر و بسیار قاطع ۲/۹۸ درصدی مردم در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ تأیید شد . تا کنون فردی در صحت و سلامت آن انتخابات تردید به خود راه نداده است . خود مسعود رجوی نیز آن قدر آزاد بود که بگوید به قانون اساسی رأی نمی دهد (کما این که گفت) ، لذا اگر مسعود رجوی دارای وجهه ی مردمی و مقبولیت عام بود ، باید قانون اساسی و جمهوری اسلامی رأی نمی آورد (چون در نوع حکومت نیز رجوی خواهان جمهوری دموکراتیک اسلامی بود) ؛ لذا رأی مردم به قانون اساسی و جمهوری اسلامی ، همه و همه دلایلی آشکار بود بر مردمی بودن حکومت جمهوری اسلامی و رهبری آیت الله خمینی و سازمان به هیچوجه نمی توانست به آنها اعتراضی داشته باشد و حداقل برای حرمت قائل شدن به رأی مردم هم که شده ، باید به آنها احترام می گذاشت و الزام های آن مانند تحویل دادن سلاح ها را نیز می پذیرفت .
درباره ی مسئله ی جنجالی انصراف مسعود رجوی از کاندیداتوری برای انتخابات دوره ی اول ریاست جمهروی که با نظر آیت الله خمینی در سال ۱۳۵۸ مبنی بر این که " کسانی که به قانون اساسی رأی مثبت نداده اند ، نباید رئیس جمهور شوند . " صورت گرفت نیز ، باید به چند مسئله اشاره کرد :
این سخن آیت الله خمینی در تاریخ ۲۹ دی ۱۳۵۸ و در پاسخ به استفتای گروهی از مقلدین خویش داده شد و صرفاً پاسخ و یا حکم مذهبی و توصیه ای برای مقلدین و رأی دهندگان بود و نه حکم حکومتی ، و مسعود رجوی از فهرست کاندیداها حذف نشد ، بلکه خود به دلیل نامساعد بودن شرایط انصراف داد و مسلم است که آیت الله خمینی مانند هر فرد دیگری حق اظهار نظر شخصی درباره ی کاندیداها را داشت ، به خصوص که اسمی از هیچ کس نبرد و به طور کلی جواب داد .
خود آیت الله خمینی در پیامی رسمی که به مثابه ی حکم حکومتی بود ، در تاریخ ۱۴ دی ماه همان سال اعلام کرد ، از حق قانونی خویش مبنی بر بررسی صلاحیت ها به دلایل مختلفی همچون کمبود وقت و تعداد زیاد داوطلبان گذشته است و انتخاب را به ملت واگذار می کند و با این حکم ، مسعود رجوی از نظر قانونی می توانست در صحنه بماند .
اگر آیت الله خمینی به طور صریح ، رجوی را از کاندیداتوری حذف می کرد ، امری طبیعی بود ، چون رجوی می خواست به مقام ریاست جمهوری نظامی دست پیدا کند که از اساس با آن مخالف بود و با قانون اساسی آن به طور آشکارا و عملی مخالفت کرده بود .
رأی آوردن ابوالحسن بنی صدر که بعدها چهره ی محبوب و سنگر مجاهدین خلق شد ، نشان داد ، انتخابات ریاست جمهوری در شکلی آزاد و حتی مورد نظر سازمان برگزار شد و لذا مخالفت سازمان با این انتخابات شکلی بی معنا به خود می گیرد .
بهتر بود رجوی در رقابت ها حضور پیدا می کرد و می دید با وجود نظر کلی آیت الله خمینی در رأی ندادن به مخالفان قانون اساسی ، چه مقدار رأی می آورد و به عبارت بهتر در یک مبارزه ی آشکار با او ، توان خویش را می آزمود .
در هر حال به نظر می رسد این ادعاهای سازمان تنها بهانه هایی برای شروع جنگ مسلحانه بوده است و تمسک به آنها صرفاً برای رهایی از بن بست ناشی از شکست ۳۰ خرداد می باشد .
در پایان این بخش جالب است به سخنی از مسعود رجوی اشاره شود که درباره ی شروع جنگ مسلحانه و همچنین انجام عملیات فروغ جاویدان در سال ۱۳۶۷ گفته است :
" در یک وقت در یکی از نشریات از موضع به اصطلاح چپ ، انتقادی از مجاهدین شده بود با این مضمون که مجاهدین بی هدف و بی برنامه و با بی کله گی زدند به سیم آخر ، ولی این طوری به حکومت نخواهند رسید ... این که از آغاز حکومت خمینی ، مجاهدین هدف و برنامه ی روشنی داشته اند یا خیر را می گذارم برای بعد ، اما الحق بی کله گی مجاهدین توصیف درستی است ، دیدید که با بی کله گی تمام زدیم به سیم آخر ! " (۸۹)
و در مورد عملیات فروغ جاویدان نیز می گوید :
" مهار کردن گردان ... واقعاً برای فرمانده اش هم مشکل است ، آن قدر شور و شوق عمل دارند که اگر جلوشان را نگیریم یک روزه می زنند به سیم آخر و تا گلوله ی آخرشان دمار از روزگار ارتجاع در می آورند ." (۹۰)

