قربانیان قاچاق انسان منافقین

مجاهدین و قاچاق انسان – شاهد ۳۸

نویسنده: اکبر محمدیان


من اکبر محمدیان هستم، بچه مراغه.

تابستان سال ۷۹ بود که از ایران خارج شدم و به اتفاق دو نفر دیگر که از سازمان آمده بودند رفتم به عراق. مدتی توسط عراقی ها در زندان ابوغریب زندانی بودم. از آنجا که آزاد شدیم، به سازمان وصل شدیم. برای مبارزه ایده اولیه ای نداشتم. طی یک پروسه ای با بچه های سازمان آشنا شدم و رفتم داخل سازمان. مناسبات آنها را که دیدم، مناسبات بسیار بدی است. یعنی تا کسی نرفته باشد در سازمان، نمی فهمد من چه می گویم. چون تبلیغاتی که اینها بیرون از خودشان می کنند، یک تبلیغات پوشالی است. بیرون خودشان را یک چهره دیگر نشان می دهند. اما داخلشان مناسبات کثیفی دارند. سر بعضی از چیزهای فردی آدم که هیچ کجای دنیا کسی از انسان سر این موضوعات سؤال و جواب نمی کند، اینها بحث های بسیار زیادی باز می کنند. به عنوان مثال بحث انقلابشان است که همه بدون استثناء وقتی وارد سازمان می شوند، باید زن و زندگی را کنار بگذارند. حتی مثلاً روابط عاطفی بین پدر، مادر، برادر و خواهر. یعنی مناسباتی دارند که من خودم که آمدم اینجا، مثلاً مادر آدم که می آید دیدنش، آدم می ماند چه تنظیم رابطه ای بکند! چون بعضی بحث ها آنجا کرده اند که خیلی در تضاد است با این چیزهایی که بیرون است و سر این چیزها آدم واقعاً می ماند. سازمان ادعای آزادی می کند و به عنوان یک گروه سیاسی واقعاً مدافع هیچ گروه سیاسی دیگری نیست. فقط خودش را قبول دارد.

به عنوان مثال قیام دانشجوها بود که خود مسعود رجوی توی یک نشستی به دانشجوها توهین می کرد و می گفت اینها قشر روشنفکر هستند، اینها این کارشان مثل ترقه بازی می ماند و برایشان تفریح است، بحثشان موضع آزادی و اینها نیست. در کل این آقای رجوی خودش را همه کاره می داند، اما یک آدم پوشالی است. خودش سر جنگ عراق و ایران، این را اثبات کرد و گذاشت در رفت. بچه هایی را هم که آنجا ماندند، زیر بمباران آمریکایی ها گذاشت. همه درها را هم موقع رفتن بست. یعنی کسانی که آنجا بودند، با این کار رجوی سوختند.

سر اختلافم با سازمان از همان بدو ورود چون من با یک دید دیگر رفته بودم و رفته بودم برای کار و دیدم اینها بحث های دیگری شروع کردند. ما توی جمهوری اسلامی ایران که بودیم، هیچ مخالفتی نداشتیم. برای کار بود که رفته بودیم خارج. اما اینها می خواستند از ما سوء استفاده سیاسی بکنند. به همین دلیل بود که ما را به تشکیلاتشان کشاندند. بعد هم که ما خواستیم ازشان جدا شویم، ما را تهدید کردند. آن زمان ما گفتیم که می خواهیم از سازمان خارج شویم، بعد اینها ما را تهدید کردند که دو سال باید در خروجی شان بمانیم، بعد تحویل دولت عراق می دهند و بدون محاکمه گفتند که ما را هشت سال در زندان ابوغریب نگهداری می کنند. بعد از هشت سال گفتند که ما دادگاهی می شویم و به خاطر این که بدون پاس و ویزا وارد خاک عراق شدیم، گفتند که شما مارک جاسوسی می خورید و دادگاه برایتان حکم می برد.

تا این که عراق سرنگون شد و دولت آمریکا آمد، بعد دیگر آن مناسبات قبلی نبود. وضعیتشان شل شده بود. بعد از آن ما فرصت پیدا کردیم و در رفتیم پیش آمریکایی ها که از پیش آمریکایی ها هم آمدیم به خاک میهن.

جهت دیدن فیلم مصاحبه اینجا را کلیک کنید .