پسرم دلتنگ رفیقان شهیدش شده بود

Rajab Bigyi2

 

 

 

شهید مهدی رجب بیگی 1336 در دامغان متولد شد و دوران کودکی و نوجوانی را به همراه خانواده اش در تهران گذراند. مهدی تحصیلات ابتدایی را در مدارسی همچون دادگر در خیابان مولوی و دبستان رازی گذراند و همواره دانش آموز موفق این مدارس محسوب می شد. او عضو ثابت کتابخانه مدارس بود و در کنار درس خواندن به همراه برادرش در کلاسهای زبان انگلیسی نیز شرکت می‌کرد.

پس از پایان دوره متوسطه در 1354 در کنکور نیمه متمرکز در شش رشته پذیرفته شد و در نهایت در رشته راه و ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. با ورود به دانشگاه فعالیت های او آغاز شد و به همراه دیگر دانشجویان مسلمان به فعالیت های صنفی و سیاسی روی آورد اما این فعالیت ها او را از تحصیلاتش غافل نکرد، در اکثر مواقع دانشجوی ممتاز بود. از طرف دانشجویان دانشگاه تهران به عضویت شورای دانشجویی دانشکده انتخاب شد و این مسئولیت را تا سال 1358 و آغاز انقلاب فرهنگی به عهده داشت. در شورای دانشجویان یکی از افراد فعال بود و موضع گیری های کوبنده اش در دفاع از عقاید اسلامی همیشه برای افراد وابسته به رژیم در دانشکده ایجاد مزاحمت می‌کرد. وی علاقه بسیار زیادی به کتاب‌های سیاسی،‌اجتماعی و دینی داشت و یکی از مسئولین کتابخانه اسلامی دانشجویان فنی بود. در زمان رژیم پهلوی با وجود خفقان شدید، مسئولیت خود را در قبال اسلام با پخش اعلامیه در دانشکده، شرکت در تظاهرات دانشجویی و خیابانی و اداره فعالیتهای سیاسی- صنفی دانشگاهی انجام می‌داد. در نیمه دوم سال 1357 که دانشگاه مرکز تجمع مردم شده بود، مهدی از کسانی بود که با نمایش فیلم و اسلاید به کارهای تبلیغاتی می‌پرداخت و همزمان در یکی از مساجد تهران به فعالیت و روشنگری مشغول بود. بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ادامه مجدد کار دانشگاه‌ها، «سازمان دانشجویان مسلمان دانشکده فنی» بوجود آمد، مهدی در این سازمان مسئولیت انتشار نشریه دانش آموزی «هجرت» را بعهده گرفت. او جریانات سیاسی و داخلی را با تسلط و قدرت بی نظیر تحلیل سیاسی ایدئولوژیک می‌نمود. مقالات و تحلیل های وی از بهترین کارهای مطبوعاتی و فرهنگی روزنامه های معتبر کشور شد. در آن زمان که منافقین دانشجویان و دانش آموزان را به عنوان هدف خود برای گمراهی و  بدست آوردن اهداف خود انتخاب کرده بودند. مهدی با دوستانش تصمیم گرفته بودند جهاد را در تهران ادامه دهند و به همین دلیل مدارس جنوب شهر را انتخاب کردند تا در آنجا تدریس کنند. مقالات و مطالبی که در نشریه دانش آموزی «هجرت» و نشریه‌های  دانشجویی به قلم سیاسی، ادبی و گاهی طنز می‌نوشت توانسته بود تا حدی در جهت روشنگری موثر باشد.

پس از سخنرانی امام(ره) در 10آبان1358 مبنی بر اینکه هر کسی هر طور می تواند باید با آمریکا مقابله کند. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که بیشتر از دانشگاه صنعتی شریف، امیرکبیر و تهران بودند همچون مهدی برای از بین بردن شبهه، سازش حکومت اسلامی با آمریکا که منافقین در اذهان ایجاد کرده بودند تصمیم به تسخیر سفارت آمریکا در تهران گرفتند که با موفقیت توانستند لانه جاسوسی شیطان بزرگ را به دست خود بگیرند. چیز زیادی نمانده بود که مدرکش را در رشته مهندسی راه و ساختمان اخذ نماید. که در روز 5مهر1360 با رگبار گلوله منافقین به شهادت می رسد.