بررسی اوضاع در آستانه ی جنگ مسلحانه

از چند ماه قبل از خرداد سال ۱۳۶۰ ، تقریباً تمامی موضع گیری ها و رفتارهای سازمان مجاهدین خلق ایران به سمت رویارویی همه جانبه با جمهوری اسلامی پیش رفت . این واقعیت را می توان در بسیاری از بیانیه ها و مصاحبه ها و اقدام های آن سازمان ملاحظه نمود .
رجوی در مصاحبه های خود نامگذاری ارتجاع بر روی جناح موسم به خط امام که شامل طرفداران و حامیان حکومت اسلامی و رهبری آیت الله خمینی بود و یا به عبارت بهتر با آشکار کردن این لقب که قبلاً به آنان و از جمله خود آقای خمینی داده بود ، (۹۱) به طرح اتهام های مختلفی دست می یازید و هم زمان راهپیمایی هایی نیز توسط هواداران مجاهدین صورت می گرفت که نمونه ی آن را می توان در درگیری بین آنان و مخالفان در ۷ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ ملاحظه کرد و جناح لیبرال حامی بنی صدر نیز به این اقدام ها رنگ و لعاب بسیار تند و تیزی می داد . (۹۲)
در ضمن با هدف متهم کردن حامیان حکومت به برخی رفتارهای غیر انسانی دست یازیده که نمونه ی آن را می توان شکنجه و سوزاندن فردی از اعضای خود ملاحظه کرد که پس از افشای آن ، بنی صدر آن را دلیلی بر وفاداری و ایستادگی آنان برای ضربه زدن به حکومت اسلامی حتی به قیمت اینگونه رفتارها با اعضای خودشان دانست و همین را دلیل استحکام و قدرت سازمان دانست !! (۹۳)
اما در آن سوی میدان ، آیت الله خمینی نیز در سخنرانی های مختلف از جمله سخنرانی ۲۶ فروردین و ۱۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ ضمن هشدار به جریان هایی که قصد انحراف افکار از نبرد با عراق و یا اوضاع کردستان را داشتند ، به آنان برای همراهی با روند مردمی موجود در کشور توصیه کرد و آشکارا خواستار تحویل دادن و زمین گذاشتن اسلحه از سوی تمامی گروه ها شد و البته به صراحت نامی از سازمان مجاهدین خلق نبرد ؛ زیرا منظور اصلی او در آن همگام گروه های مسلحی همچون حزب دموکرات کردستان بود که به درگیری با حکومت اقدام کرده بودند . (۹۴)
در همین زمان کوشش هایی نیز از جانب برخی عناصر دیگر همچون علی اصغر حاج سید جوادی (که بعدها مورد غضب سازمان قرار گرفته و هم اکنون نیز چنین است) ، بنی احمد و علی امینی و حتی خود بنی صدر برای تشویق به تشکیل جبهه ی مشترکی از سوی لیبرال ها و تمامی گروه های چپ دارای مشی چریکی (همچون فدایی خلق ، پیکار ، مجاهدین و دموکرات کردستان) برای مقابله با روند رشد حکومت ایران و حتی دگرگونی و تغییر بنیادی آن صورت گرفت که همه و همه زمینه را برای نوعی دگرگونی اساسی در رفتارهای گروه هایی چون سازمان مجاهدین خلق آماده کرد و از انجام قریب الوقوع این دگرگونی ها حکایت می نمود . (۹۵)
در همین زمان مجاهدین در نامه ای خطاب به آیت الله خمینی درخواست راهپیمایی مسلحانه به سوی جماران کردند . در این امه نوعی قدرت نمایی و تهدید به مبارزه ی مسلحانه وجئود داشت که پاسخ آقای خمینی مجدداً تأکید بر به زمین گذاشتن اسلحه ها بود و در ضمن اطمینان دادن به مجاهدین مبنی بر این که با زمین گذاشتن اسلحه به عنوان عضوی از جامعه ی اسلامی محسوب شده و مورد حمایت اسلام و حکومت خواهند بود .
وی در آن سخنان مجدداً تأکید بر پایبندی به قانون و تضادمسلح بودن با قانون گرایی کرد و از مجاهدین درخواست کرد همانگونه که اعلام کرده اند به قانون اساسی وفادارند ، این وفاداری را به طور عملی با تحویل دادن سلاح های خود اثبات نمایند و در آخر کار نیز با بعید دانستن پذیرش این سخنان از سوی سازمان و تأکید بر این که احتمال ضعیفی نیز مبنی بر قصد تفاهم از سوی سازمان می داد حاضر بود خود به نزد آنان برود ، به سازمان درباره ی مبارزه ی مسلحانه هشدار دهد و آنان را از این کار برحذر دارد و هر گونه مذاکره و تفاهمی را منوط به دست برداشتن رهبری سازمان از تهدید و قانون شکنی دانست (۹۶) که بخشی از آن سخنان چنین بود :
" آنهایی که این طور هم با قلم هایشان علاوه بر تفنگ هایشان با ما معارضه دارند ، ما به آنها کراراً گفته ایم و حالا هم می گوییم که ما مادامی که شما تفنگ را در مقابل ملت کشیده اید یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده اید ، نمی توانیم صحبت کنیم و نمی توانیم مجلسی با هم داشته باشیم . شما اسلحه ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید ، اسلام شما را می پذیرد و اسلام هوادار همه ی شماهاست . فقط گفتن به این که ما حاضریم در آن نوشته ای که نوشته اید و در عین حالی که اظهار مظلومیت ها زیادکردید ، لکن باز ناشیگری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید . ما چطور با کسانی که قیام مسلحانه بر ضد اسلام می خواهند بکنند ، می توانیم تفاهم کنیم ؟!
شما این مطلب را ، این رویه را ترک کنید و اسلحه ها را تسلیم کنید و اگر می گویید ما به قانون در عین حال که رأی ندادیم ، لکن سر به او می سپاریم و قبول داریم ، او را با قانون شما عمل کنید و قیام بر ضد دولت را که بر خلاف قانون است و قیام مسلحانه که بر ضد قانون است و دارای اسلحته که بر ضد قوانین کشور است ، به اینها عمل کنید ، ما هم با شما بهتر از آن طوری که شما بخواهید عمل می کنیم . ما می خواهیم با آغوش باز همه گروه هایی که هستند بپذیریم ....
شما الان می بینید بعضی از احزابی که انحرافی هستند و آنها را جزء مسملین هم حساب نمی کنیم ، مع ذالک چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبت های سیاسی دارند هم آزادند و هم نشریه دارند به طور آزاد ، پس بدانید که ما این طور نیست که با احزاب دیگری ، با گروه های دیگری دشمنی داشته باشیم ... لکن شما بنای بر این مطلب ندارید و من اگر در هزار احتمال یک می دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می خواهید انجام بدهید ، حاضر بودم با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم . لازم هم نبود شما پیش من بیایید و حالا هم به موجب احکام اسلام نصیحت به شما می کنم ، شما در مقابل این سیل خروشان ملت نمی توانید کاری انجام بدهید ... " (۹۷)
پس از پاسخ صریح آیت الله خمینی ، سازمان در نوعی بن بست واقع شد که بخش مهمی از این بن بست ناشی از اقدام خلاف قانون سازمان در نگاهداری اسلحه و نامشروع خوانده شدن آن از سوی آیت الله خمینی بود و به همین جهت آنان به شخص دوم کشور ، یعنی ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور روی آورده و در نامه ای به او اعلام کردند ، مشروط بر آن که رئیس جمهور به عنوان عالی ترین مقام رسمی و مسئول اجرای قانون اساسی به مجاهدین تضمین کافی بدهد ، به نظر آیت الله خمینی گردن می نهند . (۹۸) در بخشی از این اطلاعیه چنین آمده است :
" با حفظ نقطه نظرهای عقیدتی و سیاسی خود و تذکر مجدد مسئولیت های تاریخی حضرت آیت الله خمینی نظر ایشان را گردن می گذارد ، مشروط به این که شما (آقای رئیس جمهور) به عنوان عالی ترین مقام رسمی و مسئول اجرای قانون اساسی و اجرای تمام عیار و همه جانبه ی قانون و تسریع آن که همه قوانین کشور را که تنظیم روابط آنها در عهده ی مسئولیت شخص شماست ، عملاً تضمین و اعلام نمایید و در صورت عدم امکان تمامی دلایل خود را بی کم و کاست درختیار ملت قرار دیدتا هر کس تکلیف خود را بداند . "
در این بیانیه که گویی مجاهدین از قبل پاسخ بنی صدر را بر اساس توافقی که با هم کرده بودند ، می دانستند ، همانگونه که قبلاً ذکر شد ، اشتباه دیگری نیز کردند و آن این که عملاً قدرت بنی صدر را از آیت الله خمینی بیشتر فرض کرده و به صراحت اعلام کردند او را عالی ترین مقام رسمی می شناسند نه آیت الله خمینی را و دیگر آن که در مقابل وظیفه ی غیر مشروط در تحویل دادن اسلحه ها ، شرط تعیین کرده بودند که از نظر حقوقی دارای اشکالات فراوانی بود .
در هر حال ابوالحسن بنی صدر تنها با اکتفای به این جواب که " خب من چه جوابی بدهم " ، عملاً دست سازمان را در شانه خالی کردن از تعهدهای خویش باز نهاد (۹۹) و البته رجوی در همان روز با نامه ای محرمانه به بنی صدر برخی تمهیدات و همگرایی ها را در راستای اتحاد سیاسی به طور تلویحی پیشنهاد نمود . (۱۰۰) در مجموع اینگونه از سوی بنی صدر و مجاهدین تلقی و تبلیغ شد که سازمان در اختیار و همراه با رئیس جمهور بوده و مشکل خاصی نیست و مجموع این رفتارها در راستای تأمین مواضع سازمان مجاهدین خلق از سوی بنی صدر ، تقویت بنی صدر از سوی مجاهدین و در نهایت همگرایی آن دو صورت گرفت .
البته رجوی در نامه ی خود به بنی صدر پیشنهاد دیگری را نیز مطرح کرد که همان پروژه ی راهپیمایی به سوی جماران بود . اما این بار با دعوت ریاست جمهوری و به شکلی عمومی و در راستای تغییرات اساسی در کشور بود که در ضمن عناصر و شعارهای حزب اللهی نیز در آن نقشی نداشته باشند . (۱۰۱) ولی از سوی بنی صدر که احتمالاً سعی داشت همچنان با نوعی محافظه کاری حرکت نماید ، پاسخ خاصی به این پیشنهاد داده نشد و در عوض وی پیشنهاد رفراندوم عمومی را ارائه کرد .
بنی صدر که در این زمان خود با بحران های مختلفی از جمله ناکامی در سمت فرماندهی کل قوا و همچنین اداره کشور مواجه بود ، در این موقع خاص با گرفتاری جدیدی روبرو شد که عبارت بود از دستگیری دو نفر از اعضای دفتر او به اتهام خارج کردن اسناد طبقه بندی شده و سری از وزارت امور خارجه ، بنابراین سعی کرد با پیشنهاد رفراندوم برای خروج از بحران به نوعی فرافکنی مشکلات روی آورد . (۱۰۲) و در ضمن دوباره نیز بر جلوگیری از تضعیف رهبری آقای خمینی تأکید کرد و چون می دانست جنگ مقوله ی بسیار مهمی است ، خواستار آن شد تا آیت الله خمینی به نحوی اوضاع را به نفع او آرام کند تا او بتواند به تعهدات خویش در قبال جنگ عمل نماید . (۱۰۳)
" آنچه از نظر من اصل است این است که رهبری نمی باید تضعیف بشود ، بقیه را من مسئله نمی دانم . این است که روی اعتقاد خودم خواسته ام به این که طوری عمل نکنم که رهبری تضعیف شود ، البته تا آنجا که می توانم آنچه را که صحیح می دانم بگویم ، اما اگر امام یک وقت تصمیم گرفت شما این حرف را بزن ، این کار را بکن ، آن کار را نکن ، من کسی نیستم که بایستم ، می گویم من نظر داده ام ، اما تصمیم را ایشان گرفته اند و من هم عمل می کنم . روی این زمینه است که به نظر خودم بسیاری از چیزها را تحمل کرده ام و امیدوارم خود ایشان مراقبت را می کنند و بالاخره این اوضاع را جوری تدارک می کنند که ما بتوانیم جنگ را با اطمینان خاطر انجام بدهیم ."
در این سخنان به وضوح سیاست بازی و محافظه کاری بنی صدر مشهود است و البته بعد هم معلوم شد آنگونه که شعار می داده ، تابع حرف امام خمینی نبود . در همین زمان بیانیه ها و مصاحبه های سازمان در مخالفت و انتقاد وسیع از مجلس و نسبت دادن تهمت هایی چون دغلباز و فریبکار به نمایندگان در مورد تصویب قوانینی همچون لایحه ی حذف عبارت " فرمان همایونی " و نظرات دیگر به شدت در جریان بود (۱۰۴) و آنان از پیشنهاد رفراندوم بنی صدر استقبال و آن را یگانه راه خروج از بحران ذکر نمودند .
یکی دیگر از مسائلی که در آن زمان به وجود آمد و فوق العاده موجب بحرانی شدن اوضاع گردید ، مخالفت طیف موسوم به جبهه ی ملی با تصویب لایحه ی قصاص بود که سازمان مجاهدین نیز به شدت با این لایحه و طرفداران نظریه ی قصاص اسلامی که شامل آیت الله خمینی و دیگر مراجع تقلید آن زمان نیز می شد ، مخالفت کرده و آن را " نمونه ی عینی ورشکستگی ایدئولوژیک تاریخی و استنباطات قشری دگماتیک از احکام اسلام " دانسته و به درک خرده بورژوازی و فئودالی از اسلام ، یعنی نظریه های تضاد ایدئولوژیک ربط داده (۱۰۵) و چون موضوع بسیار مناسبی برای مخالفت با حکومت و جلب حمایت دیگر گروه های یافته بود ، به دامن زدن آن بحران روی آورد : " همه می دانیم که قشریت و دگماتیسم هر دو از ویژگی های اساسی درک خرده بورژوازی و فئودالی از اسلام می باشد ."
در آن سو آیت الله خمینی با تحلیل اوضاع انقلاب و همچنین بررسی حضور مردم از هر قشر در امور سیاسی (حتی بقال های محله) که تا آن زمان بی سابقه بوده و برخی مسائل دیگر ، دو نکته ی خاص را تذکر داد که شامل رعایت اصل عدم توهین به اشخاص در تحلیل ها و شعارها و همچنین عدم مخالفت با مواد قانونی و تصویب شده ، همچون لایحه ی قصاص ، به خصوص که اصل و حکمی شرعی باشد ؛ بود و اعلام کرد در صورت ضرورت می تواند مردم را به صحنه بکشاند . (۱۰۶) دو روز بعد از آن که مصادف با روز جمعه بود ، تقریباً بزرگترین نماز جمعه ی تاریخ انقلاب در حمایت از سخنان او برگزار شد .
موضع گیری آیت الله خمینی و حمایت نمازگزاران جمعه از آن موجب شد تا روز شنبه مصادف با ۹ خرداد ، بنی صدر در مصاحبه های مختلف به مسائلی همچون عدم ایستادگی در مقابل آقای خمینی ، پذیرش حضور مردم در صحنه ، لزوم رعاعت قانون و لزوم حفظ روحیه برای مقابله با جنگ ایران و عراق به عقب نشینی خویش اعتراف نماید.(۱۰۷)
" گمان من این است که اگر ما مسئله ی جنگ را اصلی بدانیم ، هر گونه فعالیت عملی و اظهار نظر و برخوردی در رابطه با این مسئله اصلی معنی پیدا می کند : موافقت ، مخالفت ، مساعدت و .... حرف من این است و همیشه هم این بوده است و از اول هم گفته ام و حالا هم می گویم و در آینده نیز بر همین رویه خواهم بود که من روی اصولی که پذیرفتم و اعتقادی که دارم مقابل امام نخواهم شد ... "
اما با هشدار در مورد حذف خویش نیز چنین گفت :
" آیا فکر بعدش را کرده اید ، بنا بر ادامه ی جمهوری اسلامی یا بنا بر چیز دیگری ، اگر بنا بر ادامه ی جمهوری است ، مردم کدام داوطلب دیگری را گیر بیاورند و به او آن حد اعتماد را اظهار بدارند ... "
اما در این میان سازمان مجاهدین بدون هیچگونه عقب نشینی و بلکه با یک گام به جلو ، سعی در تشبیه آیت الله خمینی با شاه و پوشالی بودن قدرت او نمود و در همین خصوص نشریه ی مجاهد چنین نگاشت :
" آیا راستی همین اصرار بر افکار واقعیت بن بست و تلاش و کوشش عظیم برای کوبیدن و تخطئه کردن رفراندوم پیشنهادی رئیس جمهور نشان بن بست نیست ؟ ... واقعیت های عینی جامعه را نمی توان با تکذیب و انکار منتفی کرد ، بن بست های واقعی را هم نه ... هنوز خوب به یاد داریم که در رژیم گذشتته در حالی که رژیم شاه در بن بست کامل و در آستانه ی انفجار بود ، از جزیره ی ثبات دم می زد و مملکت را در آستانه ی تمدن بزرگ قلمداد می نمود . " (۱۰۸)
در همان زمان آیت الله خمینی در دو سخنرانی مشهور خویش که در تاریخ ۱۵ و ۱۶ خرداد ماه انجام شد و سپس تظاهرات گسترده و مختلفی نیز در حمایت از او در آن روزها برگزار شد ، با تکیه بر لزوم حفظ وحدت و همبستگی مردم در جامعه و همچنین جریان های سیاسی درباره ی هر اقدامی در مقابله و دشمنی با جمهوری اسلامی هشدار داد . در بخشی از آن سخنان چنین آمده است :
" ... اینان آزادی مسلح بودن در مقابل حکومت اسلامی و آزادی در اغتشاش را می خواهند ... بر ملت شریف است که این ایام الله که هدیه هایی از عالم غیب ربوبی است (۱۵ خرداد) به جان و دل حفظ و با چنگ و دندان نگهداری کنند و با شعار و شعور و ... صف های خود را فشرده تر و دل های خود را مطمئن تر با قدم استوار و تصمیم آهنین بر مشکلات و توطئه های شرق و غرب غلبه کنند . ... اینها همانها هستند که از اول از اسم جمهوری اسلامی وحشت داشتند و اکنون نیز وحشت دارند و با قلم و قدم هر چه بیشتر در انهدام آن و دولت مردمی می کوشند ، لیکن باید بدانند که سیل خروشان ملت آنان را چون خسی بر کنار خواهد زد ... " (۱۰۹)
جالب این که بنی صدر این بار در ۲۱ خرداد با تغییر موضع بر ضد تظاهرات ۱۵ خرداد که در حمایت از آقای خمینی برگزار شده بود ، صحبت کرد و آن را اقدامی در راه تضعیف خویش قلمداد کرد (۱۱۰) و مجاهدین نیز این تظاهرات را فریب و سرکوبی از سوی ارتجاع برای خروج از بن بست خواندند و خواستار حمایت از بنی صدر گردیدند . (۱۱۱)
" راهپیمایی ۱۵ خرداد به نوبه ی خود واقعیت ها و بن بست کنونی جامعه و در رأس آنها انزوا و ایزولاسیون بی سابقه ی انحصار طلبان را در صحنه ی سیاسی و اجتماعی به وضوح هر چه بیشتر نشان می دهد ... مجاهدین خلق در این شرایط حساس یک بار دیگر ضمن محکوم کردن تمامی این توطئه ها (منظور تظاهرات می باشد) ضرورت حفاظت و پاسداری عمومی اقشار و طبقات خلق از تمامی آزادی ها و حقوق اساسی ناشی از انقلاب کبیر خلقمان و همچنین ضرورت حمایت از رئیس جمهور را که در معرض چنین توطئه هایی واقع شده ، یادآوری می کنند ."
به نظر می رسید دیگر بنی صدر تصمیم خویش را مبنی بر اتحاد با سازمان مجاهدین گرفته است و خود او نیز سالها بعد در مقاله ای به این نکته اقرار کرد که از مدت ها پیش به شکلی نیمه پنهان سعی در تشکیل اپوزیسیونی از نیروهای ضد حاکمیتی داشته است و از میان جبهه ی ملی ، نهضت آزادی ، حزب ملت ایران ، سازمان مجاهدین خلق ایران ، حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران ، تنها با سازمان مجاهدین خلق توانست به توافق برسد . (۱۱۲)
در همان زمان مجاهدین به شدت بخشیدن به سیل بمباران تبلیغاتی خویش علیه حکومت و همچنین رواج شایعه هایی همچون همکاری ایران و اسرائیل و اخطار عمومی در مورد حفظ جان بنی صدر (که در ۲۰ خرداد از فرماندهی کل قوا عزل شده بود) شایعه ی وجود خطر جانی را برای او در حدی وسیع گسترش دادند :
" مجاهدین خلق ایران با اخطار قاطع انقلابی علیه هر گونه سوئ نیت نسبت به جان رئیس جمهور .... در این شرایط حمایت از شخص رئیس جمهور و حفاظت از جان او را یک وظیفه ی مبرم انقلابی در سراسر کشور تلقی می کنند . (۲۱/۳/۱۳۶۰)
عزل رئیس جمهور که بی شک جان او را نیز در معرض تهدید قرار می دهد ، عملاً مفهومی جز اعلام جنگ مرتجعین با تمامی خلق ایران ندارد و در بحبوحه ی جنگ با عراق خیانتی است آشکارا به مصالح ملی ایران که قطعاً نمی تواند بدون پشتوانه ی سازشکارانه امپریالیستی منصور باشد ... (۲۴/۳/۱۳۶۰)
جان رئیس جمهور در خطر جدی است . مردم تهران آماده ی نجات جان دکتر بنی صدر باشید . ... بنابراین جان رئیس جمهور علی القاعده در خطر جدی است و فرد فرد شما از جانب تمامی مردم ایران در دفاع از آزادی ها و مقاومت در برابر دیکتاتوری و اختناق سیاه وظیفه دارید تا برای جان دکتر بنی صدر هر لحظه هوشیار و آماده باشید . (۲۶/۳/۱۳۶۰) "
مجاهدین با خیانت خواندن عزل بنی صدر از سمت فرماندهی کل قوا ، آشکارا به ایراد توهین و ایستادگی در مقابل آیت الله خمینی اقدام کردند و این در حالی بود که از چند روز بعد از عزل بنی صدر نیروهای ایرانی با قوت بیشتری مقابل عراقی ها ایستادگی کردند و به پیروزی های مهمی نیز نائل شدند ، ولی از آن طرف تمهید سازمان در ترساندن بنی صدر از جان خویش مؤثر افتاد و آنها توانستند بنی صدر را به مخفی شدن در خانه ی تیمی سازمان وادار کرده و از بیم هرگونه رابطه ی او با حکومت و در نتیجه گسستن و خنثی کردن توافق های احتمالی وی با خود ، رهایی پیدا کنند .
هر چند جمهوری اسلامی توانست با ترتیب دادن عملیات موسوم به " فرمانده ی کل قوا خمینی روح خدا " در جبهه ی دارخوین وکسب پیروزی نسبتاً مهمی که تا آن زمان سابقه نداشت ، به پیروزی تبلیغاتی مهمی نزد افکار عمومی و توجیه عزل بنی صدر دست یابد، اما کوشش های آیت الله خمینی در چند سخنرانی برای بریدن رابطه ی بنی صدر با سازمان مجاهدین و باز گرداندن او به دامن حاکمیت ، ناکام ماند (۱۱۴) و بنی صدر مقیم در خانه ی تیمی مجاهدین خلق که ارتباطی نیز با بیرون نداشت ، نتوانست از این موقعیت به وجود آمده بهره ای ببرد و به عنوان برگی در دست مجاهدین باقی ماند تا گذشت زمان نسبت به برنده یا سوخته بودن آن قضاوت کند .
بخشی از توصیه های آیت الله خمینی به بنی صدر که در چند جای سخنان او تکرار گردید ، این گونه بود :
" ... بیا برو در ملأ عام و اینها را از خود بران ، اینها تو را به تباهی می کشند ... بیش از این خودت را تباه نکن ، به دام این اشخاص که مثل اژدها دهان باز کردند تا همه حیثیت تو را به باد فنا بدهند و ببلغند نیفت . اگر چنانچه توبه کنی و برگردی و علاقه ی خودت را از این گروه (مجاهدین) مفسد ، فاسد ، جنایتکار سلب کنی و در یک کناری بنشینی ، مشغول تصنیف و تألیف بشوی صلاح توست ... "
در تاریخ ۲۵/۳/۶۰ آیت الله خمینی چنین توصیه و پیشنهادی را به بنی صدر داده بود و بنی صدر نیز بلافاصله با نامه ای به او اتحادی را که بر ملا گردید و خود نیز به آن اعتراف کرد تکذیب نمود (۱۱۵) که وجود این دوگانگی در رفتار بنی صدر جای تأمل و تعجب دارد :
" حضرت آیت الله العظمی امام خمینی ، هنوز فرمایشات شما را به تمامی نشنیده ام ، اما این هشداری که مرتب از رادیو پخش می شود ، شنیدم ، این جواب را عرض می کنم : به دفعات عرض کردم ، باز عرض می کنم اینجانب در هیچ اتحادی وارد نشده ام ، خبرهایی که در پیام های قبلی شما بود ، محتواری منطبق بر واقعیت نداشت ."
یکی از مسائلی که بر بحران آن روزها و در تنگنا قرار گرفتن حکومت اسلامی افزوده بود ، قضیه ی لایحه ی قصاص و مخالفت جبهه ی ملی ، که در بین آن برخی دوستان و ارادتمندان آیت الله خمینی همچون بازرگان ، سحابی ، داریوش فروهر و .... نیز حضور داشتند ، و اعلام راهپیمایی بر ضد آن در تاریخ ۲۵ خرداد سال ۱۳۶۰ بود که همراهی امثال لیبرال ها و سازمان مجاهدین خلق نیز به آن تشکل ضد قصاص جنبه ای بسیار گسترده داده بود .
ولی با سخنرانی آیت الله خمینی در صبح همان روز که مطالب بسیار شدیداللحنی از باب مذهبی و نه حکومتی و سیاسی به زبان آورد و انجام راهپیمایی را مساوی با ارتداد شرکت کنندگان در آن دانست، نه تنها میتینگ جبهه ی ملی برگزار نگردید ، بلکه راهپیمایی طرفداران امام خمینی در همان روز شکل گرفت که بلافاصله موجب نگاشتن نامه حاکی از عقب نشینی توسط بنی صدر گردید و احتمالاً همین مسئله بود که مجاهدین را در اقدام به قطع ارتباط بنی صدر با محیط بیرون جری نمود .
در ضمن مجاهدین سعی کردند از بحران به وجود آمده در جریان قصاص نیز نهایت استفاده را ببرند و لذا علاوه بر تأکید مجدد بر خطر جانی برای بنی صدر و تقاضای حضور مردم در پشت بام ها و سر دادن بانگ الله اکبر (به شیوه ی اول انقلاب) در حمایت از بنی صدر ، تمامی نمایندگان مجلس را از تصویب طرح عدم کفایت سیاسی و عزل بنی صدر برحذر داشته و تهدید نمودند و مخالفان خویش را نیز به سخت ترین کیفرها و مجازات انقلابی وعده دادند . (۱۱۶)
" بار دیگر فریاد پر خوش الله اکبر را در حفاظت با روش های انحصار طلبانه ی ضد مردمی و ضد اسلامی و در حمایت از آزادی های اساسی و رئیس جمهوری دکتر بنی صدر در پشت بام خانه ها طنین افکن سازید . (اطلاعیه ی مجاهدین ، ۲۷/۳/۱۳۶۰)
سازمان مجاهدین خلق ایران بدین وسیله به تمامی نمایندگانی که در مجلس حضور می یابند نسبت به کلیه ی عواقب گسترده ی عزل رئیس جمهور دکتر بنی صدر در فضای هیستریک ارتجاعی حاکم زنهار می دهد . (۲۸/۳/۱۳۶۰) "
به هر حال اوضاع در آستانه ی ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ به حد انفجار آمیز خویش رسید و هر چند جبهه ی ملی و متحدان آن از معرکه کنار کشیدند و از آن پس شکل مبارزه ی خویش را تغییر داده و دچار مشکل خاصی نیز نگردیدند ، اما بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق با اتحادی ناپایدار درصدد بهره گرفتن کامل از اوضاع به وجود آمده و همچنین آنچه که در نظر مسعود رجوی عبارت بود از برکشیدن عنصر اجتماعی همراه با عنصر سیاسی و ترتیب دادن انقلابی برای ساقط کردن جمهوری اسلامی به وسیله ی حرکت مسلحانه ی گروه های میلیشیا در تاریخ ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ برآمدند .
هر چند شخص آیت الله خمینی مانند همیشه به گونه ای مطمئن و آرام در سخنرانی خویش در ۲۹ خرداد خواستار آگاهی و هوشیاری طرفداران حکومت اسلامی و تأکید بر وظیفه ی الهی در حفظ انقلاب و همچنین اطمینان خاطر از حمایت مردمی بود . (۱۱۷)

