شرح اين هجران... (قسمت سوم)

در اردن افسر اطلاعاتی که محمد اکبرین را بازجویی می کند از وی می پرسد که تحلیل شما نسبت به دولت ایران چیست؟ محمد تحلیل سازمان را مبنی بر این که شرایط حاکمیت ایران لرزان و تثبیت نشده است بازگو می کند ، افسر اطلاعات اردن به وی می خندد و می گوید ، به همین خاطر است که نیروهای سازمان هر یک به سویی فرار می کنند ، چرا که ما مطمئنیم که حاکمیت ایران نه تنها تثبیت شده است ، بلکه دوران توسعه را پشت سر می گذارد .

 

Akbar1

* اگر بخواهيم دسته بندي كنيم وقتي مي گویید كار فكري ميخوام بفهمم كه آيا كار فكري شامل كلاس سياسي و توجيه اعتقادي و تشریح استراتژي براي نيروها است يا در واقع به نام كار فکری يك كار احساسي می کنند.شعارهایی كه جلوي نيرو مي‌گذارند مثل این که ما بايد براي رهايي خلق بمانيم و یا این که شما نبايد سازمان را تنها بگذاريد و چرا سازمان را تنها مي‌گذاريد؟ اينها كار فكري است اما بمباران فكري است، کدامیک را می گویید؟

_ بله .همه چيز روي همديگر بوده است مثلا خيلي ها هستند كه یک فضاي احساسي دارند و در آن حرف مي زنند. يعني زود گرم مي‌شوند و زود سرد مي‌شوند. خيلي از آدمهايي كه آنجا هستند همين طوري هستند.امروز سرحال است و بكوب كار مي كند و فردا به قول خودمان ريپ مي‌زند و نمي‌تواند كار بكند. اينها همان آدمهايي بودند كه احساسي بوده، زود گرم ميشدند و زود هم سرد مي‌شدند. ولي باز آدمهايي بودند كه اين طوري نبودند و روي يك روالي كار مي‌كردند. آنها هم به هر حال خالي از اين دستگاهي كه شما ‌گفتيد كار نمي‌كردند ، و سازمان هم متناسب با آن با آنها برخورد می کرد .يك دوره اي کار سياسي در دستور بود که بخوانيم و كار كنيم ، یک دوره بحث ايدئولوژيك است ، اما مسئله اینجا است که چه نوع کار سیاسی و ایدئولوژیک ، نه آن چیزی که همه از کار سیاسی و اعتقادی می شناسند ، خیر . در همان كادري كه سازمان ميخواهد و تبیین می کند ، سازمان ایدئولوژی و سیاست اختصاصی دارد. ولي در نشستهاي جمعي معمولا وقتي بحثها پيش ميرود و بچه ها مي‌آيند و صحبت مي‌كنند ، فضای حاکم همان شعارها است ، همان بمباران فکری ، فضايي وجود دارد كه اگر آدم حرفي دارد بايد حرفش را بخورد و نمي‌تواند حرف اصلي‌ كه در دل را بزند. چون وقتي حرفي مي‌زند اولا انگ بريده مي‌خورد و يا انگ مسئله دار می خورد که ظاهراً بهتر از بریده است . يعني اگرفكري به نظرتان ميرسد كه به عنوان مثال کاری که انجام می شود اشتباه است ، نمي‌شود مطرح كرد. مثلا در عملياتهاي سحر. عمليات سحر اين بود كه بروند و از داخل نيرو بردارند و بياورند. شايد حدود يك سال تا يك سال و نيم اين دوره عملياتهاي سحر طول كشيد. هیچ وقت نمی شد سئوال کرد كه آمار نيرویی که از داخل ايران آورديد چند تا بوده؟ و چرایی آن را بررسی کرد ؟

*سال چند؟

_ فكر كنم سال 76 و 77 بود. چند نفر آوردند بالاخره؟ كل سازمان بسيج اين كار بود. كلي از افراد سر مرزها رفتند روي مين و كشته شدند و بعد هم تبليغاتشان خوب است و ميگويند 40 عمليات در روز و 700 عمليات در عرض يك ماه. بايد بشينيد و ببينيد كه 700 عمليات در ماه نتيجه‌اش چي بوده است؟ متوجه شديد چي ميخواهم بگويم؟ توي بوق و كرنا مي‌كنند ولي ما كه بچه نبودیم ،نتیجه را می دیدیم. ما توي همان ستادها بوديم و کار می کردیم به هر حال افراد مي آيند و مي‌روند و اخبارش به گوشمان مي‌خورد. نهايتا چند نفر آوردند؟ ما ميرفتيم در ستاد آموزش يا پذيرش مي ديديم چند نفرند! تافرادی که از قبل بودند و افرادی که بعد بودند اصلا فرق زيادي نمي‌كرد! ما گاهي آخر هفته به خاطر اينكه افراد در خودشان نباشند مي رفتيم گاهي شام را با هم مي خورديم تعداد افراد جدید را می دیدیم.

