مردم کردستان دشمن منافقین و صدام هستند

* لطفاً خودتان را معرفی کنید و چگونگی ارتباطتان با مجاهدین را توضیح دهید.

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام حضور تمامی ایرانیان ،اینجانب جبار قادری بچه ی کردستان هستم شهرستان کامیاران که از سال 1372 با موضوعات سیاسی آشنا شدم و بعد از ترک تحصیل در سال 1372 در پاییز جهت پیوستن به گروههای کردی اقدام کردم که خوشبختانه نرسیده به مریوان دستگیر شدم. بعد از آزادی از زندان من به واقع سوءاستفاده کردم از بخشش نظام جمهوری اسلامی ایران و دوباره موضوعات سیاسی را دنبال کردم که سال 73 با رادیو صدای مجاهد به ندرت آشنایی پیدا کردم که ماهانه به طور متوسط پنج شش ساعت گوش می دادم که این زمان بندی های گوش دادن رادیو صدای مجاهد بیشتر شد. در کنارش هم رادیوهای گروههای کردی مثل حزب کوموله و حزب دموکرات را گوش می دادم. همزمان رادیوهایی مثل صدای آمریکا و صدای اسرائیل را نیز گوش می دادم. البته بیشتر روی رادیو صدای مجاهدین اصرار داشتم. به خصوص بعد از اینکه یک برنامه شان بندهای تصویب شده در مورد خودمختاری کردستان در آئینه نامه شورای ملی مقاومتشان را پخش کرد، من نیز جذب این ماده شدم و برایم هم جذاب بود که زن و مرد در کنار هم مبارزه می کنند. به همین صورت باعث شد که در تیرماه سال 1375، شماره تلفن دفتر سازمان در پاریس پخش شد و من آن روز یادداشت کردم و تماس گرفتم که دو ماه در داخل ماندم و همانجا رد و کد داده بودم که می خواهم هوادار سازمان شوم. در مهرماه بعد از حدود 20 روز بازداشت و آزاد شدم. البته این دومین بار بود که نظام جمهوری اسلامی به من بخشش داد. ولی با این همه من دوباره به سهل انگاری و پررویی خودم ادامه دادم و دوباره دنبال کار رفتم و عملاً به نفع گروههایی که علیه نظام جمهوری اسلامی ایران تبلیغ می کردند به سود آنها و به ضد جمهوری اسلامی تبلیغ می کردم. تا اینکه سال 1379 حتی بعد از اینکه نه ماه عقد کرده بودم، به علت فشارهای زندگی که روی من بود، تصمیم گرفتم که به سازمان مجاهدین بپیوندم که در روز 18 اسفند 79 موفق شدم به دفتر سازمان مجاهدین در بغداد برسم. البته قبلش از طریق مرز اقدام کردم و به صورت قاچاقی رفتم که پول دادم به قاچاقچی ها و توانستند من را از مرز مریوان رد کنند به داخل خاک عراق که حدود چهار سال و نیم عضو سازمان مجاهدین بودم.

 

 

Jabarghadery

 