چگونگی جنگ مسلحانه

با آماده شدن برخی شرایط بحران به نفع سازمان مجاهدین خلق ، کادر رهبری آن که از چندی پیش در مخفیگاه ها و خانه های تیمی به سر می بردند ، تصمیم گرفتند با هدف برانگیختن عنصر اجتماعی و سیاسی علیه جمهوری اسلامی (۱۱۸) مرحله ی اول تهاجم خویش را به اجرا در آورده و راهپیمایی مسلحانه ی خویش را که در حقیقت عبارت بود از حرکت شبکه کودتای میلیشیاهای سازمان در روز ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ با استفاده از امتیاز غافلگیری ، آغاز کنند .
نقشه ی سازمان مجاهدین خلق که دارای سه مرحله بود عبارت بود از درگیری مستقیم ، تظاهرات ، اعتصاب و به حرکت در آوردن مردم که این مرحله ی آغازین همراه با مرحله ی دوم یعنی حذف شخصیت های مهم و ترور مغزهای متفکر (که بعدها به ترور بهشتی نظریه پرداز و سازمانده مهم حکومت و یارانش در حزب جمهوری اسلامی انجامید) بود و در نهایت قصد داشتند مرحله ی سوم و نهایی یعنی قیام عمومی برای سرنگونی حکومت و برقراری نظام آرمانی خویش را به اجرا در آورند . (۱۱۹) در اقدام اول هواداران سازمان که بسیاری از آنان فاقد هرگونه آموزش و سابقه ی نظامی بودند ، به خیابان های مرکزی و شمالی شهر تهران از جمله خیابان ولیعصر ، طالقانی و میدان ولیعصر هجوم آوردند . (۱۲۰)
آنچه از خاطرات اعضای سازمان و همچنین از دیده ها و شواهد آن روز حاصل می گردد ، این است که اعضای سازمان که بسیاری از آنها به هر دلیل و از جمله خوش باوری رهبری مجاهدین به نوجوانان و جوانان ، به اقدامی بدون سازماندهی دست زدند . مسلماً تعداد آنان به رقم ادعایی سازمان یعنی پانصد هزار نفر یا حتی یک پنجم آن نیز نمی رسید .
به هر حال اعضای آموزش دیده به توصیه ی سازمان با هر امکانی از جمله سلاح های گرم مانند کلت ، نارنجک ، کوکتل مولوتف و حتی سلاح های سرد مانند تیغ موکت بری ، چاقو ، پیچ گوشتی ، فلفل و ... با هدف حمله به پاسداران و حزب اللهی های حامی حکومت حمله ی خویش را آغاز کردند که به اقداماتی همچون بریدن دماغ و گوش افراد حزب اللهی نیز انجامید و در نهایت هدف از این اقدام تصرف کمیته های انقلاب و استفاده از آنها به عنوان پایگاهی برای ادامه ی نبرد خیابانی بود . (۱۲۱)
نکته ی جالب توجه در این اقدام این بود که در حالی سازمان اعضای عادی خویش را به میدان نبرد کشیده بود ، که نه تنها اعضای نظامی آن از ۲۰۰ نفر تجاوز نمی کرد (۱۲۲) بلکه همانگونه که در قبل بیان شد اعضای اصلی و رهبری به بهانه ی گرم نگه داشتن پشت جبهه از ماهها قبل در خانه های تیمی و امن به سر می بردند و تنها به دنبال کسب نتیجه بودند و معلوم نیست سازمان با چه محاسباتی حاضر شد این چنین بر پرونده سیاسی و انسانی خویش مهر ابطال بزند .
در حالی که سازمان مجاهدین خلق تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات مسلحانه خویش را پانصد هزار نفر اعلام کرد ، این تعداد از سوی برخی منابع حدود دو هزار نفر خوانده شدند . (۱۲۳) این اقدام مجاهدین تنها در تهران منجر به کشته شدن ۳۰ نفر از جمله ۱۴ پاسدار و زخمی شدن ۲۰۰ نفر انجامید و در کل ایران این ارقام به ۱۵۰ تا ۲۰۰ کشته بالغ گردید . (۱۲۴)
وجود همین تعداد تلفات نشان دهنده ی دروغ بودن آمار سازمان است ، زیرا اگر پانصد هزار نفر آنان که حداقل به سلاح سرد مجهز بودند در شهری همچون تهران به راه می افتادند و بین آنان و حامیان حکومت درگیری صورت می گرفت ، اولاً آمار تلفات به مراتب بیشتر می بود ، زیرا از نظر اصول جنگی آمار کشته و مجروح ها تناسب مستقیمی با گستردگی درگیری از حیث نیروی انسانی و مساحت دارد و ثانیاً از سوی دیگر نیروهای سازمان به راحتی می توانستند در عرض چند ساعت تمامی تهران را فتح کرده و حکومت را ساقط نمایند ؛
زیرا نه تنها از امتیاز غافلگیری برخوردار بودند ، بلکه هیچ کس و از جمله خود سازمان ادعا نکرده که مثلاً نیروهای حکومت مجهز به سلاح های سنگین ضد شورش و جنگ خیابانی مانند زره پوش و نفربر و آب پاش و ... بودند و هر ادعایی هم که درباره ی سرکوب شده است ، مربوط به بعد از ۳۰ خرداد است که به برخی از آنها اشاره شد . تنها یکی از این دو احتمال وجود دارد : یا این که آمار سازمان دروغ است و یا این که اکثریت مطلق آن پانصد هزار نفر سیاه لشکری بودند که با دیدن مقاومت و تعداد زیاد حامیان حکومت به سرعت متفرق و فراری شده و یا حتی به آنان ملحق شدند .
از این پس سازمان به ترور رو آورد و ماه تیر را می توان اوج ترورهای سازمان نامید . برای مثال در روز دوم آن سالن راه آهن قم منفجر شد و منجر به کشته و زخمی شدن بیش از ۵۷ نفر گردید و در ششم آن آقای خامنه ای امام جمعه ی تهران مورد سوء قصد قرار گرفت ، روز هفت تیر شاهد مهمترین اقدام تروریستی تاریخ ایران یعنی انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی در سر چمشه ی تهران و کشته شدن ۷۲ نفر (به قول رسانه های رسمی حکومت ، اگر نه آمار سازمان فراتر از یکصد نفر می باشد) از سران رده اول حکومت همچون بهشتی و نمایندگان مجلس شورای اسلامی بود و در ادامه این موج ترور ، رجایی و باهنر ، رئیس جمهور و نخست وزیر به شهادت رسیدند و تمامی این اقدامات در حدود ۷۰ روز واقع شد . (۱۲۵)
این ترورها که توانست به حذف فیزیکی ۱۲۰۰ نفر از حکومتیان که ۵۰۰ نفر از آنان پاسدار و ۴۰ نفر نماینده ی مجلس بودند (۱۲۶) (و در نتیجه نزدیک به ۷۰۰ نفر صرفاً از مردم عادی کوچه و بازار و تنها با جرم اعتقاد به حکومت اسلامی بوده اند) بینجامد نه تنها کمکی به مجاهدین برای بر کشیدن عنصر اجتماعی و ایجاد قیام عمومی علیه حکومت ننمود ، بلکه موجب گردید نوعی تنفر عمومی از مجاهدین و حتی نگرانی از به قدرت رسیدن آنان نزد مردم پیدا شود و آنان به عنوان گروهی تروریستی نه در ایران ، بلکه در سطح جهان شناخته شوند که بررسی کامل آن احتیاج به فرصتی دیگر دارد .
در این میان دو شکست سخت دیگر به پیکره ی ائتلاف " بنی صدر – مجاهدین " وارد گردید که می توان گفت امید آنان برای دستیابی به قدرت را مبدل به یأُ نمود و موجب شد با وعده های پشت سر هم به اعضا و نظاره گران دفع الوقت کنند . یکی انتخاب رئیس جمهور رجایی با رأی ۱۳ میلیونی بود و دیگری کشف پی در پی خانه های تیمی که در یکی از آنها دو مهره ی اصلی سازمان ، موسی خیابانی و اشرف ربیعی کشته شدند .
تاریخ سه دهه اخیر نیز نشان داده است ، حرکت های مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق نه تنها نتیجه ای در بر نداشت ، بلکه به شکست کامل انجامید و نه مجاهدین خلق و نه بنی صدر نتوانستند طرفی از این رفتار بربندند و حتی اکنون سال هاست که با پاسخ دهی به انتقادهای فراوانی راجع به این عمل نسنجیده که شاید به نفع حکومت اسلامی ایران نیز تمام شد ، روبرو بوده و هستند .
اما سؤال اصلی این است که به چه دلیل با وجود بسیاری از شرایط مناسب داخلی و خارجی ، این حرکت به نقطه ی مشخص و مطلوبی نرسید و اینان دچار شکست و قههرا شدند ؟ در این فصل به عوامل و زمینه های شکست آنان اشاره می شود .