سرگذشت پژوهی تیم بنیاد هابیلیان با مادر شهید مهدی رجب بیگی:

هماهنگی دیدار خیلی سریع انجام شد. حاج خانم با بیان شیوای خود، پسرش را اینطور برایم تعریف کرد:

 

Rajab Bigyمن و پدر مهدی (خدا رحمت اش کند) هر دو اهل دامغان بودیم. یک سال بعد از تولد اولین فرزندم که خواهر مهدی است به تهران آمدیم. شغل پدر مهدی در میدان تره بار بود. مهدی از همان کودکی بچة آرام و سر به زیری بود. به شکلی که ما هر کاری که در خانه داشتیم برایمان انجام می‌داد، بیشتر حواسش به درس و مشقش بود و اکثر مواقع شاگرد ممتاز می‌شد. آن زمان‌ها رسم نبود که مادرها بچه ها را به مدرسه ببرند اما چند روزی بود که مهدی خیلی زودتر از معمول به مدرسه می‌رفت. من کنجکاو شدم و یک روز دنبالش رفتم، دیدم آب و جارو دستش است و به سرایدار مدرسه کمک می‌کند.

 

آنقدر بچة سر به زیر و آرامی بود که در مدرسه همه از او راضی بودند، وقتی چند روز بیمار شده بود و در بیمارستان بستری شد، تمام هم کلاسی هایش جمع شدند و به عیادتش آمدند. بعدها که کمی بزرگ تر شد در کوچه با بچه های همسایه گل کوچک بازی می‌کرد. در بازی که بین بچه ها انجام می‌شد اگر کسی خطایی می‌کرد، مهدی پیش قدم می‌شد و کار نکرده را به گردن می‌گرفت و باقی بچه ها هم خودشان را پشت سر او مخفی می‌کردند.

 

همه ی بچه ها اهل نماز بودند. از زمانی که خودشان را شناختند همه در خانه نماز می‌خواندند. مهدی در بسیاری از مسائل کنجکاو بود و سوال می‌پرسید و به مسجد المصطفیِ حسن آباد می‌رفت و قرآن و احکام می‌خواند و در ایام محرم در دسته‌های سینه زنی شرکت می‌کرد و برای حضرت عباس(ع) شعر می‌گفت. زمانی که وارد دانشگاه شد فعالیت هایش بر ضد طاغوت آغاز شد.گاهی بین دانشجویان بحث در می‌گرفت که تمام گروه ها با توجه به اعتقادات متفاوت با هم متحد شوند و در کنار هم مبارزه بر علیه رژیم شاهنشاهی را قوت بخشند. مهدی از کسانی بود که همیشه با این دیدگاه مخالف بود و اعتقاد داشت که گروه هایی همچون مجاهدین خلق(منافقین)، پیکاری ها و کمونیست ها و ... با توجه به انحرافات اعتقادی که در دیدگاهشان مشاهده می‌شد نمی توانند در کنار کسانی قرار بگیرند که براساس معیارها و ارزش های اسلامی مبارزه می‌کنند و با فرض هدف واحد نمی‌توان با کمونیست ها هم جبهه شد.

 

بیشتر وقت ها تا دیروقت در کتابخانه می‌نشست و بحث های پیش آمده در دانشگاه را در دفترچه کوچکی می‌نوشت و اگر شبهه ای در مسائل اعتقادی وارد شده بود با استدلالی محکم به آن پاسخ می‌گفت و به اسم مستعار«م فنی»در نشریه اوزالیدی دست نویس‌اش می نوشت و به سر در ورودی دانشگاه می‌چسباند، در این نشریه شعر و مطالب طنز به مناسب های مختلف می نوشت و تمام کارهای مربوط به آن را مهدی به تنهایی انجام می‌داد. ساواک تا مدت ها به دنبال این بود که نویسنده مطالب نشریه را بیابد و چندین مرتبه سرزده به کتابخانه هجوم برده بود اما نتوانست سر نخی به دست آورد.