در آنجا در همان ابتدا خیلی انگیزه داشتم، حتی به دقت و با انگیزه فراوان که برای همدوره های خودم که آنجا بودند، مثل من در همان پایگاه بغداد، واقعاً برایشان تعجب انگیز بود وقتی من نوارها را گوش می دادم نوارهای رژه، نوارهای سخنرانی مسعود رجوی در امجدیه را که به دقت آنها را گوش می دادم. حتی زندگی نامه کشته شدگان مجاهدین را گوش می دادم و در کارهای دیگر فعال بودم. همین کارهای من حتی باعث تأثیرگذاری روی بقیه هم شده بود، چون بقیه نوار که می گذاشتند گوش نمی دادند، ولی من اینها را ریز به ریز گوش می دادم. و بعداً سؤال هم که می کردند، به دقت جواب می دادم. همین باعث شد برخلاف خیلی ها که در بغداد نزدیک یک ماه بیست روز نگهشان می داشتند، در عرض یک هفته از پایگاه بغداد من را انتقال دادند به ورودی. در ورودی هم بعضی بچه ها را بعضاً دو سه ماه نگه می داشتند، آنجا من را یک هفته بیشتر نگه نداشتند و فرستادند به پذیرش. در پذیرش بود که من رفته رفته با ماهیت واقعی این سازمان آشنا شدم. البته ناگفته نماند در همان پایگاه بغداد، یک چیزی روی من تأثیر منفی گذاشت و آن هم این بود که وقتی در یک اتاق بودیم با یک نفر دیگر، من دنبال یک چیزی مثل سجاده می گشتم که نماز بخوانم، ناگهان دیدم یک مجله مبتذل روی کمدشان است. همانجا یک طوری جا خوردم که سازمان مجاهدینی که آیه فضل الله المجاهدین روی آرمش است، این چیست در دفترش؟ ولی من زیاد رویش نایستادم و گفتم بالاخره شاید اشتباه شده باشد. ولی در پذیرش به طور واقع این دیگر برایم روشن شد، فشارهایی که روی بچه ها می آوردند، این که بر خلاف آن چیزی که در رادیو بود نشانی از یکدلی و یکپارچگی در میان نبود. در خودشان هیچ کسی نمی توانست با بغلی اش ده دقیقه به طور دوستانه و صمیمی به عنوان دو تا همرزم بنشینند و صحبتی داشته باشند. حتی در مورد خود مبارزه. یعنی مانع از این موضوع می شدند. فشارهایی که در نشستهای عملیات جاری می آوردند که به زور بود. یعنی بعضی بچه ها واقعاً طبیعی است برای هر جوانی که با مسائل اجتماعی خوب آگاه نیست با مسائل مناسبات جمعی خوب آگاه نیست، یک چنین رفتاری داشته باشد، ولی او را به آن صورت زیر ضرب بردن و به او زور گفتن برای من غیر قابل قبول بود که بعد از چند ماه که در پذیرش بودم، گفتم آقا می خواهم برگردم. خودم آمدم خودم هم می خواهم برگردم. اینها گفتند نمی شود برگردی. یک ریل قانونی دارد که باید طی شود و بعد بروی. من گفتم من زیاد در مناسبات نیستم. خواهشاً من را زود بفرستید. با این که از آن ابتدا قبول نمی کردند، ولی من مصمم بودم که برگردم. البته همچنان که قبلش گفتم من به واسطه این که خواهان خودمختاری کردستان ایران بودم، برایم جالب بود که اینها نظرشان به طور واقعی در مورد کردها و در مورد خودمختاری کردستان ایران چیست. جالب این جا بود که همین قاسم لویی که در رادیو از دادگاه میکونوس حرف می زنند و از خون قاسم لو دفاع می کند، سازمان یک کتابی را چاپ کرده بودند به نام قاسم لوی خائن. من که بچه کردستان بودم و برای من قاسم لو و حزب دموکرات و خودمختاری کردستان یک آرمان بود، این ضربات کوبنده ای بود که مثل پتک به سرم می خورد. وقتی من می گفتم آقا اینها چیه؟ می گفتند قاسم لو رفته با رژیم. تا این که من را به یک بلوک پایین تر از ورودی که میگفتند اینجا خروجی است، انتقال دادند. آنجا چند نفر دیگر بودند، یکی شان به نام کیان بود که ترک بود، یکی اش بعد آمد که به نام علی دبستانی بود. یکی دیگر اسمش عادل بود که بچه تهران بود، یکی هم اصلیتش مهابادی بود، ولی در اصفهان بود. اسمش اشتباه نکنم علی بود. این چند نفر در یک اتاق بودیم اول به ما ویدئو دادند نگاه می کردیم. ولی بعد از مدتی یواش یواش محدود کردند. دیگر می گفتند سالن غذاخوری نروید، من خودم یک باغچه را آبیاری می کردم می گفت حق نداری آبیاری کنی. می گفتم من دلم می سوزد و می خواهم آبیاری کنم. می گفت نخیر حق نداری. همان جاها بود که یواش یواش ماهیت اینها برای من روشن می شد. کیان که چهار پنج ماه زودتر آمده بود که می خواست برگردد و به طور واقع در پذیرش هم بود، نمی فرستادندش. و این قدر روی این بیچاره فشار آورده بودند که خودزنی می کرد، مشت به دیوار می زد و بدن خودش را زخمی می کرد. تا این که ما را بردند در یک اتاق و گفتند ما برای شما غذا می آوریم، خودتان همینجا درست کنید. تخم مرغ و گوجه فرنگی و برنج و ... اینها را در قابلمه برای ما می آوردند. تا این که یک روز ما در اتاق نشسته بودیم که کیان آمد، رنگش پریده بود، اشک از چشمهایش زده بود بیرون وسرخ شده بود، آمد گفت نزدیک بود من را بکشند. گفتم روغن بیاورید، می خواهم تخم مرغ درست کنم، اسید برای من آوردند. من اول باور نکردم. گفتم بقیه تخم مرغ که ریختی دور کجاست؟ گفت در سطل زباله است. من هم گفتم بیا برویم با هم ببینیم سطح زباله را که ببینم، آن تخم مرغ باقیمانده داخلش هست یا نه. رفتیم و دیدیم که خبری نیست. ولی من چون حرف او را زیاد قبول نداشتم، رفتم سؤال کنم از مسئول ببینم چه خبر است. اتاق بغلی مان شخصی به نام محمد صادقی بود که مسئول دو سه نفر بود. من هم خودم یک مسئول جداگانه به نام محمدعلی داشتم در همان اتاق. رفتم و گفتم این چه وضعی است که پیش آمده؟ چرا با این بچه این طور رفتار شده؟ گفت به تو چه؟! گفتم من ایرانی هستم، شما هم ایرانی هستید، همه با هم برادریم. همه مان یک لباس تنمان است. چرا اینطور رفتار می کنید؟ گفت به تو چه؟! من گفتم آخه این روش مردانگی نیست، درست نیست. او هم جواب من را نمی داد و مدام می گفت به تو چه. تا این که من هم به هم ریختم، برخورد فیزیکی پیش آمد، آمدم اینجا گفتم مگر شما مسلمان نیستید؟ چرا خودتان را به کوچه علی چپ می زنید؟ چرا نمی آئید این موضوعات را بررسی کنید؟ هیچ کس جواب نمی داد. آنجا دست به یک سری تخریب ها زدم. مثلاً شیشه شکستم، البته هوشیار بودم که زیاد ضربه نزنم، چون به طور واقع هوادار سازمان بودم و دلم برایشان می سوخت. مثلاً لامپ می شکستم، شکستم و ... تا این که ما را صدا زدند زنی بود به نام رؤیا که در ورودی بود. با من صحبت کرد و من را انتقال دادند به جایی که دیگر تنها خودم بودم. بعد از مدتی خبردار شدم که کیان را بعد از 4 سال و نیم تقریباً شایعه ای که شنیدم می گفتند که لباس تنش کردند و بهش رسیدگی کردند و گفتند در مورد تو اشتباه شده و ... دیگر نمی دانم سرنوشتش چه شد. ولی قبل از این داستان از علی دبستانی می خواهم برایتان بگویم، یعنی قبل از اینکه به کیان این اسید را به عنوان روغن مایع بدهند، علی دبستانی هم شخصی بود متأهل بود و خواهان برگشتن به ایران بود و برایش زور بود که این را زیاد نگه می دارند. چون مدت کمی هم که در پذیرش بود، یک روز علی دبستانی که آمد گفته بودند لباس شخصی ات را بپوش، ما تو را انتقال می دهیم و برو از اینجا. دیگر هم خبری ازش نشد و بعداً هم سازمان دیگر خبری نداد که این فرد عاقبتش چه شد. الان هم که برگشتم اینجا، هیچ خبری ازش نیست. همچنین علی مهابادی هم سرنوشتش معلوم نیست. فقط در لباسهایی که بعداً برای من آوردند، پیراهنی که مال علی مهابادی بود، انداخته بودند داخل لباسهای من. همه این فاکتها نشانی از این است که واقعاً این سازمان علیرغم شعارهایی که در بیرون از خودش، در رادیو و سیمای آزادی می دهد، چه بلایی بر سر نیروهایی که از همه چیز خودشان گذشتند و در طبق اخلاص گذاشته و به سازمان مجاهدین پیوستند می آورد. سازمانی که به نیروهای خودش رحم نمی کند، حالا ببینید فردا خدای ناکرده برای ایران چه چیزی به بار خواهد آورد. سازمانی که هنوز نتوانسته دموکراسی و انسانیت را برای چهار پنج هزار نیرو ارائه بدهد، فردا چگونه می خواهد برای هفتاد میلیون نفر ایرانی دموکراسی و آزادی به بار بیاورد؟ سازمانی که کوچکترین توضیحات را در مورد ماده ها و قوانین و ضوابط را در مورد هر فرد ورودی به ارتش آزادیبخش می دهد، و اصلاً گول می زنند، یعنی موضوعی به نام عملیات جاری را اصلاً نمی آیند باز کنند برای نفر، یواش یواش از او امضاء می گیرند و وارد پذیرشش می کنند و بعد بحثهایی مثل انقلاب می آورند، بحثهایی مثل تشکیلات پذیری می آورند که نفر به طور واقع روحش از این موضوعات خبر ندارد و اجباراً و به زور باید امضاء بدهد و تعهد بدهد و درحالی که راضی نیست باید برود دست روی قرآن بگذارد وقسم بخورد و اگر فردا بگوید من می خواهم برگردم، بگویند که داری خیانت می کنی و سوگند جلاله خوردی. حالا نمی دانم خودشان به چی سوگند خوردند که دست به این اعمال می زنند. من خودم معتقدم که یک درصد از جنایتهای رجوی، فقط علیه نیروهای خودش افشا نشده است. کسانی بودند که در زندانهای مخوف بودند و بعداً به ابوغریب منتقل شدند و بعضاً هم شنیدیم که سربه نیست شدند و خبری ازآنها نشده و خود بچه ها در تیپف می گفتند که نفر بوده اینقدر به او بد و بیراه گفتند اینقدر تحقیرش کردند که خودسوزی کرده است. این است جنایتهای مسعود رجوی که گفتم یک درصد از این جنایتها گفته نشده و فعلاً امیدی به گفتنش نیست. از شگردهای این سازمان همه کارهایش را قانونی انجام می دهد که فردا کسی نتواند بگوید طبق این قانون و طبق این ماده تو محکوم هستی. یعنی قوانین را آمده به عنوان یک سازمان واقعاً تروریستی واقعاً ضد حقوق بشر تمام قانونهای دنیا را مطالعه کرده ریز به ریز آن قانونها را برای خودش باز کرده، تحلیل و تفسیر کرده و از لابه لای این قانون شکاف و روزنه باز کرده برای خودش تا از این روزنه ها جنایت کند، ظلم کند، قتل کند، فساد و فجور کند.

*آقای قادری با توجه به این که شما خودت اهل کردستان بودی اولین سؤال من این است که سازمان مجاهدین به عنوان یک نیرویی که شعار می دهد از حقوق خلق کرد می خواهد دفاع کند، خودمختاری کردستان را قبول دارد و از این نوع شعارها می دهد، چقدر پایگاه اجتماعی در کردستان دارد؟ مردم کردستان ایران چقدر سازمان مجاهدین را قبول دارند؟ چقدر هوادارش هستند؟ آن واقعیت را که شما خودتان دیدید بگوئید.

جبار قادری: جالب اینجا است که کسانی را که به عنوان رهبر جنبش خلق کرد، مطرح هستند را سازمان مجاهدین می آید خائن تلقی می کند مثل قاسم لو و .... یعنی سازمان مجاهدین به غیر از خودش هیچ گروه کردی را قبول ندارد و اتفاقاً اصلاً به اندازه یک سر ناخن به آزادی خلق کرد معتقد نیست. سازمان مجاهدینی که می گوید من از کرد دفاع می کنم، خدا می داند در عملیاتی که با رژیم بعث در کردستان عراق کردند، چه جنایتهایی کردند که بعداً خودشان با گوش خودم از زبان شخصی به نام علی جلالی که در قرارگاه 12 شنیدم که می گفت ما نفر کرد را زیر شنی تانک کردیم در حمله ای که به کردستان کردند. بفرمائید... حالا کسی نیست بگوید رجوی! آیا تو به عنوان کسی که می گوید من پشتیبان ملیت ها هستم، از جمله ملیت خلق کرد،این کارها را کردی ؟ در یک کلام اینها شعارهای زیادی می دهند.