عدم تطبیق استراتژی و تاکتیک سازمان با واقعیت های جامعه

روش به کار رفته از سوی سازمان مجاهدین خلق برای براندازی حکومت ایران که بیشتر بر روی جنگ شهری و خیابانی و روش های خشن و تند و همچنین شعارهای خاصی تکیه داشت ، در حقیقت نه در بحث استراتژی و تاکتیک و نه در بحث اهداف با واقعیت ها و نیازهای جامعه ی ایرانی هماهنگی نداشت و به قول خود طرفداران سازمان همچون هادی شمس حائری در کتاب مرداب ، به هیچوجه منبعث از نیازها و ضرورت های تاریخی و روند کشور نبود (۱۲۷) و به همین علت نه تنها نتوانست به نتیجه ای نایل شود ، بلکه موجب هراس جامعه و مردم از زیاده خواهی های سازمان شد و همگی این اقدام سازمان را از سر قدرت طلبی و دعوا بر سر تصاحب قدرت فرض کرده و روش های اتخاذ شده را نیز نوعی بی اعتنایی و مخالفت با امنیت و زندگی خویش می دانستند .
سازمان مجاهدین خلق حتی در بعد آرمانی خویش موفق نشد به یک شعار که مورد پسند و نیاز آن روز مردم بود روی آورد و در حقیقت از شناخت نیاز مردم آن زمان غافل ماند . نگاه کوتاهی به شعارهای دوران انقلاب همچون استقلال طلبی همه و همه حکایت از کمبودها ، خو است ها و نیازهای مردم در زمان پهلوی دارد ، در حالی که سازمان نتوانست چنین انگیزه ای در اوایل سال ۱۳۶۰ بیابد و لذا ذهنیت مردم که بیشتر متوجه مسائلی همچون مبارزه با دشمن خارجی ، تثبیت و بهره گیری از انقلاب اسلامی و روند سازندگی آن بود ، شعارهای سازمان را از سر بی دردی و زیاده خواهی آن گروه تعبیر و به آن هیچ اعتنایی نمی نمودند . اگر نه مسلماً اگر سازمان با استقبال عمومی مواجته می گردید به آسانی به تمامی اهداف خویش می رسید ، زیرا تمامی زمینه های داخلی و خارجی جز عنصر مردمی و رهبری آیت الله خمینی با آن همراه بود .
اشعار آنها مقابله با استبداد و آزادی خواهی بود که به دو دلیل با استقبال مردم مواجه نشد . نخست آن که این شعار توسط کسانی داده می شد که خود نماد رفتارهای خشن ، فرصت طلبانه و نظامی گری بودند و مردم هراس داشتند خود اینها عامل استبدادی سخت تر از همه تاریخ گردند . (به خصوص با توجه به تهدیدهایی که نسبت به همه گروه ها می کردند) و دیگر آن که بسیاری از مردم یا استبدادی در کشور نمی دیدند و یا این که خود آقای خمینی را به عنوان مبارز سنتی بر ضد استبداد می شناختند و وجود همین فضای رقابت های سیاسی انتقاد آمیز را دال بر وجود آزادی در کشور می دیدند .
در تمامی دوران های تاریخ ایران ، آنچه برای مردم مهمتر از آزادی بوده و حرف اول را می زده ، امنیت اجتماعی و اقتصادی و ثبات داخلی و حفظ استقلال کشور بوده و لذا در سال ۱۳۶۰ ، چون حرکت سازمان در جهت مخالف این خواسته های ملی قرار داشت ، از سوی جامعه مورد استقبال قرار نگرفت .
حکومت اسلامی ایران محصول یکی از چند انقلاب بزرگ تاریخ بشر بود و حتی بر اساس تعالیم مورد قبول خود سازمان نوعی تز محسوب می شد و لازم بود سازمان بتواند آنتی تز این انقلاب را به جریان درآورده تا به سقوط یا تحلیل رفتن آن کمک کند . در حالی که به نظر سیاستمداران کهنه کاری چون چرچیل ، نخست وزیر معروف انگلستان ، حمله ی مسلحانه و درگیری با هر حکومتی که از انقلاب برخاسته است ، نه تنها به واژگونی آن کمکی نخواهد کرد ، بلکه پایه های قدرت آن را استوار می سازد که نمونه های آن در انقلاب های فرانسه ، شوروی ، چین و ویتنام مشاهده گردیده است . (۱۲۸)

جایگاه خاص مذهبی و اجتماعی آیت الله خمینی در ایران

جایگاه خاص مذهبی و محبوبیت اجتماعی آیت الله خمینی در ایران از مسائلی است که همگان به آن اذعان دارند و خود مسعود رجوی نیز در بخشی از جمع بندی یکساله ، یکی از علل سکوت سازمان در اوایل انقلاب را پایگاه نود و نه درصدی آیت الله خمینی ذکر کرده بود و معلوم نیست از کجا سازمان دریافت که این پایگاه در طول کمتر از دو سال و نیم یعنی از بهمن ماه ۱۳۵۷ تا خرداد ۱۳۶۰ شکسته شده و از بین رفته تا سازمان بتواند به حرکتی ضد آیت الله خمینی دست بزند ؟
حتی بسیاری از خانواده های اعضای فعال سازمان مجاهدین نیز معتقد بودند ، آیت الله خمینی چون هم رهبر مذهبی است و هم از اولاد پیامبر است ، مخالفت با او یعنی مخالفت با پیامبر (۱۲۹) ، لذا حتی با وجود بسیاری از مشکلات اقتصادی ، مخالفت با او را نوعی فروختن دین به دنیا می دانستند و حاضر به مبارزه با او نمی شدند و بسیاری نیز نقش اطلاعات ۳۶ میلیونی مورد نظر او را بازی می کردند و به همین علت جمهوری اسلامی توانست بسیاری از بحران ها را پشت سر بگذارد .
مسلماً هنگامی که سازمان مجاهدین خلق به رویارویی با آیت الله خمینی بر می خاست ، هم آن تکیه گاه و عامل مقبولیت و حتی مشروعیت خویش را از دست داده و هم خود را در مقابله و تضاد با فردی بسیار بالاتر و قدرتمندتر از خویش قرار می داد که نتیجه ی آن چیزی جز ضربه اساسی و مهلک به پیکره ی سازمان مجاهدین خلق نبود .
تنها نامیده شدن سازمان مجاهدین خلق از سوی آیت الله خمینی به " منافقین " کافی بود تا سازمان را از همه ی حقوق اجتماعی و سیاسی محروم کند و نه تنها هواداران مذهبی آیت الله خمینی ، بلکه تمامی افرادی که بی طرف محسوب می گردیدند ، اما از بابت دین و ایمان خویش نگران بودند را در صف مخالفان مجاهدین قرار دهد و در عوض هیچ شخصیت پرنفوذی نیز از سازمان حمایت نکرد و این در حالی بود که هراس سازمان از این اقدام آیت الله خمینی به جایی رسید که مجبور گردید به روحانیونی متوسل شود که تا قبل از این تاریخ لقب مرتجع و واپسگرا را از سوی سازمان دریافت نموده بودند که آنان نیز هیچ جواب مثبتی به درخواست سازمان ندادند .

وجود نهادهای منطبق با قانون اساسی در ایران

یکی از ساز و کارهایی که موجب می گردد هر جامعه ای بتواند در برابر حوادث و رویدادهای غیر مترقبه به روند طبیعی خویش ادامه دهد و به هضم عوامل ناسازگار در درون خویش اقدام نماید ، وجود نهادهای منطبق با قانون اساسی و دارای مشروعیت و مقبولیت کافی در آن جامعه است که حکومت ایران در هنگام رویارویی با بحران خرداد ۳۶۰ ، نیز از آن بهره مند بود و این نهادها توانستند در تعامل و تقابل موجود ، مانع بسیاری مشکلات شوند و یکی از علل ناکامی سازمان مجاهدین خلق ایران در به سقوط کشاندن حکومت ایران نیز همین مسئله بود .
وجود مجلس شورای اسلامی که نمایندگان آن با آرایی بالا منتخب مردم بودند و همچنین شورایی که طبق قانون برای انجام وظایف ریاست جمهوری تشکیل شد ، دو نهادی بود که به شکل قانونی مانع خلأ قدرت گردید و حتی سعی مجاهدین در ۷ تیر برای حذف بسیاری از نمایندگان مجلس نیز نتوانست به هدف نهایی آنها یعنی از به رسمیت انداختن مجلس برسد . برگزاری سریع دوره ی دوم انتخابات ریاست جمهوری و اعلام نتیجه آن در تاریخ دوم مرداد ۱۳۶۰ اجازه نداد کشور بیش از یک ماه بدون رئیس جمهور بماند .

برخی از دلایل دیگر شکست مجاهدین خلق در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰

علاوه بر مسائلی که گفته شد ، همانگونه که بعدها اعضای سازمان مجاهدین خلق اقرار کردند ، حرکت ۳۰ خرداد و رفتارهایی که پس از آن انجام گرفت ، منبعث از واقعیت های عینی جامعه ی ایران نبود و به همین دلیل با شکست مواجه گردید . (۱۳۰)
علاوه بر تنفری که در نتیجه ی اقدام های بعدی سازمان مجاهدین در ذهنیت مردم ایجاد شد ، برخی تفکرات ، شیوه ها و استراتژی های سازمان در سال های قبل از ۱۳۶۰ نیز موجب می شد آنان نتوانندن به جایگاه اجتماعی مناسبی راه یابند ، که به بعضی از آنان اشاره می شود :
۱. بدبینی شدید مردم از گروه های چپ گرا به خصوص آنها که مانند حزب توده و سازمان مجاهیدن بنیادهای جامعه های بلوک شرق و به خصوص اتحاد جماهیر شوروی آن روزگار را ملاک و نماد قرار داده و بر آن اساس حرکت می کردند و حافظه ی تاریخی مردم که از زمان فتحعلی شاه قاجار به بعد یعنی نزدیک به دو قرن از ظلم و ستم فراوان و فشار شدید روس ها بر استقلال ، تمامیت ارضی و حیات تاریخی ایران زمین آسیب دیده بود و به شدت با هر چیزی که دارای رنگ و بو یا نشانی از روس ها باشد مخالف بود و حتی از آن وحشت و هراس داشت ، موجب می شد تا مردم سازمان را به عنوان وسیله ای برای استعمار و تبدیل ایران به ایرانستانی دیگر شناخته و از قدرت گرفتن آن نگران باشند .
ارتباط غیر متعارف و مشکوک سعادتی از افراد رده بالای سازمان با سفارت شوروی که منجر به دستگیری او شد و همچنین توصیه ی تلویحی سازمان به دولت جمهوری اسلامی ایران مبنی بر سازش و امتیاز دهی به شوروی برای خرید اسلحه از آن کشور و نگرانی هایی که در مورد از بین رفتن وجهه ی مثبت روس ها ! آن هم صرفاً به دلیل مخالفت نظامی آن قدرت در افغانستان از سوی سازمان ابراز می شد و رفتارهایی از این قبیل موجب می شد تا بسیاری از مردم، مجاهدین را مهره ی شوروی بپندارند و لذا به آنان لقب "مارکسیست های اسلامی" می دادند.
و این در حالی بود که بر ملا شدن اسناد و مسائل پشت پرده و موضع گیری های چرخشی و فرصت طلبانه و اقدام های سازمان در حوالی خرداد ۱۳۶۰ آنها را همگام با لیبرال ها و غرب گرایان نموده بود (۱۳۱) و جمع مبارزان و نیروهای ضد آمریکایی نیز به مخالفان سنتی مجاهدین پیوسته بودند . به خصوص به دلیل جو شدید ضد آمریکایی آن زمان که ناشی از دخالت های آن کشور در اوضاع داخلی ایران در قبل و بعد از انقلاب و طراحی و پشتیبانی از حمله ی عراق به ایران بود ، احساسات مردم به شدت علیه آمریکا و طرفداران خط او در ایران برانگیخته بود و مجموع این عوامل دست به دست هم داده ، سازمان مجاهدین را گروهی وابسته و مزدور به بیگانگان قلمداد می نمود .
۲. ایدئولوژی التقاطی مجاهدین خلق که در حقیقت پوسته ی اسلامی و محتوای مارکسیستی داشت موجب می گردید تا سازمان با مخالفت دین مداران و مذهبی ها که تمامی جامعه ی ایران را تشکیل می دادند روبرو شود . علاونه بر این چنین ایدئولوژی هایی مورد مخالفت شدید غیر مذهبی ها و لائیک ها نیز قرار داشت .
جمع مذهبی ها و دین داران ایرانی در آن زمان به سه گروه سنتی (عوام و متعصبان) ، روشنفکران فقاهتی (همچون طرفداران آیت الله خمینی و اندیشمندانی چون مطهری و مفتح که از شاگردان و دنباله روهای اندیشه ی آقای خمینی به شمار می رفتند) و روشنفکران مذهبی غیر فقاهتی مانند خط فکری مهندس بازرگان و دکتر شریعتی تقسیم می گردید و البته دو گروه اول قسمت اعظم هرم جامعه ی مذهبی را تشکیل می دادند .
حال با توجه به مجموع این شرایط می توان استنباط کرد که پافشاری مجاهدین خلق بر ایدئولوژی التقاطی خویش ، آنان را به حضیض جامعه سوق می داد و مهمترین شاهد بر این مدعا کوشش ظاهری – نمایشی و بی حاصل مجاهدین از اواخر فروردین سال ۱۳۵۸ در اقرار به شهادتین و اظهار مسلمان بودن خویش است که در طی آن سازمان به دلیل شهرت یافتن به خروج از اسلام و نامسلمانی پس از دیدار با سید احمد خمینی فرزند آیت الله خمینی و برای به دست آوردن نظر مطلوب آیت الله خمینی شهادتین خویش را در مطبوعات روز اول اردیبهشت منتشر نمودند (۱۳۲) و این اقرار به شهادتین را می توان نوعی نیاز سازمان مجاهدین خلق به کسب مشروعیت مذهبی و حتی مقبولیت عمومی تلقی کرد .

آثار و نتایج ورود سازمان مجاهدین خلق به فاز نظامی

پس از بررسی دلایل و چگونگی شروع فاز مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق که از خرداد ماه ۱۳۶۰ اتفاق افتاد ، این سؤال مهم و اساسی پیش می آید که مجاهدین از این شیوه و تاکتیک خویش چه طرفی بسته و به چه نتایجی رسیدند ؟ و آیا این نتایج در راستای اهداف آنان بود و ادعاهایشان را برآورده کرد و یا کاملاً در خلاف مسیر آنان و حتی ضربه به آنان و دیگر گروه های اپوزیسیون پیش رفت ؟!
نخست لازم است دوباره اهداف سازمان مجاهدین در تظاهرات شبه نظامیان خویش و اقدام های بعدی یادآوری گردد : سازمان با ادعای برخوردار بودن از حمایت پنجاه درصدی مردم ، چهل درصدی ارتش (آن هم ارتشی که رجوی معتقد بود باید همه ی رده های ستوان به بالای آن اعدام شوند) و داشتن پانصد هزار نفر نیروی آماده و همچنین پر بودن انبارهای خویش از سلاح و مهمات تصور می نمود که می تواند در طول سه ماه با تکیه بر نقشه ای سه مرحله ای یعنی : ۱) درگیری مستقیم ، تظاهرات مسلحانه ، اعتصاب ، ۲) حذف شخصیت های مهم حکومت و نشان دادن ضربه پذیری رژیم و بی آینده کردن آن ، ۳) در نهایت قیام عمومی و توده ای ؛ جمهوری اسلامی را از صحنه روزگار حذف نماید و البته معتقد بود برای این کار باید عراق نیز بتواند خوزستان و بخش هایی از ایلام را تصرف نماید . (توجه شود به همکاری سازمانی خلقی با دولت بیگانه دشمن خلق ! ) (۱۳۳)
اما نظام جمهوری اسلامی ایران وارد سومین دهه ی حیات خویش شد و در عوض موقعیت سازمان به جایی رسید که همرزمان و هواداران رجوی و گروه های دیگر او را متهم به بی کفایتی و نادانی و ... کردند و خود او هم ورود به فاز نظامی را اقدامی اجباری و تحمیلی تلقی کرده و به طور تلویحی به شکست خویش اذعان کرد و به جای آن نتایج دیگری را عاید خویش و جامعه و حتی دیگر گروه های اپوزیسیون کرد که در این بخش به آنها اشاره می شود.

بنیان نهادن شیوه ی ترور و خشونت در مبارزات سیاسی به جای منطق و آرامش

اقدام مجاهدین خلق در شروع درگیری نظامی با رژیم که البته بیشتر شامل عملیات خرابکاری و تروریستی بود تا مبارزه ی مستقیم ، موجب گردید جو مخالف و انتقاد سیاسی در جامعه ی ایران تبدیل به فضایی خشن ، ناسالم و به دور از گفتگو و تفاهم گشته و راه هر گرونه رفرم سیاسی بسته شود . به بیان بهتر مجاهدین با انتخاب این روش راههای دیگر از جمله گفتگوی سیاسی ، مبارزه ی فرهنگی و تبلیغات اجتماعی را مسدود کرده و در مرحله ی نخست بزرگترین ضربه را به گروه های اپوزیسیون وارد کردند .
اگر به عمق رفتارهای سازمان مجاهدین خلق توجه شود ، مشخص خواهد شد این اقدام سازمان به همین جا ختم نگردید ، بلکه مسائل دیگری را برای خود سازمان و دیگران به ارمغان آورد که به برخی از آنها اشاره می شود :
ایجاد فضای آلوده سیاسی و مبارزاتی در تاریخ معاصر ایران
احساس ناامنی اجتماعی و تنفر مردم از مبارزات سیاسی سازمان ها و احزاب
از دست رفتن نیروهای فعال جوان و متخصص جامعه ی ایرانی از هر دو قشر موافقان و مخالفان حکومت که در آنان بسیاری از افراد تحصیل کرده و جوان و مهمتر از همه افراد پرشور و حتی بیگناه وجود داشتند و نوعی انحراف ذهنی و روانی برای این قشر به وجود آمد .
بدنامی فوق العاده سازمان مجاهدین خلق در عرصه ی بین المللی به گونه ای که این سازمان در نزد اتحادیه ی اروپایی و حتی وزارت امور خارجه ی کشور آمریکا (که خود از حامیان مالی و معنوی مجاهدین بوده و هست) به عنوان سازمانی تروریسیت شناخته شود و این مسئله چنان عمیق و ریشه دار گردید که از آغاز دهه ی هشتاد شمسی به بعد (و به خصوص سال ۱۳۸۲) این کشورها مجبور به بستن دفاتر سازمان و دستگیری برخی اعضای آن شدند . (همچون فرانسه و انگلستان) و ادامه ی فعالیت سازمان در هر کشوری موجب بحران سیاسی و بدنامی بین المللی برای آن کشور می شد .
ترورهای سازمان مجاهدین در سال ۶۰ موجب پدیدار شدن هراس و ناتوانی آن سازمان و استحکام نظام جمهوری اسلامی شد ، زیرا اصولاً در یک مبارزه آنگاه که یک طرف مستحکم و طرف دیگر ضعیف باشد ، طرف ضعیف دست به کارهای غیر معمول و جنون آمیز می زند و این اقدام سازمان که در حقیقت نوعی خودکشی سیاسی بود ، حاکی از بن بست سازمان و قهر آن با مردم بود .
به وجود آمدن نوعی مظلومیت برای نظام جمهوری اسلامی و مسئولانی چون آیت الله بهشتی و رجایی و باهنر و همچنین وجود دهها قربانی کوچه و بازار که موجب پدیدار شدن هاله ای مقدس برای حکومت ایران و در عوض زبونی سازم ان در ادامه ی مبارزه ی سیاسی گردید .
اتحاد و انسجام هر چه بیشتر هواداران حکومت علیه مشکلات فرا روی نظام ، حتی این اقدام سازمان موجب شد افراد بی طرف و مخالف حکومت نیز به صف مخالفان مجاهدین خلق افزوده شوند .
در نهایت اقدام سازمان موجب بدنامی برای مجاهدین و تبدیل آنان به " منافقین " گردید .

واردکردن ضربه کیفی و کمی از درون و بیرون به سازمان مجاهدین خلق

یکی دیگر از پیامدهای جنگ مسلحانه سازمان مجاهدین خلق را می توان وارد آمدن ضربه های اساسی و مهلک بر پیکره ی این گروه دانست که این آسیب ها از دو بعد کمی و کیفی و دو منشأ دورن سازمانی و بیرون از سازمان قابل تأمل و بررسی است .
درباره ی آسیب هایی که سازمان مجاهدین خلق از درون خویش متحمل شد ، باید گفت پس از شکست تظاهرات مسلحانه ی خرداد ماه و همچنین اقدام های تروریستی سازمان در ماههای بعد و پوچ و توخالی در آمدن ادعاهای رهبری آن مبنی بر سقوط سه ماهه ی جمهوری اسلامی ایران (۱۳۴) بیشتر نیروهای جوان و احساساتی سازمان که دل به این وعده ها خوش کرده و سازمان و رهبری آن را شیری مهیب و قدرتمند می پنداشتند ، اکنون آن شیر را بی یال و دم دیده و تمامی وعده ها و تحلیل ها را شعال و خیال دانسته ، دچار نوعی یأس و سرخوردگی شدند .
این نخستین ضربه ی کیفی از درون بود و این سیر چنان ادامه یافت که بعدها اصل شروع حرکت مسلحانه به طور اساسی زیر سؤال رفت و توجیه و پاسخ به مخالفت ها و انتقادهای اعضا و دیگران ، بخش مهمی از انرژی و وقت سازمان را به خود اختصاص داد .
علاوه بر این ضربه ی کیفی ، بخش مهمی از نیروها و توان انسانی سازمان نیز دچار ریزش شد (۱۳۵) و بسیاری که اساساً مخالف حرکت مسلحانه بودند (مانند بیشتر افراد جامعه که با رفتارهای تند و خشن مخالفند) و یا قبل از این واقعه به اساس و نهاد سازمان پی نبرده بودند و آن را دارای کارکرد فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی می پنداشتند و همچنین بیشتر گروه های دانش آموزی و دانشجویی که صرفاً به دلیل احساسات و شور و حالی که مقتضای سنین جوانی و نوجوانی و به خصوص دوران انقلاب است ، به سازمان پیوسته بودند ؛ از سازمان جدا گردیده و به زندگی عادی و اجتماعی خویش ادامه دادند .
و حتی برآوردهای اولیه از آن دوران و پس از آن به وضوح نشان دهنده ی آن است که شمار هواداران سازمان حتی از تعداد اعضای رسمی آن نیز بسیار کمتر بود و به همین علت سازمان به جز اقدام های تروریستی (که آن هم ناشی از نوپا بودن نهادهای امنیتی و وجود عناصر نفوذی بود) نتوانست اقدام خاصی صورت دهد و حتی بعدها میزان هواداران آن در خارج از کشور (که بسیاری نیز تحت تأثیر تبلیغات وسیع سازمان در بین مجاهدین ایرانی و با ایجاد جو رعب و وحشت حضور خویش را در آن گروه حفظ می کردند) از چند هزار نفر تجاوز نمی کرد . (۱۳۶)
و در نهایت برای حفظ نیروها مجبور به بازی و بحران آفرینی های جدیدی شد که حاصل تمامی آنها چیزی جز ملزم نمودن نیروها به حضور اجباری نبود و گاه در این راستا نیروها را مجبور به سپردن الزام هایی همچون تعهدنامه ، وثیقه و ... و اخذ دارایی ها می کردند . (۱۳۷)
از زاویه ی بیرونی نیز سازمان مجاهدین خلق متحمل خسارت ها و ضربه های شدیدی گردید . پس از شروع ترورها و موج خشونت از سوی آنان ، همکاری گسترده ی مردم و حتی خانواده های برخی از اعضای سازمان موجب گردید تا ارگان هایی همچون سپاه و بسیج بتوانند در فاصله ی خرداد تا بهمن ماه ۱۳۶۰ ضربات گسترده ای به خانه های تیمی سازمان وارد نمایند و این به معنای بن بست کامل سازمان از لحاظ نظامی و قدرت بالای اطلاعاتی – امنیتی جمهوری اسلامی بود .
همچنین گسترش مجاهدین تواب که بر اثر کارهای آموزشی و فرهنگی و تبلیغات جمهوری اسلامی از گذشته ی خویش اظهار ندامت می کردند و با تنفر از سازمان ، حاضر به مصاحبه علیه آن و کارکردهایش می گردیدند ، باعث شد سازمان از لحاظ کیفی نیز دچار آسیب از درون و بیرون شود ؛ زیرا یکی از ادعاهای مورد افتخار سازمان آن بود که نیروهایش بریده نشده و به اسارت نیز در نمی آیند ، بلکه در هنگام خطر با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه می دهند .
و لذا پس از اعلام توبه و ندامت و یا مصاحبه ی افشاگرانه ی عضو سابق ، سازمان علیه او بیانیه صادر کرده و او را که تا دیروز فردی مبارز ، رفیق و مجاهد به شمار می رفت ، بریده ، خائن و مزدور قلمداد می کردند و همین مسئله سبب شد دیگر اعضا نیز به حوی از آینده ی خودیش احساس خطر و بیم کنند .