 

مهدی امام خمینی(ره) را به عنوان تنها رهبر مبارز، که راه نجات ملت را به درستی شناخته است و در مسیر انبیاء و اولیا گام بر می‌دارد برگزیده بود. مهدی که در کنار دیگر دوستان انقلابی‌اش مرجعیت دینی و انقلابی امام را پذیرفته بود. تحت تاثیر جاذبه معنوی حضرت روح الله هر روز که می‌گذشت بیشتر شیفته و مطیع او می‌شد و در دست نوشته هایش امام را چنین توصیف کرده بود:

 

« ...به گمان حقیر آنچه که دنیای امروز در پی آن سرش به سنگ غرب و شرق خورده است و اومانیست و اگزیستانسیالیست ها و عارفان و زاهدان و کاشفان عجز خود را از یافتنش اعلام  داشته اند، یعنی «انسان کامل» اینک نمونه اش در اینجاست. آری او «امام» است. به خود آیید و اگر هم که نمی توانید و یا نمی خواهید یا دوست ندارید که به لحاظ ایدئولوژیک سیاسی مقلد؛ مرید یا هوادارش باشید، حتی برای یک آزمایش چند روزه در رفتار و اخلاق فردی و اجتماعی پیروش باشید تا شاید رستگار شوید که این نه تنها درمان درد امروز جامعه ما که علاج درد هر روز مردم جهان است. او در این سالهای پر مشقت بهتر از ما، انقلابی تر از ما، مترقی تر از ما، روشنفکرتر از ما،کم اشتباه تر از ما، پر استقامت تر از ما مبارزه کرد و انسان تر از ما، مکتبی تر از ما، متخصص تر از ما، خلقی تر از ما، عمل نمود.»

 

مهدی در کنار درس و همه فعالیت هایش به خودسازی و تهذیب نیز توجه ویژه ای داشت و در طول سال روزه می‌گرفت. گاهی وقت ها نزدیک غروب بوی نان تازه ای که خریده بود توی خانه می‌پیچید. روزهایی که روزه می‌گرفت دوست داشت خودش نان بخرد و با دو خرما افطار می‌کرد. درکشاکش انقلاب که مردم برای گرفتن نفت در صف های طویلی می‌ایستاد، حواسش به پیرزن ها و پیرمردها بود تا نفت به در خانه شان برسد. آفتاب نزده دوستان دانشگاهی اش دم در خانه به دنبالش می‌آمدند. مهدی پشت فولوکس طوسی‌اش می نشست و با آنها  به سراغ کارهایشان می‌رفتند و اخر شب بر می‌گشتند.

 

گاهی وقت ها که در خانه بود و خواهرش برایش چایی می‌برد، در اتاقش پشت میز تحریر کوچکی نشسته بود، هدفون در گوشش بود و می‌شنید. قلم به دستش بود و می نوشت. کتاب روبرویش بود و می‌خواند.کار جهادی‌اش را در تهران شروع کرده بود و در دبیرستان دخترانه شهید اول نازی آباد که مدیرش خانم قندی بود، مهدی هم درس می‌داد و هم هر زمان که لازم می‌شد به مناسبت های مختلف سخنرانی می‌کرد. شعر می‌گفت گاهی هم که دلش می‌گرفت برای دوستان شهیدش و برای تمام کسانی که دوستشان داشت. کم حرف بود، بیشتر می‌نوشت. در روزنامه ی جمهوری اسلامی ایران هم مطلب می‌نوشت، آنجا مستقر نبود فقط هر چند وقت یک بار با موتور به ساختمان روزنامه می‌رفت و یک کاغذ از پیراهنش در می‌آورد و به دست مدیر مسئول می‌داد و می رفت. در مقالاتی که می نوشت جریانات سیاسی و ایدئولوژیک داخلی و خارجی را با تسلط و قدرت بی نظیری تحلیل می‌کرد.

 

بعد از شهادت دکتر بهشتی و 72 تن و شهادت آقایان رجایی و باهنر، مهدی خیلی در خودش فرو رفت و ظاهرا سکوت کرد بود، اما دیگر روحش آرام و قرار نداشت و دوباره به قلم پناه برد و این آخرین شعری بود که در جیب پیراهنش پیدا کردیم: (این فقط دو بیت از شعر است)

 

«خون شد دلم خدایا رحمی نما به حالم     از دوری رفیقان آشفته شد خیالم

 

آه ای خدای رحمان، حال مرا بگردان      از هجر می گدازم، نزدیک کن وصالم»

 

سه شنبه بود، صبح زود همسر خواهرم به منزل ما آمده بود. پسرش در بیمارستان امید عمل جراحی داشت. مهدی با پیکان سبزش آنها را تا بیمارستان برد و مقدمات عمل را فراهم کرد و بعد از آن به محل کارش همان ساختمان جهاد در خیابان قدس رفت.