سازمان مجاهدین بعد از حمله ای که به خاک کردستان عراق کردند ودیگر چیزی نماند که پشت پرده ها بماند، و مردم کردستان ایران به واسطه بازرگانی و قاچاق فروشی رفته بودند داخل خاک عراق ، برایشان مشخص شده که سازمان مجاهدین چه بلاهایی سر مردم کردستان عراق آورده است. سازمان مجاهدین پایگاهی در کردستان ایران به آن صورت نداشته و ندارد. چرا چون که آنها حتی اگر اهداف سیاسی هم باشند، حتی اگر خیلی مخالف نظام جمهوری اسلامی ایران هم باشند.برای گروههای کردی موضوع کردستان ایران ناسیونالیستی و منطقه ای است، طبعاً چون سازمان مجاهدین خودش را شیعه و فارس می داند خیلی ها با همین موضوع مرزبندی دارند. یعنی به کلمه فارس و لباس فارسی مرزبندی دارند. سازمان مجاهدین خلق ایران که آن موقع من طرفدارشان بودم ارتش داشت در رادیو اعلام می کرد، مانور می کرد، مانور سیمرغ رهایی، فروغ جاویدان عملیات فروغ جاویدان. این بحث ها را می کرد ، ولی با این وجود پایگاه جدی ای در مردم کردستان ایران ندارد. الان حتی می دانند که سازمان خبات با سازمان مجاهدین رابطه دارد، رادیو را گوش می دهند. مردم کردستان ایران مردم فهمیده ای هستند. مردمی هستند که شعور سیاسی بالایی دارند. مردمی هستند که خوب و بد را از هم تشخیص می دهند و مردم کردستان ایران علیرغم این که مردم فقیر و مستمندی هستند ولی هیچ وقت به خاطر شعارهای سیاسی و به خاطر سرنگون کردن حکومت مرکزی بر نخواستند. من به عنوان کسی که از نزدیک درشان بودم و در ملاء اتفاقاً ضعیف و پایین منطقه کردستان هم بودم، در منزلهای کارگری بودم، در شهرهای مختلف بودم جهت کارگری و دقیق هم می دانم مردم کردستان ایران نمی خواهند که نظام جمهوری اسلامی ایران سرنگون شود و اگر کردستان ایران حتی دست گروه های کردی بیفتد، باور کنید یک دقیقه آرام نخواهند نشست. ولی گفتم که مردم کردستان ایران مردمی آگاهند، مردمی دارای شعور سیاسی هستند، مردمی فهمیده هستند، در تمامی سرفصلها حتی در همین انتخابات نظام جمهوری اسلامی ایران نشان دادند که چگونه خوب و بد را از هم تشخیص می دهند. مردم کردستان ایران مردمی با تمدن هستند، مردمی هستند که به لحاظ اسلامی به عنوان اختیار اسلامی شناخته شده اند یعنی هیچ وقت با حضور شمشیر هم حتی ایمان به حضور خدا نداشتند و ایمان به حضور خدا نیاورند. با آگاهی و اختیار مسلمان شدند .می خواهم بگویم که تاریخی قدیمی دارند که به این سادگی ها گول سازمان مجاهدین خلق را هیچ وقت نخواهند خورد. و من به مسعود رجوی و به مریم رجوی می گویم، کور بخوانند که روزی قصد کنند در کردستان ایران قدم بگذارند و به عنوان دفاع از حقوق خلق کرد بخواهند پا در منطقه کردستان ایران بگذارند و قدرت نمایی در منطقه کردستان ایران داشته باشند. مردم کردستان ایران اینها را خوب شناختند. ماهیت اینها را خوب شناختند. من به عنوان یک کرد به کردهایی که قبلاً حتی بازگشتند به کردهایی که توسط همین سازمان مجاهدین سر به نیست شدند، خوب می دانم این سازمان مجاهدین کیست، چیست و چه می خواهد. سازمان مجاهدین خلق ایران زائده جنگ ایران و عراق بود که بعد از اتمام جنگ ایران و عراق به طور واقعی متلاشی شد. استراتژی اش به بن بست رسید، ایدئولوژی اش دیگر کارائی نداشت. سیاستش وابسته مطلق بود به صدام حسین . روزی که جنگ به پایان رسید، دیگر نتوانست عملاً عملیاتی به عنوان ارتش آزادیبخش ملی ایران در مرزهای ایران داشته باشد و حتی خودش در عملیاتهای سال 76 گفته بود که اگر من بتوانم هزار تا عملیات علیه جمهوری اسلامی ایران بکنم بین ایران و عراق را دوباره آتش برقرار خواهم کرد. این است مسعود رجوی. مسعود رجوی یعنی فتنه. بحث فتنه در فرهنگ ملت ایران باز شده یعنی چی. یعنی می خواهد دو تا کشور مسلمان مثل کشور عراق و کشور ایران را به جان همدیگر بیندازد تا به اهداف خودش برسد. جوانها از هر دو کشور به خاک و خون کشیده شوند تا اینکه مسعود رجوی دلارها و دینارهای سیدالرئیس صدام حسین را به جیب بزند که خوشبختانه یک روز خود گروههای ضدانقلاب نظام جمهوری اسلامی ایران هم دارند این موضوعات را افشا می کنند که فکر می کنم تلویزیون سلطنت طلب بود که در تیپف بچه ها گوش داده بودند، بحث دلار گرفتن رجوی را کرده بود و گفته بود. بالاخره فاکتهای زیادی است در مورد این که خود مسعود رجوی وابسته مطلق به صدام حسین و دستگاه گوناگون رژیم بعث سابق بود وجود دارد.