پناه بردن به آغوش بیگانه

مجاهدین نه تنها از سوی مردم عادی طرد شدند ، حتی دیگر گروه های اپوزیسیون و سیاسی نیز بعدها سعی کردند پای خود را از نزدیک شدن به حال و هوا و حتی نام سازمان کنار بکشند . اما متأسفانه سازمان به جای سعی در رفع اشکال ها و ضعف های خود به نوعی کینه ورزی و شاید نیز انتقام جویی دست یازید و در حرکت های بعدی خویش به دامن صدام ، دشمن شماره یک مردم ایران پناه برد .
سازمان با انتقال مرکز فرماندهی و نیروهای خویش به درون خاک عراق به جنایت ها و خیانت های دیگری اقدام نمود که از آن زمره می توان به گشودن جبهه ی جدیدی علیه ایران در منطقه ی کردستان (۱۳۸) ، ضرب و شتم و اعتراف گیری از اسیران ایرانی و حتی اعدام آنها (۱۳۹) ، دادن اطلاعات نظامی و حتی مناطق بمباران شده شهری ایران به ارتش عراق (۱۴۰) ، جاسوسی به نفع دولت هایی همچون اسرائیل ،آمریکا ، اردن ، عربستان سعودی و عراق (۱۴۱) که تا پیش از این از سوی سازمان به لقب ارتجاع و امپریالیسم شهرت داشتند (۱۴۲) و حتی شرکت در کشتار مردم بی دفاع کردستان عراق و شیعیان جنوب آن کشور پس از همراهی در غارت کویت (۱۴۳) در جریان جنگ اول خلیج فارس اشاره کرد .

فراگیر شدن فضای انحصار گرایانه و غیر دموکراتیک در روابط درونی سازمان

شکستی که در جریان ورود سازمان مجاهدین خلق به فاز نظامی دامنگیر آن شد ، موجب وارد شدن انتقادهای فراوانی به عملکرد ، واقع نگری ، مدیریت و حتی صداقت رهبری سازمان شد ، به طوری که عبور از این بحران که سازمان را در بن بست تقابل رهبری اش با کادر و همچنین ضعف انگیزشی نیروها و ریزش آنان قرار داده بود ، در اولویت های رهبری آن گروه قرار گیرد و به هر تخته پارته و خاشاکی متوسل شد تا از غرق شدن نجات یابد .
علاوه بر برخی مانورهای سیاسی همچون امضای قرارداد صلح نمایشی با عراق ، تشکیل شورای مقاومت (که در حقیقت همان اعضای سازمان مجاهدین به همراه چند نفر انگشت شمار گروه چریک های فدایی خلق اقلیت بودند) ، ازدواج و طلاق با دختر بنی صدر ، ازدواج با مریم قجر عضدانلو (همسر مهدی ابریشمچی) که انقلاب رهایی نام گرفت و .... سازمان به مجموعته اقدامات دیگری دست زد که همگی در راستای نابودی فضای دموکراتیک و حزبی و پناه بردن به شیوه های انحصارگرایانه و خفقان آمیز بود .
در این شیوه ی جدید ، همراهان اصلی رجوی همچون ابریشمچی ، مریم رجوی ، فهیمه اروانی و ... اصولی را تدوین کردند که بر اساس آن اصول به رجوی جلوه ای فوق تقدس و کاریزماتیک داده می شد و او را از هر گونه پاسخگویی تا چه رسد به خطا پذیری ، مبرا می کرد و اعمال او را به طور مستقیم ناشی از الهام جهان غیب دانسته و حتی او را برتر از هر عارف و مدعی دیگری قرار داده و نامش را در زیارتنامه ها !! نیز وارد کردند و منتقدان را به القابی همچون بریده ، خائن ، جاسوس ، سرسپرده ی رژیم شاه و شیخ ، مزدبگیر و صدها لقب رکیک دیگر نامیدند . (۱۴۴)
حتی به شیوه های مختلفی چون محاکمه ، حبس و شکنجه اعضای خویش اقدام کردند که از آن زمره می توان به برخوردهای سخت و خشن با امثال علی زرکش اشاره کرد و بعدها چهره های معروف دیگری مانند محمود راسخ افشار ، مهدی خانبابا تهرانی ، علی رضوانی ، هادی شمس حائری (که همگی از اعضای باسابقه و رده بالای سازمان بودند) نیز دچار این حق ناشناسی شدند . (۱۴۵)
لازم است گفته شود ، اجرای بند دوم انقلاب ایدئولوژیک معروف به " انقلاب طلاق " که همسران و همچنین تمامی مردان و زنان و دوست و آشنا و همرزم و همکار را ملزم به دوری از یکدیگر (و حتی نابود کردن تمامی سوابق دوستی قبلی و تعهد به سه طلاقه ی همیشگی) و فرزندان خردسال خویش می نمود و پس از شکست سازمان در عملیات فروغ جاویدان در سال ۱۳۶۷ به اجرا در آمد ، ریشه در قبل از آن و سال های اولیه ی دهه ی ۱۳۶۰ داشت .
رجوی سعی کرد با این اقدام از پاسخگویی راجع به هدر دادن نیروهای سازمان در جریان سال ۱۳۶۰ و همکاری بدنام کننده و دادن اختیار خویش به دست رژیم بعثی عراق ، طفره رود و در حقیقت با نوعی کودتای سیاسی به تثبیت مقام خویش به عنوان رهبر مقاومت ضد حکومت اقدام کند .
*****
پی نوشت ها :

