ایرنا پلاس: یکی از اولین مسائلی که بعد از 8 شهریور سال 60 مطرح شد، متهم کردن جریانی از نیروهای انقلابی در خصوص ترور مرحوم رجایی بود. سازمان مجاهدین خلق مسئولیت این ترور را نپذیرفت، اما سعید شاهسوندی بعدها گفت که انفجار نخستوزیری کار سازمان بوده است. آقای لاجوردی معتقد بود آقای بهزاد نبوی و جریان اطلاعات نخستوزیری هم در این زمینه مظنون هستند، تا حدی که در مجلس هم این موضوع مطرح شد. نظر شما درباره وقایع بعد از 8 شهریور چیست؟
منصوری: در مورد این که 7 تیر و 8 شهریور کار منافقین بوده، تردیدی نیست. خودشان گفتهاند و اعترافات مفصل وجود دارد.
ایرنا پلاس: بنیصدر همچنان در مصاحبههایش این موضوع را نمیپذیرد.
منصوری: این همان کسی است که اگر تا صبح هم با او صحبت کنی نمیپذیرد. داستان کلاهی و کشمیری آنقدر تکرار شده که قابل کتمان نیست. رجوی هم گفت کار ما بوده ولی نمیتوانیم بگوییم، زیرا میگویند تروریست هستیم. این قضیه روشن است و جای بحث ندارد و اخیراً هم ظاهراً هردو کشته شدهاند.
داستان اختلافی که در موضوع انفجار نخستوزیری بهوجود آمد، بر سر این موضوع بود که چهکسی به کشمیری این میدان، امکانات و اعتماد را داده که بتواند به شهید رجایی نزدیک شود. ما در اوایل انقلاب از این موارد متعدد داریم. من صبح 23 بهمن 57 وارد مدرسه رفاه شدم. دیدم جواد قدیری وسط مدرسه ایستاده است و هر اسلحهای که مردم میآورند را دستهبندی میکند. به شهید کچوئی گفتم او اینجا چه میکند؟ او میخواهد این اسلحهها را به مجاهدین بدهد. کچوئی گفت نه، قدیری توبه کرده و دیگر با سازمان نیست.
ایرنا پلاس: مگر قدیری از اعضای رده بالای سازمان نبود؟ پس چرا میگفتند توبه کرده است؟
منصوری: کچوئی گفت که بچهها میگویند این توبه کرده است. گفتم نه! این آدم موذی، مرموز و عجیبی است. ما نگذاشتیم اسلحهها را ببرد. اینها از اول در بحث نفوذ کار کردند. حتی قبل از انقلاب با ستاد استقبال از امام صحبت کردند و گفتند ما حفاظت را برعهده بگیریم و آنها هم قبول کرده بودند. اما وقتی شهید مطهری متوجه میشود، با پاریس تماس میگیرد و آن را بر هم میزند.
آنها به این شکل و اینقدر جلو رفته بودند. بنابراین اصل نفوذ، قطعی است. گفته میشد آقای نبوی، ایشان را پشتیبانی میکرده و کارت گروه صادر کرده است و او هم شاید قصدی داشته است، اما این مسئله را نتوانستند اثبات کنند. درست است که این را گفتند، اما نتوانستند آن را اثبات کنند.
ایرناپلاس: ادعای لاجوردی این بود که کشمیری نمیتواند بهتنهایی نفوذ کرده باشد و خسرو تهرانی و بهزاد نبوی در این مورد مظنون هستند. در مقابل، برخی معتقدند که آقای رجایی خودش به کشمیری اعتماد زیادی داشت.
منصوری: ما از این نمونهها که کسانی به این افراد اعتماد داشتند کم نداریم.
ایرناپلاس: نظر شما در مورد موضع لاجوردی درباره بهزاد نبوی چیست؟
منصوری: من قانع نشدم.
ایرنا پلاس: درباره شهادت محمد منتظری برخی میگویند همه تلفات هفتم تیر بهعلت شدت انفجار نبوده و برخی بر اثر انفجار کشته نشدند.
منصوری: شما که در خبرگزاری هستید باید استاد این موضوع باشید. من میتوانم در همین جلسه پنج جمله بگویم که شما همین پنج جمله را پنج شایعه بکنید و در تمام دنیا بچرخد. حالا کسی همینطوری آمده و گفته که انفجار آنقدر شدت نداشت که محمد منتظری شهید شود. نه آقا این سالن بود. اینجا میز شهید بهشتی بود و بمب زیر آن بود. انفجار دیوارها را عقب زد و سقف ریخت.
آقای هاشمی به عیادت آیتالله خامنهای رفته بود. بنده تا پشت در سالن آمدم، گفتم فردا میخواهم به بلغارستان بروم و میروم منزل تا زودتر استراحت کنم که به پرواز برسم.
اما الان میآیند و میگویند که تو چرا آن شب کشته نشدی؟ حتماً تو خبر داشتی. کسانی که آن شب کشته نشدند، حتماً از این موضوع خبر داشتند. ما پشت شهید بهشتی نماز خواندیم. نماز تمام شد. پا شدم تا پای سالن رفتم و برگشتم. مثل شهید آیت و آقای بادامچیان و... زیرا این جلسه، مربوط به مسائل دولت بود. یکی از دلایلی هم که ده بیست نفر از ما به سالن نرفتند همین بود که این جلسه خیلی به ما مرتبط نمیشد. حالا یک عدهای میآیند و میگویند حتماً کاسهای زیر نیم کاسه بوده که نرفتهاند.
ایرنا پلاس: در اواخر دهه 60 اتفاق دیگری افتاد و آنهم اعتراض به نوع برخوردها در زندانها و برخوردهای قضایی بود که باعث شد مهمترین شکافها در نظام شکل بگیرد. مسئلهای که آقای منتظری درباره نوع برخورد با زندانیان سیاسی نسبت به امام مطرح کردند و درنهایت هم باعث شد که آقای منتظری از سمت قائممقام رهبری عزل شود. نگاهتان به این مسئله چیست؟
منصوری: یکی از کسانی که من مدتی با او زندان بودم، آقای منتظری است. رفتار آقای منتظری در زندان خیلی برای ما عجیب بود. اینکه یک روحانی در حد مجتهد و شاگرد امام خمینی، اینقدر سادهلوح و بیمبنا باشد. آنهم سال 46- 47. اولاً به کسی اجازه نمیداد حرف بزند. درست در نقطه مقابل امام که اگر میشد ما یک ساعت حرف بزنیم، امام ساکت میماند. اما آقای منتظری نمیگذاشت ما حرف بزنیم. دوم آنکه جوابهایش هم جوابهای عجیبی بود. مثلاً اگر یک مسئله شرعی میپرسیدیدم، نمیفهمیدیم چه میگوید. بعد از انقلاب من ماندم چطور برویم و بگوییم این آدم به درد این پستها نمیخورد. اگر میرفتیم و میگفتیم، به ما میگفتند به شما چه ارتباطی دارد. به هر حال نظر ما این بود. محمد منتظری هم پدرش را قبول نداشت. محمد آدم سیاسی قوی بود. هرچند مقداری تند بود. باور کنید پدرش را قبول نداشت. من با محمد هم زندان بودم و او خیلی به من محبت داشت. اگر من فرمانده سپاه شدم به خاطر محمد منتظری است. او به بهشتی گفت که اگر یک آدم حسابی میخواهید، او را فرمانده سپاه بگذارید. البته آقای طالقانی هم موافق بود.