*مي دانيد آخرين آماري كه آمريكايي هاي از نیروهای سازمان داده‌اند چقدر است؟

_ نه نمی دانم !

*کل نفراتی را که در عراق بوده اند آمریکایی ها سرشماری کردند و برای هر کدام یک فرم شناسایی درست کرده اند ، اعلام کرده اند کل نیرویی که در عراق هست 4200 نفر است که از این 4200 نفر حدود 450 نفر بعد از قضیه حمله آمریکا به عراق جداشده اند که همین چند دسته ای که اخیراً صلیب سرخ آنها را آورد از همین افراد بودند، منظورم این است که کل سازمان در این سالها همین 4200 نفر بوده است ، فرض کنید که در خارج هم 1000 نفر باشند ، سازمان در مجموع همین قدر است و ته بیشتر، ولی شعارهایی می دهد که خیلی از ابعاد خودش بزرگتر است. ولی می خواهم یک سئوال بکنم و آن این است که در تمام طول این سالها آیا به چشم دیدید که در جمع و کسانی و یا شما این جرات را به خودتان بدهید که بیایید راجع به استراتژی انتقاد کنید ؟ انتقاد به این دوست کنار دست من یا کاری که دارد انجام می شود فرق می کند با این که بیایید بگویید آقای رجوی ما مبارزه مسلحانه را انتخاب کردیم اما جواب نداد ، آفتاب جواب نداد ،مرصاد جواب نداد؟

_اگر بخواهم بیایم دلائلی که را که ذهن من نسبت به سازمان برگشت را برشمارم یکی از آنها بدون شک همین است چون همبشه طیق سنت سازمان دستگاه از بالا به پایین چیده می شود هر بحثی هست اگر استراتژی یا ایدئولوژیکی است از بالا به پایین می آید .پایین نیز انتهای هرم است، گروه اجراء کننده هستند ، خط از پایین به بالا داده نمی شود که برو این کار را بکن، اجازه نداری به رهبر ایدئولوژیک بگویی برو چگونه سرنگون کن و یا انقلاب کن، این قانونی است که آنجا پذیرفته شده است . ممکن است کسی سئوالی بکند در چارچوب همان بحثی که مطرح است و در یک نشست جمعی ، اما به اندازه کافی کسانی چیده شده اند که بیایند و سئوال را با هیجان پاسخ بگویند و از رجوی حمایت کنند و طرح و برنامه ای که وی را داده توجبه کنند که این کار لازمه سرنگونی است و اگر کسی حرفی دارد و یا واقعیتی را درک می کند دیگر نمی آید آن را بزند. من جمله خود من ، یکی از جاهایی که ذهن من واقعاً شکست و گفتم چرا هیچ کس حرف نمی زند ، در یکی از نشستها بود که مسعود رجوی گفت ،( چون بحث سرنگونی هر سال به درازا می کشید ، اول عملیاتهای نظامی در داخل کشور یود ، بعد عملیاتهای مرزی بود و کارهای دیگر که هیچکدام پیش نرفت )انقلاب را شما نمی خواهید که پیش برود ،اگر می خواستید تا الان پیش می بردید ، من همانجا خشکم زد و هنوز این صدا در ذهن من است! مگر کار و خط و خطوطی یود که ایشان گفته باشد و کسی انجام نداده یاشد و جرات داشته باشند که در مقابل آن ایستاده باشند ، هر کاری گفتند این افراد انجام دادند ، آیا می شود این جمعی را که هر کدام 18 – 19 و یا20 سال و بیشتر سابقه دارند بگویی که چون شما نمی خواهید جلوی خط را می بندید ، مگر مرز دیگری هم بوده است که این افراد پشت سر نگذاشته باشند ؟ خط و خطوط همه از بالا مشخص می شده است ، ما که نگفتیم چه کاری باید صورت بگیرد ، هر کاری هم گفته شده ، انجام شده است ، عملیات نامنظم بوده ، عملیات سحر بوده که برای جمع آوری نیرو صورت گرفته است ، خوب وقتی نیرو نیست و کسی حاضر نیست بیاید با سازمان کار کند ، نمی آید دیگر ، سازمان 20 سال است که دچار خلاء شده است ، برای جامعه مرده است ، جلوی کسی را هم نگرفتند که به شما وصل نشود، کسی او را نمی خواهد و نمی شناسد که بخواهد بیاید، من خودم الان اینجا هستم و می بینم ، واقعاً هیچ کسی را نمی بینم که رغبتی و گرایشی نسبت به سازمان داشته باشد .هیچ پایگاه اجتماعی ندیدیم که لااقل حتی خودم یک بار بیایم و به خودم بگویم که محمد نکند که اشتباه کرده باشی. هیچ چیز وجود ندارد ! ، بعلاوه این که آنقدر در عملیاتهای جاری ذهن ما را درگیر مسائل شخصی ، حقیر و روانی می کردند که چرا ننوشتی و نگفتی که دیگر جایی برای بیان انتقادات نسبت به مسائل مهم و استراتژیک باقی نمی ماند. من واقعاً 5 – 6 سال بود که در ذهنم مشکلات فراوانی داشتم و درگیر بودم اما نمی شد بیان کنی ، آنقدر فضا را نسبت به پرسشگر سنگین می کردند که تنها راهی که باقی مانده بود و یاقی گذاشته بودند این بود که به هر نحو ممکن از آنها جدا شوی ، حتی اگر شده با سلاح و تجهیزات بزنی بیرون ، باشد تا نسلهای آینده در مورد ما قضاوت کنند .

من خودم گاهی فکر می کردم که یعنی چه این همه سال تلاش و وقت گذاشتن و زجر کشیدن ، نمی خواهم بگویم که پارامترهای سیاسی زیادی نبود که سازمان را آنجا قفل نکرده بود و یا خودشان توانایی بیشتری داشتند ، واقعاً بحث من اصلاً اینها نیست ، می خواهم این را بگویم که آیا راه حل دیگری نبود ، آیا در دوران اولیه انقلاب هیچ راهی دیگری نبود ، باید درگیری ایجاد می شد ؟ من نسبت به گذشته و آن دوران چشم و گوش بسته هستم ، چون ایران نبودم ،اما چیزهایی شنیدم که یک درصد آن را آنجا نمی گفتند ،اکنون که با خیلی از آدمها که آن موقع را بخاطر دارند صحبت می کنم ، کسانی که بسیاری از آنها تعلقی هم به جمهوری اسلامی ندارند می گویند که مجاهدین گروهی بودند که بیش از همه کار سیاسی – تبلیغاتی کردند ، درگیری هم انجام دادند ، بی هیچ نبوده است به هر حال در تلاش برای کسب قدرت سیاسی بودند و در رقابت معلوم است کسی که قدرت کمتری دارد درگیری ایجاد می کند که فضا را به نفع خودش تغییر بدهد ، معلوم است که این خط نهایتاً به درگیری تمام عیار ختم می شود ، آیا واقعاً هیچ راه سیاسی وجود نداشت ، من فکر می کنم اگر آنگونه که سازمان ادعا می کند ، نیروی عظیم و پشتوانه مردمی داشته است می توانست آن را در کار سیاسی بیندازد و اهرم های قدرت را به دست بگیرد ، چرا باید کار نظامی می کرد ؟

* من می خواهم این نکته را توضیح بدهم که آن اهرم قدرتی که جمهوری اسلامی در اختیار داشت ، به اقرار خود رجوی ،و به اقرار تمام اپوزیسیون ، نیروی مردمی بود که دنباله رو امام بودند ، حقیقت این بود که در آن دوران ، خیلی از ملیون و گروههای سیاسی می خواستند ائتلاف هایی صورت بدهند ،شرطشان بین هم این بود که امام آنها ائتلاف را مورد تایید قرار دهد ، چون اعتقاد داشتند که اگر امام آنهارا تایید نمی کرد مردم بهیچ وجه حاضر نمی شدند کسی را بپذیرند، اما سازمان آمد طوری عمل کرد که خودش را در مقابل این اهرم قرار داد، کاری که در انتها به طرز اجتناب ناپذیری به جنگ مسلحانه ختم می شد و دیگر نمی شد آن را هیچ کار کرد ؟

حرف این نیست که چه کسی استراژی را تعیین می کرد ، به هر حال در هر سازمانی خط از بالا تعیین می شود ...

_ حرفم این بود که رجوی همه را بدهکار خودش می کرد ، در مقطعی رسید به جایی که انگار ما بودیم که استراتژی را تعیین می کردیم و باید درست هم پیاده می کردیم و درست عمل نکردیم و حالا باید جوابش را پس می دادیم !!می گفت شما هستید که نمی خواهید ، در حالی که نیروها ، هر کاری می کردند.