* از همین نکته هم می شود استفاده کرد که بالاخره مردم کردستان در زمان جنگ و در مقابل صدام موضعشان چی بود؟ آیا مردم کردستان نسبت به صدام سمپاتی داشتند آن طور که سازمان مجاهدین می گوید؟ سازمان می گوید مردم کردستان میل به سمت صدام داشتند یا بالاخره با آن جنایاتی که صدام کرد سردشت را و مهاباد را بمباران کرد. بمباران شیمیایی کرد. به ارتباط سازمان مجاهدین با صدام هم از نظر مردم کردستان اشاره کنید.

جبار قادری: بحث صدام و مردم کردستان ایران، از خود گروههای کردی کردستان ایران مشخص است. حتی گروه هایی مثل حزب کوموله و حزب دموکرات از صدام حسین خوششان نمی آمده. بالاخره کردهای کردستان ایران و عراق بعضاً رابطه های خونی با هم دارند بعضاً با هم خانواده هستند، زن و بچه از همدیگر دارند. یعنی می خواهم بگویم که حتی گروه های کردی مخالف جمهوری اسلامی ایران با صدام حسین دوست نبودند. مردم عادی کردستان ایران که زیاد هم با گروه های کردی ایران راه نمی آیند و ماهیت گروه های کردی ایران برایشان روشن شده است. آنها هم سوختند کما این که می آمدند منطقه پیش مأمورهایشان و بعداً خودشان می رفتند در کردستان عراق تعریف می کردند به عنوان یک اشل کاری که مثلاً من رفتم فلان خانه با عرض معذرت که این حرفها را می زنم، به دختر یا خانم فلان کس تجاوز کردم. این پیش مرگهای کردستان ایران بودند. این پیش مرگهایی بودند که خودشان را پیش مرگ مردم کردستان ایران می دانستند. دیگر گروه های کردی هم برای مردم کردستان ایران ماهیتشان روشن شده است، چه برسد به صدام و مجاهدین که خود گروههای مخالف جمهوری اسلامی قبولشان نداشتند. چه برسد به مردم کردستان ایران که در یک روز صدام حسین با شیمیایی باران حلبچه و سردشت، پنج هزار گل سرخ کرد را به خاک و خون کشید. پدری که بچه پنج شش ساله را در بغل گرفته بود و شیمیایی باران شده بود، مادری که شاید شوهرش کشته شده بود یا مرده بود و نتوانسته بود بچه هایش را از خانه نجات بدهد. آنوقت چطور کردهای کردستان ایران می آیند از صدام حسین دفاع می کنند؟ اتفاقاً من می خواهم بگویم که به عنوان یک کرد از لحاظ حس ناسیونالیستی از نیروهای ایالات متحد آمریکا تشکر کردم که صدام حسین را سرنگون کردند، چون صدام حسینی که 5000 کرد را در چاههای نفت کرکوک زنده به گور کرد، هزاران دختر کرد را به کشورهای عربی جهت فحشا و فساد فروخت، حالا کردهای ایران می آیند از صدام حسین دفاع کنند؟ ملائی در کردستان ایران داشته باشد؟ آنها از همان قبل صدام حسین را شناخته بودند. وقتی که کرمانشاه را می زد، جایی که سنندج را می زد، جایی که خود مریوان را با توپ می زد و جایی که بازرگانانی که فقط به خاطر معاش کار می کردند در مرز دستگیرشان کرد و سالهای سال در حبسهای مخوف صدام حسین بودند. کسانی که ناچاراً چون در حبسهای مخوف صدام حسین بودند به تور منافقین خلق ایران افتادند.

