کومله و دمکرات که قبل از انقلاب فعالیتهای خود را آغاز کرده بودند، پس از پیروزی انقلاب به خصوص با شروع جنگ تحمیلی فرصت را غنیمت شمرده و با شعار استقلال طلبی و حمایت از مردم کرد، کردستان را به خاک و خون کشاندند. آنها که به زعم خود این برهه زمانی را بهترین فرصت برای دستیابی به اهدافشان یعنی دستیابی به استقلال سیاسی کردها در مناطق کردنشین میدانستند، با ایجاد ناامنی و گسترش فعالیتهای خرابکارانه، به خیال خود میتوانستند حکومت را تسلیم خواستههایشان کنند. با توجه به شهادت جوانان ایرانی توسط این گروهک، نظام جمهوری اسلامی مثل همیشه قویتر از قبل در مقابل این گروهکها ایستاده است.
شهید محمدجواد هوشیار در15اسفند1349 در مشهد متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. وی پس از اتمام دوران متوسطه عازم خدمت سربازی شد. چند ماهی مانده بود تا سربازیش تمام شود که سرانجام در ارتفاعات سقز در تاریخ 9تیر1370 به دست گروهک تروریستی کومله به همراه همرزمانش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با پدر و مادر شهید محمدجواد هوشیار:
«ما اصالتا یزدی هستیم؛ اما از زمان ازدواجم در مشهد سکونت داشتیم. محمد فرزند اولم بود، بعد از او، خداوند 6فرزند دیگر به ما داد. از همان کودکی پسر آرام و مهربان و مودبی بود. کوچکترین بیاحترامی به من و پدرش نکرد. خیلی به ما کمک میکرد، از مدرسه که تعطیل میشد، در کشاورزی به پدرش کمک میکرد. صبحها زودتر از ما بیدار میشد، سر زمین میرفت، محصولات را برداشت میکرد و در میدان میفروخت. همچنین در کارهای خانه به من هم خیلی کمک میکرد. آن زمان آب نبود، مسافتهای دور را میپیمود تا سطلهای آب را پر کند. علاقه زیادی به تفنگ داشت، برای خودش با چوب تفنگی درست کرده بود و در زمان راهپیماییهای انقلاب همراه پدرش به راهپیمایی میرفت.
به یاد دارم به سن تکلیف نرسیده بود؛ ولی نماز میخواند و روزه میگرفت.
پسر خیلی زرنگی بود. معلمهایش میگفتند: «شما هنوز بچهتان را نشناختید.»
وقتی مدرسه میرفت، بعضی از شبها دیر میآمد. پرس و جو کردم، متوجه شدم در بسیج محله فعالیت میکند، همچنین در مسیر آمدن به خانه هرکسی کاری داشت برایش انجام میداد. دستش در کار خیر بود. مبلغی به عنوان پول توی جیبی به او دادم و روز بعد دوباره درخواست پول کرد. عصبانی شدم و گفتم پولهایت را چکار میکنی؟ گفت: «یکی از دوستانم نیاز داشت به او دادم.»
من و پدرش نسبت به لقمه حلال بسیار حساس هستیم. خدا را شکر فرزندانمان هم به همین شیوه بزرگ شدند. محمدجواد هم در رعایت حلال و حرام بسیار تلاش میکرد.
محمدجواد در بین همه از محبوبیت خاصی برخوردار بود و با همه صمیمی برخورد میکرد. از کوچک تا بزرگ برای همه احترام قائل بود.
همیشه برایم این بیت شعر را میخواند: «شیون نکن مادر از مرگ خون بارم/ همچون لیلا بر علی اکبر صبرکن صبرکن»
تمام اقوام میگفتند که محمدجواد راه خود را انتخاب کرده است و شهید میشود.
یک ماه مانده بود که سربازیاش تمام شود که در سقز به هنگام کمین به دست گروهک کومله به شهادت رسید. هفت روز طول کشید تا جنازهاش به دستمان برسد.
در قسمتی از وصیت نامه اش نوشته بود:
«خوشبختترین افراد کسانی هستند که در راه خدا کشته میشوند. دعا کنید که من هم لایق این راه شوم.»