این مسائل بعدها در جریان جنگ اول و دوم خلیج فارس و به خصوص حمله ی آمریکا و انگلیس به عراق در سال ۱۳۸۲ (جنگ دوم خلیج فارس) مورد اقرار و تأیید رسمی آمریکایی ها و انگلیسی ها و حتی خود عراقی ها و متحدان سابق آنان قرار گرفت و در رسانه های بین المللی انتشار یافت .
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۴۴ . خود رجوی هم از خمینی به عنوان فاتح محبوب انقلاب یاد می کرد ، مسعود رجوی ، جمع بندی یکساله ، ص ۲۰ و بیانیه ی سازمان راجع به رأی ۹۹ درصدی مردم به حکومت اسلامی
علی رضوانی ، شکنجه در زندان های رجوی ، گزارش از علی رضوانی عضو سابق مجاهدین خلق به صلیب سرخ جهانی و سازمان های مدافع حقوق بشر ، ص ۱۲ – ۱۱
برای آگاهی از این انتقادها می توان به کتاب های : چه باید کرد ؟نگاشته ی جمعی از جدا شدگان از سازمان مجاهدین خلق (مقیم کانادا) ، مرداب یا جلد دوم کتاب ارتجاع مغلوب در رقابت با ارتجاع غالب اثر هادی شمس حائری ، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ایران ، مقاله های به چاپ رسیده در شماره های مختلف مجله ی نگاه از جمله سال دوم ، شماره ی چهارم ، می ۱۹۹۶ ، سال سوم ، شماره ی هفتم و همچنین گزارش علی رضوانی عضو ارشد و همراه و دستیار مسعود رجوی به صلیب سرخ جهانی و دیگر سازمان های مدافع حقوق بشر تحت عنوان شکنجه در زندان های رجوی اشاره کرد . همین فرد در کتاب ها و مقالات دیگری نیز ادعای فوق علیه رجوی را تکرار کرده است . همچنین رجوع شود به نگاشته ها و نامه های دیگر اعضای مهم سازمان مانند محمود راسخ افشار ، مهدی خانبابا تهرانی ، سعید شاهسوندی ، فریدون گیلانی و جمشید تفرشی .
سخنرانی مسعود رجوی در گردهمایی های بزرگ رزمندگان و پشتیبانان مقاومت برای بزرگداشت پانزدهمین سالگرد ۳۰ خرداد که در تیر ماه ۱۳۷۵ توسط انتشارات ایران کتاب به چاپ رسید .
چه باید کرد ؟ نگاشته ی جمعی از جدا شدگان از سازمان مجاهدین خلق ایران مقیم کانادا .
به طوری که در سال ۱۳۵۲ پس از ترور چند آمریکایی از جمله سرهنگ هاوکینز و تلاش برای ربودن هواپمای ایران ایر و انفجار کارخانه برق تهران ، ساواک با اسحاس خطر از وجود سازمان در طی چند ماه تمامی آنها را دستگیر کرد و گروه از هم فرو پاشید . برای اطلاع بیشتر به مقاله ی هفت نامه ی جمعه با عنوان " ملاقات کلینتون با عبدالله اوجسن در ایران " و همچنین گزارش انستیتو تحقیقاتی سیاست بین المللی و امنیت آلمان ، تحت عنوان " اپوزیسیون علیه خمینی " که در مجله ی نگاه (سازمان مجاهدین خلق از نگاه دیگران) ، سال سوم ، شماره ی هفتم ، ژانویه ی ۱۹۹۷ به چاپ رسید ، رجوع شود .
این درگیری که بر سر پذیرش اسلام یا مارکسیسم به وجود آمد منجر به انشعاب و برخورد سخت و شکنجه و اعدام فردی چون مجید شریف واقفی که از طریف اسلام گرا بود ، گردید و مارکسیست های تند به نام پیکار از سازمان جدا شدند .
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۲۰
بال شکسته (بیانیه ی دولت آمریکا درباره ی سازمان مجاهدین خلق ایران) اکتبر ۱۹۹۴ ، ص الف ، به قلم رضا مرزبان و همچنین گزارش وندی آرش من معاون وزیر امور قانونگذاری آمریکا در همان کتاب ، ص ۱۸ – ۱۴ ، البته به برخی از این رفتارها در بخش مربوط به رفتارهای دوگانه ی سازمان اشاره خواهد شد .
یوهانس رایسنر ، اپوزیسیون علیه خمینی ، گزارش انستیتو تحقیقاتی سیاست بین المللی و امنیت آلمان ، به نقل از نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۷ ، ص ۵۱
از جمله این موارد می توان به شرکت در خرید و فروش هروئین توسط سازمان اشاره کرد که یکی از اعضای آن با محموله ی ۵ کیلوگرمی هروئین در نروژ دستگیر شد . (نگاه ، سال دوم ، شماره ی ۵ ، ص ۸۶) و یا حمله به خبرنگار روزنامه ی اپوزیسیون نیمروز (نیمروز ، ۳۲۲ به نقل از نگاه ، همان شماره ، ص ۸۳) شرکت در اعمالی همچون دستکاری در مبلغ چک های اهدایی مردم اروپا به سازمان و ساختن اسناد مالی تقلبی (روزنامه ی داگبلادست ارگان حزب چپ نروژ به نقل از پروژکتورهای غیر ضروری ، ص ۸) و قضیه جنجالی ضرب و شتم محمود ملک افضلی پسر مرضیه در جریان کنسرت بزرگ مرضیه خواننده ی مشهور که عنوان بسیاری از مقالات روزنامه های خارج از کشور را به خود اختصاص داد و در مجله ی نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۷ ، ژانویه ۱۹۹۷ ، در صفحات ۹۶ – ۸۵ به چاپ رسیده و همچنین خود ملک افضلی هم گزارش آن را در کتابی با نام " بخوان برای ایران بخوان " چاپ نموده است . از دیگر اقدامات خلاف قانون سازمان می توان به قتل سه طرفدار جمهوری اسلامی در اروپا توسط اشرف شهیدانی از اعضای سازمان که سپس دستگیر شد (کیهان لندن به نقل از نگاه ، سال دوم ، شماره ی ۶ ، دسامبر ۱۹۹۶ ، ص ۱۶۳ – ۱۶۱) و پنهان کردن مهمات و مواد ممنوعه در دفترهای سازمان در فرانسه که در بهار ۱۳۸۲ کشف گردیده ، اشاره نمود .
هادی شمس حائری ، مرداب ، در پایان این مقاله اشاره خواهد شد و در مقاله ی انقلاب ایدئولوژیک به طور کامل اشاره شده است .
اطلاعیه ی مجاهدین خلق ایران ، ۲۸ خرداد ۱۳۶۰
نمونه ی این مسئله را می توان در کتک خوردن مهندس ملک افضلی پسر مرضیه در کنسرت او که صرفاً قصد ملاقات با مادرش و اعتراض به آواز خوانی او به نفع سازمان مجاهدین خلق را داشت و همچنین برخوردهایی از این دست با افرادی که حتی شوق پیوستن به سازمان را داشته و تنها برای قانع شدن چند سؤال نموده اند ، مانند علیرضا سماک مقیم انگلستان مشاهده نمود که نامه ی او در شماره ۳۲ نیمروز به چاپ رسیده است . (نگاهت ، سال دوم ، شماره ی ۵ ، اکتبر ۱۹۹۶ ، ص ۱۲۷ – ۲۳) همچنین زندان ابوغریب بغداد و مراکز نگهداری کودکان سازمان در اروپا از نمونه های دیگری هستند که در گزارش های افرادی چون علی رضوانی و همچنین کتاب عشق ممنوع که یکی از خانم های شاغل در مرکز نگهداری کودکان نگاشته است ، کاملاً شرح داده شده است .
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۲۶
برخی از فحش های سازمان به جدا شدگان چنین است : پتیاره ، خود فروش ، میان بار بدنام و فسیل های خارج کشوری ، آدم معلوم الحال ، خدمتکار اطلاعات رژیم ، پادوی ساواک آخوندی ، رجاله و حق العمل کارهای حرفه ای ، عاری از شرف ، عمله ی ولایت فقیه ، مسابقه ی رذالت ، هرزه ی سیاسی ، کفترباز سیاسی ، خر مرد رند و ابن الوقت ، رذل ترین عناصر ضد انقلابی ، اصطبل ضد انقلاب ، فرافکنی گندیدگی درونی ، تناول استفراغات بقایای شاه و شیخ ، فوران عفن ترین لجنزارهای آخوندی و ولگردهای سیاسی و ... (نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۵ ، اکتبر ۱۹۹۶ ، دیباچه)
نمونه ی آن تبلیغات فوق العاده زیاد بر روی خود مسعود رجوی به عنوان فردی با توانایی و مقامات فوق انسانی و وارث تمامی افتخارها و شهدای سازمان و حتی وارث ائمه (ع) (که در بحث انقلاب دوم ایدئولوژیک توضیح داده شده است) و همچنین لزوم این که هر زن و مرد مجاهد تنها باید به مسعود رجوی عشق بورزند نه همسر و فرزند خویش ! و نسبت دادن آثار ئو مسائل ماورائی به رفتارهای مسعود و مریم ، مانند این که ازدواج آن دو موجب شفای میگرن مزمن چندین ساله ی یکی از اعضای سازمان شده است و ... می باشد . همچنین توجه شود به سعی سازمان در ساختن شخصیت های بعد مسعود از میان اعضای کشته شده در سابق مانند سعید محسن ، محمد حنیف نژاد ، علی اصغر بدیع زادگان ، موسی خیابانی و اشرف ربیعی که تمامی این مسائل در ویژه نامه های سازمان و زیارتنامه های آنان قابل مشاهده است .
مصطفی ایزدی ، گذری بر اندیشه های آیت الله منتظری ، مصاحبه ها ، جلد دوم ، قسمت اول ، انتشارات نور ، ۱۳۶۱ ، ص ۹۰ – ۸۹ همچنین نقش نامبرده در پایه ریزی نهضت آزادی ایران به همراه مهندس بازرگان (پس از انشعاب از جبهه ی ملی دوم) و استفاده بیشتر اعضای سازمان مجاهدین از موقعیت معنوی وی و جایگاه او در حکومت اسلامی به عنوان امام جمعه تهران قابل ملاحظه می باشد .
یوهانس رایسنر ، اپوزیسیون علیه خمینی ، به نقل از نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۷ ، ص ۴۱ – ۴۰
زیرا یک نظریه ی درست نخست باید مراحل مختلفی و از جمله فرضیه بودن را طی کند و پس از جواب دادن در مراحلی به نظریه تبدیل گردد . گذشت زمان نیز حداقل جواب ندادن بخش های مارکسیستی ایدئولوژی سازمان را اثبات نموده است که نمونه ی آن بن بست فروپاشی این مکتب در اروپای شرقی و شوروی بود .
نمونه هایی از آنها در مجموعه ای تحت عنوان " از ماوراء چپ تا ماوراء راست (بی ثباتی یا اپورتونیسم) " جمع آوری گردیده است .
برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تاریخ عقاید و مکتب های سیاسی از عهد باستان تا امروز ، نگاشته پروفسور گائتانا موسکا و گاستون بوتو ، ترجمه ی حسین شهیدزاده
هفته نامه ی جمعه ، چاپ ترکیه ، به نقل از نگاه ، سال سوم ، شماره ۷ ، ص ۲۳
برای اطلاع بیشتر رجوع گردد به جزوه های یوهانس رایسنر ، اپوزیسیون علیه خمینی ، به نقل از نگاه ، همان شماره ، ص ۵۰ ، شناخت سازمان مجاهدین خلق
نمونه آن را می توان در اطلاعیه ی ۲/۱۲/۵۷ سازمان ، مصاحبه رجوی در نشریه ی پیام خلق (شماره ۲) در اسفند ۵۷ ، مقدمه ی اول مجموعه در مجموعه اعلامیه ها و ... روزنامه ی مجاهد در تاریخ ۷/۸/۵۸ و ۱۴/۸/۵۸ و سعی در ارائه عناصر متضاد همچون ارتش ضد خلقی (یا همان ارتش باقیمانده از زمان شاه سابق) ، ارتجاع ، بورژوازی و ... دید و جالب اینجاست که خود سازمان در اطلاعیه ی مورخه ۱۴/۸/۵۸ به مارکسیست های اصولی در مورد ایجاد تضاد مطلق با سیستم حاکم و نادیده گرفتن مرزهای وحدت با بورژوازی کوچک هشدار داده است .
برخی از حمایت ها عبارت است از حزب سوسیالیست فرانسه ، جناح چپ حزب کارگر انگلستان و سرانجام تمامی حزب کارگر بریتانیا ، پارلمان اروپا ، پارلمان انگلستان ، حزب سوسیال دموکرات آلمان ، ائتلاف سوسیالیست ها ، دموکرات ها ، لیبرال ها در انگلستان ، ۲۰۲ نفر از نمایندگان کنگره ی آمریکا ، نمایندگان پارلمان سوئد ، احزاب نروژی و ... و جالب اینجاست که علیرغم این حمایت ها در پی شکایت های متعدد جداشدگان از سازمان مجاهدین به سازمان های غیر دولتی جهانی و از جمله دیدبان حقوق بشر و عفو بین الملل این سازمان از سوی مراکز دفاع از حقوق بشر و فرد بی طرفی چون موریس کاپیتورن گزارشگر ویژه ی کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد محکوم گردید که این واقعیت نشانگر این حقیقت است که حمایت ارگان ها و مراکز دولتی غربی از مجاهدین خلق صرفاً به دلیل مصالح و بازی های سیاسی و تحت فشار قرار دادن جمهوری اسلامی بوده است ، نه رعایت حقوق بشر . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به سلسله مجلات نگاه از جمله سال سوم ، شماره ۵ و نیز تروریسم ضد مردمی ، ص ۳۷۵ – ۳۰۵ ، بال شکسته ، گزارش علی رضوانی به صلیب سرخ جهانی و سازمان های مدافع حقوق بشر تحت عنوان شکنجه در زندان های رجوی و همچنین گزارش ها و شماره های مختلف نشریه ی مجاهد (ویژه نامه ی سازمان مجاهدین خلق ایران)
رجوع شود به اسناد و بریده های روزنامه از صفحه ۳۱۸ به بعد در کتاب تروریسم ضد مردمی و همچنین بولتن خبرگزاری پارس ، ۱۱/۲/۱۳۶۰ ، ص ۱۳ و ۲۰/۲/۱۳۶۰ ، ص ۱۹
بولتن خبرگزاری پارس ، ۱۱/۲/۱۳۶۰ ، ص ۱۳
روزنامه ی پست ایران ، شماره ی چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۶۱ ، چاپ لندن
تقویم مناسبت های سازمان مجاهدین خلق ایران
اسناد منتشره در صفحات ۲۵۵ ، ۲۵۹ ، ۲۷۴ ، ۲۶۶ ، تروریسم ضد مردمی (که برگرفته از مجله ی مجاهد فوق العاده شماره ۸ انتخابات ، همچنین شماره ی ۱۲۲ آن در اسناد ستاد بزرگ ارتش ایران و سازمان اطلاعات و امنیت کشور رژیم پهلوی می باشد)
علی رضوانی ، شکنجه در زندان های رجوی (گزارش از علی رضوانی ، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق به صلیب سرخ جهانی و سازمان های مدافع حقوق بشر ، ص ۱۳)
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۲۵
مسعود رجوی ، ۳۰ تیر ۱۳۶۰ ، به نقل از منافقین خلق رو در روی خلق ، ص ۷۹ ، و یوهانس رایسنر ، همان ، ص ۴۷
نشریه ی مجاهد ، تاریخ ۱۴/۸/۱۳۵۸ و ۲۱/۸/۱۳۵۸ و همچنین سخنان مسعود رجوی در شماره ی ۱۱۴ مجاهد
یوهانس رایسنر ، همان ، ص ۴۸
یوهانس رایسنر ، همان ، به نقل از نشریه ی نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۷ ، ص ۴۹ – ۴۷
یوهانس رایسنر ، همان ، ص ۴۹ و تقویم مناسبت های سازمان مجاهدین خلق ایران و مقاله ی تحقیقی انقلاب ایدئولوژیک اثر نگارنده
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۴۱ – ۳۹
یوهانس رایسنر ، همان ، ص ۴۷
پیام سازمان مجاهدین خلق به افسران و سربازان انقلابی در ۲/۱۲/۱۳۵۸ که در آن پیام آورده شده است : تا انحلال کامل ارتش و برپایی ارتش مردمی ، پیروزی ما کامل نیست . همچنین علی رضوانی اسکولاستیک نوین در فرقه ی رجوی (مصاحبه سردبیر نشریه ی ایران آزاد با رادیو صدای ایران) ص ۹۸ ، یوهانس رایسنر ، اپوزیسیون علیه خمینی ، نگاه ، همان شماره ، ص ۴۰ – ۳۹
یوهانس رایسنر ، همان ، ص ۴۲
رضا قنادان ، مجله ی نگاه ، سال دوم ، شماره ۵ ، اکتبر ۱۹۹۶ ، و ایران خبر ، ص ۵ به نقل از نگاه ، سال دوم ، شماره ۵ ، اکتبر ۱۹۹۶
قرآن کریم ، سوره ی مبارکه ی بقره ، آیات ۲۲۷ به بعد
در پایان این مقاله اشاره خواهد شد .
فرح ازبری ، مجاهدین خلق دوزیستانی فریبکار ، پیام آزادگان ، ۵/۲/۷۴ به نقل از نگاه ، همان شماره ، ص ۲۹ و مهری داد ، استراتژی رژیم آخوندی برای سرکوب اپوزیسیون ، نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۷ ، ص ۵۸
مهدی خانبابا تهرانی
هفته نامه ی جمعه ، چاپ ترکیه ، به نقل از نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۷ ، ص ۲۶
ویژه نامه ی مجاهد ، ص ۲۹۴
کانال D ترکیه به نقل از پروژکتورهای غیر ضروری ، ص ۲۶
نگاه شود به کتاب از ماوراء چپ به ماوراء راست (بی ثباتی یا اپورتونیسم) که موارد بسیار زیادی از این رفتارهای دوگانه و کاملاً متضاد را با ارائه ی مدارک و شواهدی از بیانیه ها ، انتشارات و موضع گیری های خود سازمان نشان داده است .
سیاوش بشیری ، رزم آورانی که بزم آرا شده اند ، کانون جوانان ایرانی ، تیر ۱۳۷۲ ، به نقل از نگاه ، سال سوم ، شماره ۴ ، می ۱۹۹۶ ، س ۱۵۷ و هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۲۵۶ که معتقد است حنیف نژاد در همکاری مسعود رجوی با ساواک در زندان توسط رجوی لو رفته است .
رجوع شود به تاریخچه ی سازمان در پیش از انقلاب اسلامی و همچنین سعید شاهسوندی ، اسناد مکاتبات مسعود رجوی و من ، ضمیمه ی سند شماره ۲ و ۱ ، ص ۳۳۸ – ۳۳۷
منافقین خلق رو در روی خلق ، ص ۲۶ ، ابوالحسن بنی صدر در گزارش خویش موسوم به کارنامه ی رئیس جمهور در تاریخ ۹/۲/۱۳۶۰ این مطلب را به طور ضمنی تأکید می کند .
احمد خمینی ، رنجنامه به حضرت آیت الله منتظری ، ص ۲۰ – ۱۹ که اشاره ای به نگاشتن نامه ای از این سه نفر به آیت الله خمینی برای تأیید سازمان مجاهدین و عدم پذیرش این درخواست توسط او دارد . علاوه بر این رجوع شود به جلد سوم تحلیل تاریخ انقلاب اسلامی ، نگاشته ی حمید روحانی و رضا مرزبان ، مجاهدین خلق از پدر خمینی تا کلینتون ، که در بال شکسته و همچنین مجله ی نگاه ، سال دوم ، شماره ۴ ، می ۱۹۹۶ ، ص ۳۰ – ۱۹ به چاپ رسیده و به تلاش های سازمان در جهت کسب نظر آقای خمینی و منتظری اشاره دارد .
یوهانس رایسنر ، اپوزیسیون علیه خمینی ، به نقل از نگاه ، سال سوم ، شماره ۷ ، ص ۴۰
در جواب به نامه ی منتظری ، طالقانی ، مطهری اشاره شد .
علی رضوانی ، همان ، ص ۷۸ و مجله ی نیمروز به نقل از نگاه ، سال دوم ، شماره ۴ ، می ۱۹۹۶ ، ص ۱۴۴
مجاهد ۱۲۱ ، ۲۵/۲/۱۳۶۰ و مصاحبه ی مطبوعاتی بنی صدر ، ۲ خرداد ۱۳۶۰ به چاپ رسیده در انقلاب اسلامی ، ص ۲ و نامه ی مسعود رجوی به بنی صدر ، ۲/۳/۱۳۶۰
نامه ی سرگشاده ی سازمان به آیت الله خمینی ، ۱۲/۲/۱۳۶۰و روح الله خمینی ، صحیفه ی نور ، ج ۸ ، سخنرانی ۱۰/۲/۱۳۶۰ و ۲۲/۳/۱۳۶۰
همان ، جمله مشهور " ما زمین می دهیم و زمان می گیریم " که موجب مسخره شدن بنی صدر در نزد مردم و کارشناسان نطامی شده است .
صحیفه ی نور ، جلد هشتم ، چاپ امام ، زمستان ۱۳۷۳ ، ص ۴۶۱
قبلاً اشاره شد .
روح الله خمینی ، سخنرانی ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ در صحیفه ی نور
همان
چون بنی صدر در جواب از دادن نظر صریح خودداری کرد و به طور ضمنی حرف های رجوی را تأیید نمود ، مصاحبه مطبوعاتی بنی صدر ، ۲ خرداد ۱۳۶۰ ، به چاپ رسیده در روزنامه ی انقلاب اسلامی ، ص ۲
بعداً اشاره خواهد شد .
همان
مسعود رجوی ، نامه به بنی صدر ، ۲/۳/۱۳۶۰
مسعود رجوی ، مجاهد شماره ی ۱۱۱ ، ص ۱۶. البته بعداً معلوم شد قضیه برعکس بوده و مجاهدین سیر انسانی عضوی از لیبرال ها گردیدند ، بدون آن که همفکران بنی صدر از جبهه ی ملی کوچکترین حرکتی انجام دهند .
علاوه بر فضای حاکم در آن روز ، رجوع شود به سند ذکر شده در منافقین خلق رو در روی خلق ، ص ۱۵ – ۱۴
چه باید کرد ؟ ص ۹۱ – ۸۷ و مسعود رجوی ، جمع بندی یکساله ، ص ۲۳
مجاهد ۲۹۳ ، ص ۵
علی رضوانی ، شکنجه در زندان های رجوی (گزارش به ....) ص ۱۷ – ۱۶
رضا مرزبان ، مجاهدین خلق از پدر خمینی تا کلینتون ، به چاپ رسیده در بال شکسته ، ص الف
به نقل از چه باید کرد ؟ ص ۱۶ – ۱۴ و ۲۳ – ۲۱ و ۵۴ – ۴۴ (کلیه ی دستخط های رجوی موجود است) و همچنین هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۵۷ – ۲۱
مسعود رجوی ، جمع بندی یکساله ، ص ۴۲
به نقل از چه باید کرد ؟ ص ۴۴ – ۱۳ و مسعود رجوی ، جمع بندی یکساله ، ص ۱۰۰ و ۱۰۸
چه باید کرد ؟ ص ۱۶ و ۲۱
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۲۸ – ۲۷ و ۲۵ و ابوالحسن بنی صدر ، کوشش هایی که به نتیجه نرسیدند ، به نقل از نگاه ، سال دوم ، شماره ی ۴ ، می ۱۹۹۶ ، ص ۴۱ و درباره ی تحریک بنی صدر نیز قبلاً توضیح داده شد .
در بخش های قبل اشاره شد و همچنین رجوع شود به هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۳۲ – ۲۹
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۳۹ ، و چه باید کرد ؟ ص ۱۵
مجاهد شماره ۹۵ ۲/۴/۱۳۵۹
منافقین خلق رو در روی خلق ، ص ۳۱ – ۳۰ ، هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۴۲ و ۳۰ – ۲۹ (برگرفته از سخنرانی رجوی)
که قبلاً به آن اشاره گردید و روزنامه ی سوئدی داگبلادت نیز آن را تأیید نموده است .
تروریسم ضد مردمی ، ص ۱۰۵ – ۱۰۳
مریم قجر عضدانلو (مریم رجوی) مصاحبه با خواهر مجاهد مریم رجوی مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران ، جانشین فرمانده ی کل ارتش آزادیبخش ملی به مناسبت بیست و هشتمین سال بنیانگذاری سازمان ، ص ۸
مسعود رجوی ، جمع بندی یکساله ، ص ۱۰۸
مسعود رجوی به نقل از چه باید کرد ؟ ص ۲۴
مجاهد شماره ی ۱۱۱ ، تاریخ ۷ اسفند ۵۹ ، ص ۱۸ مصاحبه ی رجوی قبلاً به سابقه ی این لقب اشاره گردیده است .
روزنامه ی انقلاب اسلامی ، ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ ، ص ۱
کارنامه ی رئیس جمهور ، ۹/۲/۶۰ ، روزنامه ی انقلاب اسلامی
روح الله خمینی ، صحیفه ی نور ، جلد ۸ ، ص ۳۶۸ – ۳۶۰ و ۳۹۴
برای ملاحظه ی این دیدگاه ها رجوع شود به بولتن خبرگزاری پارس در ۱۱/۲/۱۳۶۰ ، ص ۱۳ و ۲/۲/۱۳۶۰ ، ص ۱۹ که قبلاً اشاره گردید .
روح الله خمینی ، صحیفه ی نور ، سخنرانی ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ ، جلد ۸ ، ص ۴۰۴ – ۴۰۱
روح الله خمینی ، همان ، ص ۴۰۳ – ۴۰۱
مجاهد شماره ی ۱۲۱ ، تاریخ ۲۵/۲/۱۳۶۰ ، نامه ی مجاهدین به ریاست جمهوری
مصاحبه ی مطبوعاتی بنی صدر ، ۲ خرداد ۱۳۶۰ ، به نقل از روزنامه ی انقلاب اسلامی ، ص ۲
نامه ی رجوی به بنی صدر ، ۲/۳/۱۳۶۰ ، به نقل از منافقین خلق رو در روی خلق ، در آخر کتاب اصل سند وجود دارد.
همان
روزنامه ی انقلاب اسلامی ، ۳۰/۲/۱۳۶۰ ، ص ۱
همان ، ۲/۳/۱۳۶۰ ، ص ۱۱
مجاهد شماره ی ۱۲۲ ، سه مقاله ی رفراندوم ، ۸/۳/۱۳۶۰
مجاهد شماره ی ۱۲۳ ، بررسی لایحه ی قصاص ، ص ۸ و ۱۲۲ ، ص ۱۶ با آوردن نظرات حاج سید جوادی
صحیفه ی نور ، سخنرانی ۶/۳/۱۳۶۰
مصاحبه های بنی صدر در ۹/۳/۱۳۶۰
مجاهد شماره ی ۱۲۲ ، سر مقاله
صحیفه ی نور ، سخنرانی های ۱۵ و ۱۶ خرداد
بنی صدر به نقل از مجاهد شماره ی ۱۲۴ ، ۱ ، ۲۱/۳/۱۳۶۰ ، همچنین سر مقاله ی همان شماره و همین طور اطلاعیه ی سازمان در ۱۸/۳/۱۳۶۰
بنی صدر به نقل از مجاهد شماره ی ۱۲۴، ص ۱، ۲۱/۳/۱۳۶۰، همچنین سرمقاله ی شماره و همین طور اطلاعیه ی سازمان در ۱۸/۳/۱۳۶۰
ابوالحسن بنی صدر ، کوشش هایی که به نتیجه نرسیدند ، به نقل از نگاه ، سال دوم ، شماره ۴ ، می ۱۹۹۶ ، ص ۴۵ – ۴۰
اطلاعیه ی سازمان مجاهدین خلق ایران در ۱۲/۳/۱۳۶۰ و ۱۹/۳/۱۳۶۰ ، ۲۴/۳/۱۳۶۰ و ۲۶/۳/۱۳۶۰
روح الله خمینی ، صحیفه ی نور ، سخنرانی ۱/۴/۱۳۶۰ ، جلد ۸ ، ص ۵۰۴ – ۵۰۰
صحیفه ی نور ، سخنرانی ۲۵/۲/۱۳۶۰ و همچنین مجاهد شماره ی ۱۲۶، پاسخ رئیس جمهور .... ۲۵/۳/۱۳۶۰ ، ص ۲
اطلاعیه ی مجاهدین خلق در ۲۶ ، ۲۷ و ۲۸ خرداد ۱۳۶۰
صحیفه ی نور ، سخنرانی ۲۹/۳/۱۳۶۰
مسعود رجوی ، جمع بندی یکساله ، به نقل از چه باید کرد ؟ ص ۵۴ – ۵۳
یوهانس رایسنر ، اپوزیسیون علیه خمینی ، به نقل از نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۷ ، ژانویه ی ۱۹۹۷ ، ص ۴۶
منافقین خلق رو در روی خلق ، ص ۷۸
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۲۹ – ۲۷ و خاطرات مریم شهبازپور ، بتول وافری و فرحناز انامی از اعضای سابق سازمان در کناب سراب و گرداب ، ص ۴۰ ، ۱۰۵ و ۱۶۹ و مسعود رجوی ، جمع بندی یکساله ، ص ۱۶۱ – ۱۶۰ به نقل از چه باید کرد ؟ ص ۶۰
چه باید کرد ؟ ص ۶۸
یوهانس رایسنر ، همان ، ص ۴۵
همان
برای اطلاع از آمار علاوه بر گزارش های سازمان ، رجوع شود به منافقین خلق رو در روی خلق ، ص ۸۸ – ۸۷ و همچنین تقویم کشور
کیهان لندن ، مورخ ۲/۴/۱۳۷۳ به نقل از نگاه ، سال دوم ، شماره ی ۴ ، می ۱۹۹۶ ، ص ۲۳۹ و یوهانس رایسنر ، همان ، ص ۴۶
به این مسئله فکری اشاره شده است .
چرچیل ، به نقل از منصور تاراجی ، نگاه ، سال دوم ، شماره ۶ ، ۱۹۹۶ ، ص ۵۰
خاطرات مریم شهبازپور ، همان ، ص ۵۸
از آن زمره رجوع شود به هادی شمس حائری ، مرداب ، بخش ۳۰ خرداد یک حرکت ماجراجویانه و غیر مسئولانه ، ص ۶۴ – ۳۶ و همچنین جمعی از جدا شدگان از سازمان مجاهدین خلق در کتابی تحت عنوان چه باید کرد ؟ ص ۶۸ – ۵۰
تمامی این مسائل در بخش های قبلی به وضوح توضیح داده شده است .
مسعود رجوی ، سخنرانی مسعود رجوی در گردهمایی بزرگ رزمندگان و پشتیبانان مقاومت برای بزرگداشت پانزدهمین سالگرد ۳۰ خرداد ، ص ۵
علی رضوانی ، اسکولاستیک نوین در فرقه ی رجوی ، ص ۱۱ و همان فرد در گزارش به صلیب سرخ جهانی و سازمان های مدافع حقوق بشر ، ص ۱۲ و جمعی از جدا شدگان از سازمان مجاهدین خلق ، چه باید کرد ؟ ص ۲۳ – ۲۱
علی رضوانی ، اسکولاستیک نوین در فرقه ی رجوی (مصاحبه سردبیر نشریه ی ایران آزاد با رادیو صدای ایران ، ۱۵ – ۱۱ که حکایت از ریزش شدید نیرو به خصوص از سال ۶۰ به بعد دارد .
همان
مصاحبه ی مهدی خانبابا تهرانی ، محمود راسخ افشار و منوچتهر صالحی با رادیو ۲۴ ساعته در آمریکا ، به نقل از نگاه ، سال سوم ، شماره ی ۶ ، دسامبر ۱۹۹۶ ، ص ۲۷۱ که طبق ادعای خود سازمان حداکثر این نیروها حدود ۴۰۰۰ نفر بوده اند .
هادی شمس حائری ، ارتجاع مغلوب در رقابت با ارتجاع غالب ، ص ۱۶ – ۱۵ و همچنین رجوع شود به مثاله ی انقلاب ایدئولوژیک اثر نگارنده
علی رضوانی ، همان ، ص ۱۶
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۳۶۴ – ۳۶۰ و علی رضوانی ، همان ، ص ۴۶ – ۳۷
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۱۴ و علی رضوانی ، روی خط شب با رادیو صدای ایران (گفتگو با آقایان کریم حقی ، علی رضوانی ، جمشید تفرشی و ....) ص ۱۸
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۸۸ – ۸۴ ، ۱۴۳ – و ۳۸۰ و چه باید کرد ؟ ص ۱۵۶ – ۱۵۰ و فریدون گیلانی ، سراب ، ص ۴۰ و مصاحبه ی مهدی خانبابا تهرانی ، محمود راسخ افشار و منوچهر صالحی را رادیو ۲۴ ساعته ایران در آمریکا به چاپ رسیده در نگاه ، سال دوم ، شماره ی ۶ ، دسامبر ۱۹۹۶ ، ص ۲۴۳ – ۲۴۱ و مجاهدین خلق و مبارزه با امپریالیسم ، اریان تایمز ، ۱۶ دسامبر ۱۹۹۴ به نقل از نگاته ، سال دوم ، شماره ی ۵ ، اکتبر ۱۹۹۶ و نیز سخنان رجوی به نقل از چه باید کرد ؟ ص ۱۰۶ – ۱۰۱
هادی شمس حائری ، مرداب ، ص ۸۸ – ۸۴ ، ۱۴۳ – و ۳۸۰ و چه باید کرد ؟ ص ۱۵۶ – ۱۵۰ و فریدون گیلانی ، سراب ، ص ۴۰ و مصاحبه ی مهدی خانبابا تهرانی ، محمود راسخ افشار و منوچهر صالحی را رادیو ۲۴ ساعته ایران در آمریکا به چاپ رسیده در نگاه ، سال دوم ، شماره ی ۶ ، دسامبر ۱۹۹۶ ، ص ۲۴۳ – ۲۴۱ و مجاهدین خلق و مبارزه با امپریالیسم ، اریان تایمز ، ۱۶ دسامبر ۱۹۹۴ به نقل از نگاته ، سال دوم ، شماره ی ۵ ، اکتبر ۱۹۹۶ و نیز سخنان رجوی به نقل از چه باید کرد ؟ ص ۱۰۶ – ۱۰۱
ژون آفریک ، به نقل از نگاه ، سال دوم ، شماره ی ۵ ، اکتبر ۱۹۹۶ و نیز سخنان رجوی به نقل از چه باید کرد ؟ ص ۱۰۶ – ۱۰۱
علی رضوانی ، اسکولاستیک نوین در فرقه ی رجوی ، ص ۱۵ که آمار مجاهدین محبوس در زندان های سازمان رااز سال ۱۳۶۳ برابر ۷۰۰ نفر اعلام نمود . (توجه شود در یک سازمان چند هزار نفره این میزان چه درصد بسیار بالایی را نشان می دهد)
علاوه بر نگاه (سلسله مجلات) رجوع کرده به کتاب های نگاشته این افراد درباره ی شکنجه ها و رفتارهای غیر انسانی با آنها