* یک توضیحی راجع به خبات بدهید که این سازمان چقدر در کردستان گسترش دارد؟ چه مقدار اصلاً به حساب می آید و با چه انگیزه ای با سازمان مجاهدین ارتباط برقرار می کنند؟

جبار قادری: من خودم توسط سازمان خبات به سازمان مجاهدین وصل شدم. چون گفته بودم که سال 75 با سازمان مجاهدین تماس گرفتم، من موضوعی که کد داده بودم به سازمان مجاهدین را به سازمان خبات گفتم که من هوادار سازمان مجاهدین هستم و خواهانم که من را به آنها وصل کنید و اینها این کارها را کردند و تا بغداد من را همراهی کردند با ماشین و سلاح خودشان. سازمان دموکراتیک اسلامی خبات (خبات یعنی مبارزه) هم از یک منطقه بسیار محدود سمت آذربایجان غربی هستند که چندتا روستا هستند، جلال حسینی مال یک روستا است با پسرش. بالاخره یک طایفه هستند که پیش مرگهایشان هم حتی از همان منطقه است. یعنی یک منطقه بسیار محدودی است که تا آنجایی که حتی خود کردهای ایران هم می گفتند، گروه های کردی مثل حزب دموکرات و اینها پیش مرگهایشان تعریف می کردند چهل پنجاه نفر فکر نمی کنم بیشتر باشند. ولی سازمان خبات عضو شورای ملی مقاومت است که مسئولش مسعود رجوی است. و این سازمان چه به لحاظ رادیویی و چه به لحاظ پول توسط سازمان مجاهدین خلق ایران حمایت می شود. ارتباط نیرویی هم با هم دارند. در دوران بعد از جنگ اینها رابطه های خیلی زیادی با هم داشتند، حتی مثلاً پسر جلال حسینی نشست های مختلفی با عباس داوری و حسین مدنی و دیگر مسئولین سازمان داشت و در نشست ها در اشرف شرکت می کرد. بالاخره سازمانی مثل سازمان خبات در مردم کردستان ایران جایگاهی ندارد .پولی که برخی کردها قبلاً به اردوگاه های کردی می دادند از این نظر که وابسته به مجاهدین هستند به اینها نمی دادند، طبیعی است که اینها باید سمت یک جایی بروند که نانی بهشان بدهند که هیچ کسی بهشان سرپناه نداده جز سازمان مجاهدین و حتی خبات هم در جبهه ای که کردهای کردستان ایران تشکیل دادند، مثل کوموله و دموکرات و چند تا گروه دیگر، حتی این را به عنوان یک گروه مخالف جمهوری اسلامی ایران و گروهی که حرفی داشته باشد، راه ندادند. یعنی حساب کنید گروههای کرد ایران هم حتی سازمان مجاهدین را قبول ندارند. چه برسد به خباتی که وابسته به سازمان مجاهدین خلق ایران است کما اینکه یه کتی اتحادیه میهنی کردستان ایران جلال طالبانی اینها را بیرون کرد. چون برای سازمان مجاهدین جاسوسی می کردند. سازمان مجاهدین اطلاعات اینها را تحویل استخبارات عراق می داد. صدام حسین هم می آمد از این اطلاعات استفاده می کرد و ترور انجام می داد، توپ می زد، خمپاره می زد. کسی که جاسوسی می کرد برای صدام حسین که کردهای کردستان عراق را بکشند، چه جایگاهی دارد، مردم کردستان ایران این را به خوبی از هم تشخیص می دهند. اما سازمان مجاهدین حتی نمی گذاشت که ما از مردمی که به خاطرش آمدیم مبارزه کنیم، باخبر شویم.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31