 

از ساعت 10 صبح چهارراه طالقانی تا ولی عصر(عج) را منافقان قرق کرده بودند و هر کسی را که می‌گرفتند و کارت سپاه داشت بی رحمانه می‌کشتند. آنان می‌خواستند جنگ مسلحانه را به خیابان ها بکشانند و مردم را با خود همراه کنند و بعد از آن مناطق حساس را به تصرف خود در آورند.

 

مهدی که متوجه اوضاع شد، بدون تعلل موتور یکی از دوستانش را گرفت و سریع به منزل برگشت تا اسلحه و مدارکش را از خانه بردارد. با شتاب در حال بیرون رفتن از خانه بود که با نگرانی به او گفتم: «نرو، امروز خیلی شلوغ است، اگر هم میروی زود برگرد» . مهدی با لبخند پاسخ داد: «تا حالا چند شهید داده‌ای که می‌ترسی؟ خبری نیست» و رفت. صدای تیراندازی می‌آمد و من مشغول جارو کشیدن خانه بودم. از مدرسه ای که مهدی در آن تدریس داشت دانش آموزی مرتب تماس می‌گرفت و می‌گفت: «من نیم نمره کم دارم آقای رجب بیگی کجاست؟».من هم گفتم: « مهدی نیست،آمد بهش می‌گویم»

 

شب شد اما مهدی هنوز برنگشته بود. با اعضای خانواده دور هم نشسته بودیم و منتظر مهدی بودیم. سرو صداها خوابیده بود. مرضیه خواهر مهدی به پشتی تکیه داده بود. لحظه ای خوابش برد. انگار مهدی جلوی رویش آمده بود، می‌خندید و می‌گفت: «من شهید شدم.»

 

صبح شد و هنوز مهدی برنگشته بود. همه جا در پرس و جویش بودیم اما خبری از مهدی نبود. ساعت 2 بعد از ظهر بود که خبر دادند مهدی در سردخانه بیمارستان مدائن است. در خیابان صبا بوده که منافقین حمله می‌کنند و او را به رگبار گلوله بسته می بندند. وقتی شنیدم در سردخانة بیمارستان است منتظر ماشین نشدم و از خانه تا بیمارستان مدائن را پیاده رفتم. زمانی که بالای سر مهدی رسیدم دیدم از زیر گلویش تیر زده اند تا دست و قلب و کمر و پهلو و پا. انگار با به شهادت رساندنش راضی نمی شدند و باید با تعداد بیشتری از تیرها عقده شان را خالی می‌کردند اما نمی‌دانستند که پسرِم دلتنگ رفیقان شهیدش شده بود و به آرزویش رسید.

 

 

 

 

 

 


مطالب پربازدید سایت

یادداشت ابراهیم کیمیایی دوین، کارشناس امور سیاسی

روز جهانی خانواده در سایه ۲۳ هزار قربانی ترور در ایران

به بهانه اقدام ترامپ در استفاده از نام جعلی خلیج ع.ر.ب.ی

تحریف نام خلیج فارس و سکوت همیشگی منافقین

رئیس‌جمهور در دومین سالگرد بازگشت ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش

رئیس‌جمهور: ما قربانی تروریسم هستیم، اما تسلیم نمی‌شویم

به بهانه سالروز شهادت شهید مدافع حرم «علی اصغر شیردل»؛

ماجرای وصیت‌نامه یک شهید قهرمان مدافع حرم

جدیدترین مطالب

به بهانه سالروز شهادت شهید مدافع حرم «علی اصغر شیردل»؛

ماجرای وصیت‌نامه یک شهید قهرمان مدافع حرم

به بهانه اقدام ترامپ در استفاده از نام جعلی خلیج ع.ر.ب.ی

تحریف نام خلیج فارس و سکوت همیشگی منافقین

رئیس‌جمهور در دومین سالگرد بازگشت ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش

رئیس‌جمهور: ما قربانی تروریسم هستیم، اما تسلیم نمی‌شویم

یادداشت ابراهیم کیمیایی دوین، کارشناس امور سیاسی

روز جهانی خانواده در سایه ۲۳ هزار قربانی ترور در ایران

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان