پيروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال 1357 محصول مشاركت همه طبقات و اقوام ايران بود كه يكپارچه در مقابل رژيم پهلوی قرار گرفتند و موجب سقوط آن شدند. طيف وسيع نيروهای اجتماعی حاضر در انقلاب، گويای ائتلافی بين تمام طبقات جامعه بود كه اجازه میداد تا انقلاب، مردمی معرفی شود.
مشكلات موجود در کردستان، موجب سوء استفاده نيروهای درگير شد. اين شرایط به گروههای ضدانقلاب فرصت داد تا شهرهای كردنشين را يكی پس از ديگری طعمه آتشافروزی خود سازند.
کومله یکی از گروهکهای تروریستی جنایتکار در منطقه کردستان بود. شهید علیاصغر غفوریان یکی از قربانیانی است که به دست این گروهک تروریستی به شهادت رسید.
شهید علیاصغر غفوریان 2فروردین1319 در مشهد متولد شد. پدرش زغالفروش و مادرش خانهدار بود. او در سال 1349 ازدواج کرد و حاصل این ازدواج شش فرزند است. وی پس از انقلاب عازم خدمت سربازی شد و سرانجام 1اردیبهشت1366 در بانه توسط گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید علیاضغر غفوریان:
ازدواجمان قبل از انقلاب بود. با هم فامیل بودیم. مراسم ازدواجمان ساده برگزار شد. من 14سال داشتم و علیاصغر 20ساله بود. من و او صاحب هشت فرزند شدیم.
شغلش پارچهفروشی بود، در بسیج هم فعالیت داشت و از همان طریق به جبهه رفت. زندگیمان در یک اتاق کوچک با وسایلهای اولیه شروع شد. همیشه در راهپیماییها و تظاهراتها شرکت میکرد؛ ولی من به راهپیمایی نمیرفتم که اگر شوهرم شهید شد، حداقل من بالای سر فرزندانمان باشم.
علیاصغر تا ششم ابتدایی درس خوانده بود. بعد از آن وارد عرصه کار شده بود. به سربازی نمیرفت، میگفت: «من در حکومت کفر خدمت نمیکنم.»
اما بالعکس بعد از انقلاب، هر چه به او اصرار میکردم که به جبهه نرود، گوش نمیکرد. بچه کوچک داشتیم و من دستتنها نمیتوانستم بزرگشان کنم؛ ولی او میگفت: «اگر هر کس برای رفتن به جبهه یک بهانه بیاورد، پس چه کسی در مقابل دشمن بایستد و دفاع کند؟ دشمن وارد خانههایمان میشود.»
اول اهواز بود و بعد به کردستان منتقل شد. به من چیزی نگفته بود. میدانست که میترسم؛ چون کوملهها سر پسر همسایهمان را در کردستان بریده بودند و من از جنایتهای بیشمار آنها باخبر بودم. کومله برای عروسی اعضای خود سر رزمندهها را به عنوان قربانی میبریدند.
همسرم خیلی مهربان بود. اصلا با من و بچهها تندی نمیکرد. فقط نسبت به مسئله حجاب خیلی حساس بود، زمانی که عصبانی میشد، از خانه بیرون میرفت و من هیچوقت خشم و عصبانیتش را ندیدم.
تربیت فرزندانمان خیلی برایش مهم بود. اصلا نمیگذاشت بیرون از کوچه بازی کنند، همیشه داخل خانه وسایل بازی را برایشان فراهم میکرد.
قبل از شهادتش خواب دیده بود، در مجلسی است که امام زمان هم آنجا حضور دارند. در آنجا یک نفر مشغول یادداشت اسامی حضار بوده که آقا علیاصغر کفشها را جفت میکردند. امام گفتند: اسم این آقا را هم یادداشت کردید؟ آن فرد گفته بود نه! : در جواب گفتند: «پس اسم او را هم یادداشت کن.»