*اصلاً نیرو آنجا دارد با ماکزیمم انرژی اش کار می کند، چرا که دربست در اختیار سازمان است ، نه مسئولیت اجتماعی دارد ، نه خانواده ای ، نه کاری برای به دست آوردن هزینه های زندگی ، چگونه می شود به این نیرو انتقاد کرد، اصلاً این حرف یعنی این که رجوی هم اعتقاد دارد که نیروها را به زور نگهداشته است .

_از آنجایی که به انتهای خط رسیدند و اقعاً نمی دانند که فردا چه اتفاقی خواهد افتاد و وقتی این گونه نیرو را محصور و در خود نگه می دارند ،و یک بار عظیم فکری و ایدئولوژیک بر روی آنها انداخته اند که دائم در فکر این باشند که مبادا دست از پا خطا کنند و حتی فکرشان به خارج از تشکیلات نیز نرود تا مورد مواخذه قرار گیرند ،باید هم این گونه می شد.در هیچ کجای دنیا اینگونه رفتار نمی کردند ، همه نیروها با سنگینی کار می کردند ،اما فقط بر حسب یک اعتیاد و عادت بود که نیروها کار می کردند ، اگر کسی بیشتر از تضادها و ایرادات خودش می نوشت دیگر به او گیر نمی دادند ، ملاک شان همین بود !

*یک سئوال جالب توجه برای من این است ، به قول خودتان تا قبل از این که ذهن شما نسبت به آنها ترک بردارد و آن موقع که بدون مسئله و با انرژی در تشکیلات کار می کردید ، دیدگاهتان نسبت به رجوی چه بود ؟چه فکر می کردید راجع به این آدم راجع به شخصیتش ، چقدر حرفهایش روی شما تاثیر داشت و انگیزش ایجاد می کرد ؟

البته یکی از اشکالات این بود که ما روزمره با او نبودیم ، او در یک هاله ای دست نیافتنی پیچیده شده بود ، چون به هر حال انسان می تواند کسی را که از نزدیک می بیند محک بزند و بشناسد ، اما حقیقت این است که ما همیشه دنباله رو بودیم ،چون دنباله رو بودیم اصلاً ذهن خودم را می بستم نسبت به خط و خطوط و استراتژی و هر چه که ممکن بود نقطه ضعفی از رجوی را در ذهن ایجاد کند ، من در کار افتاده بودم ، با موج پیش می رفتم ...

*ما شنیده ایم کسانی همچون حسن محرابی و یا سعید شاهسوندی ، این افراد در سطح مهدی ابریشمچی و محمود عطایی و سایرین بودند ، همین آدمها کسانی بودند که در پاریس به پای رجوی افتادند ، اینها حتی دست بوسی نکردند بلکه به پای وی افتادند ، الان هم جدا شدند ، کسانی دیگری بودند که حتی می گفتند مسعود اصلاً از جنس بشر نیست و همین طور که می گویید ذهن را می بستند ، چون مطلقاً اعتقاد نداشتند که مسعود ممکن است اشتباه کند ...

_همین طور است که می گویید ، یک دستگاه فکری است درون بچه های سازمان که در غالب افرادی که ایمان به وی دارند وجود دارد ، نمی توانند در مورد رجوی منفی فکر کنند ، ذهن را نسبت به وی می بندد و هر چه هم می گوید اجراء می کند ، این هم یک دلیل دارد و اتفاقاً رجوی هم در بحثهای انقلاب ایدئولوژیک بر روی این خیلی مانور می داد ، و آن این که وقتی تو جانت را می گذاری ، دیگر به بقیه اش چکار داری ، به سایر چیزها نباید فکر کنی ، چون با ارزش ترین چیز ها را دادی ، خانواده ، زندگی و جان ! بقیه را باید بسپاری تا آنچه که به دنبال آن هستی محقق شود ، اگر بنا باشد که از اول بگویی آنچه را می خواهم الان باید ببینم دیگر سازمان راه نمی افتد !! این دستگاه خودبخود در مقابل ذهن انسان یک پرده می اندازد ، البته یک مشکل دیگر هم در بین بچه های سازمان است و آن مرگ پذیری است ، همه با این اندیشه کنار آمدند که باید کشته شوند ، حتی در زمان شاه می گفتند که عمر یک چریک 6 ماه است ، الان هم می گویند ، ما می رویم و دیگران نتیجه را می بینند و فقط رجوی باید بماند ، یکی از عواملی که باعث می شد در عین حال که مسئله دار بودم خیلی به این چیزها فکر نکنم ، این بود که خودم را در کار گم کرده بودم ، آنقدر انرژی می گذاشتم که وقتی به آسایشگاه می رسیدم دیگر خوابم می برد، در این 5 سال آخر من فقط بیشتر کار می کردم ، می دانستم که اگر کار را لنگ کنم دیگر افتادم و نمی توانم خودم را سرپا نگه دارم،چون به محض این که کار لنگ می شد در طیف افراد مسئله دار قرار می گرفتی و درد سرها آغاز می شد.یا انگ خائن و بریده می خوردی و یا انگ نفوذی و هر چه هم می خواستی برای آنها توضیح بدهی نمی پذیرفتند و فقط حرف خودشان را می زدند ، موقعی که اردن من را به عراق و آنها به سازمان تحویل دادند ، مرتب به من می گفتند که من نفوذی هستم ، می گفتم من اگر نفوذی بودم ، که این همه راه به سمت اردن نمی رفتم و حتی به آنها نمی گفتم که به سفارت ایران اطلاع ندهند ، حتی راه ساده تر برای من این بود که به سفارت ایران در بغداد مراجعه کنم.

* چطور شد که شما موقعیت پیدا کردید که از قرارگاه فرار کنید و به اردن بروید ؟

_من کلاً هیچ مشکلی نداشتم و از نظر کاری هر جایی می رفتم ، برای خرید می رفتم ، رابط دکتر بودم و همراه افراد به بیمارستان می رفتم، عضو تیم حفاظت ستاد بودم و هر وقت کسی می خواست برود بیرون نفر همراه بودم ، در دوره آخری که آنجا بودم حفاظت درب قرارگاه دست من بود ، کسی به من شک نداشت ، من فقط می خواستم از این وضعیت خلاص شوم و حتی به فکر این که بخواهم از این امکانات استفاده کنم و ضربه ای به سازمان بزنم نبودم ، حتی سلاحی که دستم بود را می خواستم مخفی کنم تا که خودم را به دفتر پناهندگان سازمان ملل در اردن برسانم ، چون در عراق کاری برای کسی نمی کردند.

یک روز تصمیم گرفتم که حتی اگر بمیرم باید خودم را به اردن برسانم ، هیچ شناختی هم نسبت به آنجا نداشتم از حفاظت مرزها اطلاعی نداشتم، اما با این حال گفتم باید بروم دیگر فکرم نمی کشید چون دیگر واقعاً به چشم می دیدم که این کار بی سرانجام است، هر سال ، سال سرنگونی اعلام می کردند و باز آن را تمدید می کردند ، برای من مهم نیست که تمدید بکنند و با نکنند ، ممکن است با این روش می خواستند که اشتیاق بیشتری در نیروها برای کارکردن ایجاد کنند ، اما یک وقت پی بردم که همه این بحثها اصولاً غیر واقعی است ، هیچ واقعیتی در دنیای خارج از ما ندارد خودشان هم می دانستند که این حرفها غیر واقعی است ، اما دلیل اصلی امتناع از اعتراف به آن این بود که نیروها همه دچار ریزش می شوند و سازمان از بین خواهد رفت، الان 26 سال از انقلاب گذشته است و معلوم شده است که دیگر این خط و خطوط جواب نمی دهد ، ممکن است عراق ما را به عنوان یک برگ برنده و یک چکش معلق در مرزهایش داشته باشد و نگه دارد ، اما به طور واقعی آیا سازمان قادر به انجام عملی بر علیه ایران است ، مرزها که به قول خودشان همیشه باز است ، سلاح و مهمات هم که داشتند ،پس بروید داخل دیگر معطل چی بودند، پس چرا نمی روید ، آیا باید عامل دیگری باشد که این کار را انجام دهید ، چقدر نیروها لوله های توپ و تانکشان را سمبه زدند و تمیز کردند ؟

دو عامل وجود دارد یا نیرو ندارید و یا مسائل سیاسی – اجتماعی به شما اجازه تحرک نمی دهد ، از 10 سال پیش که عراق به کویت حمله کرد ، اینها به دنبال یک موقعیت مناسب برای حمله می گشتند ، اما هنوز هم آن موقعیت پیدا نشده است.

عملیات های خمپاره زنی شهرها که در همین سالها انجام شد ، یک نوع از با سیلی صورت را سرخ نگه داشتن بود ، شهر های به این بزرگی و با این وسعت ، حالا یک خمپاره هم به جایی می زدند و چند نفری هم کشته می شدند ،اما این خیلی تفاوت دارد با ادعای قدرت داشتن برای یک جابجایی عظیم.


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

مطالب پربازدید بخش خبر

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان